Tuesday، December 16، 2008
دوباره رهبر معظم خبرسازی فرموده اند.
بنا به خبری که سایت تابناک گزارش کرده، رهبر معظم یواشکی از درب پشت دانشگاه وارد محیط شده، و چون اوضاع را قمر در عقرب دیده و با چشم خودشان متوجه شده اند که زمین سخت دانشگاه جای شاشیدن نیست، پیش از اقامه نماز از همان در پشتی فلنگ را بسته اند.
البته از آنجایی که ایشان می خواستند از “بخش هاي مختلف” بازدید کنند، صبح خیلی زود که ترافیک [دانشجویی] کم بوده وارد دانشگاه شده، به چند اتاق سر زده و برای اینکه تو ذوق وزير علوم، تحقيقات و فن آوري هم که قبلا خبر حضور رهبر برای باطل کردن فتنه دانشجویان را داده بود، نخورد، کمی هم با ایشان گپ زدند. از آنجایی که رهبر معظم خود فردی “عملی” هستند، در سالن ورزشی علم و صنعت با کارکنان دانشگاه خوش و بش سریع فرموده اند تا مجبور نشوند در نماز جماعت به دانشجویان بی احترامی کرده و پشت خود را به آنها بکنند. البته شایعه شده که رهبر چون وضو نداشتند در نماز جماعت شرکت نکردند. مهم است که ایشان در نوبت بعدی مواظب باشند که وضویشان بخاطر جوّ متشنج دانشگاه باطل نشود. دانشجویان روزشمار لحظه ای هستند که رهبران جمهوری اسلامی در جماعت آنها به سجده بیفتند.
در همین رابطه، یکی از کاربران سایت تابناک ( که ظاهرا دانشجو است) ابراز تأسف و خود را سرزنش کرده که چرا از آمد و رفت رهبر معظم خبردار نشده است. این دانشجوی محترم متوجه نیستند که صدای رهبر از پشت درب های بسته سالن ورزشی، و آنهم در کله سحر به گوش کسی نمی رسد، و بیخودی نباید خود را ملامت کنند. البته اگر رهبر معظم دفعه بعدی تصمیم گرفتند تا از این شکر ها خورده و کارهای محیرالعقول بکنند، بهتر خواهد بود که به دانشجویان خبری بدهند تا محیط مناسبی برای ایشان مهیا شده، و در نزدیک درب های پشتی هم چند دانشجو از ایشان استقبال کنند. ایشان لازم نیست مثل گوردن براون که بی خبر از محیط جنگ زده افغانستان دیدن می کند، عمل کنند، مگر اینکه به این نتیجه رسیده باشند که محیط طالبان زده افغانستان و دانشگاه چندان فرقی با هم ندارد.
خبرهای مرتبط: چرا رهبر جا زد؟ ، عقب نشینی رهبر شاد باشید
علی ناظر – 24 آذر 1387
chaporast@ymail.com برگرفته از وبلاگ چپ و راست (آرشیو سایت بحران)
—-http://www.tabnak.ir/pages/?cid=29060
شايعهاي كه به حقيقت پيوست؛
حضور رهبر انقلاب در دانشگاه علم و صنعت
آيتالله خامنهاي صبح امروز يكشنبه در سالن ورزشي «ملک لو» در جمع دانشجويان و دانشگاهيان اين دانشگاه حضور يافتند. بنا به اخبار رسيده به خبرنگار «تابناك» رهبري قبل از اذان ظهر از دانشگاه علم و صنعت خارج شده و نماز جماعت به اقامت ايشان برگزار نشد. كد خبر: ۲۹۰۶۰ تاريخ انتشار: ۱۱:۰۹ – ۲۴ آذر ۱۳۸۷ تعداد بازديد: ۲۳۴۵ دانشجويان، اساتيد و كاركنان دانشگاه علم و صنعت امروز در محل اين دانشگاه به ديدار آيت الله خامنه اي رفتند.به گزارش «تابناك»، آيتالله خامنهاي، رهبر معظم انقلاب صبح امروز يكشنبه در سالن ورزشي «ملک لو» در جمع دانشجويان و دانشگاهيان اين دانشگاه حضور يافتند. اين در حالي است كه پيش از اين وزير علوم، تحقيقات و فن آوري از حضور مقام معظم رهبري در جمع دانشجويان خبر داده بود.بنا به اخبار رسيده به خبرنگار «تابناك»، رهبر انقلاب همچنان در دانشگاه علم و صنعت و در ميان دانشجويان حضور دارند. گفتني است، بنا بر اخبار غير رسمي قرار بود كه آيتالله خامنهاي هفته گذشته به دانشگاه علم و صنعت بروند كه اين خبر از سوي منابع رسمي تأييد نشد و رهبر انقلاب صبح امروز در اين دانشگاه حاضر شده و به بازديد از بخش هاي مختلف پرداختند.خبر تكميلي:آخرين اخبار اينكه رهبري قبل از اذان ظهر از دانشگاه علم و صنعت خارج شده و نماز جماعت به اقامت ايشان برگزار نشد.
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 10:50 AM
برچسبها: علی ناظر
Monday، December 15، 2008
بی بی سی در قسمت «صدای شما» پرسیده است:”در نشست مطبوعاتی جورج بوش با نوری مالکی در بغداد، یک خبرنگار عراقی سعی کرد که از راه دور با دو لنگه کفش خود جورج بوش را هدف قرار دهد، اما موفق نشد. اگر خودتان جای یک سیاستمدار باشید و در چنین موقعیتی قرار بگیرید، چه می کنید؟ این اقدام را نتیجه وجود دموکراسی در یک جامعه می دانید یا نتیجه نبود دموکراسی؟ ” بی بی سی بدون پرداختن به ریشه، و دلیل پایه، همانطور که از بی بی سی انتظار می رود، سطح را خراشی داده و سوالی انحرافی کرده است.
سوال درست این نیست که اگر من سیاستمدار بودم چه می کردم، بلکه اگر سیاستمداری دموکرات بودم، اگر سیاستمداری که برای چند دلار بیشتر ملتی را به خاک و خون کشید، نبودم، اگر سیاستمداری که در همسویی و همدلی با رژیمی مستبد و تروریست چون جمهوری اسلامی زمینه را برای گسترش اسلام ارتجاعی در خاورمیانه مهیا کرد، نبودم، چه می کردم؟
سوال درست این نیست که این اقدام مبین دموکراسی است یا نه. سوال این است: مگر بوش که آمده بود تا عراق را از شر دیکتاتور رها سازد، چه کرده که مستوجب چنین برخورد توهین آمیزی بشود؟
بود یا نبود دموکراسی را نمی توان با نمادهای اینچنینی محک زد. مگر نه اینکه دانشجویان در ایران اعتراض می کنند و با به خطرانداختن جان خود راندمان احمدی نژاد و لاریجانی و خامنه ای را به زیر سوال می برند؟ آیا می توان گفت در ایران دموکراسی وجود دارد؟
بی بی سی، همچون همیشه، با مطرح کردن سوالات انحرافی سعی در بازنویسی صورت مساله دارد.
دموکراسی در کشورهای در حال توسعه (جهان سوّمی ها) معنایی به جز نفس کشیدن بین این لحظه و لحظه بعدی ندارد. به جز این هرآنچه مشاهده می کنیم اعتراض است.اعتراض به نبود دموکراسی است.
اعتراض به تجاوز به حقوق فردی. اعتراض به تجاوز به حقوق جمعی. اعتراض به خفقان. اعتراض به تجاوز به توهین به شخصیت انسان. اعتراض به اینکه انسان – این پدیده پیچیده و کمپلکس، محتاج به رهبر است. محتاج به رهبر خط دهنده است، محتاج به ایدئولوژی متافیزیکی و یا ماتریالیستی است.
اعتراض به این باور که فرد محتاج به اندیشه ای خط دهنده است. محتاج به اندیشه ای است که هدفی به جز مطرود کردن فرد ندارد. اعتراض به اندیشه ای است که فرد را که می تواند فکر کند، بفهمد، قدرت شناخت و تشخیص بد از خوب دارد را همچون مهره هایی می بیند که می بایست در پشت رهبر صف بکشند و هر آنچه که او می گوید بدون چون و چرا و اما و اگر پذیرفته و انجام دهند. اعتراض به اندیشه ای که می خواهد فرد را متقاعد کند که رهبران بهتر می دانند؛ درک درست تری از ایدئولوژی دارند، و جمع – این مجموعه ای از فردهای عاقل و بالغ و فهمیده و متفکر، محتاج به رهبر است.
در چنین محیط و فرهنگی صحبت کردن از دموکراسی خطاست. در چنین محیطی، فرهنگ است که فاسد است؛ و این فرهنگ فاسد است که حاکم است. حاکم بر ذهن بسیاری از مردم (در خاورمیانه).
شاه می رود، شیخ می آید، و برای این نقل و انتقال بسیاری جان فدا می کنند. شاه بسیاری را در برابر جوخه اعدام می نهد و صدای هزاران را خفه می کند. شیخ می آید و در همان روزهای اول در میان شور و شعف مردم و نیروهای مترقی در دادگاه های چند دقیقه ای متهم را محکوم و سپس اعدام می کند. قربانیان دیروز این فرهنگ استبدادی و خشن و فاسد، برای تکرار تاریخ هورا می کشند؛ با وجود اینکه خفقان، مستبد، و “زهر” را تا همین چند روز و هفته پیش، با پوست و جان خود تجربه کرده اند. قربانیان فرهنگ فاسد از “پادزهر” شناختی ندارند، و این نبود شناخت، به تداوم حیات فرهنگ فقیر یاری می رساند. دیدیم که انقلاب 57 نتوانست تغییری انقلابی (ریشه ای) در این فرهنگ فاسد ایجاد کند- نه در سطح جامعه، و نه در رده نیروهای سیاسی. به موضعگیری های سیاسی سالهای اول نگاه کنید. موضعگیریهای آنهایی که بر مسند قدرت نشستند و آنها که نتوانستند به قدرت برسند. موضعگیری های آنهایی که از روز اول علیه حاکمان عمامه به سر جنگیدند، تا به آنهایی که سالها بعد صف آرایی خونین خود را شروع کردند. و بالاخره موضعگیری آنهایی که هنوز که هنوز است امید به تغییر رفورمیستی بسته اند. هیچکدام پایه ریز فرهنگی پویا و نوآور نشدند؛ حتی سعی در فورموله کردن اندیشه ای نو، فرهنگی نو، برای آینده ای بهتر نکردند. همه می خواستند، و هنوز هم می خواهند، با ابزار کهنه، اندیشه ای کهنه، و تعاریف کهنه، معرف ساختاری نو بشوند. و نه زیرساختاری نو.
در چنین محیطی و با چنین فرهنگی، سخن از دموکراسی خطاست. چرا که مستبدان و خودمحوران “می خواهند دگراندیش نیندیشد. می خواهند آن کُنی که آنها می گویند، آن شوی که آنها می خواهند، از خود و توان خود دل بکنی و تن به سرنوشت بدهی. به خود و توان خود باور نداشته باشی. می خواهند به تو بگویند که فقط یک نفر بیشتر نیستی. می خواهند خلع سلاح شوی. می خواهند منزوی شوی.” و خلاصه می خواهند فردیت تو و شخصیت تو را از تو بگیرند. در چنین فرهنگی، با چنین خط مشی ئی، صحبت از دموکراسی خطاست، اما صحبت از مقام انسان و حقوق فرد بجاست.
آنچه که آن ژورنالیست انجام داده، بدون آنکه از اندیشه او آگاه باشم و بدانم که آیا خود او آبشخوری ارتجاعی دارد یا نه، فقط یک عکس العمل بوده است. عکس العمل یک فرد، در اعتراض به بی عدالتی. آنچه که او انجام داد، عکس العمل یک فرد علیه سیستم است. یک جیغ بلند است. فریادی است علیه رهبرانی که فکر می کنند دیگران نمی توانند عکس العمل نشان دهند، و یا فکر می کنند که می توانند عکس العمل افراد را کنترل کنند.
در جامعه ای که می توان متمدن بود، به عنوان فردی متمدن، باید عکس العمل او را محکوم کرد. در جامعه ای که حق تو و خانواده تو و ملت تو را پایمال نکرده اند، چنین عکس العملی محکوم است. در جامعه متمدن این یک پروتوکل شناخته شده است که رهبر کشوری در یک کنفرانس مطبوعاتی نقطه نظرات کشور خود را به اطلاع عموم برساند. در جامعه ای متمدن، می توان آن رهبر را مورد مؤاخذه قرار داد. می توان در دور بعدی انتخاباتی او را انتخاب نکرد. در جامعه متمدن، که جامعه و فرد تحت ستمی مضاعف نیست کارهای بسیاری می توان کرد. اما نه در عراق. نه در ایران، نه در لبنان و مصر و پاکستان و فلسطین و … در چنین محیطی است که انسانها از فرط ناعلاجی خود را در اعتراض به بی عدالتی به آتش می کشند. در چنین محیطی است که افراد به خود بمب می بندند و هموطنان بیگناه خود را تکه و پاره می کنند. در چنین محیطی است که ژورنالیست، که کارش و مقامش و باورهایش باید در مداری دیگر رده بندی شود، دو لنگه کفش به سوی رهبران پرتاب می کند.
این عمل نا متمدنانه که بویی از تروریسم دارد، هشدار به رهبرانی است که فکر می کنند می دانند. هشدار به رهبرانی است که می خواهند فرد را تحت کنترل خود نگاه دارند. هشدار به رهبرانی است که می خواهند جوامع بشری را از دریچه کوچک ایدئولوژی و باورهای شخصی خود فورموله وار رده بندی کنند. رهبران از امروز می دانند که اگر فشار بر فرد را افزایش دهند، لنگه کفش در انتظار آنهاخواهد بود.
شاد باشید
علی ناظر – 25 آذر 1387 – — 15 دسامبر 2008
chaporast@ymail.com
وبلاگ چپ و راست (آرشیو سایت بحران)
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 3:02 PM
برچسبها: علی ناظر
Friday، December 12، 2008
تفکیک جنسیتی در اتوبوسهای بینشهری در مسیر قزوین، تهران
خبر زیر در سایت خبرنامه امیرکبیر منتشر شده است. برخورد نظردهندگان که در آخر مطلب آمده است مؤکد مرتجع بودن نظام و درجه نفرت جوانان از جمهوری اسلامی است. البته پلیس “امنیت عمومی” از ماه پیش این حرکت را زمینه چینی و به اندازه لازم بهانه جویی کرده بود. امیر کبیر در 25 آبان از قول رئیس پلیس امنیت عمومی فرماندهی انتظامی قزوین گزارش کرده بود که: « اگر به یکی از مراکز آموزش عالی که در حاشیه قزوین فعالیت چندان دیرپایی ندارد، سری بزنیم هنگام خروج دانشجویان با کسانی مواجه میشویم که گویا از مجلس عروسی خارج میشوند. تنها با جلسه کار درست نمیشود، بلکه باید آستین همت را بالا بزنیم و وارد عمل شویم و من به عنوان مسئول امنیت عمومی حاضرم با تمام مرکز آموزش عالی و دانشگاهها همکاری کنم تا این معضلات کاهش یابد و مراکز آموزشی غیر مجوزدار را تعطیل کنیم. نیروی انتظامی همان طور که در گذشته ثابت کرده، آماده است تا از تلاشهای دستگاهها در زمینه مسائل فرهنگی حمایت کند.» رییس پلیس با خط و نشان کشیدن، جوانان را به تعطیل شدن مراکز آموزشی تهدید کرده، که می تواند حرکت بعدی برای حفظ نظم و «امنیت عمومی» باشد.
علی ناظر 22 آذر 1387
[خبرنامه امیرکبیر ۲۰م آذر ۱۳۸۷]
اتوبوسهای بینشهری قزوین از این پس به صورت اتوبوس ویژه مردان و اتوبوس ویژه زنان و خانوادهها بهسوی تهران حرکت خواهد کرد. این تصمیم را فرماندهی انتظامی شهر قزوین گرفته است، اما به گفته فرمانده قزوین هیچ شکایتی هم درباره اختلاط زنان و مردان در اتوبوسهای بین شهری وجود نداشته است و فرماندهان انتظامی آن شهر، خود تصمیم به تفکیک جنسیتی اتوبوسها گرفتهاند. این تصمیم با اعتراض مردم قزوین نیز همراه بوده، اما فرمانده انتظامی قزوین گفته است که در اینگونه طرحها همیشه ناراضیانی وجود دارند که در ادامه این نارضایتیها برطرف خواهد شد.
همزمان با ادامه طرح ارتقای امنیت اجتماعی در تهران، فرماندهان انتظامی سایر استانها نیز تصمیم گرفتهاند که این طرح را به اجرا برسانند، اما در اجرای طرح امنیت اجتماعی در سایر استانها، به نظر میرسد که اعمال سلیقه بسیار بیشتر مدنظر قرار گرفته است. ایسنا گزارش داده است که فرماندهی انتظامی استان قزوین، در یک تصمیمگیری ناگهانی دستور داده است که اتوبوسهای بینشهری قزوین به تهران در پایانه مسافربری این شهر، تفکیک شوند و بهصورت زنانه و مردانه حرکت کنند.
سردار هدایتی، فرمانده انتظامی استان قزوین درباره اجرای طرح تفکیک جنسیتی اتوبوسهای مسافربری ترمینال گفته است: «این طرح به درخواست دانشجویان دختر دانشگاههای استان و همچنین خانوادهها از تاریخ ۱۵ مهرماه امسال اجرا شده است.» او با اشاره به اینکه این طرح در اردیبهشت و خردادماه بهصورت آزمایشی انجام شده بود، گفته است: «بنابراین طرح اتوبوسهای مسیر قزوین ـ تهران به اتوبوسهای ویژه آقایان، ویژه خواهران و خانوادهها تفکیک شده است.»
سردار هدایتی در پاسخ به این سوال که «آیا تاکنون مواردی درباره ایجاد مشکلی در اتوبوسها به پلیس گزارش شده بود که منجر به اجرای این طرح شود؟»، گفت: «تاکنون در این زمینه شکایتی را دریافت نکردهایم، همچنین برای ارتقای سطح امنیت در جامعه نیز نباید منتظر بهوجود آمدن مشکلی بود تا اقدام به اجرای طرحی کرد.»
وی طرح تفکیک جنسیتی اتوبوسهای ترمینال قزوین را یک طرح کارشناسانه دانسته و گفته است: «پلیس جلسات متعددی را با دانشجویان و پدر و مادرها در دانشگاهها در این رابطه داشته و روند اجرای این طرح در حال حاضر مطلوب است.»
سردار هدایتی در رابطه با بهوجود آمدن برخی بینظمیها نیز که به دلیل اجرای طرح در ترمینال قزوین ایجاده شده و نارضایتی برخی از مردم را به دنبال داشته نیز گفته است: «در ابتدای اجرای هر طرح ممکن است بعضی از مردم احساس نارضایتی داشته باشند که در ادامه، این نارضایتی نیز برطرف خواهد شد.»
طرح تفکیک زنان و مردان در اتوبوسهای بینشهری تا به حال سابقه نداشته و مدیران شهر قزوین اولین مدیرانی هستند که چنین تصمیمی را در این زمینه گرفتهاند. اولینبار، طرح تفکیک جنسیتی در وسایل حملونقل عمومی در اتوبوسهای واحد اتوبوسرانی در اواسط دهه ۶۰ اعمال شد که مخالفتهایی را نیز برانگیخته بود، اما با اصرار مسوولان این تصمیم اجرا شد. طرح تفکیک جنسیتی در مترو تهران نیز اعمال شده و دو واگن ابتدایی و انتهایی هر قطار مترو به خانمها اختصاص یافته است. البته ورود خانمها به دیگر واگنهای مترو ممنوع نیست. تصمیمگیریهای چند روز اخیر فرماندههان انتظامی شهر قائمشهر نیز که تعدادی از جوانان شهر را به دلیل پوشیدن لباسهایی که نامناسب میدانستند، دستگیر کرده بودند باعث نارضایتیهایی شده بود. طرح ارتقای امنیت اجتماعی از تابستان سال گذشته در تهران و هنگام فرماندهی سردار رادان که اکنون جانشین فرمانده کل ناجاست، با استقرار گشتهای ارشاد در خیابانها شروع شد.
روزنامه اعتماد
۹ دیدگاه » بیان دیدگاه
۲۱م آذر ۱۳۸۷ – یک جوان ایرانی :
صد رحمت به قرون وسطی اروپا!یادوخاطره عصر حجر زنده باد!خدایا ملت ما را از دست این طالبان ایران زمین… این ابله ترین قوم تاریخ بشریت نجات ده!
۲۱م آذر ۱۳۸۷ – کمال :
آخه وقتی لات و لوتهای مثل سردار زارعی که در حین اقامه نماز پرفیض جماعت، البته در شکل عریانش، در صدر نیروی انتظامی قرار دارند و مدام از این نیروهای همیشه در صحنه، شعبان بی مخ آسا، جهت تجهیز نیروی انتظامی! و بسیج استفاده میشود، نمیتوان که انتظار داشت که این نیرو با نظرات {کارشناسانه} شان، بتوانند شاهکار کنند.کارشناسی از نظر یک لات یعنی: یالا یالا گفتن، خواهر خواهر گفتن، زمین رو نگاه کردن هنگام حرف زدن با یک خواهر نامحرم در جمع و در خفا نماز جماعت برگزار کردن.واقعا اگه بیشتر از این انتظار داشته باشید، بی انصافی می کنید.در ضمن یک توصیه به زوجهای جوانی که از قزوین قصد صفر به تهران دراند، سند ازدواجشان یادشون نره اگه یه وقت هوای استفاده از اتوبوس ویژه خانواده به سر شون زد.
۲۱م آذر ۱۳۸۷ – مرتضی :
احتمالا در آینده مسوولین نیروی انتظامی طی یک بررسی کارشناسانه! طرح تقسیم کردن خیابان ها و پیاده رو ها را به سه قسمت محل رفت و آمد خانواده،محل رفت و آمد خانم ها و محل رفت و آمد آقایان به اجرا در می آورند.
۲۲م آذر ۱۳۸۷ – طالبان :
ان شاا… احمدی نژاد دوباره رای بیاورد در همه جا اجرا خواهد شد
۲۲م آذر ۱۳۸۷ – کوروش :
به نظر من اینا همه ادامه سیاست قدرت نمایی و چنگ دندون نشون ذادن برای مردومه .واقعا برا خودمون متاسم که مشت چاقوکش مریض جنسی پلیس مملکت تشکیل میدن.
۲۲م آذر ۱۳۸۷ – محمد :
درود بر آزادی خواهان.به به سردار !!!!!!خیلی مرسی که به فکر این امت اسلامی همیشه در صحنه هستید و چقدر با درایت و پشتکار مشکلات را ریشه یابی و حل میکنید!سردار حتما میدونی دوبی کجاست!!!؟این اتفاقاتی که شما هابهش مگید فساد نشون دهنده این که شماها دید تون به نوک بینی هم نمیرسه!!!چون دختران و پسران ایرانی رو اونجا به راحتی می فروشن و شماها اینجا به درجه هاتون می نازید و به رخ ما مکشید و اتوبوس و مترو تاکسی و آسانسور رو مردانه زنانه میکنین.
۲۲م آذر ۱۳۸۷ – مهسا :
شرم اوره! دنیا تو چه فکرایه اون وقت مملکت ما داره چه کارایی میکنه.جهان سومیم دیگه کاریش نمی شه کرد.می خوان زورشونو نشون بدن غافل از اینکه همیشه دور دوره اینا نیست……
۲۲م آذر ۱۳۸۷ – دانشجوی بدبخت :
طرح خوبی است ما استقبال خواهیم کرد!! ولی اگر این طرح در همه کشور اجرا شود چه شود! حال میکنیم… عمر نظام فانوس رو به باد است نگران نباشید
۲۲م آذر ۱۳۸۷ – مژده :
طرح ارتقائ امنیت ملی ؟!!! ها هایعنی اگه دخترا و پسرا کنار هم بشینن امنیت به هم میریزه … واقعا که اینا نوک دماغشونم نمی تونن ببینن … شرم آور …
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 1:18 PM
برچسبها: جنبش اجتماعی, حقوق بشر, علی ناظر, گزیده – خبر
[دیدگاه 31 تير 1385]
اگر به جاي انفجار لوله هاي آبرساني به قرارگاه اشرف، ليوان آب اصلاح طلبان شکسته بود:
* بي بي سي خبر را آنچنان آنتني مي کرد که گويي اسرائيل در لبنان کودکان را لت و پار نمي کند، و دستان رژيم جمهوري اسلامي از آستين حزب الله بيرون نزده است؛
* راديو فردا با اکبر گنجي و 72 تن يارانش بي وقفه مصاحبه مي کرد؛
* صداي آمريکا و تلويزيون هاي موجود، 24 ساعته شکل و ماهيت آب و ليوان و نحوهء شکستن ليوان را تحليل سياسي-اقتصادي و ايدئولوژيکي مي کردند؛
* سايت هاي خبري، گزارش شکستن ليوان را در صدر اخبار خود قرار مي دادند؛
* راديو ها با تمام ميراب ها گفتگو مي کردند؛
* بوش و بلر و نهاد هاي حقوق بشر، «وا حسين» گويان به حرم امام حسين دخيل مي بستند؛
* کوفي عنان در شوراي امنيت، اعتصاب غذا مي کرد؛
* جوايز نوبل و قلم هاي طلائي و نقره اي و برنز و چُدن به صاحب ليوان اعطا مي شد؛
ولي، حالا که آب به روي 3500 رزمندهء خلق، که تا بُن استخوان خواهان سرنگوني رژيم هستند، بسته شده، به ناگاه تمام قلم ها شکسته، صدا ها بريده، حس انساندوستي فراموش شده، و هيچکس رژيم را محکوم نمي کند. به راستي چرا؟ چرا کسي ابراز انزجار نمي کند؟ بياييم براي يک لحظه هم که شده قبول کنيم که از مجاهدين به لحاظ سياسي بدتر وجود ندارد. آيا آنچه بر آنها مي رود، انساني است؟ آيا کساني که خود را مدافع حقوق بشر مي دانند، به شرايط پيش آمده معترض نيستند؟ انفجار اتوبوس حامل کارگران عراقي شاغل در قرارگاه اشرف را بخاطر بياوريم. آن اول کار بود، اين گام بعدي است. کمي صبر کنيم، خبر ترور تک تک رزمنده ها منتشر خواهد شد. بايد اعتراض کرد، پيش از اينکه دير شود. بايد به تمام وزيران، وکلاي مجلس، مدافعان حقوق بشر نامه نوشت. بايد گفت، که نگويند نمي دانستيم. موضوع فراتر از مخالفت يا موافقت سياسي با مجاهدين است، موضوع نفوذ روز افزون رژيم است؛ در تمام جبهه ها – عراق، افغانستان، لبنان، اروپا.
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 8:32 AM
برچسبها: ارزشیابی, حقوق بشر, علی ناظر, مجاهدین
[دیدگاه – 5 امرداد 1386]
مریم رجوی در پیامی که در سایت دیدگاه بازتکثیر شده [1] «اسلام دموكراتیك [را] موثرترین پادزهر بنیادگرایی اسلامی» دانسته است.
برای درک بهتر از این ترم – «پادزهر» (antitoxin)، شاید باید اول به معنای ماهوی واژهء پادزهر بپردازیم.
پادزهر پدیده ای است که از درون زهر برخاسته و پس از کنش و واکنشهای زیر ساختاری و شکلی که در محیط مساعد رخ می دهد، از ویژگیهای غالب و نافذ زهر دور شده، و پس از تغییر در شکل و ماهیت (فونکسیون)، قادر است اثرات سوء زهر را از بین ببرد. بطور مثال، تریاک یا سیانور (بپذیریم که زهر هستند) وقتی وارد بدن می شود، بدن در مقابل آنها مقاومت کرده و یا از خارج برای خنثی کردن اثرات این زهر، پادزهر تولید می شود. پادزهر که در داخل بدن (سیستم) تولید می شود از جنس پروتئین است، حال آنکه سیانور از جنس پروتئین نیست (تفاوت در شکل و ترکیب). بخاطر این تغییر ماهوی و بخاطر برآمدن از درون زهر، پادزهر می تواند و باید بتواند اثرات سوء زهر را از بین ببرد (واکسن هم یک نوع پادزهر است که پروسه عملکرد و تولید آن متفاوت از پادزهر است).
بنابراین، پادزهر برخلاف تصور عام، دیگر زهر نیست، بلکه در نقطهء مقابل ویژگیهای زهر قرار دارد. ساده تر اینکه، تا زهر نباشد، تولید پادزهر غیر ممکن است (مگر در محیط آزمایشگاهی و بصورت غیر طبیعی – مثلا واکسن). به همین طریق آنتی تز، دیگر تز نیست، بلکه خصوصیات بارز و پایه ای تز را نفی کرده و در برابر آن قد علم می کند.
اگر این تعاریف ساده را بپذیریم، به راحتی پی خواهیم برد (به لحاظ ایدئولوژیک) که هیچگونه اسلامی – بد یا خوب، متعادل و مدره ، یا ارتجاعی، نمی تواند ماهیتا پادزهر اسلام (با خصوصیات دیگر) باشد، چرا که اسلام مدره از خصوصیات بارز و پایه ای اسلام (به عنوان ایدئولوژی) برخوردار است. همانطور که پادزهر سرمایه داری، نظام سوسیالیستی (تقسیم عادلانهء ثروت) است، پادزهر اندیشهء متافیزیکی هم نگرش غیر متافیزیکی (ماتریالیستی) است و نه متافیزیکی معتدل.
به گونه ای دیگر، مائویسم نمی تواند پادزهر مارکسیسم و یا حتی لنینیسم باشد، چرا که به لحاظ محتوایی از ویژگیهای پایه ای مشترک برخوردارند. به همین نسبت، اسلام مدره و اسلام ارتجاعی از ویژگیهای پایه ای مشترک (توحید، نبوت و معاد) برخوردارند و در نتیجه یکی نمی تواند پادزهر دیگری باشد (می تواند آلترناتیو و جایگزین دیگری بشود). البته می توان بحث کرد که مثلا اسلام مدره با استثمار زن، و استثمار مستضعفین مخالف است حال آنکه اندیشهء ارتجاعی خود عامل و پایه گذار استثمار (مثلا) زن است. این بحث تا آنجایی که به تک نمودها برمیگردد درست است، اما پادزهر باید بصورت ماهوی و در اکثر جوانب و موارد در تضاد با زهر باشد، و نه فقط در برخی از ویژگیها در تقابل با زهر عمل کند. بنابراین، اگر پادزهر، «زهر» نیست، اسلام مدره هم یا پادزهر نیست، یا نمی تواند اسلام باشد. با توجه به این نکته، به نظر نگارنده، متاسفانه ترم پادزهر و یا آنتی تز بصورت صوری مورد استفاده قرار گرفته و به تبعات آن توجه خاص مبذول نشده است.
از سوی دیگر اگر بخواهیم اسلام مدره را در چارچوب خلص سیاست در برابر اسلام ارتجاعی قرار داده و آزادمنشی مسلمان مدره را در برابر وحشیگری مسلمان مرتجع قرار دهیم، باید بجای ترم پادزهر به دنبال ترم مناسب تری بود، مثلا «اسلام دموکراتیک» راه حل اسلام خشن و ارتجاعی است؛ و اگر منظور بیان موضعی سیاسی (و نه ایدئولوژیک) است، در آن صورت باید به مقوله از جایگاه درست یا غلط بودن و مربوط یا نامربوط بودن اسلام دموکراتیک در برابر اسلام ارتجاعی (در حیطهء سیاست) پرداخته شود. ظواهر امر و داده های موجود برگفته از جامعه، در بهترین شق، دوری گزیدن مردم (و سیاستمداران) از نقش آفرینی اسلام در کنش و واکنشهای سیاسی است (و رغبت آنها به سکولاریسم)، و در بدترین شق، بیانگر و مؤکد این فرض است که جامعه به سوی ایدئولوژی زدایی (اسلامی یا …) در حرکت است
. شاد باشید
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 8:17 AM
برچسبها: ارزشیابی, علی ناظر, مجاهدین
تروريستها بيکار ننشسته اند، خاک ايران – آخرين خاک ريز
[سايت ديدگاه 3 اسفند 1385]
مي خواهم با يک فرض شروع کنم. رژيم به پروژهء اتمي خود ادامه مي دهد، و نتيجتا آمريکا به خاک ايران حمله مي کند.
البته دو نوع حمله نظامي امکان پذير است. زميني که مستلزم ورود نيروهاي پياده و زرهي از مرزها به داخل ايران است، و تعرض هوايي که تنها به تخريب تأسيسات اتمي و زيربناهاي نظامي رژيم بسنده مي کند.
حملهء زميني
قاعدتا اين اتفاق نخواهد افتاد. براي باز شدن بحث بر روي يک فرض محال به نوشته ادامه مي دهم.
اين فرض که بنا به نظر برخي چندان هم محال نيست هرچند به نظر نمي رسد محتمل باشد، با اين گزارش تقويت مي شود که پنتاگون در حال برنامه ريزي هاي استراتژيک براي حملهء احتمالي به ايران است [1] (بي بي سي 31 شهريور 1385). بي شک رژيم اين استراتژي را دقيق و ريز بررسي کرده است.
رژيم با توجه به اين احتمال، و براي درگيري با نيروهاي آمريکا ميزهاي عملياتي متفاوت براي سناريوهاي مختلف تنظيم مي کند.
يکي براي درگيري در زمين عراق. اين درگيري يا بهتر است بگويم «جنگ» خيلي وقت است که شروع شده است. گيتس اين واقعيت را تأييد کرده و مي گويد «پاسخ نظامی به ایران در محدوده عراق!» خواهد بود (هست) [2] ( آفتاب 28 بهمن 1385). براي عملي کردن اين پروژه رژيم خيلي وقت است که نيروهاي خود را در شکل سپاه قدس وارد خاک عراق کرده است. مجاهدين اسامي 32000 نفر را افشا کرده است و بوش و گيتس هم بر اين واقعيت تأکيد کرده اند. گيتس مي گويد: «ما می دانیم که نیروی قدس در این ماجرا دخالت دارد. ما می دانیم که نیروی قدس نیروی شبه نظامی سپاه پاسداران است. اما از این که آیا رهبران سیاسی ارشد ایران از این قضیه مطلع هستند یا نه، بی خبر هستیم. اما صادقانه بگویم که در هر صورت این وضعیت نگران کننده است. آنها یا می دانند و این اقدام را تایید کرده اند، یا نمی دانند و سپاه پاسداران خودسرانه در عراق عمل می کند.» [3] (بي بي سي 27 بهمن 1385). الوطن صحنه را وخيم تر ترسيم کرده و گزارش مي کند که رژيم در داخل عراق، در حال«عضوگيري 70هزار نفر با پوشش خيريه تنها براي يك نيروي شبه نظامي» است [4] (همبستگي ملي 24 بهمن 1385). ساده تر اينکه، رژيم مي خواهد آمريکايي ها را در مرحلهء اول در زمين عراق سرگرم کند. اين پروژه بنا به داده هاي مختلف از جمله بسته شدن مرزها، در حال جمع بندي است و آخرين مراحل را مي گذراند، و دير يا زود به نتيجه نهايي خواهد رسيد. اگر رژيم برنده شود، آمريکا باج لازم براي ادامهء بقاي رژيم را خواهد پرداخت و مذاکرهء هسته اي به نفع رژيم خاتمه خواهد يافت. و اگر رژيم بظاهر عراق را ترک کند، آمريکا براي پاکسازي کامل، وارد مرحلهء دوم يعني ورود به خاک ايران مي شود.
بنابراين، در پايان مرحله اول، دو احتمال وجود دارد. يا آمريکا و رژيم به توافق مي رسند که در آن صورت با هم بر سر سفرهء عراق و ايران نشسته و به تناول ادامه خواهند داد. و يا اينکه بر سر آخرين استخوان به جان هم خواهند افتاد. که در اين صورت، ميز دوم عملياتي رژيم فعال خواهد شد.
در ارتباط با ميز دوم عملياتي، اخيرا اخبار متفاوتي گزارش مي شود، از جمله تشنج آفرينان از عراق به ايران گريخته اند. مثلا «جمال جعفر به ايران گريخت…به نوشته اين منبع اين تروريست كه در زمان انفجار سفارتهاي آمريكا و فرانسه در كويت در سال1983 با حزب الدعوه نوري المالكي كار مي كرده است، در حال حاضر از فرماندهان سپاه بدر است.» [5] (21 بهمن 1385 -همبستگي ملي)؛ و يا «جوخه اعدام… روزنامه دارالسلام ارگان حزب اسلامي عراق نوشت: رژيم ايران براي حفاظت از فرماندهان جوخه هاي مرگ 11تن از آنان را به ايران برده است.» [6] (26 بهمن 1385 – همبستگي ملي). و يا « نوری مالکی نیز به صراحت نارضایتی خود را از سیاست جمهوری اسلامی در عراق اعلام کرده و ضمن تایید حمایت ایران از برخی شبه نظامیان، همزمان به تهران و واشنگتن هشدار داده است که اختلاف های خود را در جایی غیر از خاک عراق دنبال کنند.» [7] (بي بي سي 27 بهمن 1385)، و بقول واشنگتن تايمز مالکي «رهبران شبه نظاميان را به ايران وجنوب عراق فراري ميدهد» [8] (1 اسفند 1385 – همبستگي ملي) سعيد قاسمي به زبان مشخص بسيجي امکانات ديگري را بررسي کرده و « خواستار ایجاد «هستههای مقاومت» و «ورود به قلب اروپا» مي شود [9] (28 بهمن 1385 – آفتاب)
اينها اخبار واقعي هستند، اما آنچه که در زير مي آيد فقط يک بحث ذهني است، که بر روي ميز عملياتي «ذهني» نگارنده رسم شده است – فقط يک فرض است. يک سناريوي سياه است. در اين سناريوي سياه، افراد فراري از عراق که به رژيم اسلامي پناه برده اند، از دو خصوصيت بارز برخوردارند. اول اينکه آموزش ديدهء رژيم و نوکر رژيم هستند، و دوم اينکه بحرالعلوم مبارزه عملي (چريک شهري-تروريستي) با نيروهاي آمريکايي هستند (در عراق و افغانستان و لبنان دوره ديده و فعال بوده اند). به نظر من، در اتاق عملياتي دوم رژيم (اگر آن موقعيت پيش بيايد و آمريکا نيرو وارد خاک ايران بکند)، اين افراد در دو منطقه با نيروهاي آمريکايي درگير خواهند شد، اول در نوار و شهرهاي مرزي ايران و عراق، و دوم در شهرهاي عمده ايجاد تشنج و درگيري خواهند کرد، و تا سرحد ايجاد جنگ داخلي پيش خواهند رفت. نقش اين عناصر ضربه زدن به نيروهاي آمريکايي در داخل شهرها خواهد بود و وارد جنگ کلاسيک نخواهند شد. برخلاف تصور بسياري سپاه پاسداران و نيروهاي هم سنخ از جمله لشگر استشهادي و بسيج… آخرين نفراتي خواهند بود که با نيروهاي آمريکايي درگير خواهند شد. آنها در مراحل اوليهء حمله، به حفاظت شهر ها عليه خيزش هاي مردمي خواهندپرداخت و تنها اگر آمريکا بتوان رسوخ جدي به داخل خاک ايران بکند وارد جنگ کلاسيک خواهند شد. به نظر من وظيفه آنها حفظ نظام در داخل شهر ها خواهد بود. نيروهاي دطگرط در آماده باش به سر خواهند برد. آن 70 هزار نفر فوق الذکر و «هسته هاي مقاومت» کذايي هم در نقش نيروهاي پشتيباني، به تضعيف پشت جبههء آمريکا خواهند پرداخت.
رژيم جمهوري اسلامي بخوبي مي داند که اگر آمريکا قصد حمله داشته باشد (بايد با تأمل روي اين اگر تکيه کرد)، دير يا زود سرنگوني رژيم حتمي خواهد بود. اما همانطور که مي دانيم اين رژيم به اين آساني ها رفتني نيست، و براي ادامهء بقاي خود حاضر است 500000 نفر را به کورهء جنگ بفرستد (تلفات جنگ ايران-عراق). براي رژيم آخرين خاکريز دفاع از موجوديتش، خاکريز (خاک) ايران است، و همه بخوبي مي دانيم که دشمن هميشه براي گذشتن از خاکريز، مجبور به انهدام خاکريز ها مي شود، و در بسياري از اوقات آنها را با خاک يکسان مي کند. آمريکا بدون هيچ گذشتي اين خاکريز را منهدم خواهد کرد.
تعرض هوايي
با توجه به مشکلات نظامي که در عرض 4-5 سال اخير براي آمريکا در افغانستان و عراق پيش آمده، و با توجه به سناريويي که در بالا ترسيم شد (البته در صورت درستي آن)، آيا آمريکا حاضر به ريسک هست که صدها هزار نيروي تازه نفس وارد ايران کند؟ آيا توان سياسي و اقتصادي آمريکا آنقدر هست که جبههء سومي باز کرده و توانمندي خود را در بوتهء آزمايشي سخت بيازمايد؟ براستي اگر آمريکا نيرو وارد ايران کند، چه دستاوردي خواهد داشت؟ آيا به جز ضرر منفعت ديگري مي کند؟ اگر پاسخ به اين سوالات منفي است، پس به يقين بايد گفت که آمريکا «حملهء نظامي» نخواهد کرد.
با اين فرض، آمريکا دو چاره بيشتر نخواهد داشت. قبول شکست. ساده تر اينکه خاورميانه را يا در آتش هرج و مرج رها کرده تا بسوزد، که البته اين آتش عاقبت دامن اسرائيل را خواهد گرفت و آمريکا و شرکاء خواهان آن نيستند. يا خاورميانه را دو دستي به «اصولگرايان» خاورميانه اي بسپارد (خواست انگليس و اروپا). به زباني ديگر، آمريکا در انتظار سقوط عربستان و مصر و لبنان و …و حتي سوريه بنشيند. آيا آمريکا اينقدر ذليل شده که تن به چنين خفتي بدهد؟ باز هم به نظر من پاسخ منفي است. هنوز تا برافتادن امرياليست آمريکا راه بسيار است.
به نظر من، و با باور به اين امر که آمريکا خواستي بجز وابسته کردن ايران به خود ندارد، تعرض هوايي – يعني تخريب تأسيسات اتمي و زيربناي نظامي رژيم را بهترين و سودمندترين گزينه ارزيابي خواهد کرد. با تعرض هوايي:
* پيامي در سطح جهاني رله خواهد شد که آمريکا اهل شوخي نيست و زماني که بايد بزند مي زند – بقيه حساب کار خودشان را بکنند.
* توانمندي هسته اي ايران تقليل و پروژه «تعليق» مي شود.
* عِرقِ ملي شکوفا شده و نهايتا رژيم تا مدتها تثبيت مي شود. اين براي آمريکا و شرکاء بهترين دستاورد است.
* ايران به لحاظ زيربنايي تا مدتها وابسته خواهد ماند. فقر و تنگدستي دو چندان شده و خواستهاي کارگران به حداقل تقليل پيدا مي کند.
* رژيم بهانه براي سرکوب خيزش هاي مردمي خواهد داشت، و نقض حقوق بشر تشديد مي شود.
* خفقان بر اپوزيسيون داخلي و نهاد هاي مدافع حقوق بشر در داخل کشور حاکم خواهد شد.
* رژيم به اعتراضات بين المللي وقعي نخواهد گذاشت. خود را پاسخگو نخواهد ديد (مثلا با همه قهر است)
* کشور هاي همسايه عرب و سنّي احساس امن کرده و ادامهء مراودات تجاري-سياسي بين آمريکا و اين کشورها تضمين مي شود.
* پتانسيل ضربه پذيري نيروهاي نظامي-سياسي اپوزيسيون رژيم افزايش خواهد يافت. رژيم از فرصت استفاده کرده و کليه مخالفان خود را مورد حمله قرار خواهد داد
با توجه به منافع استراتژيک اقتصادي، سياسي و منطقه اي، در قبال هزينه هايي از جمله شکست احتمالي در انتخابات رياست جمهوري آمريکا، امکان تعرض هوايي خيلي بيشتر از حملهء نظامي خواهد بود.
راه حل سوم
تعرض هوايي به جز هزينهء سياسي و اقتصادي کوتاه مدت، باعث تشديد اختلافات و حتي شروع جنگ سرد بين روسيه و چين و هند از يک سو و با اروپا از سوي ديگر خواهد شد. حال آنکه آمريکا بدنبال حداکثر منفعت با حداقل هزينه است.
راه حل همه پسند، پيدا کردن «نردبان» است. اگر جهانخواران بتوانند با ارائه نردباني رژيم را از بن بست موجود نجات داده [10] (28 بهمن 1385 – آفتاب) [11] (29 بهمن 1385 – بازتاب) تا رژيم بتواند در دقيقه 90 جام زهر را سر کشيده و با حداقل هزينه به بقاي خود ادامه دهد، هم رژيم خرسند خواهد شد و هم جهانخواران. به نظر من رژيم به دنبال آن نردبان است. البته اگر امنيت و بقاي رژيم تضمين شود. اروپا خواهان اين تضمين است و آمريکا را در آن مسير لنگان لنگان هُل مي دهند [12] (28 بهمن 1385 – آفتاب).
هشدار، مجاهدين را دريابيم
به نظر من و در کوتاه سخن، اولين قرباني هر کدام از اين سناريوها، رفقي مقيم اشرف خواهند بود. اگر حملهء نظامي شود، دشمنان آنها در داخل خاک عراق بهترين فرصت براي وارد کردن کاري ترين ضربه را خواهند داشت. کنوانسيون 4 ژنو هم بي معني خواهد بود. اگر تعرض هوايي صورت بگيرد، مجاهدين از لحاظ سياسي و با توجه به مواضع کنوني آنها در قبال جنگ، ديگر نمي توانند مهمان آمريکا بمانند وقتي آمريکا کشورشان را منهدم مي کند. مجاهدين مجبور به موضعگيري شده و يا مجبور به ترک خاک عراق به سوي خاک وطن و يا خاک اروپا خواهند شد. اگر به سوي وطن حرکت کنند، مجبور به درگيري نظامي با عناصر فوق الذکر خواهند شد. اگر آمريکا و رژيم به توافق برسند، يکي از ژتون هايي که آمريکا حاضر به باختن است شهر اشرف است.
به هر حال من براي جان آنها نگرانم. اين نگراني به اين منظور نيست که دم و دستگاهشان را همين امروز جمع کنند و بيايند اروپا. اصلا. قاعده بازي اين است که اگر لازم نيست بودن خود در اشرف را هزينه کنند، نبايد پيشقدم شده و امروز که هنوز تمام جوانب امر روشن نيست ترک اشرف کنند. پيشنهاد من، در صورت لزوم، ترک اشرف به سوي اروپا، بجاي ورود به خاک وطن است. آنها از اروپا خيلي بيشتر و سنجيده تر مي توانند خيزش هاي مردمي را سازماندهي کنند تا اينکه با دادن تلفات زياد و در تيم هاي کوچک در سطح کشور گسترده شوند.
چه مي توان کرد؟
بسياري از خود سوال مي کنند که اگر يکي از اين اگر ها و شايد ها و احتمال مي رود هاي «ذهني» نگارنده، درست از کار دربيايد، و اگر رژيم در آخرين لحظه جام زهر را نخورد (هرچند از ماهيت رژيم بعيد است که جام را سر نکشد – اينها از امامشان قدر قدرت تر نيستند) [13] (28 بهمن 1385 – آفتاب)، موضع تک تک ما در قبال حملهء آمريکا چه خواهد بود؟ آيا همسنگر با آمريکا، سپاه بدر و قدس و پاسداران را مورد حمله قرار مي دهيم؟ اگر آري، تا چند روز و چند هفته و ماه مي توانيم فشنگهاي آمريکايي را به خاک وطن شليک کنيم؟ خاطر نشان کنم که عراق پس از 4 سال هنوز به جايي نرسيده، ايران که چندين برابر بزرگتر است چه مدتي لازم دارد تا بزانو درآيد؟ و يا اينکه، همسو با رژيم (در کنار سپاه پاسداران و بسيجي) ارتش «ينکي ها» را بخاطر حمله به خاک کشورمان به گلوله مي بنديم؟ اگر آري، و اگر اين جنگ (مثل قبلي) 8 سال طول کشيد، چه خواهيم کرد (8 سال در کنار پاسدار و بسيجي خواهيم بود)؟ از سوي ديگر مي توانيم سکوت اختيار کرده و فقط «ناظر» باقي بمانيم.
هيچ غلطي نمي توان کرد
به نظر من طرح سوالات فوق هيزم ريختن در آتش جنگي (محدود و حساب شده) که هم رژيم و هم آمريکا خواهان آن هستند، است. واقعيت اين است که اگر آمريکا حمله بکند، ما هيچ غلطي نمي توانيم بکنيم. يا بايد از دست زدن به عمليات گستردهء انتحاري که خودي و آمريکايي را با هم خواهد کشت حمايت کنيم ، و يا اينکه نظاره گر ورق خوردن برگي از تاريخمان بشويم. اگر زمان اسکندر غلطي کرديم، اگر در زمان اعراب کاري کرديم، اگر توانستيم جلوي حملهء مغول را بگيريم، اگر توانستيم از اشغال کشورمان به وسيلهء روسيه و انگليس جلوگيري کنيم، اينبار هم مي توانيم در برابر نيروي اشغالگر صف آرايي کنيم. اگر آمريکا بخواهد نيرو پياده کند به اين معني است که کمر خود را براي مدتها سفت بسته است. آمده که بماند. و اگر تعرض هوايي بکند، دست ما از هفت آسمان کوتاه خواهد بود.
راه حل پيشگيرانه يا دگرديسي
پس چه مي توان کرد؟ پاسخ من حرف هميشگي است. پيشگيري بهتر از درمان است. به نظر من اپوزيسيون بايد متحد شود، بايد خود را هرچه سريعتر (هر چه سريعتر) منسجم و متشکل کند، بايد هر چه زودتر (هر چه زودتر) برنامه اي به ملت ايران تقديم کند. بايد با متحد شدن و منسجم شدن خود، آمريکا را از اين عمل جنايتکارانه بازدارد. بايد مردم را عليه رژيم وطن فروش بشوراند، يک صدا.هر نيرويي که خواهان سرنگوني اين رژيم است، هر کسي که خواهان آلترناتيوي دموکراتيک است، موظف به ياري رساني براي تشکيل جبههء وسيع است. موظف است براي برداشتن تمام سدها (سدهاي واقعي و گاه صعب العبور) اقدام کند. از آن بزرگتر ها تا آن کوچکتر ها. از آنها که ادعاي رهبري و آلترناتيو بودن دارند تا آنها که ادعاي رهبري نمي کنند، بايد فورمولي تهيه کنند که همهء نيروهاي سرنگوني طلب بتوانند در اين جبهه فعال شوند.
به نظر من، زمان تعارف گذشته است. پس از حملهء آمريکا، ديگر دير است. تمام آنهايي که در تشکيل اين جبهه شرکت نکنند، اما بخواهند در تشکيل دولت آتي شرکت داشته باشند، دچار دگرديسي خواهند شد. يا علاوي خواهندشد، يا طالباني، يا نورالمالکي، و يا کرازي خواهند شد. تاريخ ايران اين امر را ثابت کرده است. تاريخ ايران از علاوي ها و طالباني ها و … بسيار نام برده است. از اين ها در دربار امويه و عباسيه و مغول و رضا شاه و خميني … بسيار داشته و داريم که همسويي با تاراجگران را در راستاي منافع ملي تعريف کرده اند. خيلي از اينها پيش از امويه و عباسيه و… همخون و هم سنخ با قدرتمداران نبودند، اما وقتي اشغالگران مغول وار بر تماميت کشور پهناور ما حاکم شد، علاوي ها و اپورتونيستها خودنمايي کردند. تاريخ را جدي بگيريم.
پس از حملهء آمريکا (اگر روزي پيش بيايد)، و اگر رژيم سرنگون شود، جايگزيني را که آمريکا براي رژيم تعيين کند «ضد خلق» است. جايگزيني که با کمک آمريکا به قدرت برسد، ضامن اهداف آمريکا است. نيروي خلقي پيش از حملهء آمريکا مواضع روشن خود را هم به مردم ايران و هم به آمريکا، صريحا اعلام مي کند. نيروي خلقي بر سر منافع خلق معامله و بازي سياسي نمي کند. نيروي خلقي، منافع ملي را به خاطر منافع تشکيلاتي و بخاطر بقاي تشکيلاتي (گاه تشکيلات چند نفره) ناديده نمي گيرد. زمان آن رسيده که هر کس، از خود نچيند، بلکه از منافع خلق بچيند. تمام سازمانهاي سرنگوني طلب در آخر اسم سازمانشان «ايران» را يدک مي کشند. يعني مدافع منافع مردم ايران (کارگران، دهقانان، مذهبي و سکولار) هستند، منافعي که با حملهء آمريکا به ايران تأمين نخواهد شد. زمان آن رسيده که با اتحاد با بقيه نيروها، جبهه اي وسيع و قدرتمند در برابر يورش آمريکا و در مقابل وطن فروشي رژيم تشکيل داده شود.
من بارها تکرار کرده ام و هر روز که مي گذرد تکرار اين جمله هشداردهنده تر مي شود: بهانه ها را کنار بگذاريم، بين خود و ايران يکي را انتخاب کنيم. اين انتخاب بايد پيش از حملهء آمريکا صورت بگيرد. پس از آن، پس از بمباران، پس از تخريب زيربناي اقتصادي کشور، پس از تضمين فقر و تنگدستي براي ده ها سال، همبستگي ملي معني نخواهد داشت. بمباران يوگسلاوي (صربستان) را به ياد بياوريد. نتيجه چه شد؟ همه چيز همان است که بود. فقط کشور نابود شد. با تشکيل جبهه اي وسيع مي توان از انهدام کشوري جلوگيري کرد.
پيشنهادي پراتيک و غير جبهه اي
با وجود اينکه، بعضي از سازمانها شرايط را وخيم و حساس ارزيابي مي کنند و بوي متعفن عطر سربازان ينکي و پاسداران اسلامي به مشام آنها رسيده است، اما تشکيل جبههء وسيع را غير ممکن مي دانند.
پيشنهاد مي کنم به عنوان گامي پراتيک و در راستاي اهداف مشترک تمام سازمانها و نهادهاي مخالف رژيم و مدافع حقوق بشر، کليه سازمانهاي سرنگوني طلب فراخواني مشترک و چند خطي عليه جنگ و رژيم امضا کنند. مگر نه اينکه مجاهدين ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه چريکهاي فدايي ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه راه کارگر ضد جنگ است؟ مگر نه اينکه ملييون ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه حزب دموکرات کردستان، کو مه له، حزب کمونيست، حککا، … ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه همهء اين سازمان ها واژه ايران را در آخر اسم سازمان و حزبشان دارند؟ مگر نه اينکه هدف همهء اين سازمانها تضمين عدالت اجتماعي و دموکراسي براي مردم ايران و ايران است؟ پس بيايند بعنوان اولين گام، بعنوان تنها گام، بعنوان مهمترين گام، بدون تعهد به هيچ کار مشترک ديگري در آينده، جنگ آفريني آمريکا و مردم ستيزي رژيم را محکوم کنند. در چند خط بگويند که بايد سرنوشت ايران را به ايرانيان سپرد. بگذاريد ديگران بدانند که ايران صاحب دارد. متحد و همسو بگوييد که جنگ نه! رژيم اسلامي نه! سرنگوني رژيم اسلامي آري. بگذاريد آمريکا بداند ما مخالف هرگونه تجاوزي هستيم. بگذاريد بدانند که ما خواهان سرنگوني رژيم هستيم. بياييد ميز بازي رژيم و آمريکا را بهم بريزيم.
بگوييم اگر بايد آتشي در ايران روشن شود، آن آتش را خود مردم روشن مي کنند. بگذار ببينند که نيروهاي رهبري کننده مردم، تنها نيستند، که بي صدا نيستند، که قليل و اسير نيستند. با تهيه و امضاي چنين فراخواني به مردم اميد بدهيم. پيش از اينکه دير شود. پيشگيري بهتر از درمان است، اگر درماني براي سرطاني که در انتظار مردم ايران و کشورمان ايران است، وجود داشته باشد.
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 7:08 AM
برچسبها: ارزشیابی, تنش بین المللی, علی ناظر, مجاهدین
Monday، December 8، 2008
پیام یک شاعر، شعر و شعار دانشجو
عکس هایی که از تظاهرات 16 آذر امسال مخابره شده اند مزین به بخشی از شعر دوباره می شود آری… مینا اسدی، که در سالهای 66-1365 سروده است، می باشند.
این انتخاب دانشجویان خود پیام آور چند نکته است:
- اگر پیامی پویا باشد، مرگ نخواهد داشت. «دهانت را می بویند…» و «در برابر تندر می ایستند…» احمد شاملو نسل به نسل و سینه به سینه در هر جنبشی و هر اعتراضی و هر خیزشی فریاد زده می شود.
- می دانیم که مینا اسدی از سازمان و کرور کرور هوادار سینه ستبر کن و دم و دستگاه تبلیغاتی برخوردار نیست، اما پیامش (شعرش) که در تبعید، و در میان برگهای کتابی، بظاهر، محبوس شده بود، از اقیانوسها و کوه و کمر عبور کرد، و بر دل دانشجوی دردمند نشست.
- شعر مینا اسدی در دست دانشجو بیانگر یک واقعیت غیرقابل کتمان است – رابطه مردم با روشنفکران ریشه دارتر از آن است که بسیاری از سیاست بازان می انگارند. بدون اندیشه ورزان، نویسندگان و شاعران و خلاصه، بدون اندیشیدن و برخورداری از آزادی برای بیان آن اندیشه، سیاست بازان می میرند. حتما می میرند. اما آن پیام زنده و همیشگی خواهد ماند حتی اگر لبان شاعر را بدوزند، حتی اگر نویسنده را آتش بزنند، و روزنامه و رادیو و رسانه ها را به تعطیلی بکشانند.
- اگر خلق، دریایی خون بگرید اما نویسنده ای نباشد که از درد و دردمندان بنویسد؛ اگر خلقی بمیرد و کشوری نابود شود اما آهنگساز ترنم بخش آهنگ ایثار و فدا نشود؛ اگر شاعری نباشد که بسراید، احساسی برانگیخته نخواهد شد و کسی برنخواهد خاست.
- مردم بیطرفانه به پیام ها گوش می دهند و مستقلا و فراتر از هر شانتاژ و تبلیغ و پروپاگاندایی بهترین ها را بر می گزینند.
به مینا اسدی و دانشجویان و مردمی که می دانند «دوباره می شود آری… اگر بپیوندیم» بایست بالید.
[صدای شاعر – شنیداری]
شاد باشید
علی ناظر – 18 آذر 13878 دسامبر 2008
برگرفته از وبلاگ چپ و راست (آرشیو در سایت بحران)
chaporast@ymail.com
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 8:37 AM
برچسبها: علی ناظر, هنر و ادبیات
Sunday، December 7، 2008
امروز بی بی سی از “لغو دیدار رهبر ایران با دانشجویان به مناسبت 16 آذر” خبر داد.
چند روز پیش در همین وبلاگ، «عقب نشینی رهبر معظم» یادآور شده بودم که حضور رهبر در محیط دانشگاه، تنها یک پُز توخالی است.
بنا به گزارش بی بی سی – این یار غار، «هنوز دلیلی برای لغو این مراسم اعلام نشده است» – آنچیز که عیان است چه حاجت به بیان است.
رهبر معظم که قرار بود “فتنه برخي از ضد انقلابيون را باطل” کند در همان روز به نتیجه رسیده بود که زمین سخت دانشگاه جای شاشیدن نیست. مخصوصا، در این برهه از زمان که اوباما در حال برنامه ریزی استراتژی خارجی خود است، سولانا برای رژیم دو بسته تشویقی جدید ارسال کرده و ضرب العجل هم داده است، کشمکش های درونی (چند نمونه [1]، [2]، [3]، [4] ) به نقطه ای رسیده که خود حضرات از امکان فروپاشی نظام جمهوری اسلامی عرق بر پیشانی دارند، نرخ فروش نفت زیر مبلغ برنامه ریزی شده رسیده و ایران می رود تا دچار بحران اقتصادی کمر شکن شود (چند نمونه [5]، [6])، و بوی الرحمن برچسب تروریستی به مشام می رسید، رهبر معظم تصمیم گرفته اند که بهتر آن است تا آبروی نداشته خود را در گردهمایی 16 آذر به تاراج دانشجویان نگذارد.
جا زدن رهبر، مؤکد ترس نظام از «بحران فروپاشی» است که بر جان رژیم افتاده باشد. قاسمی یکی از فعالان بسیج دانشجویی در سخنرانی دو آتشه ای بر این نکته صحه گذاشته و در میان شعار های مرگ بر آمریکا، مرگ بر شیوخ آمریکایی، و مرگ بر… به رئیس مجلس اسلامی و نماینده قم اعتراض می کند که “ما از آقاي لاريجاني سوال داريم كه شما همايش 30 سال قانونگذاري را به نام وحدت ملي برگزار كرديد، آيا اين افراد همه خودي بودند؟ مگر اينها كساني نبودند كه به رهبر نامه نوشتند كه جام زهر را بنوش؟ و اين افراد همان كساني هستند كه آن تحصن را انجام دادند. كه در اين هنگام همه شعار دادند «مرگ بر منافق.»”. این سخنان شداد در هنگامی ایراد می شد که گروه دیگری از دانشجویان با خواندن «یار دبستانی» متشنج بودن محیط را برجسته می کردند. با توجه به تشدید تشنج ها نظام اسلامی ضرورت «حضور گسترده نیروهای امنیتی و گارد ویژه در اطراف دانشگاه تهران» را تشخیص داده که بی شک سرکوب بیشتری را بهمراه خواهد داشت.
حائز اهمیت است که این «جا زدن» و «عقب نشینی رهبر معظم» را بعنوان یک نقطه عطف و عقب نشینی نظام در سرکوب دانشجویان ارزیابی نکنیم، هرچند نشانه ای از هراس رهبر سرکوبگران داشته باشد.
بنا به تحقیقی «خانم شکوفه آذر به مناسبت ۱۶ آذر به عمل آورده ۵۶۱ دانشجو در سال گذشته ـ از ۱۶ آذر ۱۳۸۶ تا ۱۶ آذر ۱۳۸۷ ـ به کمیته های انضباطی ودادگاه ها احضار شده و یا تعلیق از تحصیل، محرومیت، اخراج، بازداشت، و درنهایت رفتن به زندان مواجه شده اند. این گزارش می افزاید که دانشجویان آزاد شده دانشگاه های ایران برای آزادی خود ۸میلیارد و۴۴۰ میلیون تومان وثیقه سپرده اند.» – یعنی هر سه روز یک تجمع دانشجویی.
در عین حال، بنا به گزارش های متعدد در رسانه های خودی رژیم، دانشجویان از امنیت برخوردار نبوده و لباس شخصی ها و دانشجویان بسیجی به بهانه های مختلف دانشجویان «دگرخواه» را مورد ضرب و شتم قرار داده و به قتل رسانده اند. «1 آذر 1387 – خبرنامه امیرکبیر: [1 آذر 1387] یکی از دانشجویان دانشگاه جندی شاپور در اثر درگیری با یک دانشجوی دیگر بر اثر ضربه چاقو مجروح و جان خود را از دست داد. دکتر خواجهلو در گفتگو با خبرنگار آفتاب: [30 آبان 1387] «شنبه گذشته حدود ساعت ۶ بعدازظهر یک دانشجو دانشگاه زاهدان خارج از دانشگاه با دانشجوی دانشگاه آزاد که در مجاورت دانشگاه زاهدان قرار دارد درگیر میشود و پس از آن به داخل محوطه دانشگاه میآید در همین حال دانشجوی دانشگاه آزاد نیز با سه همراه دیگر برای تلافی وارد دانشگاه میشود».» شایان توجه تشابه متد در انجام این دو قتل است. هر دو در خارج از محیط دانشگاه مورد حمله قرار گرفته اند، هر دو ضارب دانشجو بوده اند. این دو اتفاق به تشنج در داخل دانشگاه انجامید، که حاکی از متشنج بودن محیط دانشگاه و آماده بودن دانشجو برای برخورد های عکس العملی است.
نارضایتی دانشجویان و «سیاه نمایی» در میان مردم و فعالان غیر خودی درون نظام، یکی دیگر از دلایل جا زدن رهبر است که در گفته های عليرضا داوري [مديركل پژوهش و بررسيهاي خبرگزاري ايرنا] به وضوح دیده می شود «بر اساس تحقيقي كه انجام دادهايم از سال 68 تا خرداد 76 هيچ موردي از توهين مستقيم به رئيسجمهور ديده نميشود و در اين دوره 189 مورد سياهنمايي اقدامات آقاي هاشمي ديده ميشود. داوري افزود: در دوران اصلاحات 543 مورد سياهنمايي اقدامات دولت خاتمي و 5 مورد توهين به رئيسجمهور مشاهده ميشود. اما تنها در طول سه سال حاكميت دولت نهم 1689 مورد توهين مستقيم به آقاي احمدينژاد و 39 هزار و 682 مورد سياهنمايي اقدامات دولت ثبت شده است.»
علیرضا داوری مصلحت نظام را در نظر گرفته و آمار توهین ها و سیاه نمایی ها به رهبر معظم فاش نکرده است. سوزاندن عکس رهبر معظم، همچون رییس جمهور مهرورز می توانست حداقل عکس العمل دانشجویان باشد. به هر دلیلی، رهبر نتوانست در این یک مورد “فتنه برخي از ضد انقلابيون را باطل” کند.
آنچه که می ماند، درک درست خواستهای دانشجویان “دگرخواه” است.
من به عمد و برای اولین بار ترم “دگرخواه” را در ارتباط با دانشجویان استفاده می کنم. به نظر من در این برهه از زمان ، نسبت دادن دانشجویان به هر گروه و سازمان سرنگونی طلبی باعث بسته شدن دست دانشجویان شده و به رژیم دستاویز هر چه سرکوب بیشتر دانشجویان را می دهد. دیگر اینکه، من معتقد نیستم که کلیه دانشجویان خواهان و هودار یک سازمان و گروه سرنگونی طلب بخصوص هستند، هرچند که خواهان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی باشند. بی شک، شعار های دانشجویان بیانگر باور های سیاسی آنها می باشد. استفاده از ترم “دانشجویان دگر خواه” به جنبش دانشجویی امکان بسط و رشد می هد.
علی ناظر – 17 آذر 1387
7 دسامبر 2008
chaporast@ymail.com
(وبلاگ چپ و راست – آرشیو در سایت بحران)
————
پانویس ها (برگرفته از آرشیو وبلاگ چپ و راست)
[1] انتقاد موتلفه اسلامی – 28 آبان 1387) – محمد نبی حبیبی [دبيركل حزب موتلفه اسلامی ]: «شعار نجات ايران همان شعار اپوزيسيون خارج از كشور است؛ اين شعار شايسته آقای خاتمی و دوم خردادیها برای ورود به انتخابات رياست جمهوری نيست».
[2] گداپروری – 29 آبان 1387) – احمدی نژاد: خطاب به آنها مي گويم هدفمند کردن يارانه ها عين عدالت است.شما به ملت ايران توهين نکنيد.[…] آيا اگر همه اين يارانه ها را عده اي قليل مثل شمايي که جيب هايتان پر است، شکم هايتان سير است و ثروتتان از پارو بالا مي رود ، بخوريد اين گداپروري نيست اما اگر در بين ملت توزيع شود، اين گدا پروري است؟ وي اظهار نظرهاي اين افراد را توهين به ملت ايران دانست و گفت: شما ملت را نمي شناسيد. شما از ملت فاصله گرفته ايد . […] شما ملت را خودتان ، خانواده هايتان، هم حزبي هايتان و اطرافيانتان مي شناسيد. بياييد ببينيد ملت اينها هستند که در ميدان زنجان و خيابان هاي زنجان و کشور آماده براي فداکاري در راه انقلاب و ساختن کشورند. […] ما مصمم هستيم ريشه هاي اصلي مشکلات اقتصادي کشور را به مردم معرفي و علاج کنيم و به رغم بد انديشي بعضي انسان هاي خودخواه ، به فضل الهي مشکلات را درمان کنيم و اقتصاد را با قدرت به پيش ببريم. […] در عرصه اقتصاد، بايد بيماري هاي اقتصادي را که موجب بي عدالتي ، فقر و ايجاد فاصله ، ياس و دردسر ملت است، علاج کنيم.
[3] – دشمنی های اصلی – 28 آبان 1387) – حمید رسایی: ما بايد حقيقتا مرز دوستي و دشمني را مشخص كنيم. امروز كساني با هم مقابله و معارضه ميكنند كه به اصل اسلام، به حاكميت اسلام، به برخاسته بودن دولت از دين، يعني اتحاد دين و سياست، به اصول مبنايي قانون اساسي، مثل اصل چهارم و پنجم و مساله ولايت فقيه و ديگر چيزها حقيقتاً معتقدند، اينها با همديگر سر جزئيات و قضاياي كوچك، آنچنان معارضهاي ميكنند و آنچنان جنجالي عليه هم راه مياندازند كه دشمنيهاي اصلي در حاشيه امن و دشمنهاي اصلي در سايه قرار ميگيرند. دشمنهاي اصلي چه كسانياند؟ آن كساني كه با اصل نظام اسلامي مخالفند.
[4] – شارلاتان هاي سياسي و مطبوعاتي – 26 آبان 1387)سرمقاله کیهان: آيا اين بازي مداوم در زمين دشمن نيست كه آقاي يونسي وزير اطلاعات دولت سابق خبر دهد «من بارها به برخي احزاب اصلاح طلب گفتم كه شما نمي توانيد هم حاكم باشيد هم اپوزيسيون. اين قابل جمع نيست. هم در دولت هستيد و هم مي خواهيد اپوزيسيون باشيد»؟ آيا بازي در زمين دشمن غير از اين است كه خبرنامه داخلي حزب مشاركت در شماره اوايل مهرماه امسال خود بنويسد «اجماعي گسترده از نيروهاي سياسي و فرهنگي حامي دوران اصلاحات شكل گرفته كه در آن لائيك ها تا مراجع ديني و مذهبي ]؟![ حضور دارند»؟! نسبت مدعيان خط امام در حزب مشاركت و نامزد حزبي روحاني شان با لائيك هايي كه با اصل دينداري و مسلماني لجاجت و كينه دارند چيست؟ شارلاتان هاي سياسي و مطبوعاتي كدام بي بندوباري ايدئولوژيك را در برخي احزاب و حلقه هاي مدعي اصلاحات يافته اند كه تر و خشكشان مي كنند و قربان صدقه آنها مي روند؟ آيا طمع بيگانگان و دنباله هاي داخلي آنان جز به اين خاطر است كه جريان سرگردان مدعي اصلاحات، سر اسلحه را به سوي خود و جبهه خودي نشانه رفته اند و سرنا را از سر گشادش مي نوازند؟ اين كه كسي بگويد بايد اصلاحات را در داخل از حالت تدافعي به حالت تهاجمي درآورد و همزمان بگويد در مواجهه با خارج تند و تيز سخن گفته ايم و بايد از اين تند و تيزي كاست، آيا جز به مفهوم شليك به خود است؟ كسي باور مي كند كه اين طيف از اصلاح طلبان با بازي در زمين دشمن، مقرب آنها شود؟ يا فقط از شانه هاي آنها براي بالارفتن از ديوار كشور و ملت استفاده مي شود و بعد مي شود اين نردبان را به زير و دور انداخت؟
[5] – (بی عرضگی – 28 آبان 1387) – اکبر اعلمی: در طول بيش از دو دهه قبل از دولت احمدينژاد، ايران اقتصاد خود را با بشكهاي بين هشت تا 15 دلار نيز اداره كرده است، اما طي سالهاي 84 الي شهريور 87 به دليل افزايش بيسابقه قيمت نفت، درآمد ارزي ايران تا سقف 260 ميليارد دلار افزايش يافت كه حدود 58 درصد كل درآمد ارزي اين كشور در 27 سال قبل از دولت نهم بوده است. در اثر اين افزايش قيمت، دكتر احمدينژاد بدون اينكه منابع را به خوبي مديريت كند، به كمك درآمدهاي نفتي اقدام به واردات بيرويه كالا كرد تا از اين طريق تورم فزاينده ناشي از سياستهاي نادرست خود را مهار كند تا جايي كه طبق گزارش بانك مركزي ميزان واردات كشورمان تنها در سال گذشته 48 ميليارد دلار اعلام شده است و اين در حالي است كه صادرات غيرنفتي در همان سال 21 ميليارد دلار برآورد شده است. از طرفي گرچه بودجه سال 87 با نفت بشكهاي 70 دلار بسته شده اما شواهد حاكي است كه دولت با دور زدن بودجه و برداشت از حساب ذخيره ارزي مخارج خود را با بيش از 70 دلار تنظيم كرده است.
[6] – قوانين اقتصادي ما فاقد سواد است – 11 آبان 1387) – صادق خرازي گفت: به دليل اينکه اقتصاد ايران پويا و فعال نيست در مواجهه با بحران مالي جهان ناچاريم امتياز بدهيم.سفير سابق ايران در فرانسه […] درباره تاثير بحران مالي دنيا بر اقتصاد ايران اظهار داشت: اقتصادايران پويا و فعال نيست. شايد اگر قطعنامههايي که عليه ايران صادر شد را نداشتيم، معلوم نبود در اثر بحرانهاي مالي و اقتصادي دنيا چه ضربههايي از اين شرايط ميخورديم و چه تاثيري بر اقتصاد ما ميگذاشت.
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 7:54 AM
برچسبها: جنبش اجتماعی, علی ناظر
از (5 دسامبر 2008) چند خبر پیرامون دستگیری دو عضو ارشد مجاهدین در فنلاند به وسیله انترپول و متعاقبا در باره امکان استرداد آنها به ایران، گزارش شده است. البته اعضای دستگیر شده آزاد شده اند و محمد علی جابرزاده در یک کنفرانس مطبوعاتی هم شرکت کرده؛ و وزیر دادگستری فنلاند «تویجا براکس»، هم اعلام کرده است که: “کشورش دارای توافقنامه استرداد مجرم با ایران نیست. بنابراین این دو نفر اکنون آزاد هستند که فنلاند را ترک کنند.” و بالاخره در سایت همبستگی ملی آمد “توطئه ديكتاتوري آخوندي براي سوءاستفاده از انترپل عليه مقاومت ايران در هم شكست “. این آنچه بود که در 8 روز اخیر گذشت.
به شأن نزول و رابطه این دستگیری با ارسال دو بسته پیشنهادی از سوی خاویر سولانا و ضرب العجلی که در باره دریافت “پاسخ رسمی” تا پایان امسال داده است، به عمد نمی پردازم. عمدا می خواهم نادیده بگیرم هرجا که معامله ای در شرف انجام است، مجاهدین یا دستگیر می شوند، یا تروریست می شوند، و یا بمب بر سرشان فرود می آید. باز هم به عمد نمی خواهم به بررسی دلایل این عکس العمل ها علیه مجاهدین بپردازم و اینکه ریشه تمام این داد و ستد ها در کجا نهفته است. و عمدا به ارتباط این دستگیری و رأی دادگاه عدالت هم نمی پردازم. این نکات و پارامتر ها بماند برای نوبتی دیگر که حتما و باید مفصلا ارزشیابی و ریشه یابی شوند.
فقط دو نکته را خاطر نشان کنم. اول، در حکم اخیر دادگاه عدالت یادآوری شده که «كليه هزينه هاي مجاهدين براي دادگاه را بايد شوراي وزيران اتحاديه اروپا بپردازد. » دوم، در همین رابطه مسعود رجوی (14 آذر 1387) طی پیامی خاطر نشان کرده است که «در جايي كه هنوز يك قطره قانون و يك ذره آزادي و وجدان وجود دارد، ترديد نكنيد كه ما پيروز ميشويم».
این دو نکته و اخبار مرتبط به دستگیری دو عضو ارشد مجاهدین در فنلاند (پیش از سفر مریم رجوی به آن کشور) و شایعه درخواست رژیم برای استرداد آنها به ایران (بخوانید زندان اوین)؛ مرا به یاد مطلبی که 5 سال پیش (دسامبر 2003) در سایت دیدگاه نوشته بودم انداخت. به نظر من محتوای آن یادداشت و بسیاری از موارد یاد شده در آن، هنوز هم قابل بررسی و ارزشیابی، و مخصوصا در مورد خبر فنلاند شایان بررسی است.
مجاهدین دو سال بعد [29 مهر 1384 – 21 اکتبر 2005] چنین موضع گرفتند « اگرسران نظام جهل وجنايت, جرأت دارند, چه خوب است كه موافقت خود را براي حضوردر اين دادگاه بين المللي اعلام دارند تا با همان سابقه دادگاه مسعود رجوي در زمان شاه, ببينيم, اين خامنه اي و ديكتاتوري ارتجاعي ولايت فقيه است كه به محاكمه كشيده خواهد شد يا مسعود رجوي و مقاومت ايران؟»
البته، در روزهای پر تلاطم 2003، جو با امروز فرق می کرد. مجاهدین زیر فشاری بس مضاعف تر از امروز بودند، و هر گفته ای می توانست دچار کج فهمی [هواداران آنها] شود. من در آن نوشته اصرار داشتم که بهره جویی از امکانات و مراجع حقوقی و قضایی بهترین راهکار است. آن روز این حرف مورد ملامت پرخاشگرانه قرار گرفت. خوشحالم که بالاخره گوش شنوایی بود و مجاهدین توانستند (امروز در دادگاه عدالت) بار دیگر بر حق دفاع از خود و کشور خود مُهر قانونی بزنند.
لازم به تأکید است که راه چاره برای حل همیشگی معضل برچسب تروریستی و یا دستگیری اعضا در اروپا و آمریکا، تنها و تنها پروسه حقوقی است. رفع اینگونه “اتهام” ها نمی تواند راهکار سیاسی-دیپلماتیک داشته باشد چرا که شمشیر “اتهام” بخاطر سازش جهانخواران با ارتجاع اسلامی، و تا پیروزی کامل حقوقی، همیشه بالای سر مجاهدین آماده به فرود آمدن خواهد بود.
پیش از آنکه بگوییم رژیم در این مصاف سیاسی-دیپلماتیک شکست مفتضحانه ای خورده است، مجاهدین باید هنوز دو سه خوان دیگر از هفتخوان را طی کنند. یکی از این خوان ها، خوان حقوقی است.
در صورت تمایل مطلبی که در دسامبر 2003 نوشته بودم را می توانید در اینجا مرور کنید. در پایان موضع مجاهدین در اکتبر 2005 آمده است.
علی ناظر – 16 آذر 1387
6 دسامبر 2008
وبلاگ چپ و راست (آرشیو در سایت بحران)
chaporast@ymail.com
_________________متن های مرتبط، نوشته شده در 2003 و متعاقبا 2005 ____________
مقايسه دو موضع
تعيين تکليف تاريخي مجاهدين (علي ناظر 5 سال پیش – 12 دسامبر 2003)
از زماني که مجاهدين به عراق اسباب کشي کردند عده اي هشدار دادند که يک روزي آنها وجه المصالحه خواهند شد، که البته با تمسخر مجاهدين رو به رو مي شدند. آيا موقعيت کنوني آنها نمايي از وجه المصالحه شدن است يا نه را مي سپاريم به دست رخداد هاي پيش رو در آينده و داده هاي فراموش شده ي گذشته. اما يک مبحث از همان زمان وجود داشته است که اين روز ها مورد توجه همگي قرار گرفته است – استرداد سران مجاهدين به ايران. اين يادداشت کوتاه مختصرا به اين مقوله مي پردازد:
1- اول بپرسيم که چه بخشي از جامعه بين الملل خواهان اين استرداد است و چرا؟ براي پاسخ به اين سوال اول بايستي به اين مقوله برخورد کنيم که
الف) آيا اين خواسته بر پايه دفاع از دموکراسي و برخورد با تروريسم است و يا براي تضمين منافع سلطه جويانه؟ و
ب) منفعت استرداد مجاهدين به جيب خلق مي ريزد يا ضد خلق؟ نا گفته روشن است که هدف جوامع بين الملل (بخوانيم استعمارگران کهنه و نو) زير منگنه گذاشتن مجاهدين براي تن دادن به برخي مناسبات است، و در کنار آن تطميع رژيم به قبول قراردادهايي که منافع ملي مردم ايران را ناديده مي گيرد.
2- ولي آيا استرداد مسعود رجوي در راس سران مجاهدين به ايران درراستاي تضمين منافع دراز مدت مردم ستمديده ايران است يا نه سوالي قابل تامل است. براي پاسخ شايد لازم باشد که مختصرا به چند اصل پايه اي بپردازيم:
الف) استرداد يعني محاکمه. طبيعتا دادگاه هاي رژيم صلاحيت لازم را ندارند. پس مي توان نتيجه گرفت که بايستي مسعود رجوي و يارانش، پيش از استرداد، در دادگاهي بين المللي محاکمه شوند. براي عملي شدن چنين امري موارد اتهام بايد مشخص باشد. و مهمتر از آن شاکي هم بايد مشخص باشد- روشن است که رژيم جمهوري اسلامي شاکي خواهد بود و مجاهدين متهم! (صحنه ي مبارزه ي مسالمت آميز جالبي خواهد بود!)
ب) مخصوصا که در جوامع دموکراسي ورود به پروسه دادخواهي به نفع دموکرات تمام مي شود. اما آیا رژيم حاضر است هزينه اين پروژه را بپردازد؟ و آيا رژيم دادگاه هاي بين الملل را بيطرف و منصف مي شناسد؟ به نظر من جواب به هردو منفي خواهد بود.
پ) به همين خاطر، جواب صورت مساله فوق اين است که براي رژيم استرداد مجاهدين منفعت ندارد. رژيم و جوامع استعماري نمي خواهند از مجاهد، در اين مقطع از زمان، شهيد و اسپارتاکوس نوين بسازند. بهترين راهکار براي رژيم سوزاندن مجاهدين است و نه بازسازي آنها.
ت) به همين منظور، اميد رژيم، قفل کردن مجاهدين است و چه مکاني بهتر از خاورميانه (حتي در قرارگاه اشرف در عراق). اگر رژيم بتواند در اين بده و بستان ها کاري بکند که مجاهدين قفل شوند، تا حدي مي تواند در صحنه داخل تا مدتي نفس راحت کشيده و به کار هاي ديگر بپردازد. با توجه به مفروضات بالا، به نظر نگارنده بهترين پيشکش به مجاهدين محاکمه آنها در يک دادگاه ذيصلاح بين المللي است. بالاخره يک بار هم شده و براي درج در تاريخ بايستي براي همه مشخص شود که آيا مجاهدين تروريست و ضد خلق هستند، و يا مبارز خلق. البته مطمئن هستم که رژيم تن به اين چالش نخواهد داد. پيروز باشيد علي ناظر – 12 دسامبر 2003 ديدگاه
** مجاهدين در جايگاه اتهام (علي ناظر – 17 دسامبر 2003)
انتقاد شده که چرا در يادداشت اخيرم (تعيين تکليف تاريخي مجاهدين) گفته ام که دادگاهي شدن مجاهدين پيشکشي است به آنها؛ و نقد کرده اند که اين رژيم است که مي بايستي به دادگاه کشيده شود و نه فرزندان خلق. در يک کلام من هم موافقم. اين رژيم و ايادي آنها هستند که بالاخره روزي در يک دادگاه علني پاسخگوي بيست و اندي سال جنايت و خونريزي خواهند بود. ولي فکر نکنم اين پاسخ قانع کننده اي براي منتقدين باشد. آنها مي خواهند بدانند که چرا من دادگاهي شدن مجاهدين و بخصوص مسعود رجوي و ديگر سران آنها را پيش کشيده ام.
اول از همه به اين مي پردازم که آن يادداشت مختصر و کوتاه بود؛ و اميد من اين بود که از من به يک اشاره…….ولي نشد، برخي متوجه نشده اند و من مجبورم که وقت شما را گرفته و چند خطي اضافه بنويسم.
بياييم با هم داده ها را مرور کنيم:
1- آمريکا (امپرياليسم) وقتي منافعش به خطر بيفتد نه حقوق بشر مي فهمد، نه انسانيت، و نه قوانين وضع شده و مورد قبول جهان سياست و متمدن. گرگي است درنده خوي که هر کس و هر چيزي را که بر سر راهش باشد مي درد و خجالت هم نمي کشد. از کره و ويتنام و گواتمالا و فلسطين بگيريد تا برسيد به عراق. اگر کسي با اين چند جمله مخالف است بهتر است که بقيه يادداشت را نخواند.
2- رژيم جمهوري اسلامي، نظامي ارتجاعي را که بر مبناي افکاري قرون وسطايي پايه ريزي شده است نمايندگي مي کند. زماني از حمايت مردمي برخوردار بود تا لحظه اي که ذهنيت هاي عامه مردم (امت در صحنه) فروريخت و اکنون روزانه در کشور ايزوله تر مي شود. در عين حال، توانمندي نظامي، سياسي، اقتصادي و رسانه اي، مانند هر رژيم حاکم ديگري دارد. از کليه اين توانمندي ها در حد امکان استفاده مي کند تا به حيات خودش براي لحظه اي بيشتر ادامه دهد. بخاطر ماهيت مادون انساني اش از کشتار و قتل عام هم باکي ندارد. از همان بدو تولد کُشت و هنوز هم بي مهابا مي کُشد.
3- دنياي غرب (جهان استثمارگر) در راستاي منافع ملي خود، حاضر است از هر رژيمي بدون در نظر گرفتن سابقه ي ضد بشري اش، دفاع کند. و تا زماني که رژيم در آستانه فروپاشي حتمي قرار نگيرد، استثمارگر از موضع زالو صفت خود عقب نمي نشيند.
4- خلقهاي مختلف در کشور هاي مختلف، بر خلاف دول شان، از ماهيتي بسيار انساني و ضد ديکتاتوري برخوردارند- به نمونه هاي مختلف از زمان جنگ کره تا به همين جنگ عراق توجه شود. اين مردم و افکار عمومي بود که دول استثمارگر را به زانو درآورد و مجبور به عقب نشيني کرد. اگر به موارد مختلف جلب حمايت در کشور هاي غربي توجه شود مي بينيم که بخش عظيمي از حمايت ها به همين مردم عادي و «غير سياسي» اختصاص دارد، و اين حمايت ها هستند که وکلاي مجلس، نمايندگان در کنگره و سنا را واداشته است که موضعي موافق خواستهاي مردم ايران و ضد رژيم بگيرند.
5- دستگاه حقوقي در کشورهاي غربي، به علت استقلال عمل و جدابودن اش از قوه مقننه و سياست بازان توانسه است (و مي تواند) در بزنگاه هاي مختلف در نقش اهرمي افشاکننده و يا بازدارنده ي اهداف سياست بازان وارد ميدان شود. بطور مثال به دادگاه ميکونوس توجه شود. فراتر آن که در غرب قوانيني وضع شده که مي تواند براي استثمارگران دست و پا گير باشد، بطور مثال کنوانسيون ژنو که مجاهدين به عنوان اولين گام در رد تهديد شوراي حکومتي عراق بکار گرفتند. به نظر من، يک دموکرات از يک دادگاه، در يک جامعه مبتني بر قوانين حقوقي و دموکراتيک، برنده بيرون مي آيد.
6- اپوزيسيون در حال حاضر در گيجي نا متعيني به سر مي برد. نه استراتژي مشخصي در قبال اتفاقات يکي دو سال اخير ارائه داده است و نه توانسته است در يک اتحاد (حتي نيم بند) خود را منسجم کرده و در ظاهر هم شده باعث وحشت دشمن داخلي و خارجي بشود. منظورم نيست که آنها بي عمل بوده اند. خير، آنها عمل کرده اند. تظاهرات کرده اند، بيانيه صادر کرده اند، نشريه چاپ کرده اند، و در راديو و پالتاک سخنراني کرده اند، اما دشمن را نترسانده اند. نيروي جذب شده شان را در حد تئوريک آموزش داده اند و نيروهاي داخل خود را در حصار بقا نگاهداشته اند. آن کرده اند که حزب توده در 50 سال مي کرده است، به جز خيانت.
7- مجاهدين حرف و عمل شان يکي بوده است. البته منظورم اين نيست که همه ي حرف هايشان درست بوده و کليه ي عمل هايشان مثمر ثمر. خير! ولي اگر گفته اند که بايد ارتش درست کرد و رژيم را اين گونه سرنگون کرد، پشت اين تئوري رفته و به آن جامه ي عمل پوشانده اند. اگر گفته اند که بايستي پايگاه مردمي داشت، آن را به مورد اجرا گذاشته و نيروهاي خود را هم در شيشه ي ترشي براي روز مبادا نگاه نداشته اند. اگر گفته اند که بايستي براي رهايي خلق خون فدا کرد، از ايثار خودداري نکرده اند. آيا من و شما با اين شيوه ها موافق و يا مخالفيم حرف ديگري است، اما بايستي اذعان کنيم که مجاهدين به آنچه گفته اند عمل کرده اند. اينها مفروضات صحبت من است.
حال ببينيم موقعيت مجاهدين در عراق که لحظه به لحظه به شکل واقعي تري خود را نمايان مي کند چيست؟ به چند پيش نکته توجه کنيم:
1- آمريکا به عراق گفت که حمله مي کند، و کرد.
2- صدام دست نشانده ي آمريکا بود، و تا چندي پيشتر از اين وقايع آب بدون اجازه رامسفلد نمي خورد.
3- مجاهدين يک ارتش زرهي با ادوات سنگين در چند متري خاک وطن مستقر داشته اند. و در داخل هم از تيم هاي عملياتي بهره مندند.
4- مجاهدين پس از تجربه به تعويق افتادن نقشه هاي نظامي شان بخاطر جريان کويت تجربه کسب کرده و مي دانستند که جنگي ديگر مي تواند کار ارتش شان را متوقف کند.
5- مجاهدين، با آمريکا طرف صحبت شده و گفته بودند که در اين گير و دار بيطرف بوده و تمام همّ و غم شان سرنگوني رژيم است. آمريکا هم قول داده بود که به آنها کاري نداشته باشد.
6- آمريکا بد قولي کرد. مجاهدين در يک نشست پذيرفتند که خلع سلاح شوند. آمريکا دوباره قول داد که امنيت آنها را متقبل شود.
7- فرانسه با مريم رجوي و يارانش آن کرد که مي دانيم. مجاهدين هنوز روي آمريکا و قول هايش حساب باز کرده است.
8- شوراي حکومتي عراق زياده گويي مي کند. مجاهدين سعي مي کنند تا مساله را از طريق آمريکا حل کنند.
9- آمريکا هنوز که هنوز است مجاهدين را در ليست تروريستها نگاهداشته و هر از گاهي در مصاحبه هايش از آنها به همين عنوان استفاده مي کند.
10- جنگ بين دو جناح در داخل دولت آمريکا بر سر مجاهدين ادامه دارد. انتخابات آمريکا در شرف شروع است و هر مقوله اي مي تواند در اين مدت به نا کجا آباد کشيده شود.
11- در آخرين بيانيه شوراي حکومتي عراق صحبت از استرداد مجاهدين مي شود. مجاهدين کنوانسيون ژنو را به آمريکا ياد آوري مي کنند.
12- در تمام اين مدت، از حمله آمريکا به عراق، هيچکدام از چريکهاي مجاهد در داخل دست به عمليات نمي زنند.
13- در جريان دستگيري مريم رجوي، بجاي خودسوزي، عملياتي در داخل انجام نمي گيرد.
14- در ازاي بيانيه ي شوراي حکومتي، و فقط جهت اطلاع تمام عاليجنابان، در داخل عملياتي انجام نمي گيرد.
15- پس از اينکه انرژي بي سابقه اي براي افشاي نقشه هاي اتمي رژيم صرف شد، مريم رجوي در سخنراني اخير خود مي گويد که صدورتروريسم رژيم صد بار خطرناک تر از توانايي اتمي رژيم است.
16- خلاصه آنکه مجاهدين تصميم بر اين گرفته اند که فعلا بايستي مسالمت جويانه عمل کرد. ولي هنوز طناب دار برچسب تروريستي بالاي سر آنها در حال رقص است، و هر کس از رژيم و جلال طالباني و شوراي حکومتي عراق گرفته تا آمريکا و فرانسه و انگليس همين که کارش يک جايي گير پيدا مي کند شروع مي کند به نواختن اين آهنگ تکراري.
17- در جريان محاکمه مريم رجوي مشاهده شد که وقتي مجاهدين به دادگاه بروند اگر برنده بيرون نيايند بازنده نخواهند بود. همين در موارد ديگر (مثلا در انگلستان) صادق بوده است.
18- از رژيم و جداشدگان از اين سازمان گرفته تا به آنها که بقاي خود را در نابودي مجاهدين مي بينند، لولوي محاکمه و استرداد را هر چند روز يکبار از پشت پرده بيرون مي آورند و مجاهدين هم هول کرده و عقب مي نشينند، بي آنکه روي توخالي بودن اين بلوف تامل کنند. با توجه به تمام اين پيش فرض ها، داده ها و تفسير ها من معتقدم که مجاهدين بايستي از محاکمه تک تک اعضا و هواداران شان خشنود شوند. مگر معتقد نيستند که در طول تاريخ مبارزاتي خود عملي نکرده اند مگر در راستاي رهايي خلق باشد؟ مگر تروريسم و تروريست معني قانوني ندارد؟ شايد بتوان در عالم سياست به هر کس هر برچسبي زد، ولي در دستگاه قضايي لغات تعريف شده است. چگونه است که توني بلر و جرج بوش آزادي ستان هستند ولي مجاهد خلق تروريست؟ چگونه است که مجاهدين افغان ضد اسلام فناتيک هستند و مجاهدين خلق همرديف اعضاي القاعده؟ من باز هم تکرار، نه! اصرار مي کنم که مسعود رجوي و يارانش بايستي به اروپا آمده تا در دادگاه لاهه محاکمه شوند. آيا يک لحظه فکر کرده ايد که چه دلهره اي در داخل رژيم ايجاد مي شود؟ آيا يک لحظه تامل کرده ايد که اين پروسه ي طولاني محاکمه چه وحدتي در ميان مبارزان واقعي در داخل و خارج کشور ايجاد مي کند؟ پيشنهاد من به منتقدان اين است که با اين مقوله به سادگي و سطحي و احساساتي برخورد نکنند. معلوم است که رژيم بايد به دادگاه کشيده شود و مبارزان خلق از جمله مجاهدين در والاترين جايگاه قرار بگيرند. ولي براي رسيدن به آن مقام و جايگاه براي يکبار هم شده بايد مجاهدين تعيين تکليف تاريخي بشوند. بايستي همه، از منافقان تا مخالفان، از معاندان تا شکاکان، مجاهدين را در جايگاه اتهام قرار دهند تا مجاهدين براي يکبار هم شده پاسخگوي تمام اتهامات شوند. بايد از موضع قدرت برخورد کرد. اميد است که به روشني پاسخ داده باشم. شاد باشيد علي ناظر – 17 دسامبر 2003 ديدگاه
**مورد اتهام به مجاهدين در رئال پليتيک (علي ناظر – 21 دسامبر 2003)
يکي از بينندگان محترم ديدگاه (…) از يادداشت پيشين من انتقاد کرده و پرسيده اند که مورد اتهام به مجاهدين چيست که آنها مي بايستي به دادگاه کشانده شوند؟ مورد اتهام به مجاهدين تا آنجايي که به من مربوط مي شود هيچ نمي تواند باشد مگر فدا و مجاهدت آنها در راه آرمان و خلق شان و بس. اما نظر من در مورد مجاهدين مهم نيست. بايستي به نظر آنهايي که سرنوشت تاريخي آنها را رقم مي زنند بپردازيم. و آنها در دو جبهه همسو ولي موازي فعالند – ارتجاع و استعمار. منظور رژيم و کشورهاي غربي اي که نام مجاهدين را در ليست تروريستها قرار داده اند، است.
ما ( همانطور که در بيانيه هاي مختلف نهاد هاي سياسي از طيف هاي گوناگون آمده است) مي دانيم که تروريست خواندن مجاهدين يک اتهام حقوقي نيست بلکه يک موضع سياسي از طرف غرب در راستاي حفظ منافع اش در ايران است. به همين خاطر، اگر روابط سياسي رژيم و غرب به همين شکل بماند، غرب اين موضع سياسي را تغيير نخواهد داد. دقيقا به همين دليل است که مريم رجوي در سخنراني خود در ومبلي لندن (مندرج در شبکه ديدگاه- لينک به صداي خلق)، روي اين مورد اصرار مي کندکه چه کسي تروريست است، رژيم يا مجاهدين؟ و باز هم به همين دليل است که رژيم- آصفي و نمازي در مقابل موضع اتخاذ شده ي اخير برمر خط کشي آنچناني مي کنند و به غرب هشدار مي دهند که:« انتقال اعضاى منافقين { مجاهدين} به کشورهاى اروپايي (را) به ضررآمريکا و اروپا» است و تهديد مي کنند که« نگهدارى اين افراد در هر نظامي ، هزينه هاى سياسي ، اقتصادى و امنيتي زيادى دارد». اما رژيم به همين قناعت نمي کند. نمازي، دادستان کل کشور پيرامون عفو اعضاي مجاهدين ادامه مي دهد که : «اين مصوبه(شوراى عالي امنيت ملي )شامل افرادى که به دليل ناآگاهي و احساسات کاذب فريب تبليغات اين سازمان را خورده و در اقدامات تروريستي مشارکتي نداشته اند، مي شود. همچنين سربازاني که در زمان جنگ فريب تبليغات اين سازمان تروريستي را خورده اند نيز مي توانند به آغوش خانوادهايشان بازگردند نمازى درخصوص وضعيت مسوولان سازمان منافقين گفت : آن افرادى که دستشان به خون مردم بيگناه آغشته است ، حکم جداگانه اى دارند.» – نقل از ايرنا مندرج در ديدگاه. پس اين روشن است که برنامه چيست. در وهله ي اول جلوگيري از انتقال مجاهدين به اروپا و آمريکا، در مرحله ي دوم ايجاد جدايي بين اعضا و رهبري، و در آخرين مرحله استرداد رهبران مجاهدين (دو يادداشت پيشين من پيرامون آخرين مرحله نوشته شده اند). در اينجا کسي روي حق و باطل صحبت نميکند. اصلا حق و حقوق مورد نظر نيست، چرا که اگر آن مورد نظر بود که رژيم باطل است و ادامه ي بحث بي ثمر. البته […] و ياران ديگري که مساله روي ميز را احساساتي بررسي مي کنند روي حقانيت مجاهدين و باطل بودن رژيم اصرار دارند. موضع و احساسات آنها قابل درک و احترام است، اما مساله حل کن نيست؛ مساله رئال پليتيک است. آيا واقعا بايد دچار اين ذهنيت بشويم که اگر نامه به کوفي عنان، بوش و بلر بنويسم، آنها دست از حماقت برداشته و مجاهدين را از ليست تروريست ها بيرون مي آورند؟ اگر قضيه به اين سادگي ها بود که جنگ و اشغال عراق نمي بايستي اصلا رخ دهد چرا که چندين ميليون از شهروندان خودشان در تقبيح جنگ طلبي و سلطه جويي آنها پيش از شروع جنگ تظاهرات کردند؛ ولي ديديم که جهانخواران باز هم به پياده کردن استراتژي خود ادامه دادند. در مقابل مي بينيم که اخيرا دادگاه طي صدور حکمي از حقوق اسيران جنگ افغانستان که در کوبا زنداني هستند دفاع کرده و دولت آمريکا مجبور به عقب نشيني مي شود. بايد به اين امر آگاه شويم که دول و زمامداران کشورهاي جهانخوار هميشه در مقابل قانون و احکام دستگاه قضايي عقب نشيني مي کنند. در عرض چند روز اخير موضع گيريها و حمايت از مجاهدين به اشکال مختلف بيان شده است. بطور مثال، حزب کار (توفان) در حين بيان تضاد هاي سياسي- عقيدتي اش با مجاهدين، از حقوق آنها حمايت مي کند. برخي از هنرمندان و نويسندگان با نوشتن نامه به کوفي عنان خواهان بررسي موقعيت آنها مي شوند. برخي با نوشتن نامه به نمايندگان مردم در پارلمان ها خواهان دخالت و اعمال نفوذ آنها شده اند. هواداران مجاهدين در آکسيون ها و تظاهرات ايستاده به فشار مردمي ادامه مي دهند و علي ناظر مي خواهدتا سران مجاهدين در حفاظت قانون و حقوق بين المللي به مکان امن منتقل شوند. اينها همه خوب است و لازم. اما يک لحظه تصور کنيم که کسي وقعي به فشار هاي اجتماعي و ديپلماتيک ننهد؛ آنوقت چه بايد کرد؟ وقتي که مسعود رجوي و يارانش را استرداد کردند که خيلي دير است! فراتر از اين، بياييم فرض بگيريم که خط برمر پيش رفته و مجاهدين هم به اروپا و آمريکا منتقل بشوند. آيا مساله تمام است؟ بطور حتم نه!! آنچيزي که باعث اينهمه گرفتاري شده است وجود اسم مجاهدين در ليست تروريستي است- شبکه ديدگاه از همان روز اول اصرار داشت که تا اين ليست، آنطور که بايد و شايد، تنظيم نشود نبايستي صورت مساله را فراموش کنيم، چرا که به نظر من اين فقط مشکل مجاهدين نيست. بار ها تکرار کرده ام که امروز مجاهدين و فردا هر پناهنده اي مي تواند مورد هجوم سياست بازان قانون شکن قرار بگيرد. با توجه به اين موارد و اين واقعيت که غرب آمادگي براي درگيري سياسي با رژيم را ندارد، اگر دادگاهي بين المللي حکمي در رد تروريست بودن مجاهدين بدهد، غرب مي تواند در پشت آن حکم قايم شده و هم خر را داشته باشد و هم خرما را. دست مجاهدين هم، سياسي و قانوني، باز خواهد شد که به فعاليت خود ادامه دهند. و دقيقا به همين دليل است که رژيم نمي تواند اين چالش را بپذيرد. نبايستي روي مساله تروريسم اغماض و کوتاهي کرد. بايد شاخ اين حيوان تربيت شده رژيم را گرفت و براي هميشه آن را بر زمين زد و محاهدين را تعيين تکليف تاريخي ( و حقوقي) کرد. همانطور که در سناريوي فرانسه، دادگاه نتوانست مريم رجوي و يارانش را از جايگاه حقوقي محکوم کند. من، با تمام اختلافات سياسي و عقيدتي که با مجاهدين دارم، برخلاف […] از برچسب ناچسبي که به مجاهدين زده شده است هراس نداشته و مطمئن هستم که اگر دادگاهي بين المللي به اين مساله رسيدگي کند مجاهدين مبرا از چنين برچسبي بيرون خواهند آمد، و در نتيجه آن را پيشکشي براي مجاهدين مي دانم. اگر […] معتقد است که مجاهدين به حق هستند، پس بايستي از چنين دادگاهي حمايت کند، اين گوي و اين ميدان؛ بگذار رژيم هر آنچه دارد در دادگاه ارائه دهد و خلق و مبارزانش هم پرونده رژيم را روي ميز بگذارند. ببينيم کدامين سنگين تر است؟ فراتر آن که اگر مجاهدين بخواهند (پس از تحليل ارتش آزاديبخش ملي و ورود به غرب) به فعاليت سياسي خود در خارج کشور ادامه دهند، مي بايستي بدون هيچ سد و ممنوعيتي به اين کار بپردازند. و گام اول براي آنها، خروج نامشان از اين ليست است. البته اگر آنها بتوانند در مذاکرات جاري، يکي از شرايط خروج شان از عراق را حذف نام سازمان از ليست کذايي تعيين کنند، فبها! ولي اگر موفق نشدند، بر مي گرديم به پيشنهاد يادداشت هاي پيشين من و چالش قانوني و حقوقي اين اتهام.
فراموش نکنيم براي اينکه بتوانيم رژيم را در موضع دفاعي قرار دهيم اول بايستي خودمان از موضع دفاعي موجود بيرون بياييم. شاد باشيد
علي ناظر- 21 دسامبر 2003 ديدگاه
** متن خبر مندرج در سايت مجاهدين به تاريخ 29 مهر 1384 – 21 اکتبر 2005 [دو سال بعد]
مقاومت ايران, ولي فقيه ارتجاع و ديگر سران نظام جهل وجنايت را به يك دادگاه بين المللي فراميخواند تا روشن شود اين خامنه اي و ديكتاتوري ارتجاعي ولايت فقيه است كه محكوم ميشود يا مسعود رجوي و مقاومت ايران
بسيج مطبوعات و راديوتلويزيون و مزدوران آخوندها و تشبثات براي بهره برداري از دادگاه رئيس جمهور پيشين عراق عليه مقاومت ايران , كه ديكتاتوري مذهبي و تروريستي حاكم براي آن كيسه ها دوخته بود, ادامه دارد. شب گذشته ايادي رژيم در راديو فردا,در يك خبرسازي آكنده ازدروغ ادعا كردند : پس از آغاز محاكمه صدام حسين, در كردستان عراق درخواست محاكمه مسعود رجوي مسئول سازمان مجاهدين خلق ايران به اتهام شركت در جرائم رژيم صدام حسين عليه كردهاي عراقي مطرح شده است. -ايادي رژيم در راديو فردا, همچنين به نقل از عوامل آخوندها در اربيل روايت كردند كه :« در ماه مارس سال 1991 شهر استراتژيك و نفت خيز كركوك نيز به دست شورشيان كرد افتاد… اما نيروهاي مجاهدين خلق ايران با پوشش كردي و پوسترهايي از مسعود بارزاني و جلال طالباني وارد كركوك شدند و در عملياتي مشترك با ارتش صدام, شبه نظاميان و پيشمرگان كرد كركوك را غافلگير كردند و موجبات كنترل دوباره شهر كركوك توسط حكومت بعثيها را فراهم آوردند كه در جريان آن به گفته نيروهاي كرد عراق, صدها تن از ساكنين كرد كركوك توسط اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران كشته شدند.» -راديو فردا در ادامه اين ياوه هاي ساخته و پرداخته رژيم آخوندي , به نقل از يكي از جاش هاي حكومت آخوندي كه او را محمد توفيق رحيم, مسئول روابط عمومي يكي از گروههاي كرد عراقي معرفي كرد, ادعا نمود: اتحاديه ميهني كردستان, به ويژه در رابطه با باز پس گيري كركوك و خانقين در سال 1991 از نيروهاي كرد مدارك و اسناد مستند و غير قابل انكاري را در دست دارند. -مزدورمزبور به راديوفردا گفت : همه در كردستان عراق مي دانند كه مجاهدينِ مسعود رجوي در سركوب نه تنها كردها, بلكه همه مخالفين حكومت صدام, همكاري فعال داشتند. 2-آقاي مهدي ابريشمچي مسئول كميسيون صلح شوراي ملي مقاومت ايران , لجن پراكني عوامل رژيم در راديو فرداو تكرار ياوه هاي سپاه پاسداران و نيروي تروريستي قدس از قبيل دخالت مجاهدين دركركوك و كشتار« صدها تن از ساكنين كرد كركوك توسط اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران»را محكوم كرد و شايان پيگرد قضايي دانست . وي تإكيد كرد, برخلاف مزدوران و همدستان رژيم آخوندي ,كه در 150 عمل تروريستي در داخل خاك عراق عليه مجاهدين درگير بوده اند, مجاهدين هيچگاه ,عليه مخالفان هيچ كشوري ,از جمله عراق هيچ همكاري با هيچ دولتي نكرده اند , چه رسد به همكاري فعال , مسئول كميسيون صلح شورا افزود : ادعاي ايادي رژيم در اين راديوي فارسي زبان مبني براينكه در كردستان عراق درخواست محاكمه رهبر مقاومت ايران مطرح شده است ,تا آنجا كه مربوط به مقرهاي اطلاعات آخوندي ونيروي تروريستي قدس سپاه پاسداران است ,خواب پنبه دانه اي ديرين ولي فقيه ارتجاع بوده وميباشد اماربطي به مردم كردستان عراق كه اسم و امضاي صدها هزار تن از آنان, درپاي بيانيه 2ميليون و 800 هزارتن از مردم عراق در حمايت از مجاهدين بچشم ميخورد ,ندارد. مردمي كه همراه با 6400 حقوقدان و وكيل عراق و شمارقابل توجه از قضات اين كشور بر بطلان برچسبها و اطلاعات رذيلانه رژيم آخوندي گواهي داده اند . -آقاي ابريشمچي خاطرنشان كرد:سوكميسيون ممانعت از تبعيض و مراقبت از اقليتها وابسته به كميسيون حقوق بشر ملل متحد در تحقيقات مستقل خود در باره دروغپردازيهاي رژيم آخوندي در سندي كه به تاريخ 22 اوت 1995 منتشر كرد , تصريح كرده است كه: دعاوي مربوط به شركت مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي ايران در حملات عليه مردم كرد نادرست هستند و واقعيت اين است كه پس از شكست نيروهاي عراقي در جنگ خليج فارس اين رژيم ايران بود كه در صدد استفاده ازكارتهاي عراقي عليه مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي برآمد . از اين رو اتهامات مبني بر اينكه ارتش آزاديبخش ملي ايران با نيروهاي مسلح عراقي از جمله در كركوك و قره هنجير وآلتون كوپري و ساير نقاط همكاري داشته است غلط و ناراحت كننده است . – علاوه بر اين, در سال 1999 حزب دمكرات كردستان عراق در نامه اي به دادگاه هلند در قبال همين گونه اتهامات كه توسط ايادي رژيم ايران مطرح شده بود , نوشت : مجاهدين خلق ايران درگير هيچ خصومتي با مردم كردستان عراق نبوده اندو اعضاي آن بكار خود مشغولند و دخالتي در امور داخلي عراق ندارند . -آقاي مهدي ابريشمچي ,اين خبر راديو فردا را هم كه گوئيا مجاهدين در سال 91 درلباس كردي باپوسترهايي از رهبران جريانهاي كرد عراقي وارد كركوك شده اند, ساخته وپرداخته ايادي رژيم خواند. زيرا كه مجاهدين در آن تاريخ مطلقاً هيچ حضوري درشهر كركوك نداشته اند و آنرا با اطلاعيه هاي متعدد اعلام و به ملل متحد نيز اطلاع داده بودند . بعكس, بر طبق انبوه مداركي كه در همان زمان سازمان مجاهدين خلق ايران منتشر نموده و در اختيار رسانه هاي بين المللي وشوراي امنيت ملل متحد نيز گذاشت, اين رژيم آخوندي بود كه با 7 تيپ و لشگر ,براي انهدام مجاهدين و بلعيدن عراق با استفاده از پوشش كردي وارد خاك عراق گرديد و به مجاهدين يورش آورد . مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي ايران نيز با كمال افتخار يورش ديكتاتوري مذهبي تروريستي را در سلسله عمليات تدافعي مرواريد در هم شكستند .گزارش روز به روز اين عمليات نيز با همه اسناد و مدارك مربوط به آن ازجمله نامه هاي سركردگان قرارگاههاي موسوم به حمزه و رمضان ,در همان زمان منتشر شده و در نشريه فوق العاده مجاهد در پاييز 1370 هم سرجمع گرديده است . بگذريم كه مردم عراق اكنون آنچه را كه رژيم آخوندي در آن زمان قصد داشت بعد از از بين بردن مجاهدين با فرو بلعيدن عراق به سر آنها بياورد , هر روز از ناصريه و بصره گرفته تا بغداد و ساير نقاط به چشم مي بينند . . آقاي ابريشمچي نتيجه گيري كرد : همه ميدانند كه مقاومت ايران و مجاهدين نخستين افشاگر دو مقوله بسيارمهم وحياتي بوده اند :يكي مسئله اتمي وديگري موضوع دخالتها و جنايتهاي رژيم در عراق.دوسال سخن گفتن از اين موضوع بسياردشوار بود , اما امروز تمام دنيا و اكثريت قاطع مردم عراق بر حقيقت آنچه مقاومت ايران بر آن انگشت گذاشت گواهي ميدهند . 2 ميليون و 800 هزار عراقي هم گواهي داده اند كه مجاهدين از دو دهه پيش آنتي تز و هماورد و سدّ كننده بنيادگرايي و صدورتروريسم از سوي رژيم ايران هستند . در چنين شرايطي حكومت نامشروع آخوندي پس از عبور ازسرفصل يكپايگي , ميترسد كه مبادا اين مجاهدين و مقاومت ايران باخروج از ليست تروريستي برسرش نازل شود. درست بهمين دليل يكروز با ديدبان و اگر نشدبا اتهامهاي تروريستي در فرانسه و اگرنشد با اتهامهاي مالي , واگر نشد با خفت وخواري به سراغ كشتار موهومي كه مجاهدين در شهرك صدر يا درفلوجه يا نجف و كربلا مشتركاً با آمريكايي ها, مرتكب شده اند ميرود و سرانجام وقتي به نتيجه نمي رسد دوباره روز ازنوو حركت ازنو , به تكرار اراجيف كهنه شده و 15 سال پيش خود, از طريق ايادي اش, در اين ياآن راديوي فارسي زبان, مي پردازد . ضمن اينكه معلوم نيست رژيمي كه در كردستان ايران هر روز كشتاركرده و ميكند , چگونه براي مردم كردستان عراق اشك تمساح ميريزدو لابد بخاطرروحيه و رفاه آنها , ميخواهدمجاهدين و رهبر مقاومت ايران را هم به محاكمه بكشد ! نكند كه اين نعل وارونه براي فرار از محاكمه محتوم سران ديكتاتوري مذهبي و تروريستي است ؟! درهرحال ما از ولي فقيه ارتجاع و ديگر سران حكومت آخوندي براي حضور بهم رساندن در يك دادگاه بين المللي و پاسخگويي به جناياتشان دعوت ميكنيم . هرطرف سومي را هم كه در كردستان عراق يا در فرانسه و يا هرجاي ديگر, از مجاهدين و مقاومت ايران و رهبر اين مقاومت شاكي است, ميتوانند با مدارك مورد نظر, از جمله مدركي كه در مورد استعمال گازهاي شيميايي در حلبچه توسط مجاهدين ميخواستند به وكيل فرانسوي امانوئل لودو بدهند و همچنين مدرك كشتارهاي مجاهدين در كركوك يا بصره راهم با خودشان بياورند . حال اگرسران نظام جهل وجنايت ,جرأت دارند, چه خوب است كه موافقت خود را براي حضوردراين دادگاه بين المللي اعلام دارند تا با همان سابقه دادگاه مسعود رجوي در زمان شاه ,ببينيم , اين خامنه اي و ديكتاتوري ارتجاعي ولايت فقيه است كه به محاكمه كشيده خواهد شد يا مسعود رجوي و مقاومت ايران ؟
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 7:53 AM
Friday، December 5، 2008
یک خبر مهم، یک برخورد سرد – (آذر 87)
سایت مجاهدین خبری مبنی بر رأی اخیر دادگاه اروپا در رابطه با اتهام تروریستی به مجاهدین را گزارش کرده است. کوتاه بنویسم:
این خبر در معدود رسانه های همگانی فارسی زبان جایی برای خودش باز کرد. آنهایی هم که گزارش کرده اند، با آن به سردی و فقط در سطح یک خبر برخورد کرده و در باره بازتاب و نتایج آن تفسیر و تحلیلی ننوشته اند – البته به جز جُنگ خبر، و ایران دیدبان.
اما چرا؟ آیا برخورد سطحی و سرد رسانه ها بخاطر بی اهمیت بودن خبر است، و یا اینکه برآمده از دلخوری و کدورت هایی است که مجاهدین در میان دیگران آفریده اند؟ بی شک، کمتر مفسر سیاسی است که به اهمیت این تصمیم پی نبرده باشد.
می توان با این مقوله و آنچه که بر سر مجاهدین آمده (و یا آنچه که مجاهدین بر سر خود آورده اند) از جوانب مختلف برخورد کرد.
· مجاهدین وارد یک سری داد و ستدها با امپریالیسم و صهیونیسم و جهانخواران شده تا بتوانند لبه تیز تیغ را از گردن یارانشان در قرارگاه اشرف بردارند.
· بخاطر سیاستهای غلط مجاهدین است که ساکنان اشرف در عراق اسیر مانده اند.
· مجاهدین وجه المصالحه بوده و هستند. یک روز آنها در لیست گذاشته می شوند و روز بعد بنا به مصالح جهانخواران و روابطشان با رژیم، از لیست خارج می شوند.
· مجاهدین و یارانشان توانسته اند بار دیگر یک امر انجام شده را به نفع خود تغییر دهند. این پیروزی ستایش انگیز است و مستحق شادباش.
· مبارزه دیپلماتیک برای رهایی یک ملت به جز همین معنای دیگری ندارد – رنج، شکنج، داد و ستد، عدالت و بی عدالتی.
هر کدام از داده های فوق که برای ما مهم بوده و درست بدانیم دلیلی است برای ارزیابی آنچه که اتفاق افتاده است.
باید به چند و چون اتخاذ این رأی پرداخت. باید مشخص کرد که چه عواملی دادگاه را به صدور این رأی کشانده است. کدام یک از دلایل به نفع پروسه سرنگونی خواهی است و کدام به ضرر آن.
می دانیم که شورای وزیران هنوز تصمیم خود در ارتباط با این رأی را اعلام نکرده اند. نقش ما بنا به محتوای سوالات فوق چه می تواند باشد؟ آیا پاسخ مثبت شورای وزیران به نفع ساکنان اشرف خواهد بود؟ آیا به نفع پروسه براندازی از کانال اشرف خواهد بود؟ آیا حذف برچسب تروریستی از مجاهدین فاکتوری برای انتقال برخی از ساکنان اشرف به اروپا خواهد شد؟ آیا این انتقال به نفع پروسه براندازی تمام خواهد شد؟ آیا گام بعدی احقاق حقوق ساکنان اشرف برای ماندگاری و فعالیت آزاد در عراق نخواهد بود؟ آیا ساکنان خلع سلاح شده اشرف می توانند به همان درجه که ارتش آزادیبخش ملی فعال بود، مؤثر واقع شوند؟اینها بخشی از سوالاتی است که می توان در رابطه با صدور این رأی پرسید. سوال من این است: چگونه می توان در قبال صدور این رأی بی تفاوت ماند؟ برخورد رژیم در قبال برخورد سرد ما چه خواهد بود؟
شاد و پیروز باشید
علی ناظر – 15 آذر 1387 (5 دسامبر 2008)
chaporast@ymail.com
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 8:20 AM
Thursday، December 4، 2008
نظام ايدئولوژيک – تضاد تئوري و پراتيک – نوشته شده اردیبهشت 83
برگرفته از ویژه نامه اردیبهشت 83 – دیدگاه
بعنوان فردي غير “مکتبي” و بدون وابستگي ارگانيک با نهاد هاي “سوسياليست” و “مدافع منافع کارگران و زحمتکشان” (و يا هر ارگان ديگري)، اما شاهد استثمار بخش بزرگي از جامعه؛ با تأمل بر راهکارهاي عرضه شده در بيانيه/قطعنامه ها، پرسشگر اين سوال بوده ام که آيا تئوري ها في الواقع عملي خواهند شد؟ تضاد چيست؟ آيا “ايراني” پس از تحمل يک نظام ايدئولوژيک، ديگر بار تن به نظامي “مکتبي” با نامي ديگر خواهد داد؟بي شک تمامي مدافعان راستين طبقه کارگر و سوسياليسم در ذهن سيستمي مي پرورانند که در آن رفاه عموم منظور شده باشد؛ به زباني ديگر نيّت اين مدافعان پاک است، ولي آيا مي توانند (با شناخت از بافت جامعه ي امروز) اين نيّت پاک را به دستاوردي تبديل کنند که در آن انديشه و آزادي هاي فردي مورد هجمه و کنترل قرار نگيرد؟در عمل ديده ايم که راهکارهاي اسکولاستيکي برگرفته از اسلام ناب محمدي تأويل شده آخوندها راه به جايي بجز نابودي و از همگسستگي شالوده جامعه نبرده است. جايز تامل آنکه اين منحصر به اسلام نبوده و پيش از اين خداپرستان “مکتبي” ديگر در اروپا با شکست روبرو شده و مجبور به عقب نشيني شده اند. همچنان که بازده برداشتهاي متفاوت از مارکسيسم را در چند دهه اخير ديده و نتايج اش را سنجيده ايم. البته مي توان بحث نمود که شکست م.ل. در مناطق جغرافيايي ديگر لزوما دليل بر اين نخواهد بود که ايران هم با سرنوشت مشابهي روبرو خواهد شد، مخصوصا اگر نهاد هاي سياسي-ايدئولوگ در برنامه ها و برداشت هاي خود عميقا تامل کرده و بنا به شرايط مشخص جامعه نظامي متناسب با اين شرايط طرح ريزي کنند. اما آيا چنين است؟ آيا سازمان هاي پيشرو و معتقد به انديشه مارکسيسم نظريات خود را با توجه به واقعيات روز طرح ريزي کرده و يا آنکه از کاپيتال کتابي “مقدس” ساخته و پرداخته، و انديشه مارکسيسم را تبديل به شريعتي نموده اند که فقط در نام و شأن نزول آيات با ديگر مکاتب خداپرستان متفاوت است؟ فراتر آنکه اين تعاريف (آيات) تا چه اندازه قابل درک و هضم کارگران کوره ها، ساختماني، و کشاورزي است؟ في الواقع چند درصد از کارگران- که درجه بالايي محروم از توان خواندن و نوشتن هستند، کُدهاي تئوريک مندرج در بيانيه ها و قطعنامه هاي کنگره ها را مي فهمند؟ و تا چه حد با خواست هاي امروز آنها منطبق است؟ مي پذيرم که براي آزاديخواهي سواد لازم نيست، اما آيا براي درک اين کُد ها حداقل سواد سياسي و بهره مند بودن از روابط تشکيلاتي هم لازم نيست؟ آيا شعار دهنده نبايستي در ميان کارگران حضور داشته باشد؟ آيا في الواقع کارگر قالي باف که زخم بر انگشت دارد ميتواند با ترم هايي همچون “ديکاليزه کردن” و يا “آنگاه که پرومته وارد ميدان مي شود” (اطلاعيه راه کارگر 2004) ، احساس نزديکي کند؟برخي معتقدند كه:جامعه سوسياليستي نظامي است كه با “گسترش هرچه وسيع تر مداخله كارگران و زحمتكشان و توده هاي مردم” در “ايجاد نهادهاي كنترل، نظارت و بازرسي همگاني و هميشگي” براي “تضعيف نقش دولت” در “امر سياسي و اجتماعي” محقق مي شود. سچفخا، 1376 – نبرد خلق 141 تأکيد دارد که چنين نظامي “انسان را در مركز توجه قرار مي دهد” و بايستي “مبتني بر پلوراليسم سياسي و اجتماعي و سكولاريسم” باشد. حزب کمونيست کارگري – کنگره چهارم تکرار مي کند که “اساس سوسياليسم انسان است”؛ و بسياري از هواخواهان سوسياليسم بر “آزادي بدون قيد و شرط” تاکيد مي کنند. جاي تأکيد است که نگارنده در نيت و صداقت هيچ کدام از اين احزاب و سازمان ها شک ندارد. صحبت بر سر عملي شدن کلمات است، و اينکه اين کلمات چگونه مورد استفاده قرار گرفته و به مورد اجرا گذاشته مي شوند.
نگارنده به عمد به مفهوم “انسان” و تعريف الهي- اخلاقي آن نمي پردازد و اين دريچه بحث را باز نمي کند که مقصود از انسان چيست؟ آيا منظور همان “آدم” و “بشر”، مثلا همه کارگران و کارمندان و حتي کارفرمايان، است و يا منظور از انسان موجودي است که از مدارج مختلف رشد و تکامل فکري و اخلاقي گذشته و در عالي ترين جايگاه تکامل قرار گرفته است؟ در اينجا براي سهولت، نگارنده انسان و آدم و بشر را يکي دانسته و فرض مي کند که منظور اين سازمان ها هر موجود دوپايي که توانايي تصميم گيري داشته باشد، است.
ساختار بحث
با آن كه نويسنده معتقد است كه بايستي براي پيشبرد بحث به متفكرين و انديشمنداني كه در دو/سه دهه اخير مي زيسته اند رجوع نمود، (به جاي متفكرين صد يا دويست سال پيش)؛ ولي از آن جايي كه بحث تا حدودي به “کارگر” مربوط مي شود نويسنده به دانش محدود خود كه به چند كتاب و يادداشت خلاصه مي شود بسنده كرده و به چند نقل قول اكتفا مي كند. با اين اميد كه انديشمندان و محققاني كه بيشتر مي دانند گامي به جلو گذاشته و مبحث را بهتر باز كنند. ولي در حد اين يادداشت به چند تعريف كلاسيك قناعت مي شود:
انگلس مي گويد:
– ” مقصود از پرولتاريا طبقه كارگر مزدور معاصر است، كه از خود صاحب هيچ گونه ابزار توليد نيست و براي آن كه زندگي كند ناچار است نيروي كار خود را به معرض فروش گذارد”. (مانيفست حزب كمونيست – چاپ پكن)
– “كمونيستها مي توانند تئوري خود را در يك اصل خلاصه كنند: الغاء مالكيت خصوصي”. (همان جا)
– “كمونيسها عار دارند كه مقاصد و نظريات خويش را پنهان سازند. آنها آشكارا اعلام مي كنند كه تنها از طريق واژگون ساختن همه نظام اجتماعي موجود، از راه جبر، وصول به هدفهايشان ميسر است. بگذار طبقات حاكمه در مقابل انقلاب كمونيستي بر خود بلرزند. پرولتارها در اين ميان چيزي جز زنجير خود را از دست نمي دهند، ولي جهاني را به دست خواهند آورد”. (همان جا)
حال با توجه به اين نکات پرسيده مي شود که:
آيا امكان همزيستي بين پلوراليسم و ماركسيسم – لنينيسم وجود دارد؟ آيا مارکسيست/مسلمان (فرد “مکتبي”) مي تواند پلوراليست هم باشد؟ منظورم همزيستي مقطعي/تاکتيکي براي يک برهه از زمان نيست؛ بلکه بنا به داده هاي ايدئولوژيک، چگونه مي توان به اين همزيستي دست يافت؟
آيا ايجاد نهادهاي كنترل بعد از پيروزي انقلابي كه محتواي كارگري نخواهد داشت عملي است؟ اصلا ضروري است؟
آيا مي شود به دموكراسي از طريق “نهاد هاي کنترل” دست يافت؟ چه چيز کنترل خواهد شد، انديشيدن، و يا صاحب انديشه؟
آيا الغاي مالكيت خصوصي در آغاز قرن بيست و يكم كار درستي است يا نه؟ حزب كمونيست ايران، (ماركسيست – لنينيست – مائوئيست17/4/2004) با ارجاع به فراخوان روزنامه کارگر چاپ 1886 تأکيد مي کند که “مالكيت خصوصي با خشونت آبياري مي شود! اين يك واقعيت تاريخي است!طبقه كارگر فقط با يك انقلاب قهرآميز مي تواند از چنگال سرمايه داري رها شود! اين يك حقيقت رهائي بخش است!”
آيا مفاهيم فوق مي توانند با گويشهايي از دموكراسي (آن گونه كه تعريف متداولش است) مانند پلوراليسم، و “انسان را در مركز توجه قرار دادن” همسو و همنشين باشند، و اگر مي توانند چگونه؟ فراموش نكنيم كه قابل هضم ترين نوع پلوراليست سياسي – اجتماعي (از نوع سوسياليستي اش) خواهان آزادي تجارت و كاهش ماليات و غيره است كه انگلس آنها را “سوسياليستهاي محافظه كار” دانسته و با ريشخند مي گويد “آزادي بازرگاني به سود كارگر، حمايت گمركي به سود كارگر، محابس انفرادي به سود كارگر”.
مهمتر آن كه لنين در كتاب دولت و انقلاب با نقل قول از انگلس مي گويد كه “حق انتخابات همگاني (كه به زباني پلوراليسم سياسي – اجتماعي است) آلت برتري بورژوازي” بوده و كليه آنهايي را كه تا حدودي به پلوراليسم تن داده اند در يك جبهه “دموكراتهاي خرده بورژوا” قرار مي دهد. دليل پايه اي لنين را شايد در اين گفته اش بتوان يافت كه مي گويد: “كسي كه فقط مبارزه طبقات را قبول داشته باشد، هنوز ماركسيست نيست و ممكن است هنوز از چارچوب تفكر بورژوايي و سياست بورژوايي خارج نشده باشد. محدود ساختن ماركسيسم به آموزش مربوط به مبارزات طبقات – به معناي آنست كه از سر و ته آن زده شود، مورد تحريف قرار گيرد و به آن جا رسانده شود كه براي بورژوازي پذيرفتني باشد. ماركسيست فقط آن كسي است كه قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديكتاتوري پرولتاريا بسط دهد. وجه تمايز يك خرده بورژواي عادي با يك ماركسيست در همين نكته است”.
خلاصه آن كه م.ل (کتابي) كسي است كه به ديكتاتوري پرولتاريا كه از طريق قهر به ثمر نشسته و هدف نهاييش زوال دولت است معتقد باشد. مازاد بر اين كه يك ماركسيست – لنينيست ناب به آزادي تا زماني كه دولت “زوال” نيافته معتقد نيست، و “دولت” را عامل سركوب طبقه سرمايه دار به وسيله كارگر مي داند. ناگفته روشن است كه دولت در هر سيستمي “عامل” سركوب طبقه تحت حاكميتش مي شود.
البته مي توان بحث نمود كه آن حرفها با تحليل مشخص از شرايط مشخص انقلاب روسيه و ديگر انقلابات قابل قبول هستند و مربوط به سالها پيش است ولي در مورد ايران بحث چيز ديگريست و در نتيجه برنامه بايستي چيز ديگري باشد. اميد نگارنده بر آنست که اين تحليل ها و راهکار ها در دست رس همگان قرار بگيرد، تا هم کارگران و هم مدافعان حقوق آنان از آن ها بهره مند شوند. تابه آن روز و بنا به داده هاي روي ميز (امروز) به چند تضاد تئوري – عملي اشاره مي شود.
تضاد اول: تناقض بين مفاهيم و واقعيات
اگر به چند واژه پايه اي در برخي از بيانيه/قطعنامه ها از جمله: “پلوراليسم سياسي”، “پلوراليسم اجتماعي”، “سكولاريسم”، “نهادهاي كنترل”، “بازرسي همگاني و هميشگي”، و امثالهم بينديشيم به اولين تناقض برمي خوريم. ولي براي بازشدن علت اين پايه اي ترين تضاد بايستي با چند پارامتر تشكيل دهنده هم برخورد كنيم.
پارامتر ترس و ايدئولوژي
براي به ثمر رساندن اهداف يک ايدئولوژي، مردم (“جامعه”) بايستي معتقد به آن ايدئولوژي باشند و نه آن كه از پايه گذارانش و يا دست اندركارانش بهراسند (و يا آن را از روي خوشحالي براي سرنگوني يک نظام، و يا ناچاري بپذيرند. پذيرش کافي نيست، اعتقاد هم لازم است) . اگر به 25 سال اخير نگاهي اجمالي و سطحي بيفكنيم مي بينيم كه بقاي رژيم شكنجه گر و جاني نه از آن روي بوده كه مردم معتقد به ايدئولوژي آخوندها بوده اند، و اسلام آخوندي توانسته دنياي بهتري را به خلق الناس بنمايد، بلكه ادامه حيات رژيم در اصل به خاطر ترسي است كه نهادهاي كنترل رژيم در دل و جان انسانهاي در زنجير به وجود آورده اند (به علاوه دلايل ديگر). البته رژيم آخوندها اولين پديده نيست كه اين گونه با چنگال وحشت زا به زندگي زالو وار خود ادامه مي دهد؛ تاريخ بسياري از اين مثالها (كه همه به نهادهاي كنترل معتقد بوده اند) را ديده و آزمايش كرده است. آلمان نازي، شوروي، چين، كره شمالي، افغانستان (کمونيست و طالباني) و غيره، همگي بر پايه ترس ادامه به حيات داده اند. (در اين مقطع به عمد وارد اين مبحث نمي شوم كه امپرياليسم هم با رعب و وحشت است كه برجا مانده است، و نهاد هاي کنترل مستتر، از جمله تبليغات رسانه اي، يکي از دلايل پايداري آن است).
يكي از مشخصه هاي اساسي نظام ايدئولوژيک (چه اسلامي و چه كمونيستي) در اين است كه انسان را نهايتاً در “مركز توجه” قرار نميدهد. چرا كه لازمه پياده نمودن و به ثمر رساندن اهداف تمامي “ايدئولوژي”ها فدا كردن “فرد” ، “انسان” و “جزء” به خاطر “گروه”، “جامعه” و “كل” است. اين فدا فقط در شكل اقتصادي (سرمايه داري و يا سوسياليستي) خود را نمايان نمي كند، بلكه در آزادي بيان و عقيده نيز بروز مي نمايد (تا بحال و در عمل چنين بوده است).
در عمل، وقتي پلوراليسم نباشد (رأي افراد سيستم را شکل ندهد) و راستاي ايدئولوژي “جمع” باشد، ابراز عقيده “فرد” مي تواند برابر شود با خيانت به آرمان “جمع” و در تضاد با منافع “جمع”. خيانت به آرمان برابر مي شود با خيانت به خون شهداي “انقلاب”، و بدين ترتيب، آن چيزي كه در وحله اول براي جامعه و “جمع” تدوين شده بود به تدريج تبديل مي شود به بلاي خودساخته اي كه فقط عده اي مکتبي كه گرايش ايدئولوژيكي دارند، از آن دفاع مي كنند، و داستان مي شود “علي و حوضش” – آن چه را كه هم اكنون در ايران مي بينيم و يا در طي ساليان بسيار در كشورهاي به اصطلاح “سوسياليستي” شاهد بوده ايم.
اين جا بحث بر سر اين نيست كه اسلام خميني غلط بوده و اسلام “مجاهدين” درست است و يا آن كه فلان برداشت از ماركسيسم – لنينيسم خودپرستانه بوده اما بهمان قرائت از م.ل. کثرت گراست. بحث بر سر احترامي بي چون و چرا به مقام “انسان” است. حقوق فردي. صحبت بر سر اين است كه آيا سازمانها و احزاب (در هر كشوري با هر ايدئولوژي اي) توانايي اين را دارند كه “انسان را در مركز توجه خود” قرار بدهند يا نه؟
ناگفته روشن است كه بسياري با گفته بالا به سادگي برخورد کرده و مدعي مي شوند كه تمام اين ايدئولوژيهاي ياد شده هدفي به جز “انسان را در مركز توجه قرار دادن” ندارند، و اگر به مورد اجرا گذاشته نشده علتش را بايستي در افراد جست و نه در “كلمه” و تئوري. شايد اين چنين باشد. ولي زماني كه “كلمه” نتواند در عمل معنا بيابد، آن “كلمه” معيوب است، نردبان ترقي خودكامگان است و عامل دلسردي “جمع”.در اين چارچوب است كه بايستي به مقوله “نهادهاي كنترل”، و شوراها نگريست. نهادها زماني كارساز هستند كه كارشان “كنترل” باشد. كنترل آزادي به نفع “كارگر”، “كنترل” به نفع “دهقان”، “كنترل” به نفع “امت”، و نهايتاً “كنترل” به نفع بقاي دولت (و نه تضعيف دولت) تا بتواند به “وظايف انقلابي”اش ادامه بدهد. طبيعتاً در آن مقطع از زمان خواهد بود كه جنبنده اي را جرات اعتراض نخواهد ماند. ترس ديگر بار حاكم مي شود. و كميته هاي “كنترل و نظارت” (در نظام اسلامي بخوانيد امر به معروف و …) در كوچه و بازار به دنبال “مديران سرمايه دار” كارخانجات، “كارفرمايان مزدور” كارگاهها و “حسابداران” شركتهاي تعاوني روستايي افتاده و با تازيانه افترا و برچسبهاي كم رنگ و پر رنگ مهر سكوت بر دهانشان مي نهند. تصويري كه هر روزه در شوروي استليني مشاهده شد، و امروز در چين و ايران اسلامي ( و امثالهم) به نمايش گذاشته مي شود. در اين حالت است كه ديگر به نظر نمي رسد ايدئولوژي موتور حركت باشد، بلكه ترس است كه ضامن بقا شده است.
پارامتر پيچيده تر شدن روابط انساني
طبيعتاً اگر بخواهيم كه انسان (فرد) را در مركز توجه قرار بدهيم، بايستي كه در شق عملي آن، سيستم و تعريفي براي جايگاه انسان، و روابط بين اين “انسانها” به وجود بياوريم. قابل تامل آن كه، اين جا صحبت از “انسان” است، يعني يك “پديده مستقل” كه داراي مشخصات مختص خود بوده و از “حق انتخاب” برخوردار است. حقي كه نه “شوراهاي اسلامي” از هر شكلي، و نه “نهادهاي كنترل” سوسياليستي تحت هر عنواني بتوانند بر اين “فرد” و “حقوق” او تاثير بگذارند. “انسان” آزاد “حق” دارد كه به “نهادهاي كنترل” جواب منفي داده و به آن نپيوندد. ناگفته مشخص مي شود كه در اولين وهله، هر دوي اين سيستمهاي فكري (م.ل و اسلامي) دچار تضاد مي شوند. يا بايستي به انديشه خود پايبند بوده و “فرد” را فداي انديشه كنند و يا آن كه از موضع خود دوري گزيده و به قهقراي انديشه “انديويدواليسم”، “خرده بورژوايي” و “ليبراليسم” نزول كنند.
ايجاد سيستمي كه “انسان” و “جامعه” دو عضو يكسان يك مجموعه (براي باز شدن مطلب مي توان به منطق رياضي و قوانين مجموعه ها و تحت مجموعه ها مراجعه نمود) باشند (يعني هر دو در مركز توجه قرار بگيرند) غير ممكن مي شود، چرا كه “انسان” حقوق مشخص داشته و توانايي نفي يا پذيرش بي چون و چراي اين حقوق را داراست. در حالي كه طراح اين “نظام” خواهان بهبودي “جامعه” مي باشد و براي اين “بهبود” برنامه اي طولاني مدت كه نبايد وقفه اي در آن به وجود بيايد ريخته است. ادغام اين دو پديده نامتجانس انسان و جامعه چيزي نخواهد بود، به جز روياي ناپايدار.
عملي کردن تئوري
مبحث فوق تا زماني كه مبحثي روشنفكرانه و تئوري است، قابل هضم بوده و خواننده مي تواند به آساني موضع گرفته و يا از كنار آن بگذرد. سختي كار در زماني بروز مي كند كه تئوري مي خواهد منجر به عمل بشود ( منصور حکمت در کنگره سوم مي گفت: “اگرفکر نخواهد به عمل تبديل شود مفت نمي ارزد”). زماني كه “من” و “تو” و “او” كه به “نهادهاي كنترل” معتقد هستيم در مقابل “انسان”هايي كه معتقد نيستند قرار مي گيريم. آن زمان كه با اعتصابات كارگري ضد دولتي روبرو مي شويم، زماني كه “ما” (مراجعه شود به جزوات اوليه مجاهدين– 1357) مي گوييم “سنديكاها تشكيلاتي رفرميستي” است. زماني كه “كارفرمايان” مي خواهند وارد معاملات متداول بازرگاني شده ولي “ما” اجازه نمي دهيم و يا زماني كه “اقتصاد” بايستي به شكل عملي و واقعگرايانه مديريت بشود، ولي “ما” آن تكنيك را جاده صاف كن امپرياليستي مي خوانيمش. آن گاه است كه در زير فشار انتخاب بين “انديشه” و “حق انتخاب فردي” بايستي تعيين موضع كنيم. و اگر به سوي “نهادهاي كنترل” رفتيم ديگر راه بازگشت نخواهيم داشت و اگر به راه دوم هم رفتيم ديگر نبايستي باز گرديم. اين راه را بايستي تا به آخر پيمود، حتي اگر لازمه اش “قهر” باشد. و امروز (1383) است که بايد تعيين موضع کرد، تا “کارگر” بداند در کدام راستا سوق داده مي شود.
انگلس مي گويد: “نياز پرولتاريا به دولت از نظر مصالح آزادي نبوده بلكه براي سركوب مخالفين خويش است و هنگامي كه از وجود آزادي مي توان سخن گفت آن گاه ديگر دولت هم وجود نخواهد داشت” در تكميل اين انديشه لنين مي گويد: “هنگام گذار از سرمايه داري به كمونيسم هنوز هم سركوب ضروريست ولي اين ديگر سركوب اقليت استثمارگر به دست اكثريت استثمار شونده است. دستگاه ويژه، ماشين ويژه سركوبي يعني “دولت” هنوز لازم است، ولي اين ديگر يك دولت انتقالي است”. همان گونه كه مي بينيم رهبران انديشه ماركسيسم – لنينيسم با اعتقاد به امر آگاهي توده ها از همان اول كار مشخص مي كنند كه نيازهاي “گذار به كمونيسم” چيزي به جز “قهر و سركوب” حقوق فردي نيست. يا به زباني ساده تر انسان را نمي توان “در مركز توجه قرار” داد، و راستاي ايدئولوژي م.ل “جامعه” است و نه “انسان”.
پلوراليسم (در تئوري)
پلوراليسم يعني اصل انتقادپذيري. انتقاد از دولت، از انديشه حاكم، از تثبيت قوانين به نفع فرد يا جمع به خصوص. پلوراليسم يعني ابزار براي تغيير. تغيير دولت به نفع دولتي ديگر، تغيير برنامه اقتصادي از چپ به راست و ديگر بار از راست به چپ. پلوراليسم يعني همزيستي چپ با راست. پلوراليسم يعني قبول آزادي بي قيد و شرط فردي، و امنيت بي چون و چراي سياسي احزاب. پلوراليسم در “محتوا” مخالف با هيچ انديشه اي “ اسلامي” (از هر شكلش) و “كمونيستي” (تحت هر عنواني) نيست، اما در تضاد با نظام ايدئولوژيکي است. پلوراليست ضد كيش شخصيت است، ضد امام و پيشوا و رهبر عقيدتي است. پلوراليست ضد بنيادگرايي است، ضد انحصارطلبي است. پلوراليست طرفدار انقلاب فرهنگي اي است كه راستايش حفظ منافع قشر به خصوصي نباشد. پلوراليست ضد زندان (سياسي) است و مخالف سانسور (به هر دليلي). پلوراليست مشوق اصل انتقادپذيري است و مروج تكثير نشريات با تمامي انديشه هاست. پلوراليست به گذشته نمي نگرد، آينده بين است. نويسندگان را قدر مي دارد و شاعران را مي ستايد. در اين سيستم هر حزبي و انديشه اي حق رأي دارد و هيچ شاعر يا نويسنده اي خائن به “آرمان خلق” نيست. چرا كه آرمانها در تغيير هستند. پلوراليست ميتواند خود را با انديشه و نظام بورژوايي يكي نداند ولي از آن فراري نيست. پلوراليست بازدارنده توسعه قشري گري است، چرا که خواهان توسعه سكولاسيزم است. پلوراليست به وحي معتقد نيست، چرا كه وحي (و حکومت ديني مردمسالار و غير از آن) محتاج به راي يك منبع منفرد (رهبر عقيدتي) است، پلوراليست به تجمع آرا مي پردازد. کثرت گراست.
پلوراليست را با نهادها كاري نيست و كنترل دائماً در اختيار يك واحد از جامعه قرار ندارد. كنترل براي بقاي پلوراليسم است و نه بقاي “طبقه”. پلوراليسم يک انديشه فلسفي نيست، اما در فلسفه فقط به “ماده” و “فكر” قناعت نمي كند و عناصر ديگري را هم به ياري مي گيرد، همان گونه كه در “سياست” انديشه اي است منتج از افكار “ليبرال دمكرات”ها.
در يك كلام انديشه هاي اسلامي و ماركسيست – لنينيستي در نظام پلوراليستي مي توانند رشد كنند ولي به تدريج به آنتي تز آن تبديل مي شوند. به طور مثال، اگر به سرانجام حزب كمونيست شوروي بعد از رفرم گورباچف (كه به تز دوبچك “سوسياليسم با چهره اي انساني” معتقد بود) بنگريم مي بينيم كه سيستم اجتماعي ماهيت قبلي خود را بالكل از دست مي دهد و پلوراليسم به ذوب كننده سيستم فكري قبلي مبدل مي شود. داستان اسلام چندان دور از اين مثال نيست. در اسلام “فرد” نمي تواند به “امام” وقت انتقاد كند چه برسد به خدا (مي دانيم که در اسلام همه چيز در راه خداست). حال آن كه در پلوراليسم سياسي- اجتماعي “انسان” از عدم وجود خود نمي هراسد. “انسان” رهبر خود است و اين خود است كه رهبرش را برمي گزيند. در انديشه اي كه پلوراليسم را نمي پذيرد اين رهبر است كه خود را بر فرد مسلط مي كند، و رهبر از انديشه آبشخور دارد و نه از تجمع افكار “انسانها”. پلوراليسم ضامن قوانين است و ضامن تغيير قوانين، و اين “انسان” است كه در محور اين “تغييرات” قرار گرفته و حاكم نيازهاي مقطعي خود مي شود. در نظام ايدئولوژيک تغييرات منتج از برداشت مکتبي و تأويل آن ايدئولوژي است.
همان طوري كه مي بينيم در سيستم پلوراليست، از آن جايي كه انسان آزاد به انتخاب است، مي تواند مروج ظلم طبقاتي هم بشود، چرا كه كارگر فقط به صورتي مقطعي – صوري (و نه دائمي) پشتيبان سياسي دارد (مثلاً به وسيله يك حزب). اينست بهاي آزادي، و قرار دادن “انسان” در مركز توجه در سيستمي پلوراليست. و اينست نتيجه دفاع از پلوراليسم و مهمتر آن كه اينست تضادي كه ما در پيش خواهيم داشت. يك تضاد عملي، تضادي كه رهنمودش را بايستي در ايدئولوژي خود بيابيم و به آن معتقد باشيم، هر چند كه “انسانها” خون بگريند. همان گونه كه دانشجويان چيني در ميدان تيانمن به خون نشستند، چرا كه كهنه كارترين يار مائو (دانگ شياپينگ) در كنار “پراگماتيست ترين” همكارش “منافع جامعه” را بر حق انتخاب “انسان” مرجح نمودند.
تضاد دوم: ساختار اجتماعي و نگرش به مفهوم “کارگر”
به اين تضاد و تضاد هاي ديگر در يادداشت هاي بعدي اشاره مي شود.
خلاصه كلام
در اين جا نگارنده سعي كرده است كه بر روي چند مطلب انگشت بگذارد:
1- سازمان پيشرو، و يا حزب سياسي نمي تواند بدون ايدئولوژي حركت كند. ايدئولوژي موتور حركت است و بالطبع هدف دار است. راستا دارد. يعني در يك مقطع از زمان بين دو چيز اصلي مجبور است كه يكي را فرعي كند. يا “فرد” هدفش خواهد بود يا “جامعه”. هر دو نمي شود. اگر هم بشود ازدواجي ناموزون و ناپايدار خواهد بود.
2- در زماني كه بايستي بين جامعه و انسان اصلي – فرعي نمود، هيچ سيستمي فرد را در مركز توجه قرار نمي دهد، مگر آن كه به فلسفه هاي وابسته به انديويدواليسم و اگزيستانسياليسم (اصالت وجود) معتقد باشد. در اين صورت آن نيرو و يا حزب ديگر يك نيروي سياسي پيشتاز نبوده، بلكه محفلي است روشنفكرانه. (البته در زمان جنگ جهاني دوم پايه گذاران اگزيستانسياليسم با مقاومت فرانسه همكاري مي كردند).
3- يك چيز مسلم است، تا خلق، مردم، ملت، امت، (و يا هر واژه ديگري كه صحيح است) با برنامه هاي روشن نيروهاي پيشتاز آشنا نگردد، از آن نيرو پشتيباني نخواهد كرد. اگر نيروي پيشتاز معتقد به تغيير “روانشناسي اجتماعي” است، اولين گام را بايستي در شناساندن خود آن گونه كه هست بردارد، در غير اين صورت، سلب اعتماد اولين بازتاب آن خواهد بود. منصور حکمت در سخنراني افتتاحيه کنگره سوم مي گويد: “يک فرصت معين به ما داده شده”، “يک خلأ سياسي در ايران بوجود آمده” و “اگر آدم هاي معين کمونيست، در لحظات معيني در تاريخ، اراده هاي معيني نکنند، و آن ظرفيت تاريخ را در خودشان بوجود نياورند شکست مي خورند”. نکته قابل تأمل اين که از سال 1357 تاکنون درصد شناخت مردم (کارگران) از احزاب و سازمان هاي سياسي رو به پايين بوده تا صعودي.
4- به جاست كه كمي تامل كرده و به جامعه نگاهي بيندازيم و ببينيم كه آيا جامعه و فرهنگ ايران خواهان “نهاد (شورا)هاي كنترل” هست يا نه؟ البته كه نبايستي خواست ملت (يعني عدالت اجتماعي) را با ايجاد “نهادهاي كنترل” مخلوط كنيم. ملت ايران هميشه مبارزاتش “ترقيخواهانه” و آزاديخواهانه بوده، در اين شكي نيست ولي ملت ايران تاكنون هميشه به سرمايه داري خصوصي (و تمام عوارضش) هم گرايش داشته است و كليه مبارزاتش در راستاي ايجاد سيستمي پلوراليستي بوده، و نه گسترش (يا پيدايش) نهادهاي كنترل و نظارت (اسلامي يا كمونيستي). سوالي که در اين يادداشت به آن پاسخ داده نشده اين است که سازمان هاي سياسي- ايدئولوگ چگونه مي خواهند خلأ بين تئوري و عمل را پر کرده و آحاد مختلف جامعه و طبقه کارگر در رأس آن را، هماهنگ با برنامه هاي خود، راهبري کنند؟ و آيا چشم انداز هماهنگي مابين خواست هاي طبقه کارگر و مدافعان سياسي طبقه کارگر وجود دارد يا نه؟ راه کارگر در بيانيه ماه مه 2004 تأکيد دارد که “در شرايط کنوني سازمانيابي در مقياس سراسري به اعتماد بخش هاي مختلف کارگري، به اراده و آگاهي جنبش چپ، کارگران پيشرو و روشنفکران مدافع طبقه کارگربستگي دارد”. اين اعتماد چگونه بازسازي مي شود؟ “واقعيت تلخ تاريخي اين است که وقتي نيروهاي سياسي مدعي مدافع طبقه کارگر و کمونيسم در فرقه گرايي به سر برده و حتا آن را دستاوردي “پلوراليستي” مي دانند! انتظار داشتن از اينکه کارگران خود راسا اقدام به ايجاد تشکل مستقل کارگري سراسري بزنند، انتظار بي هوده اي است.” ( اطلاعيه حزب رنجبران 2/2/1383). و سرانجام، “اگر يك جريان كمونيستي توانسته باشد بهتر براي اكثريت مردم كه مسلماً منافع آنها به طور كامل در نظام سوسياليستي تامين مي شود، كار كند مردم را در سرنوشت خود هر چه بيشتر دخيل كرده باشد و سياستهاي اقتصادي، اجتماعي بهتري را ارائه دهد، حتماً انتخاب خواهد شد”( مهدي سامع 1376)، درست باشد، آيا هنوز هم متوسل شدن به نهادهاي كنترل (به خاطر هر هدف و دليلي) لازم است؟ و آيا بهتر نيست كه در آغاز قرن يبست و يكم، با حفظ كليه اعتقاداتمان به “عدالت اجتماعي”، نگاهي ديگر به روشمان (و نه انديشه مان) براي براندازي ظلم و ستم بيندازيم، تا انديشه مان نه تنها براي حفظ منافع طبقات زحمتکش بلکه براي تضمين آزادي هاي فردي زحمتکشان هم عمل کند؟ماهنامه ديدگاه 2/2/1383
* اين مقاله به روز شده يادداشتي است (به عنوان “راستا”) که پيش از اين در فروردين 1376 در نبرد خلق 142 به چاپ رسيده است. در آنجا به موارد مختلف از جمله مواضع سچفخا و شوراي ملي مقاومت پرداخته است.
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 10:57 AM
برچسبها: اندیشه ورزی, علی ناظر
جنگی آزادیبخش برای صلحی پایدار – نوشته شده آذر 86
از همان روزی که امیر پرویز پویان برخاست، تا به روزی که موسی خیابانی به خاک افتاد، سوال این بوده: جنگ یا صلح؟ پیش از پاسخ باید هم جنگ و هم صلح را تعریف کرد.
برای درک بهتر از موقعیتی که ایران و آمریکا در آن قرار دارند شاید بهتر است به بخشی از فرمایشات رفسنجانی توجه کنیم “همان روز در مقابل مجلس سخنراني كردم. در آن سخنراني جزئيات و حقايق را همانگونه كه بود گفتم و بعد هم يك مصاحبه مطبوعاتي گذاشتم. آمريكائيها در مخمصه افتادند و براي رئيس جمهوري آمريكا مسأله افتضاحي شد چون ميگفتند به ايران سلاح نميفروشند، كه فروختند در مورد گروگانها ميگفتند مذاكره نميكنند، كه كردند. اين مسأله بعضي از سياستهاي آنان را به هم زده بودند به علاوه از اين پول به مخالفان دولت نيكاراگوا داده بودند كه تخلف ديگري بود و اين موضوع در آمريكا تبديل به اصطلاح “ايران گيت” شد. حزب مخالف هم از اين مسئله براي فشار به رئيس جمهوري استفاده كرد. آنان براي پيگيري موضوع كميسيون تشكيل دادند، كميسيون گزارش خود را ارائه داد اما هدف اصلي كميسيون اين بود كه مسأله را به نحوي ختم كند. وقتي كميسيون گزارش خود را منتشر كرد، در گزارش آنها مواردي نادرست ديده ميشد لذا يادداشتهائي در ايران تهيه شد و حقايق موضوع در آن مطرح گرديد كه در حال حاضر به صورت يك كتاب بزرگ چاپ شده موجود است. منظورم اين است كه آنجا هم آمريكا حسن نيت نشان نداد. يك جرياني شروع شده بود كه گروگانهاي آمريكائي آزاد ميشدند و ما هم مقداري اسلحه گرفتيم، و در دفاع از ملت، كشور و انقلاب از آنها استفاده كرديم، به نظر من اين قطعه تاريخي با تمام جزئياتش يك دوره افتخارآميزي است، منتهي’ ما نخواستيم بهرهبرداري سياسي كنيم، يا از اين موضوع استفادههاي داخلي بكنيم، فقط در آن حدي كه لازم بود مردم مطلع بشوند گفتيم…. مصاحبه با مسعود سفيري، روزنامهنگار ـ 5 مهر 1378″. [برگرفته از سایت رفسنجانی] همانطور که در نقل قول بالا مشخص است آمریکا و رژیم با وجود اینکه در رسانه ها مواضعی خصمانه می گیرند اما چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. بی شک در ایرانی که خط فقر هر روز تعداد بیشتری را محصور خود می کند، در ایرانی که معضل بیمارستان، مدرسه، و در ایرانی که کار و مسکن، اعتیاد و تن فروشی درد روزانهء مردم است، در چنین ایرانی صحبت از داشتن توانمندی هسته ای نه تنها پُز عالی با جیب خالی است، نه تنها غرور آفرین نیست، بلکه عاملی است که بحران اقتصادی و سیاسی را تشدید می کند، و هزینهء آن از جیب مردم خرج خواهد شد. به نظر نگارنده، برای ایران تا زمانی که با معضلات زیربنایی دست به گریبان است، انرژی هسته ای نه تنها حق مسلم نیست، بلکه بازدارندهء مردم از احقاق حقوق اولیه خود بوده، و بی شک تضمین کنندهء وابستگی ایران به جهانخواران است. منطقا، برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی، کلیه سایت های اتمی باید تعطیل شده و کلیه انرژی و توانمندی مالی صرف مسائل زیر بنایی شود. اما از آنجایی که انجام این مهم، بدون همکاری عموم مردم غیر ممکن است و خیلی وقت است که دیگر امتی در صحنه نیست، و از آنجا که رژیم جمهوری اسلامی در راستای منافع مردم گام بر نمی دارد، تنها راه پیش رو سرنگونی تمامیت رژیم به دست مردم و فرزندانش است. تأکید می کنم: سرنگونی، و نه رفراندوم، و یا استحاله و یا مماشات و لاس زدن با رژیم و یا حملهء نظامی آمریکا به ایران.
جنگ ضد مردمی
گفته می شود که اگر رژیم تعلیق نکند، آمریکا حملهء نظامی خواهد کرد. با توجه به این فرض، سوال ساده است. آیا با فاشیسم مذهبی باید جنگید یا نه؟ آیا باید برای سرنگونی فاشیسم مذهبی دست به اسلحه برد یا نه؟ آیا می توان تحت شرایط بخصوصی با فاشیسم مذهبی کنار آمد و حتی اگر برای مدت کوتاهی هم که شده با رژیم صلح کرد یا نه؟ پاسخ به دو سوال اول مثبت و به سوال سوم منفی است. تجربه 28 ساله ثابت کرده که نمی توان و نباید با این رژیم صلح و سازش کرد، چرا که رژیم زبان مسالمت و سازش نمی فهمد.این بدان معنا نیست که چون باید با رژیم جمهوری اسلامی جنگید، پس هر جنگی درست است. اصلا. جنگ زمانی درست است که جنگ بین مردم و نیرو های مسلح مردمی علیه رژیم اسلامی باشد، و نه جنگ بین دو نیروی ضد خلقی. جنگی که مردم در آن نقشی نداشته و خواهان آن نیستند، جنگی که بین نیروهای توسعه طلب جهانخوار از یک سو و رژیم اسلامی حاکم بر مردم ایران از سوی دیگر باشد، مردود و محکوم است. چنین جنگی ویران کنندهء ایران و ایرانی است. جنگی است بین دو گرگ بر سر لاشهء گوسفندی بی دفاع، و نباید در آن به نفع یکی از دو طرف نقش آفرینی کرد. در صورت درست بودن این فرض که آمریکا حمله خواهد کرد، باید با تمام توش و توان از وقوع آن جلوگیری کرد.این بدان معنا نیست که همسویی نکردن با جهانخواران در تجاوز و در تخریب و انهدام زیر بنای یک کشور، همسویی با رژیم حاکم بر آن کشور است. صلح دوستی یک غریضهء انسانی و خصوصیت بارز انسانهای مترقی و آزادیخواه است. آیا زمانی که جنگ 8 ساله ایران و عراق ادامه داشت ما مخالفین رژیم اسلامی، از حملهء عراق دفاع کردیم؟ آیا برای پایان یافتن آن و آتش بس فعال نبودیم؟ آیا فعال شدن علیه جنگی 8 ساله که نمی بایست اتفاق بیفتد اما به دلایل متعدد اتفاق افتاد، به معنای دفاع از رژیم اسلامی و یا صدام بود؟ در آن روز، مگر رژیم حاکم بر مردم ایران فاشیست مذهبی نبود؟ جنگ ایران-عراق جنگی بود بین دو دولت مستبد که خواست مردم برایشان ارزش نداشت. یکی در پناه پان عربیسم و دیگری در پناه اسلام عزیز که جنگ را موهبت الهی می دانست، جان صدها هزار انسان را فنا کردند. در جنگ فرضی کنونی، هدف آمریکا از حمله به ایران نه سرنگونی رژیم است، نه امنیت منطقه علیه بمب اتم. هدفش فقط و فقط کمک به ماندگاری نظام اسلامی در منطقه برای کسب سهم بیشتر است. همانطور که در بالا خواندیم، آمریکا قبلا با «محور شرارت» مذاکره کرده است، اینبار هم می کند. رژیم اسلامی هم قبلا با «شیطان بزرگ» مذاکره کرده است، اینبار هم می کند. و همانطور که رفسنجانی گفت « فقط در آن حدي كه لازم» باشد «مردم مطلع بشوند» امت در صحنه را با خبر می کنند. ساده تر اینکه گفتگو می کنند، زد و بند می کنند، منافع ملی را به تاراج می دهند، کشور را می فروشند، ولی فقط «در آن حدی که لازم» باشد «مردم را مطلع» می کنند، و همهء اینها را در پناه «دفاع از تمامیت ارضی» و یا «صلح دوستی» و یا «حق مسلم ملت» و یا «مبارزه ضد امپریالیستی و یا صهیونیستی» انجام می دهند. و روزی که لازم باشد، عقب می نشینند تا به عمر کثیف خود حتی برای یک روز بیشتر هم که شده ادامه دهند. امامشان زهر خورد، اینها بدترش را می خورند (حتی اگر لازم باشد یک گلوله خرج احمدی نژاد می کنند – روزنامه جمهوری اسلامی اولین گام را برداشته است) به شرطی که امنیت و بقای آنها ضمانت شود. اصلا اینها توانمندی هسته ای را می خواهند که بتوانند بیشتر بمانند. آمریکا هم می داند که اگر مردم را با رژیم اسلامی تنها بگذارد دیر یا زود مردم و فرزندانش تار و پود نظام اسلامی را در هم خواهند پیچید، و این خواست آمریکا نیست. خواست آمریکا همانطور که بارها با زبان اشهدش اذعان کرده تغییر رفتار رژیم است و بس. احمدی نژاد برود، لاریجانی بیاید. خامنه ای برود و رفسنجانی بیاید؛ همین قدر برای سازشکاران کافیست. آمریکا برای این تغییر رفتار حاضر است هر بهایی بپردازد، حتی نادیده گرفتن کلیه معاهدات و کنوانسیونهای بین المللی. قبلا برای خوشایند رژیم خوش رقصی کرده، باز هم می کند.چند روز پیش اعلام شد که این دو دوست دیرینه دوباره قرار بر این دارند که بر سر میز مذاکره نشسته تا برای تاراج خاورمیانه به توافق های جدید برسند. چند هفته پیش از آن، رییس پاسداران گفت که سپاه به مسائل درونمرزی و سرکوب مردم خواهد پرداخت (به یادداشت پیشین نگارنده در بحران 2 توجه شود). تازگی ها مُد شده که افسران ارشد ارتش آمریکا در عراق یک در میان صف کشیده تا یکی پس از دیگری از کم شدن عملیات تروریستی نشأت گرفته از سپاه قدس رژیم اسلامی، خبر بدهند. ساده تر اینکه می خواهند ابقا کنند که رژیم اسلامی در رفتار خود تجدید نظر کرده است و می شود با او کنار آمد، و در راستای اثبات حُسن نیت خود تروریستهای دستگیر شده در عراق را آزاد می کنند. برای اینکه دل به رییس جمهور آینده آمریکا نبندیم، چند روز پیش تر، هیلری کلینتون اعلام کرد که اگر انتخاب شود در باره همه چیز با رژیم مذاکره خواهد کرد. روسیه و چین که قربانشان بگردم، برای بستن قراردادهای میلیاردی با رژیم از یکدیگر سبقت می گیرند. بنا به گزارش رویترز، وزیر امور مالی آلمان در اشپیگل هشدار می دهد که اگر بانک ملی در لیست تحریم قرار بگیرد، آلمان یک میلیارد دلار ضرر خواهد کرد. البته آنگلا مرکل هنوز « در جهت یافتن راه حل دیپلماتیک برای حل اختلاف بر سر برنامه اتمی ایران از گزینه تشدید تحریم اقتصادی استفاده می کند». نخست وزیر منتخب استرالیا، کوین راد، اعلام کرده که نیروهای خود را از عراق فرا خواهد خواند. جان بولتون هم که معرف حضور همه است بنا به گزارش بی بی سی «مخالف اقدام نظامی علیه ایران» است، بولتون می گوید «گزینه نظامی در برابر ایران جذابیتی ندارد و برای منافع آمریکا خطرات زیادی دارد». خوب، اینها حرفها و مسائل بیگانگان است. اینکه اگر «جنگ» شد چه باید کرد و دوست و دشمن کجا قرار می گیرند، بیشتر یک بحث آکادمیک است. بنا به شواهد فوق، نه جنگی خواهد بود که بخواهیم دوست و دشمن را از آن طریق بشناسیم و نه صلح پایداری که بتوان آینده را بر مبنای آن برنامه ریزی کرد. اما آنها که جنگ را واقعی می بینند، تمام مدافعان و فعالان صلح در سطح جهان باید پیام رسان حرف و موضع اصلی مردم باشند: برای آزادی و صلح پایدار؛ و برای نجات خاورمیانه از بحران و بلاتکلیفی باید رژیم برود. جان بولتون هر چند اشک تمساح می ریزد، اما بر روی یک نکته درست انگشت می گذارد «کاش در چهار سال گذشته برای سرنگونی حکومت دینی در ایران تلاش کرده بودیم تا دچار شرایط سخت فعلی نمی شدیم».در چارچوب بحث آکادمیک، موضع مستقل در برابر جنگ باید فراسوی شعارها و مواضع و روابط این آمریکا و رژیم باشد. باید خواست و منافع طولانی مدت مردم در نظر گرفته شود. خواست مردم تغییر دموکراتیک نظام است. تغییر دموکراتیک هم معنی دارد. یعنی تغییر نظام به دست توانای مردم و فرزندانش، و بدون دخالت قدرتهای خارجی. قدرتهای خارجی اگر راست می گویند جلوی پای مردم و فرزندانشان سنگ نیندازند. ما نباید حرف و خط مان را هر روز بخاطر مواضع و یا بده و بستانهای بین رژیم و آمریکا تغییر دهیم – یک روز بگوییم سرنگونی، روز بعد بگوییم رفراندوم. یک روز از بحران انقلابی و سرنگونی سوسیالیستی حرف بزنیم، و روز بعد از صلح با رژیم برای دفاع از «تمامیت ارضی». اگر می گوییم، و همیشه هم گفته ایم که جنگ به ضرر مردم و جنبش سرنگونی طلبانه است، باید بر آن پایفشاری کنیم. اگر گفته ایم که با رژیم نباید سازش کرد، چرا که سازش عمر رژیم را طولانی می کند، باید بر آن پایفشاری کنیم. و اگر گفته ایم تغییر دموکراتیک، باید راهکارهای تغییر دموکراتیک را ارائه دهیم. ولی اگر فکر می کنیم که هر چه تا بحال گفته ایم داستان بوده و آن خط غلط بوده است، وظیفه داریم که حرفمان را به روشنی و بدون پیچ و خم بیان کنیم تا از گیج کردن مردم جلوگیری شود.جنگ مردمی
برگردیم به سر آنچه که واقعی است. آنچه که واقعی است جنگ بین مردم ایران و فرزندانش با فاشیسم مذهبی است. این شعله نباید خاموش شود. تکرار می کنم، این شعله، حتی اگر به اندازهء شعلهء یک کبریت باشد نباید خاموش شود. در این نقطه است که مرز بین دوست و دشمن مشخص می شود. به نظر نگارنده، هر کس، به هر دلیلی و با تشکیل هر کمیته با هر نامی از ماندگاری این رژیم دفاع کند، علیه منافع مردم موضع گرفته است، و این را بار ها و بار ها تجربه کرده ایم. از به دامان خاتمی غلطیدن، تا برای شعار های توخالی احمدی نژاد هورا کشیدن. اگر کسی موافق صلح است، باید مشخص و روشن بیان کند که مخالف ماندگاری رژیم هم است، و برنامه اش برای سرنگونی رژیم در «دوران صلح» چیست. در غیر اینصورت، هم صلح پایدار نخواهد بود، و هم جنگ بوقوع خواهد پیوست. اما گویی برخی به این نکته توجه نمی کنند. گویی این جماعت در 28 سال اخیر نتوانسته اند ماهیت تمامیت رژیم را فورموله کنند. ایکاش می توانستند از رژیم بیاموزند. رژیم دشمن خود را خوب شناخته و هر لحظه در بارهء دشمن و اهداف خود دچار دگردیسی و شک و شبهه نمی شود. تمام هم و غم خود را صرف پاسیو کردن، همسو کردن، و حذف دشمن (یعنی اپوزیسیون و مردم) بکار می گیرد. 28 سال است که به این رسم ادامه داده است. هیچ موقع چشمش را از روی هدف بر نداشته است. از سویِی دگر در همین 28 سال، بخشی از اپوزیسیون (؟) هر روز دل به یکی از اعضای نظام اسلامی می بندد. از دل بستن به سروش و گنجی و عبادی بگیر تا برسیم به دکتر احمدی نژاد. از استحاله و رفورم و گفتگوی تمدنها بگیر تا برسیم به «انرژی هسته ای حق ملت ماست». از جنگ حق علیه باطل ایران-عراق بگیر تا برسیم به جنگ علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا. هر روز دل به امیدی واهی می بندند. و هر روز با به هرز کشاندن انرژی ها، به عمر رژیم می افزایند. و لبهء تیغ جنگ واقعی و مردمی، جنگ مردم علیه جمهوری اسلامی را کُند می کنند. شیرین عبادی تا دیروز می خواست به لشگر استشهادیون بپیودند، امروز برای پیشگیری از جنگ، از تعلیق برنامهء هسته ای صحبت می کند. اکبر گنجی می گوید « اگر ايران در اثر جنگ خواهي طرفين نابود شود، رفتن به دنبال اين امور خود به خود منتفي مي شود و خطر ناامني و تجزيه کشور را تهديد خواهد کرد.» و پیشنهاد می کند «بايد جامعه مدني ايران با جامعه مدني جهاني به طور مشترک در جنبش ضد جنگ شرکت کند». این مواضع نه تنها گمراه کننده هستند، بلکه برای رژیم زمان می خرند. صلح زمانی معنی پیدا می کند که حقوق بشر در ایران نقض نشود. حقوق بشر زمانی نقض نمی شود که این رژیم سرنگون شده باشد، و لاغیر. سوال این است که آیا زیربنای حرکتهای صلح طلبانه (در داخل یا خارج) دفاع از حقوق انسانی مردم ایران را هم در بر می گیرد و یا اینکه تنها خواست آنها کوتاه آمدن آمریکا از بمب باران ایران است؟ فرض بگیریم آمریکا بمب باران نکرد، بعد چِی؟ گام بعدی چیست؟ فرض بگیریم که رژیم برنامهء هسته ای را تعلیق کرد، خوب، گام بعدی چیست؟ شرکت در انتخابات مجلس اسلامی؟ موقعیت آنهایی که مقیم ایران هستند و این واقعیت که صحبت از سرنگونی رژیم برای آنها خطرات جانی به همراه دارد، برای من قابل درک است. موقعیت مردم جهان، حتی افرادی چون نوام چامسکی، که از وقوع جنگ ابراز نگرانی می کنند و از صلح به هر قیمتی (حتی ماندگاری رژیم) دفاع می کنند هم قابل درک است. اما موضع صلح طلبانی که مقیم خارج هستند و جانشان در خطر نیست و حتما از ماهیت و ترفندهای رژیم بخوبی آگاه هستند، ولی بر صحیح ترین راهکار اصرار نمی ورزند، سوال برانگیز است. لاریجانی نمایندهء خامنه ای در شورای عالی امنیت ملی رژیم می گوید « ایران خواهان جلو بردن کار خود با تفاهم است و نمی خواهد برای اتمی شدن، هزینه زیادی را برای کشور بگذارد». این حرف یعنی چی؟ ساده است. اگر فشار بین المللی افزایش یابد، اگر هزینه ای که رژیم قرار است بدهد بیشتر از آنچه که محاسبه شده بشود، آنوقت رژیم از وسط ترک بر می دارد و دچار تزلزل می شود، چون «نمی خواهد برای اتمی شدن، هزینه زیادی» بپردازد. اما با وجود این علائم تسلیم و فروپاشی، باز هم بخشی از اپوزیسیون می گوید فشار را از روی رژیم کم کنید. می خواهم جمله گنجی را با عوض کردن فقط یک لغت اینطوری تغییر دهم: «بايد جامعه مدني ايران با جامعه مدني جهاني به طور مشترک در جنبش ضد رژیم [بجای ضد جنگ] شرکت کند». به راستی کدام جمله رژیم را بیشتر تخت فشار می برد؟ به راستی چرا اکبر گنجی و شیرین عبادی و … ، «جامعه مدنی جهانی» را ترغیب نمی کنند که برای تغییر (حتی مسالمت آمیز) رژیم یک تظاهرات چند صد هزارنفره سازمان بدهند. چرا اینها مدام برای رژیم زمان می خرند؟ اینها که هر روز یک جایزه و مدال افتخار همفری و نوبل و … می گیرند چرا یک فراخوان برای تظاهرات ضد رژیم نمی دهند؟ چرا به تمام کمیته های مخالف جنگ و مدافع صلح و… نمی گویند که بهترین راه برای پیشگیری از جنگ سرنگونی رژیم است؟من با هرکس که برای صلح فعالیت می کند موافقم، بشرطی که «صلح» ماندگاری رژیم را تضمین نکند. من با کوبیدن بر طبل جنگی که آمریکا رهبر ارکستر آن باشد مخالفم و آن را علیه منافع مردم می دانم و اگر زورمان برسد و کسی به حرفمان گوش بدهد باید از وقوع آن جلوگیری کنیم، به شرطی که همزمان بر طبل جنگ علیه تمامیت نظام اسلامی هر چه پرتوان تر کوبیده شود. به رژیم نباید مهلت نفس کشیدن داد. بر روی آتش خشم مردم نباید آب پاشید. 28 سال تجربه ثابت کرده که ما نمی توانیم با رژیم اسلامی مسالمت آمیز کنار بیاییم. آمریکا می تواند و می خواهد، ولی ما نباید کنار بیاییم. ما سرنگونی طلبیم.در عین حال، برای جنگیدن با رژیم باید تفاوت دو جنگ را هم تعریف کنیم. تنها حرف صحیح زدن کافی نیست، باید حرف صحیح را آنطور زد که دوست و دشمن آنرا بفهمند. یعنی دشمن نتواند از آن پیراهن عثمان درست کرده و تو را وابسته و دنباله روی بیگانه معرفی کند، و دوست هم بتواند به یاری تو بشتابد. مواضع باید طوری گرفته شود که یک لشگر برای تفهیم و توضیح و توجیه آن لازم نباشد. باید منظور را روشن و بدون در نظر گرفتن پروتوکلهای دیپلماتیک، و به زبان ساده آنطور که هر کس در هر ده کوره ای آن را شنید بفهمد، بیان کرد. مشخص کرد که در جنگ ضد مردمی نه ما نقشی داریم و خواهیم داشت و نه مردم. نه ما از آن دفاع می کنیم و نه مردم. نه ما توان و قدرت پیشگیری آن را داریم و نه مردم. از سوی دیگر، هم ما و هم مردم می توانیم جنگ ضد مردمی را به جنگ مردمی تبدیل کنیم. با تکیه به مردم، می توان بحران موجود، که می تواند به جنگی بیانجامد که تهدیدش متوجه مردم ستمدیده و آسیب دیده است، را به جنگی که از منافع مردم دفاع می کند تبدیل کرد. جنگی که مردم مستقیما در آن نقش آفرینی می کنند. اما برای این منظور باید در صحنه بود. نمی توان با شعار دادن، و با دفاع از صلحی که متضمن بقای رژیم و ماندگاری سایه شوم و جنگ طلب آمریکا بر سرمان است، با رژیم مبارزه کرد، بلکه تنها برای رژیم زمان خریده ایم. در عین حال، به دوست خود به روشنی هشدار بدهیم که آنچه آمریکا بر سر مردم خواهد ریخت، گُل و یا دلار نیست. بمب است. بمب. بمب هایی که زیر ساختار کشور را در هم می کوبد. ساختمانها را بر سر مردم خراب خواهد کرد. فاضلاب و آب آشامیدنی با هم یکی خواهند شد، بیمارستانها با کمبود دارو و خون روبرو خواهند شد، و هوای شهر آلوده و بیماری زا خواهد شد. بمب باران آمریکایی نسل جوان کنونی و آینده را دچار بیماری های سرطانزا می کند. باید به جهان گفت که صدای بمبهای آمریکایی، صدای خشم مردم را خفه خواهد کرد. دقیقا به این دلایل است که باید علیه این جنگ روشن و شفاف موضع گرفت و هر چه سریعتر در سرنگونی رژیم کوشا بود. زمان آن رسیده که از خود محوری و خود بینی دست برداریم و «یکی شویم». باید یکی شویم. بخاطر صلح، بخاطر تمامیت ارضی، و بخاطر خلق باید یکی شویم.جنگ یا صلح؟
خلاصه بنویسم. صلحی که پایدار نباشد و یا در نقش کپسول اکسیژن بخواهد رژیم را برای مدتی دیگر بر سرپا نگاه دارد، بدون شک منافع مردم را در نظر نگرفته است و حتما به ضد خود با ابعادی وسیعتر تبدیل خواهد شد. در عین حال، جنگی که برای آزادی و دموکراسی نباشد، ارمغانی بجز گسترش فاشیسم و دیکتاتوری نخواهد داشت. فراموش نکنیم که ما سرنگونی طلبیم.به نظر نگارنده تنها جنگ آزادیبخش در دفاع از جنبشهای اجتماعی می تواند ضامن صلح پایدار باشد.
علی ناظر – 28 نوامبر
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 5:10 AM
برچسبها: اندیشه ورزی, علی ناظر
تشدید بحران یا کنترل بحران؟ – نوشته شده مهر 86
امروز (8 مهر) سایت فارس خبری حاکی از الحاق بسیج به سپاه پاسداران گزارش کرد، که بخشی از آن در زیر می آید. اگر از تعارفاتی که محمد علی جعفری نثار بسیج کرده بگذریم و فقط بر چند نکته از گفته های وی تمرکز کنیم، و با توجه به این واقعیت که تعداد پرسنل پاسداران حدود 230 هزار نفر و بسیج 2 میلیون نفر اعلام شده است (دروغ و راستش با خودشان)، یعنی یک جمعیت بزرگ چاقوکش و لمپن و تا به دندان مسلح، سوال پیش می آیِد که مگر چه خبر شده که خامنه ای اینچنین قافیه را باخته و این اراذل را مسوول رتق و فتق تهدیدات داخلی کرده است؟ مگر قرار است و علائمی مبنی بر شورش 70 میلیون جمعیت ایران مشاهده شده است که رژیم چنین سراسیمه به ساماندهی سپاه و بسیج پرداخته است؟ ظاهرا علائمی که بیانگر شورش همگانی باشد در سطح جامعه مشاهده نمی شود، پس چرا نقش سپاه پاسداران بنا به فرمان خامنه ای قرار است تا به این حد تغییر کند؟برای شناخت بهتر از بحران حاضر شاید بد نباشد به موضعگیری امروز جان بولتون (رادیو فردا 30 سپتامبر) توجه کنیم: « در زندگی همیشه باید انتخاب کرد و ما در حال نزدیک شدن به مرحله ای هستیم که باید حمله نظامی را انتخاب کنیم » بنا به گزارش رادیو فردا «وی به نمایندگان حزب محافظه کار بریتانیا گفت که اگر ما به ایران حمله کنیم، باید در کنار این حمله سعی کنیم رژیم ایران را نیز تغییر دهیم چرا که چنین کاری پیامی روشن به مردم ایران می فرستد که ما به آنها حمله نمی کنیم بلکه هدف مراکز هسته ای است.» آیا جعفری از حمله قریب الوقوع آمریکا هراسان است؟در یادداشت « تروريستها بيکار ننشسته اند، خاک ايران – آخرين خاک ريز» (دیدگاه 3 اسفند 1385) در ارتباط با حملهء نظامی احتمالی آمریکا به ایران، خاطر نشان کرده بودم «برخلاف تصور بسياري سپاه پاسداران و نيروهاي هم سنخ از جمله لشگر استشهادي و بسيج… آخرين نفراتي خواهند بود که با نيروهاي آمريکايي درگير خواهند شد. آنها در مراحل اوليهء حمله، به حفاظت شهر ها عليه خيزش هاي مردمي خواهندپرداخت و تنها اگر آمريکا بتواند رسوخ جدي به داخل خاک ايران بکند وارد جنگ کلاسيک خواهند شد. به نظر من وظيفه آنها حفظ نظام در داخل شهر ها خواهد بود. نيروهاي دیگری در آماده باش به سر خواهند برد.»
امکانات و احتمالات پیش ِ رو
تنها پارامتری که امکان حمله را تقویت می کند این است که نئوکانها بخاطر سیاستهای داخلی و مسائل پیچیدهء انتخاباتی، با هزینه کردن از جیب مردم ایران، دموکراتها که امکان پیروزی شان زیاد است را با این حمله دچار سرگیجه کرده و دستپخت 8 ساله خود را به خورد دموکراتها داده و آنها را در مقابل عملی انجام شده قرار بدهند. اما چگونه؟1- جنگ – هوایی – ضربتیبا توجه به این دو نکته، عکس العمل سپاه پاسداران و رهبرشان را باید از چارچوب امکان (تأکید دارم تنها امکان) حملهء نظامی (هوایی) به خاک ایران بررسی کرد. رژیم بخوبی میداند که در صورت بروز چنین سناریویی، توانایی مقابله با توان نظامی آمریکا را نخواهد داشت. به همین خاطر محمدعلی جعفری تأکید می کند که : «در صورت تهديد نظامي خارجي سپاه به كمك ارتش خواهد شتافت» ساده تر اینکه سربازان و پرسنل ارتش نقش گوشت دم توپ را ایفا خواهند کرد. از آنجایی که به هر حال امکان زیادی وجود دارد که پرسنل ارتش دست از دفاع بردارند (چون می دانند این جنگ نه میهنی است و نه برآمده از خواستهای دفاع ملی) و در نتیجه پایان کار همان خواهد شد که اگر سپاه پاسداران در مرز صف آرایی کرده بود (شکست نظامی در نبرد کلاسیک)، پاسداران نظام اسلامی تصمیم گرفته اند که در شهرها مانده و در مرحلهء اول شورشهای اجتماعی را سرکوب کنند.واقعیت این است که سرکوب تا حدودی می تواند مردم را به عقب هُل بدهد، اما پاسیو شدن ارتش، و درجه و شدت عمل نیروهای بیگانه، بی شک مردم را تا حدود زیادی به ستوه آورده و احتمالا در مقابل پاسداران صف آرایی خواهند کرد، اما پیشرفت و صف آرایی مردم در نبود نیروی رادیکال مسلح در صحنه، و در نبود برنامه ریزی مشخص کسب قدرت که در آن مردم نقش تعیین کننده داشته باشند، باعث رشد و نمو آنارشیسم و هرج و مرج خواهد شد. در بهترین حالت راست ترین نهاد سیاسی قدرت را تصاحب خواهد کرد. در چنین سناریویی، سپاه پاسداران به عنوان پارامتر تعیین کننده در سطح خاورمیانه، اهمیت خود را از دست می دهد (خواست آمریکا)، اما همچنان به عنوان ابزار سرکوبگر پاسدار نظام باقی خواهد ماند (بازهم خواست آمریکا). فراموش نکنیم که آمریکا فقط اهداف استراتژیک را بمب باران می کند، سپاه پاسداران بخاطر این حملات قوای موشکی، زرهی و پدافندی متمرکز را از دست می دهد. اما پاسداران و دیگر اراذل بسیجی برای سرکوب جامعه به توپ و تانک و موشک احتیاج ندارند، بلکه با چاقو و پنجه بوکس و چماق هم می توانند مردم را سرکوب کنند. ساده تر اینکه این روش از جنگ (ضربهء هوایی) نه تنها رژیم را سرنگون نخواهد کرد، بلکه دستاویزی برای سرکوب بیشتر خواهد بود.2- جنگ – هوایی فرسایشی
در شق اول (بالا) هدف آمریکا را اینگونه بررسی کردیم که به صورت کوتاه مدت و فلج کننده، سپاه پاسداران رژیم را از یک نیروی نظامی مهاجم در منطقه به یک پدیدهء تدافعی و منزوی و محدود به داخل مرزهای ایران تبدیل می کند. فراموش نکنیم که بسیج بنا به گفتهء جعفری به زیر مجموعه و تحت فرماندهی سپاه در آمده است. یعنی اینکه سپاه از بسیج نیروگیری می کند، و افراد جذب شده را آموزش می دهد، و در صورت حمله، فرماندهی عملیات منظم بوده و بسیج ساز خود را نخواهد زد و در فرضی محال به نیروی «ضد سپاه» تبدیل نخواهد شد. اما اگر هدف آمریکا و شرکاء، آنطور که بولتون می گوید، سرنگونی و تغییر رژیم باشد و نخواهد نیروی زمینی وارد ایران کند، می بایست آنقدر بر سر ایران بمب بریزد که بالاخره مردم بین بد (چاقو و چماق) و بدتر بمب آمریکایی یک کدام را انتخاب کنند. در این حالت است که فروپاشی رژیم (تغییر صوری) امکانپذیر خواهد بود اما از ایران تل خاکی بیش نخواهد ماند. البته در این دو سناریو تأثیرات مخرب محیط زیستی بررسی نشده است.پیش از این در یادداشت « بحران انقلابي ، فروپاشي، يا سرنگوني؟» (دیدگاه 9 بهمن 1381)، بر روی این نکته تأکید داشتم که « اگر به بررسي شرايط مشخص و جو حاکم بپردازيم نتيجه مي گيريم که اين نظام دير يا زود رفتني است. در گيري هاي لفظي و فيزيکي بين آحاد وابسته به نظام حاکي از انفجاريست که تماميت نظام را به لرزه در خواهد آورد. خلاصه آنکه رژيم جمهوري اسلامي در حال فروپاشي است – نتيجتا اين بحران که ايران در تب آن مي سوزد بحران “فروپاشي” است و نه انقلابي، و اين فقط يک تفاوت لغوي نيست. به نظر نگارنده شناخت و قبول وجود چنين تفاوتي از اهميت بسزايي برخوردار است، چرا که “فروپاشي” نظام در بهترين شق خود پيروزي جريان هاي راست و وابسته را ضمانت خواهد کرد، و غم انگيز ترين رهآورد آن، با توجه به شرايط حاکم در منطقه و لگام گسيختگي جهانخواران، سناريوي هرج و مرج و تجزيه رابه ارمغان خواهد آورد.» سوال این است که آیا آمریکا به دنبال تلّی از خاک است؟ آیا به منفعت جهانخواران است که در ایران آنارشیسم و خلأ قدرت حاکم شود؟ اگر آنارشیسم، آنچه در عراق می گذرد اما در ابعادی بزرگتر، دستاورد این حمله باشد، منفعت را چه کسی می برد، جهانخواران و یا مرتجعین؟ تأثیرات این حمله در سطح کشورهای عربی و مسلمان چه خواهد بود؟ اروپای مماشاتگر چه خواهد کرد؟ چین و روسیه چه عکس العملی نشان خواهند داد؟ ترورستها چه خواهند کرد؟ فراموش نشودکه در این سناریو حمله به چند ساعت و روز محدود نخواهد بود.3- بلوف – پیش از شورش
اگر بخاطر داشته باشیم، احمدی نژاد و دیگر سران رژیم بار ها تکرار کرده اند که جنگ رخ نخواهد داد. گفته اند که آمریکا حمله نخواهد کرد، و همهء اینها جنگ روانی است؛ و به زبانی همین گوساله ای که زاییده (عراق) را بزرگ کند، حمله به ایران پیش کشش. اگر این ارزیابی را بپذیریم، و بپذیریم که رژیم به علت نفوذ در نهادها و در میان مردم، از داده هایی با خبر است که از چشم همگان دور است، سوال پیش می آید که اگر آمریکا حمله نمی کند، پس دلیل موضعگیری جعفری آنهم با این لحن و سبک چه بوده است؟ آیا رژیم می داند که مردم در حال انسجام برای شورشی همه گیر هستند و با این موضعگیری به زبانی می خواهد به مردم پیام بدهد که سپاه مرز ها را خالی کرده و در سطح شهرها گسترده شده است تا بتواند هر تهدیدی را به شدت سرکوب کند، پس مردم بهتر است به فکر اعتراض و شورش همه گیر نباشند؟ ساده تر اینکه می خواهد با این بلوف توی دل مردم را خالی کند؟ می داند شورشهای جدی در حال غلیان و انفجار است و به زودی رفتنی است؟ علائم اجتماعی، سیاسی، نظامی و حتی اقتصادی تبدیل شورش بالقوه به شورش بالفعل چیست؟
4- بلوف – پیش از تسلیماحمدی نژاد در اجلاس ملل متحد گفت که پروندهء هسته ای بسته شده است. متعاقبا دول 5+1 هم بحث در باره تحریم را یکماه به تعویق انداختند. حرفهای تند وزیر خارجه فرانسه و بولتون آرشیو شد. شاید رژیم، آمریکا و شرکاء به نتایج و توافقاتی رسیده اند که از چشم ما پنهان است، و حرفهای بولتون بیشتر به آخرین پارس کردنهای سگی شبیه است که گرگ را در حال فرار مشاهده می کند و فقط می خواهد یادآوری کند که بازگشت رژیم به نقطهء اول چه عواقبی خواهد داشت! از سوی دیگر جعفری، پس از وارد شدن نام سپاه پاسداران به لیست تروریستی و به خطر افتادن منافع مالی سپاه، بدین وسیله اعلام می کند که سپاه پاسداران نقش استراتژیک خود را از فرامرزی به درون مرزی تغییر داده، و بیشتر به کارهای داخلی (سرکوب) و فرهنگی (ارشاد و اختناق) خواهد پرداخت. ساده تر اینکه، حال که منافع سپاه در خطر است با اعلان بیرونی در تغییر روش خواهان خروج اسم از لیست تروریستی شده است. در عین حال که به غرب هم گوشزد می کند که سپاه با تهدید انقلاب مخملی، شورش نهادهای فعال در کردستان، بلوچستان، آذربایجان و خوزستان مقابله می کند. به نظر من این احتمال و سناریو، یعنی «تسلیم» رژیم به محدود کردن سپاه به کنترل تهدیدات در داخل بیشتر قریب به واقعیت است، تا پُز «در صورت تهديد نظامي خارجي سپاه به كمك ارتش خواهد شتافت» در سناریوی حملهء فرسایشی. البته یک نکتهء مهم نباید فراموش شود و اینکه سپاه پاسداران در آموزش نیروهای فناتیک و تروریست در خاورمیانه نقش غیرقابل انکاری داشته است، و این نقش همچنان ادامه خواهد داشت اما در شکل و شمایل متفاوت و با روشهایی همچون استفاده از رسانه ها.تنها راهتنها راه پیشگیری از وقوع آنارشیسم و تجزیه ایران، و برای رهایی از ادامهء سلطهء رژیم بر مردم، بی شک فعال شدن علیه حملهء نظامی بیگانه و تمامیت رژیم اسلامی، و تأکید بر سرنگونی رژیم به دست مردم در جهت استقرار نظامی سکولار است. پارامترهای تعیین کننده و لازم برای انجام این مهم در نوشتار پیشین «بنام آزادی انسان» خاطرنشان شده است.علی ناظر – 8 مهر 1386بحران___با هم خبر را مرور می کنیم:
فارس 8 مهر 1386
به گزارش خبرنگار دفاعي خبرگزاري فارس، سردار سرلشگر محمدعلي جعفري فرمانده كل سپاه كه صبح امروز شنبه در مراسم توديع فرمانده سابق نيروي مقاومت بسيج … با يادآوري اين موضوع كه ماهيت كلي سپاه مشخص است و صرفا بعد نظامي ندارد، اضافه كرد: مامورت سپاه حفظ دستاوردهاي انقلاب و مقابله با تهديدهاي داخلي است و هر تهديدي كه به دستاوردهاي نظام جمهوري اسلامي ايران خدشه وارد كند سپاه به مقابله با آن خواهد پرداخت. فرمانده كل سپاه با ذكر تهديدات مختلف دشمنان در طول دوران انقلاب اسلامي گفت: بنا به فرموده مقام معظم رهبري، بايد سپاه سازمان انعطاف پذيري داشته باشد تا بتواند در برابر تهديدات سياسي، اجتماعي و امنيتي دشمنان به درستي وارد عمل شود و سپاه براي تحقق اين راهبرد نياز به سازماندهي در عرصه هاي مختلف دارد و ما بايد بر اساس شرايط محيط يا تهديدات موجود بتوانيم ساختار خود را وفق دهيم تا همانگونه كه رهبري فرمودند سپاه با انعطاف بتواند به موقع وارد عمل شود. … در استراتژي فعلي كه از سوي رهبر انقلاب مشخص شده، استراتژي راهبردي سپاه با آن سالها [68] فرق كرده است.بدين ترتيب كه ماموريت اصلي سپاه در حال حاضر مقابله با تهديدهاي داخلي است و سپس در صورت تهديد نظامي خارجي سپاه به كمك ارتش خواهد شتافت. فرمانده كل سپاه در ادامه سخنان خود با تاكيد بر اينكه بايد بر اساس تهديدات موجود دشمنان، شرايط را متحول كنيم تا بتوانيم با دقت تمام به مقابله با دشمن بپردازيم، گفت: تهديدات عليه انقلاب پيچيده و گستردهتر از گذشته شده پس ما حق نداريم كه آرام بنشينيم و سازماني كه خود را با تجهيزات و شرايط محيطي وفق ندهد، بداند كه موقعيتش تضمين شده نيست. … سرلشگر جعفري تاكيد كرد: راهبرد گذشته قطعا امروز نمي تواند مورد استفاده قرار گيرد زيرا يك استراتژي با شرايط پيراموني سيال بيش از دو تا پنج سال نمي تواند مفيد واقع شود كه رهبر معظم انقلاب نيز بر اين موضوع تاكيد دارند. … بر اساس نظر و موافقت رهبر انقلاب، مسئوليت فرماندهي نيروي مقاومت بسيج نيز به فرمانده كل سپاه محول شده است. شايد به دليل مشغله كاري فراوان نتوانم به صورت تمام وقت در ستاد بسيج وقت بگذارم ولي سردار ميراحمدي جانشين سردار حجازي در نيروي مقاومت بسيج در سمت خود باقي مانده و به من كمك خواهد كرد.
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 5:06 AM
برچسبها: بحران فروپاشی, علی ناظر
مذهب ستیزی یا مذهب زدایی – نوشته شده آبان 86
پیش از شروع می خواهم روی این نکته تأکید داشته باشم که در این یادداشت سخن پیرامون مذهب ستیری نیست، بلکه صحبت از مذهب زدایی از فرهنگ مبارزه سیاسی است؛ ولی برای زدودن مذهب از فرهنگ سیاسی باید آلترناتیو داشت. مشخص تر اینکه، تغییر بنیادین اندیشهء حاکم بر جامعه به اندیشه ای پویا و سارنده تنها در صورتی امکان پذیر است که باور جایگزین در حد تأثیرگذاری مذهب فورموله شده باشد. در گام نخستین باید آنچه را که بر اذهان حاکم است بهتر بشناسیم.
یکی از خصیصه های بارز فاشیسم ناتوانی اش درتحمل حرف مخالف است. نمی تواند دگراندیش را تحمل کند. فاشیسم بصورت سیستماتیک دگراندیش – آنکه آنطور نمی اندیشد که فاشیسم می اندیشد، را مورد تهاجم قرار می دهد.شکل حادتر فاشیسم، فاشیسم-مذهبی است. نه تنها مخالف خود را تحمل نمی کند، بلکه با استفادهء ابزاری از خدا و پیغمبر و دگر باورهای مذهبی، مخالف خود را در سلولی محصور با اختناق و تهمتهایی مانند منافق و مرتد و کافر و باغی و مفسد فی الارض، و بدتر و خطرناکتر از همه – مخالفت با رهبر، که امام گونه دربارهء اندیشه و حرکات و اعمال تو فتوا می دهد، محبوس می کند. فاشیست ها چون لباس (دین) اسلام بر تن دارند، می توانند با تفاسیر مختلف از آیات الهی، و فتاوی در زمانهای لازم راهکارهای جدیدی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود ابداع کنند. آیات قران به «او» این امکان را می دهد که با تفسیر آیات محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، و خلاصه با استفادهء ابزاری از دین، جامعه را متعهد و ملتزم به بینش مشخص خود بکند. آن موقع که لازم است، چادر بر سر زن می کند، هر موقع که لازم شد روسری بر سرش می کند، و وقتی لازم باشد دختران را با لباسهای چسبان به نمایش می گذارد، و در هر مرحله عمل خود را عین دموکراسی و آزادمنشی تفسیر می کند. زن، برای فاشیسم مذهبی ابزار است. تا دیروز زن می بایست پشت سر مرد نماز به خواند، و امروز می تواند قاضی شود. آزادی زن، نه از جایگاه زن در جامعه و بنا به انتلکت زن، بلکه از جایگاه تفسیر آیات قران تعیین و تکلیف می شود. اگر زن آزاد بتواند احترام به قران و اسلام را دو چندان کند، زن با ارجاع به فلان آیه قران، آزاد می شود، و اگر لازم باشد که به تاریک ترین نقطه در آشپزخانه کشانده شود، آیاتی از قران به خدمت گرفته می شوند. در اندیشهء فاشیسم-مذهبی زن همانقدر ابزار است که خود دین. زن همانقدر در نقش چماق جامعه را منکوب می کند، که خود دین. نظام فاشیسم فرد، دین، اندیشه و خلاصه همه چیز و همه کس را بمثابهء ابزار برای ادامهء حیات مذهب و پایه ریزی جامعه ئی دینی به کار می گیرد، و چون بر گُردهء توهمات دینی جامعه سوار است، همیشه خیل عظیمی از مردم را به همراه دارد، و آن را نمادی از داشتن پایگاه مردمی خود ارزیابی می کند.فاشیسم-مذهبی با جامهء سیاسی بر تن، می خواهد از منافع ملی، از دموکراسی و آزادی دفاع کند. با پناه جستن به باورهای دینی که رنگ و بوی ملی و وطن پرستی به خود گرفته است، نه تنها مخالف را در مواقعی بخاطر باور های غیر مذهبی تکفیر می کند و یا القا می کند که چماق به دستانش مخالفین را تکفیر کنند، بلکه با برچسبهایی که محتوای به ظاهر دینی اما کاملا سیاسی دارند اما بر گرفته از اندیشه و فرهنگ مذهبی است، مخالفین را خاموش و از صحنه حذف می کنند.28 سال است که جامعهء ایران با این شکل از فاشیسم مبارزه کرده است. 28 سال است که شاهد جنگ حیدری – نعمتی بوده و دین نقشی محوری داشته است. عرصهء مبارزه را فقط مذهبیون علیه مذهبیون پر کرده است، و لائیک و سکولار یا از صحنه خارج شده اند، و یا در اولین یورش فیزیکی حذف شده اند. با حذف مخالفین سکولار، فاشیست سعی می کند تا به همه بقبولاند که تمام داستان براندازی در این است که کدام قرائت از دین باید حکومت کند. گویی تمام درد مردم ستمدیده انتخاب بین این رهبر مذهبی با فلان قرائت دینی و آن رهبر عقیدتی با بهمان قرائت دینی بوده است. و در برابر اعتراض، دریایی از خون شهید را بعنوان اثبات بر حقانیت راه و روش و اندیشهء خود، در قرار داده می شود. در چنین جامعه که هژمونی چنین فرهنگی بارز است، منطق و پیام انتلکتوئل و اندیشه ورز در برابر سرخی خون شهید رنگ می بازد. ماهیت اندیشه ورزی و دگراندیشی به زیر سوال می رود. با ایجاد جوّ اختناق و خفقان، بازبینی حرکت و عمل و اندیشهء عمامه به سرها و یا رهبران مکّلای امام گونه، به فازی دیگر حواله می شود. و ملت مانده است در مقابل زورگویانی که قران را بر سر نیزه کرده اند. تشنه گان به قدرت سیاسی، که مسلح به خون شهید و نام خدایند و با سوء استفاده از فرهنگی عقب نگاه داشته شده که با مفاهیم سکولاریسم و جدایی دین از دولت آشنایی ندارد، ماهیت مبارزه را باز سازی می کنند. در این جدال و در اولین گام، لیبرالیسم در عام ترین نوع تعریف – فرهنگ چند صدایی و تحملگرایی مورد تهاجم قرار گرفته و به خاطر ماهیتش شکست می خورد. آزاد منشی، آزاد اندیشی، و مبارزه برای آزادی خلق، در یورش بی امان موج سواران مذهبی حذف می شود، تا به آن حد که جای ظالم و مظلوم در اذهان عوض می شود، و ستمدیدگان به این باور می رسند که فاشیست-مذهبی حق است و دگراندیشی و سکولاریسم باطل. قشر عظیمی از جامعه قوانین ارتجاعی را پذیرا می شود. به پای چوبه های دار، برای تماشا می رود. در جنگ حق علیه باطل شرکت می کند، شهید می دهد و شهید می شود. و روز به روز در این تنیده تار اسیرتر می شود، و فاشیسم مذهبی از این قشر تغذیه می کند و به حیات خود ادامه می دهد. 28 سال است که اینچنین بوده است. خصیصهء بارز دیگر فاشیسم وابستگی اش به قوای نظامی است، و از آنجا که نمی تواند در برابر آزادی بیان ایستادگی کند، از این ابزار برای سرکوب هر چه بیشتر مخالفان تا به آن حد استفاده می کند که غیبت نیروی نظامی و سرگوبگر مترادف می شود با فروپاشی نظام. وابستگی به نیروی نظامی، قدرت مانور را از حاکم و رهبران گرفته و در مرور زمان ماهیت سیاسی فاشیسم-مذهبی، به نظامی-مذهبی تبدیل می شود. حرف آخر را نیروهای مسلح می زنند. هرچند ماهیت حکمرانی تغییر کرده است، اما جامعه همچنان در چمبرهء باورهای مذهبی نگاه داشته می شود، و سکولاریست و آزاد اندیش همچنان سرکوب می شود.به راستی در مقابل فاشیسم مذهبی چه می توان کرد؟ قبول داغ و درفش یکی از راه ها است. اما پذیرش داغ و درفش زمانی راه گشاست که اندیشه و باوری راهگشا و غیر مذهبی نوید دهنده و جایگزین اندیشهء حاکم بر جامعه باشد. چگونه می توان با اندیشهء مذهبی به جنگ فاشیسم-مذهبی رفت؟ چگونه می توان خواهان سرنگونی نظام ایدئولوژیک بود، و از سوی دیگر خواهان تأسیس نظام ایدئولوژیک با قرائتی متفاوت شد؟ چگونه می توان کمبودها و کاستی های نظام ایدئولوژیک، مقتدی به رهبر را با نظامی مشابه با آن جایگزین کرد؟ اگر دیکتاتوری عامل اصلی رشد و نمو فاشیسم-مذهبی است، چگونه می توان به هرگونه دیکتاتوری باور داشت؟ چگونه می توان با نام خدا شروع کرد و فتوا به جدایی دین از دولت داد؟ آیا نتیجه به جز رفورم و استحاله چیز دیگری خواهد بود؟ آیا مبارزه با حاکم می تواند جدا از مبارزه با اندیشهء فاشیسم مذهبی باشد؟ آیا سرنگونی نظام حاکم، بدون پرداختن به اندیشهء آن نظام، عملی انقلابی است؟ مگر نه اینکه انقلاب نتیجهء کن فیکون شدن کلیه مناسبات و تغییر باور هاست؟
خلاصه اینکه اگر می خواهیم رفورم کنیم، چه اصراری به تقبیح استحاله چی؟ و اگر به دنبال تغییری ریشه ای هستیم، چرا به ریشه نمی پردازیم؟ و اگر می خواهیم برای سرنگونی رژیم از باورها و خرافات مردم سوء استفاده کنیم، خط بین عمل انقلابی با اپورتونیستی در کجا رسم می شود؟ آیا در نبود مرزی روشن و شفاف مردم گمراه نمی شوند؟ به تاریخ نگاه کنیم؛ نتیجهء استفادهء مذهب علیه مذهب چه بوده است؟ آیا حکومتهای مذهبی تضعیف شده اند و یا اینکه بیشتر رشد کرده اند؟ آیا فاشیسم مذهبی حاکم با استفاده ابزاری از مفاهیم مذهبی همچون باغی، مفسد فی الارض، منافق، معاند، و…. از خرافات و باورهای مذهبی مردم سوء استفاده نکرده است؟ آیا اگر مخالفینش غیر مذهبی بودند، فاشیسم مذهبی حاکم کمتر می کشت یا بیشتر، و یا فرقی نمی کرد چرا که حاکم می خواهد حکومت کند و تنها برای این هدف است که می کشد؟تأثیر منفی تبدیل کردن مبارزهء مردمی به مبارزهء مذهبی قابل توجه و بررسی مستمر است.
آنچه در 28 سال گذشته پیش روی مردم قرار داشته، پروسهء انقلاب علیه نظام اسلامی نبوده، بلکه فاز رفورمی بوده که می خواسته فورمولی برای برونرفت از قرائتی از دین که حاکم است کشف کند تا بتواند با قرائت دیگری از دین حکومت کند. به همین خاطر و از آنجایی که مردم نقش فورمالیستی داشته اند – و چون مردم هیچ موقع موضوع اصلی نبوده اند و در نتیجه فرهنگ مبارزاتی مردم ارتقا نیافته است، اگر به بحران های موجود در سیستم حکومتی و یا در سطح جامعه نگاهی گذرا بیندازیم، می بینیم که بحران ها زودگذر بوده اند. ریشه ای نبوده اند بلکه مقطعی بوده اند. مستمر و هدفمند نبوده اند. دانشجو بر می خیزد، و بعد خاموش می شود. کارگران بر می خیزند، بعد ساکت می شوند. معلم بر می خیزد، بعد تنش می خوابد. منظور بی ارزش کردن تنش ها، خیزش ها و سرکشی های طبقهء زحمتکش و یا انتلکتوئل نیست. و نقش نیروهای سرکوبگر فاشیست نادیده نگرفته شده اند. هدف بلکه مشخص کردن کم عمق بودن علل خیزش های خود بخودی است، و اینکه در 28 سال گذشته فرهنگ مبارزاتی ارتقا پیدا نکرده است. معلم و کارگر و دانشجو خواستهای صنفی و مقطعی دارند، و نه سیاسی-انقلابی و طبیعتا طولانی مدت. دانشجو می خواهد نشریه منتشر کند و اگر مستبدین حاکم حداقلی از آزادی را رعایت کنند، دانشجو تا مدتها (نگفتم همیشه) خرسند است. کارگر و معلم می خواهد حقوقش را که ماه ها عقب افتاده است بگیرد. به معلم حقوق مکفی داده شود، تا مدتها شهر شاهد تظاهرات برای سرنگونی نخواهد بود. توجه شود که به این خواستها نمی توان انتقاد داشت. اینها خواستهای به حق مردم ستمدیده است. نان، کار و مسکن پایهء اصلی تمام یورش ها و انقلاب هاست. و بی شک، جمهوری اسلامی توان اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک برآورده کردن این حداقلها را ندارد. نمی تواند حقوق مکفی بدهد. نمی تواند حتی نشریه دانشجوی دفتر تحکیمی را تحمل کند، و… ولی اگر توان برآورد کردن این خواستها را داشت و می توانست حداقلها را تحمل کند، آنوقت خواستهای دانشجویان سرنگونی طلبانه نبود، چرا که فرهنگ مبارزاتی تنها بر روی جنگ حیدری-نعمتی استوار بوده است. چون فرهنگ انقلابی آموزش داده نشده است. فرهنگ مبارزاتی حاکم، فرهنگ رفورمیستی است. دقیقا به این دلایل است که بحران موجود بحران انقلابی نیست بلکه بحران فروپاشی است. دانشجو، کارگر، و معلم هنوز به نقطه ای نرسیده است که برای سرنگونی نظام اسلامی اعتراض کند. نه اینکه درد را با پوست و استخوان خود حس نمی کنند، نه اینکه خواهان سرنگونی نیستند – از روز اول این رژیم را نمی خواستند، بلکه اینگونه نیاموخته اند که باید اعتراض خود را در مداری پیچیده تر ابراز کنند. آن معدود افرادی هم که آموخته اند و اعتراض خود را به عریانی خورشید ابراز کرده اند، مدافعی برای خواست خود نیافته اند و یا به اندازه کافی آموزش برای دفاع از خود ندیده اند. مدافعین آزادی زمانی به صدا آمده اند که دیگر دیر شده است. و این اشکال دوم است. اگر جامعه بپذیرد که می خواهد سرنگون کند، توان انسجام ندارد. پراکنده است. اتحادی بین کارگر و معلم و دانشجو نیست، چرا که خواستهای این سه برگرفته از یک فرهنگ مبارزاتی همه گیر و عمیق نیست، صنفی-صوری است، و نه سیاسی و سرنگونی طلبانه، و چون نیروهای سرنگونی طلب در انسجام و سازماندهی این سه عنصر، دخالتی مؤثر نداشته اند انرژی به هرز رفته است. متاسفانه نیروهای چپ هم یا از صحنه حذف شده اند و یا توان رهبری و سازماندهی ندارند.سالها پیش از قیام بهمن، داستان این چنین بود، که امروز است. در آن روز سه اندیشمند، لباس رزم بر تن کرده، و با گذشتهء خود وداع کردند. جامعه را با عینکی دیگر دیدند و برای جامعه نسخه ای دیگر نوشتند. امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده و بیژن جزنی آمدند، راه را نشان دادند و رفتند.گویی زمان آن رسیده که مدافعان آزادی در داخل کشور از تنیده تار فاشسیم مذهبی خود را رها کرده و با توجه به شرایط مشخص، راهی نو با اندیشه ای نو پیش روی جامعه بگذارند. اما اول و باید به این باور و اصل بارز برسند که با اندیشه های پشین و کهنه نمی توان آینده را ساخت.علی ناظر – 27 اکتبر 2007
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 5:04 AM
برچسبها: اندیشه ورزی, علی ناظر
چشم انداز و نقش رسانه ها بر مبناي يک تحليل«گام بعدي» – نوشته شده تیر 85
پيشگفتارمي خواهم روي جملات زير براي لحظه اي دقيق بشويم:«… اگر ميتوانيد اين رژيم وحشي را با مذاكره به عقب نشيني از سركوبي و تروريسم و سلاحِ اتمي واداريد، ما از آن استقبال ميكنيم. بشرط اينكه بر سر حقوق بشر و حقوق مردم ايران معامله نكنيد. اما مذاكره با اين رژيم همانطور كه در 25سال گذشته بجايي نرسيده باز هم بجايي نخواهد رسيد…»اين جملات را مريم رجوي، يکي از پر قدرت ترين رهبران سياسي در اپوزيسيون سرنگوني طلب، چند روز پيش گفته است. واقعا، اين جملات چه پيامي دارند؟ مريم رجوي مي گويد، برويد مذاکره کنيد، و اگر موفق شديد ما از آن «استقبال» مي کنيم. البته او تأکيد مي کند که موفق نخواهند شد، چون ماهيت رژيم وحشي و مرتجع است. اما در پس اين پيام، مريم رجوي به اين واقعيت تن داده که سرنگوني فردا و در چشم اندازي نزديک اتفاق نخواهد افتاد. پذيرفته است که به رژيم زمان بدهد تا ثابت شود که وحشي است. به رژيم زمان بدهد که يکبار ديگر به غرب ثابت شود که اين رژيم درست بشو نيست. مريم رجوي، ماهيتا، نمي خواهد به رژيم حتي براي يک ثانيه وقت براي ادامه حيات بدهد، اما پارامتر هاي واقعي سياسي اين امر را بر او «تحميل» کرده است و چاره اي نمانده به جز قبول بازي موش و گربهء رژيم و غرب. پيش از اينکه به اهميت اين جملات عميقا پي ببريم، بهتر است با خودمان رک و رو راست باشيم. اين حرفها را مريم رجوي زده است، يعني سخنگوي بزرگترين و قوي ترين و منسجم ترين و پر توان ترين و با تجربه ترين و ديپلمات ترين نهاد سياسي- نظامي اپوزيسيون. يکبار ديگر مي نويسم، سياسي و نظامي. يعني هم قدرت و پيچيدگي سياسي دارد و هم توانمندي نظامي. حال اين «قدرت» پذيرفته که اروپا و غرب با رژيم براي يک تحول مسالمت جويانه و آرام براي احقاق حقوق بشر مردم ايران به مذاکره بنشيند. نه اينکه مايل است، نه اينکه باور دارد که از اين مذاکره نتيجه اي به دست خواهد آمد؛ تنها به اين خاطر که چارهء ديگري ندارد. زور غرب و رژيم به منطق مبارزاتي مريم رجوي چربيده است.هدف از اين يادداشت نقد و يا مچ گيري از مجاهدين و مريم رجوي نيست، بلکه تنها و تنها مقصودم اين است که برداشت خودم از اين جملات را ارائه داده و از آن بعنوان يک مثال براي نتيجه گيري بهره جويي کنم.بياييم يکبار ديگر سخنان مريم رجوي که در سايت ديدگاه [پيام مريم رجوي] آمده است را با هم مرور کنيم. آيا مريم رجوي حرف تازه اي زده است؟ آيا 14 ماده اي که اعلام کرده جديد است؟ آنها که با مصوبات شوراي ملي مقاومت آشنا هستند، مي دانند که حرف تازه اي زده نشده است – به جز مردود شمردن چند همسري که آنهم پيش از اين (با يک تبصره) تصويب شده بود. پس بپذيريم که روي سخن مريم رجوي با مردم ايران نبود. چرا که مردم ايران اگر علاقه اي به مجاهدين و شورا داشته باشند تا بحال با اين مواضع آشنا شده اند، و اگر هم علاقه اي نباشد، 14 ماده که سهل است، 140 ماده هم مشگل گشا نيست. از سوي ديگر مي توان تصور کرد که اين سخنراني بيشتر خرج داخلي داشته و فقط براي خوشحال نگاه داشتن هواداران و نزديکان و «اشرفي» ها بوده است. من شخصا فکر نکنم. آنهايي که در اين گردهمايي حضور داشتند، از جمعيت (خارجي و ايراني) چشمگيري صحبت مي کردند. پس خودي ها هم منظور مريم رجوي نيستند، خودي ها پس از 27 سال خودي ماندن، ديگر محتاج به تجديد تنظيم رابطه ندارند. پس تنها کساني که مي مانند دو بخش غربي ها و رژيم است.مريم رجوي ادامه مي دهد:«… ما از غرب نه پول ميخواهيم، نه سلاح. اما ميخواهيم در مبارزه ملت ايران براي تغيير در ايران، بيطرفي اتخاذ كند و با حذف برچسب تروريستي عليه مجاهدين،حقِ مردمِ ايران براي مقاومت را به رسميت بشناسد…»يعني اينکه مريم رجوي پذيرفته که تا غرب مبارزه و شورش به حق مردم ايران و مجاهدين را به رسميت نشناسد، «تغيير» در ايران امکان پذير نيست. وبراي اطمينان خاطر غرب تأکيد مي کند که «… ما خواهان يك جمهوري كثرت گرا و مبتني بر جدايي دين از دولت هستيم كه در آن همه آزاديهاي فردي, سياسي و اجتماعي و برابري زنان ومردان در همه زمينه ها تضمين شده باشد. ما از لغو حكم اعدام دفاع ميكنيم و خواستارِ صلح، حُسنِ همجواري و برقراريِ روابطِ ديپلماتيك با همة كشورهايِ جهان و ايراني غيراتمي و عاري از سلاحهاي كشتار جمعي هستيم…»به زبان ساده تر، خصوصي سازي، کثرت گرايي، و پرهيز از «اتمي شدن» بهايي است که دولت موقت جمهوري دموکراتيک اسلامي حاضر به پرداخت آن است [در موازات با اين موضعگيري به امر خصوصي سازي خامنه اي ، و هم چنين سرعتي که مورد نظر آنهاست هم توجه شود]. بي شک اين هزينه و «تضمين» مريم رجوي، تنها براي تسريع پروسهء سرنگوني است. مريم رجوي گفته از نتيجه مثبت استقبال مي کند، ولي براي رسيدن به نتيجه بايد از خود پروسهء «مذاکره» هم «استقبال» کند. سوال البته اين خواهد بود که اگر مجاهدين از مذاکره با رژيم براي دست برداشتن از وحشي گري «استقبال» مي کنند چرا غرب بايد خود را ملزم ديده و پيش از پايان يافتن مذاکرات دست از حمايت رژيم برداشته و از مجاهدين حمايت کند؟ هر کس در عالم ديپلماسي مي داند که دشمني را که مي شناسي بهتر است از دشمني را که نمي شناسي. غرب 28 سال است که دم خور رژيم است و ترجيح مي دهد که با رژيم به يک توافق هايي برسد تا وارد پروسهء سرنگوني بشود و هزينهء کلان سرنگوني و پروسهء مذاکره با مجاهدين غالب را بپردازد.البته مريم رجوي بار ها در سخنراني خود به درستي خاطر نشان کرده است که اين رژيم مذاکره پذير نيست، به راه راست هدايت نمي شود، دست از نقض حقوق بشر بر نخواهد داشت، و به اتمي شدن متعهد است. اينها همه درست است. ولي اينها بديهيات است. واقعيت اين است که مريم رجوي با «استقبال» از «مذاکره» چراغ سبز مذاکره و وقت کشي را به غرب نشان داده است. روشن تر بگويم؛ وقتي که مي گوييم برو مذاکره بکن (هر چند مي دانيم که نتيجه نخواهد داشت)، من غير مستقيم داريم تز قبلي خود يعني «نه به سياست مماشات» را رد مي کنيم. داريم مي پذيريم که «اگر مي خواهي مماشات» بکن، ولي بدان که بي نتيجه است. يعني از «مماشات» استقبال مي کنيم. بار ديگر تأکيد مي کنم که اين يک خواست نيست، بلکه «تحميل» شده است. ساده تر اينکه مريم رجوي چارهء ديگري ندارد به جز اعلام اين واقعيت که نتوانسته غرب را متقاعد کند که نبايد مماشات کند، نبايد مذاکره کند، و درنتيجه تنها راهي که برايش مانده اين است که بگويد اگر مي خواهي بکن ولي بدان که محکوم به شکست است.پيش از پرداختن به دلايلي که اين «تحميل» را روي ميز گذاشته بپردازم، پيام مسعود رجوي حدود 10 سال پيش را خاطر نشان مي کنم. وي به غرب و رژيم گفت که (نقل به مضمون) اگر رژيم موافقت کند که زير نظر سازمان ملل انتخابات آزاد برگزار کند، شورا از آن «استقبال» خواهد کرد. قاعدتا، اين «استقبال» کردن مريم رجوي هم بايد از همان جنس «استقبالي» باشد که مسعود رجوي مي گفت – يعني هيچ. البته و به نظر من، يک تفاوت فاحش بين اين دو پُز سياسي وجود دارد. آن يکي (مراجعه شود به «تضمين ضروري – علي ناظر» نبرد خلق 129 – اسفند 1374) براي يک انتخابات آزاد پوئن مي داد. اين يکي براي مذاکرهء غرب با رژيم براي اينکه غرب بتواند رژيم را بر قدرت احياء کند اما در شرايطي انساني، پوئن مي دهد. در آن يکي شوراي ملي مقاومت يکي از کفه هاي ترازو بود، در اين يکي شوراي ملي مقاومت تنها يک «ناظر» بر نتيجه است.البته در آن زمان، شورا و مجاهدين از توان نظامي قابل ملاحظه اي برخوردار بودند، رژيم در موقعيت ضعيف تري قرار داشت، و اسم و رسم مجاهدين به ناحق همرديف تروريستها قرار نگرفته بود. در آن زمان مجاهدين خلق اسير خواستهاي ابرقدرت نبودند و مي توانستند عمليات فروغ جاويدان را برنامه ريزي کرده و به مورد اجرا بگذارند (به کمبودها و نقاط مثبت آن نمي پردازم چون موضوع اين يادداشت نيست). در آن زمان مسوولين مجاهدين در غرب بدون هيچ محدوديتي آمد و شد مي کردند و پايگاه مرکزي شان مورد حملهء کماندوهاي فرانسه قرار نمي گرفت. اما امروز مثل آن زمان نيست. امروز جهان و مبارزين جهان با پديده اي به نام «911» مواجه شده اند. هر حرکتي زير ذره بين تحليل و ارزيابي مي شود. در دههء 1980 و 1990 هر نهادي مي توانست کار ديپلماتيک بکند. امروزه شکل و محتواي کار ديپلماتيک بسيار پيچيده شده و اين پيچيدگي بر مواضع و جمله بندي هاي رهبران سياسي جدي تأثيرمي گذارد. البته مريم رجوي، با توجه به ماهيت شخصي خودش و سازمانش اين هشدار را مي دهد که: « حق نداريد بر سر ميز مذاكره بر سر حقوق وآزادي ملت ايران معامله كنيد حق نداريد ادامه حاكميت شكنجه و اعدام را در ايران تضمين كنيد». اما به دلايلي که ذکر شد نمي گويد که پس غرب «حق» دارد چکار کند؛ يعني تا کجا مي تواند به جاي مردم و ملت ايرانبا رژيم مذاکره کند؟تعادل قوادر بالا تأکيد کردم که مريم رجوي به عنوان قدرتمندترين رهبر اپوزيسيون از مذاکره غرب و رژيم «استقبال» کرده است. در عين حال که پارامتر هاي فوق الذکر از دلايل اصلي کشاندن مريم رجوي به اين موضعگيري است، اما در يک دامنهء وسيعتر دلايل ديگري هم باعث چنين موضعگيري اي شده اند. مجاهدين در اين گردهمايي جمعيت کثيري را بسيج کردند، از همهء اقشار و مليت ها. اما بايد پذيرفت در عين حال که گردآوري اين جمعيت، 1000 برابر بيشتر از گردهمايي هر سازمان ديگري در اپوزيسيون است، اما درصد کوچکي از کليت ايرانيان خارج از کشور است. آنها که با بسيج نيرو و برنامه ريزي گردهمايي در اين ابعاد آشنايي دارند مي دانند که بسيج اين چنين جمعيتي کاري بس شاق، خسته کننده و محتاج به برنامه ريزي پيچيده است، که تنها از عهدهء مجاهدين بر مي آيد، ولي بايد بپذيريم که برگزار کنندگان خيلي بيشتر خشنود مي شدند اگر به جاي «30 هزار نفر»، «300 هزار نفر» مي آمدند. و صحبت دقيقا در همين جا گره مي خورد که چرا «300 هزرا نفر» نيامدند؟ پاسخ ساده است: چون پيام مجاهدين هنوز همه گير نشده است. اين 14 ماده اي که مريم رجوي اعلام کرد، به ميان مردم نرفته و براي مردم باز نشده است. چرا؟ چون پيام مريم رجوي نه براي مردم، بلکه براي غرب نوشته شده بود. کمي بيشتر تأمل کنيم. يادم مي آيد که در يک مصاحبه (فکرکنم سيماي آزادي و در رابطه با خلع سلاح شدن ساکنان اشرف) ابوالقاسم رضايي گفت که به دست آوردن سلاح کار چندان مشکلي نيست (نقل به مضمون). تفسير من از اين جمله اين است که مجاهدين که در عراق خلع سلاح شده اند، هر موقع اراده کنند مي توانند مسلح شوند، آنچه که مهم است زمينه هاي سياسي- ديپلماتيک است که پر از دست انداز است. در همين راستا، به باور من مجاهدين بر اين عقيده اند که «مردم» پس از اولين انفجار و ترکش، از آنجا که با پوست و گوشت از اين رژيم بيزارند، به خيابان ها آمده و پشتيباني خواهند کرد؛ پس نبايستي بيش از اندازه بر روي پارامتر «مردم» هزينه کرد. براي آنها پارامتر «ديپلماسي» اصل است. متاسفانه اين تحليل با يک اشکال پايه اي روبرو مي شود ( پاردوکس مرغ و تخم مرغ). اگر مجاهدين به اندازه کافي تعادل قوا را براي غرب ملموس نکنند، غرب آنطور که بايد و شايد به مجاهدين پوئن نمي دهد. اگر رژيم در يک فراخوان مي تواند چندين هزار نفر را به عضويت لشگر استشهاديون درآورد، اپوزيسيون رژيم هم بايد با يک فراخوان ضد جنگ يا فراخوان ضد اعدام يا فراخوان …چندين هزار نفر را بسيج کند. غرب در عين حال که مي خواهد به اندازه لازم رژيم را زير فشار بگذارد، به آلترناتيوهاي خود هم توجه مي کند. غرب حسابگرانه به اين نکته اهميت مي دهد که اگر به رژيم اخم کند در ازاي آن چه چيزي را مي تواند جاتگزين کند، و وقتي که قوي ترين اپوزيسيون رژيم مي تواند تنها «30 هزار نفر» را بسيج کند، و ديگر نهادهاي اپوزيسيون حتي يک هزارم آن را نمي توان در يک اعتصاب غذا گرداوري کنند، چرا بايد بي مهابا پل هاي پشت سرش با رژيم را خراب کند.از سوي ديگر مردم از آنجايي که پيام مريم رجوي براي آنها نوشته نشده و فعاليت يک دههء اخير مجاهدين بيشتر تم ديپلماتيک تا نيرويي دارد (برنامه هاي راديو و تلويزيون رو به مردم نيست)، و مردم مشاهده مي کنند که غرب بيشتر از رژيم حمايت مي کند و با افرادي مثل گنجي لاس مي زند تا با مبارزين خلق، به ناخواسته تعادل قوا برايش ملموس نشده و در گردهمايي ها شرکت نمي کند. پارادوکس در اينجا خلاصه مي شود که غرب در صورتي حمايت مي کند و هزينه کلان مي پردازد که مردم از تمام اقشار در صحنه باشند؛ مردم هم در صورتي شرکت مي کنند و بهاي کلان مي پردازند که غرب حمايت کند.به نظر من در اين پيام 14 ماده اي، يک نکته را مريم رجوي از خاطر برده بود – دعوت از همهء نيروهاي سرنگوني طلب براي همبستگي ملي. من با مريم رجوي صددرصد موافقم که مذاکره با رژيم به جايي نمي رسد، اما منطق غرب که راه ديگري به جز مماشات نمي ماند نيز قابل تأمل است. غرب مشاهده مي کند که اپوزيسيون متحد نمي شود، پيام ها رو به مردم نيستند، رابطه ها منسجم نيستند. پس نتيجه مي گيرد تا زماني که اپوزيسيون، قوي و ضعيف، پر طرفدار يا معدود، يکي نشوند، بهترين اسب براي شرط بندي همان رژيم است.رسانهنويسنده اي از نويسندگان هميشگي ديدگاه، در تحليلي پيرامون عمليات اخير اسرائيل، به اين نتيجه رسيده بود که الف) علت ميليتاريزه شدن منطقه و کشورهاي حاشيهء خليج فارس، خط مشي تجاوزگرانه اسرائيل است، و ب) قدرت نظامي و توان رژيم در منطقه باعث هراس اسرائيل شده، و نتيجه مي گيرد که رژيم به اتمي شدن ادامه بدهد. بدون اينکه به تک تک نکات اين تحليل بپردازم، خاطر نشان ميکنم که دليل اصلي ميليتاريزه شدن منطقه و کشورهاي کوچک خليج فارس اهداف توسعه طلبانه و صدور اسلام ارتجاعي رژيم است. البته اين واقعيت مهر تأييد بر خط مشي تجاوزگرانه اسرائيل نمي زند. اما آنچه که در اين مثال اهميت دارد، اين واقعيت است که در ازاي هر تحليل اپوزيسيون از شرايط سياسي- نظامي منطقه و رژيم، در مقابل هر خبر از نقض حقوق بشر در ايران، در برابر هر افشاگري از سوي مخالفان رژيم، ده ها خبر و تحليل از سوي عناصر رژيم، تحليل گران رژيم، آنها که مسائل را بدون در نظر گرفتن پروسهء سرنگوني بررسي مي کنند، و البته افرادي مثل اکبر گنجي که حامل پيامهاي گمراه کننده اند، به جهان غرب، به زبان هاي مختلف، تغذيه مي شود.به نظر من، براي خنثي کردن چنين تحليل هايي از سوي چنين کانالهايي، اپوزيسيون محتاج به رسانه اي فراسازماني و مستقل است، که بتواند تحليل هاي درست از شرايط واقعي را به زبان خود غربي ها در اختيار آنها قرار بدهد. رسانه اي به زبان غير فارسي. متاسفانه، رسانه هايي که مخالف رژيم هستند اخبار و تحليل هاي خود را به زبانهاي خارجي ارائه مي کنند، از همان دردي رنج مي برند که رسانه هاي فارسي زبان. مي خواهم يک مثال بزنم، بدون اينکه بخواهم از مقام کسي چيزي کم کنم. نمي دانم به سايت هاي انگليسي زبان اپوزيسيون و يا به ظاهر مستقل رفته ايد يا نه. يکي دو تا از آنها سايتي هستند پر محتوا، پر خبر و کاملا حرفه اي. اما اگر به مطالب و نحوهء تنظيم مطالب آن دقت کنيم، وابستگي آن به نهادي سياسي مشخص مي شود. اگر من به عنوان يک «ناظر» اين واقعيت را درک کرده ام، بي شک ژورناليست ها وشخصيت هاي سياسي حرفه اي غربي حتما به ماهيت غير مستقل اين رسانه ها پي مي برند. به نظر من غرب را بايد از جايگاهي بي طرف اما هدفمند با اخبار و تحليل هاي متفاوت و مستقل تغذيه کرد. غرب با چند صدايي بيشتر معشور است تا تحليل هاي کاناليزه شده و همسو و تک بُعدي.چشم اندازبا توجه به کليه نکات بالا، و با در نظر گرفتن آنچه در يادداشت «گام بعدي» آمده است، از چندي پيش به اين نتيجه رسيدم که نقش ديدگاه بايد تغيير کند. به نظر من انرژي و تواني که هزينه و صرف سايت ديدگاه مي شود بايد متمرکز بر دو فاکتور بشود. ارائه تحليل از شرايط به زبان فارسي، و گردآوري اخبار و تحليلهاي مشخص و راديکال به زبان غير فارسي.طبيعتا، انرژي و توان مسوولين ديدگاه محدود است. به همين خاطر در گام بعدي خاطر نشان کردم که ديدگاه در شکل و محتوا تغيير خواهد کرد. ( اين تصميم گيري يک طرفه برخي از مسوولين ديدگاه را آزرد).بنا به داده هاي روز و پيچيده شدن کارکرد رسانه اي، و با توجه به اينکه حد و توان ديدگاه محدود است، از اول شهريور تغييرات زير به مورد اجرا گذاشته مي شود: 1- ستونهاي مطالب تازه، فراسوي ديدگاه، کارگري، رخدادها، هنر و ادبيات از سايت حذف مي شوند. ديدگاه از اول شهريور به بعد تنها مطالبي را درج مي کند که کتبا از نويسنده دعوت شده باشد.2- در نتيجه، ستونهاي سينما، آمفي تئاتر، يادداشت هفته، ويژه نامه ها، فراخوان، حقوق بشر، عکس و نقل قول و تماشاگه راز و کاربران پابرجا مي مانند. مشخصا، ستون هايي باقي مي مانند که مطالب آن ويژه ديدگاه بوده و در رسانه اي ديگر ثبت نمي شوند.3- در ستون کاربران، تغييراتي کيفي انجام مي شود که متعاقبا به اطلاع مي رسد.4- چند هفته اي است که سايت جديد به نام «بحران» که در آن مطالب به زبان انگليسي، (و شايدفرانسوي و آلماني) ارائه مي شوند، تأسيس شده است. بيشتر انرژي من پس از تکميل شدن سايت بحران صرف اداره و پيشبرد اهداف آن خواهد شد. هدف از سايت بحران، پرداختن به مسائل منطقه و ايران بوده، و اميد من اين است که کاربران و کارورزاني که با ديدگاه همکاري مي کنند و به زبان هاي انگليسي، فرانسوي و آلماني مسلط هستند، همکاري خود را گسترش داده و تحليل هاي خود را به به اين زبانها فورموله کرده و با توجه به فرهنگ مديا در غرب (پرهيز از شعار)، براي نشر ويژه در سايت بحران ارسال کنند. البته زمانبندي فعال شدن سايت بحران هنوز مشخص نيست و به خيلي پارامتر هاي تکنيکي-عملي بستگي دارد، و شکي ندارم که سايت بحران در اوائل کار دچار بحرانهاي زيادي خواهد شد، اما چشم انداز روشن و اهداف سايت بحران در راستاي همان اهداف ديدگاه خواهد بود.امروز در ستون اخبار ديدگاه گزارش شد که نيكلاس برنز، معاون وزارت امور خارجه ايالات متحده، گفته که «اگر جمهورى اسلامى تا تاريخ ۱۲ ژوئيه برابر با ۲۱ تير ماه به پيشنهادهاى مزبور پاسخ ندهد، شوراى امنيت سازمان ملل بايد از خود واكنش نشان دهد. ». واقعيت اين است که «بحران» در منطقه و بخصوص در ايران رو به افزايش است، و تشديد بحران بين المللي در شکل گيري «بحران سرنگوني» مؤثر خواهد بود. به نظر من رسانه ها بايد خود را براي چنين موقعيتي آماده کنند، و دقيقا به همين خاطر شکل و محتواي ديدگاه بايد دستخوش تحول شود، حتي اگر اين تغيير و تحول باعث پايين آمدن تعداد کليک ها، از دست دادن کاربران براي مدتي، و بازسازي هاي ديگر شود.5- سايت بحران شامل اخبار و تحليل هاي مختلف (از نگرش هاي گوناگون) اما به زبان خارجي خواهد بود، و همچون سايت ديدگاه فراسازماني خواهد ماند.6- دو سايت ديدگاه و بحران در کنار هم فعال خواهند بود.باسپاس از توجه شماعلي ناظر – 14 تير 1385
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 4:57 AM
برچسبها: بحران فروپاشی, علی ناظر, مجاهدین
آزادي بيان در فرهنگ رب النوعي – نوشته شده – فرورودین 85
برگرفته از ويژه نامه فروردين ديدگاه
آزادي بيان در فرهنگ رب النوعيآزادي انديشه و بيان دو مقولهء جدا از هم هستند. به نظر من نمي توان از انديشيدن جلوگيري کرد. «دهانت را مي بويدند» اما نمي توانند به درون تو رخنه کننند و نگذارند که بينديشي. تو را به زنجير مي کشند، اما نمي توانند قوهء بررسي مسائل را از تو بگيرند. قلم ها را مي شکنند، زبان ها را مي بُرند، اما انسان به انديشيدن ادامه مي دهد.آزادي انديشه نه گرفتني است و نه دادني. آزادي انديشه هست، چون انسان هست، و چون انسان هست، انديشيدن هست.در نقطهء مقابل آزادي انديشه، که بر خواست و توان «فرد» استوار است، آزادي بيان از حيطهء قدرت فرد خارج شده و در روابط و ضرورت هاي اجتماعي شکل و معنا پيدا مي کند. «انسان» حاکم بر بود يا نبود «انديشيدن» است، اما تنها نوادر هستند که مي توانند «عملا» آزادي بيان (به معني اخص کلمه و به دور از ظاهر سازي) را تابعي از قوانين گروهي و اجتماعي، ندانسته و انديشهء خود را حتي با فدا کردن جان بيان کنند. تاريخ بارها نشان داده که پايبندي اين نوادر علمي، هنري و روشنفکري به آزادي بيان، شالودهء جامعه اي بهتر را پايه ريزي کرده است.در مقابل اين نوادر، دکترين محدود کردن آزادي بيان با توجه به «درک از ضرورت ها»، «زمان و مکان بيان»، و «فعل و انفعالات» سياسي، اقتصادي و يا اجتماعي، و با تأکيد و دعوت به سکوت و خود سانسوري «در حال» براي رسيدن به «نظام موعود» در آينده، خودنمايي مي کند. تاريخ يک قرن اخير خاورميانه و اروپاي شرقي، و يا کشورهايي چون چين و هند، بارها شاهد بوده که مبلغين چنين دکتريني پايه ريزان نگرش هاي خود محور، مستبد، و خودکامه بوده ؛ و گاها پس از دگرگوني سياسي و تغيير نظام در اين کشورها، بنام دين و خلق و آزادي و عدالت اجتماعي و محرومان، به تثبيت دکترين «سکوت در امروز براي بيان در فردا» پرداخته اند.محدود کردن آزادي بيان، و «مشروط» شدن بيان انديشه به آماده بودن «شرايط»، منحصر به حاکمان مستبد نيست. جهانخواران، براي گسترش سلطهء خود بر جوامع و کشور هاي به يوغ کشيده، بي مهابا و البته با ابزارها و دلايل پيچيده تري، سايهء سکوت را بر اذهان مي گسترانند، با اين تفاوت فاحش که در جوامعي که «آزادي بيان» نهادينه شده، بيان انديشه لاجرم بر سانسور الويت مي يابد، و گفته ها عاقبت گفته مي شود.در جوامعي که آزادي بيان نهادينه شده است، «انديشيدن» در حيطهء «ذهن فرد» محدود نمي ماند و به «عينيت» تغيير مي کند. کنش و واکنش هاي منتج از تغيير «پديدهء ذهني» به «پديدهء عيني» نه تنها به رشد فرهنگ حاکم بر جامعه ياري مي رساند بلکه منبع تغذيه ذهن و دانش «فرد» و تبلور انديشهء «انسان» در مداري عالي تر مي شود. در چنين جوامعي فرهنگ «ميرا» نيست.در جوامعي که انديشيدن نهادينه نشده، و فرهنگ «رب النوعي» هنوز حاکم بر جامعه است، و فرد به «خودباوري» نرسيده و در نقاط عطف (سياسي، اجتماعي و يا رواني)، حق انديشيدن و خلاقيت را از «خود» به «رب النوع» واگذار مي کند؛ «فرهنگ» مشروط شدن «حق» بيان به «درک ضرورت» و آماده بودن «شرايط»، سيستماتيک شده و نتيجتا، و بدون استثنا،امکان نهادينه شدن آزادي بيان در آن جامعه بوجود نخواهد آمد.در چنين جامعه و فرهنگي، روشنفکران، هنرمندان، و انديشه ورزان عهده دار مسووليتي خطيرتر از ديگر افراد جامعه هستند. عدم سکوت آنها در برابر دکترين «سکوت در امروز براي بيان در فردا» نه تنها مي تواند از نهادينه شدن فرهنگ «خود سانسوري» جلوگيري کند، بلکه پايه ريز شالودهء فرهنگي «پويا و خودکفا» هم مي شود.با توجه به تکات بالا، محدود کردن «آزادي بيان» پيش از سرنگوني، ادامه دهندهء فرهنگ «رب النوعي» و به ناچيز کردن نقش «فرد» پس از سرنگوني خواهد انجاميد.علي ناظر – 1 فروردين 1385
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 4:52 AM
برچسبها: اندیشه ورزی, علی ناظر
بحران انقلابي ، فروپاشي، يا سرنگوني؟ – نوشته شده بهمن 81
به بهانه فرارسيدن سالروز قيام بهمن نزديک به 24 سال از آن روز مي گذرد. در آن دوران که اکثر جريان هاي سياسي همچون کودکاني نوپا در عالم واقع سياست بودند، از هم گسستگي نظام سلطنتي را انقلاب نام نهاده و در گوشه و کنار ايران به ترويج آرمان ها پرداختند، بي آنکه ماهيت اين تغيير و تحول را ريشه يابي کرده، و بنا به درک درست از جو و شرايط حاکم و واقعيات سياسي، استراتژي طولاني مدت خود را طراحي کنند. نيرو هاي سياسي دموکرات با چپ روي ها و گاها راست روي هاي بي حدخود مستمرا از “امت در صحنه” دورتر مي شدند، و صحنه را هر چه بيشتر براي مرتجعين خالي مي کردند. تحليل کامل و پيامد هاي دو دهه اخير را به متخصصين امر تاريخ نگاري مي سپارم. اما نکته ي قابل تامل شناخت از ماهيت و علل تشديد بحران در اين مقطع از زمان، و نهايتاموضع شفاف جريان هاي سياسي سرنگوني طلب در قبال انسداد سياسي که دامان رژيم را گرفته، و چگونگي بهره گيري از سردرگمي رژيم در ارائه چاره براي برون رفتش از اين معضل است. اين ياداشت به اختصار به بخشي از اين مهم مي پردازد. چندماه پيش شبکه ديدگاه صفحه اي تحت عنوان “بحران سرنگوني” ارائه داد، و اميد داشت تا روشنفکران و فعالان سياسي با تعريف شرايط لازم و کافي براي عملي شدن خواست براندازي، اين مقوله را باز کنند. متاسفانه شرايط حاد روز باعث شد که به مفهوم و ماهيت “بحران” کاملا نپردازيم. البته مهدي سامع در همين رابطه در دو مقاله به بحران انقلابي پرداخت. وي معتقد است که ايران در شرايط انقلابي به سر مي برد و اصولا استفاده واژه “بحران سرنگوني” بيان “درست تئوريک” نيست. وي در دو مقاله خود سعي نمود تئوري را به فاکت هاي روز سياسي گره زده تا خواننده از شکل گيري بحران در ايران شناخت بهتري پيدا کند. موشکافي نقاط ضعف و قوت آن را به آينده موکول مي کنم، فقط به اين بسنده مي کنم که به نظر مهدي سامع ما در شرايط انقلابي هستيم، که به نظر من دقيقا درست نيست. به خلاصه مي گويم که شرايط انقلابي در جامعه اي امکان پذير است که شالوده هاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي مورد سئوال قرار گرفته، و هدف مردم تغيير ريشه اي در کنش و واکنش هاي حاکم بر جامعه است.سئوالي که پيش مي آيد اينست که آيا ايران در چنين راستايي حرکت مي کند؟ آيا خواسته هاي روزانه مردم تغییرات زير بنايي است؟ آيا يکي ازشعار هاي دانشجويان، معلمين، و کارگران بطور مثال “کار و مسکن براي همه” به مفهوم استرتژيک آن است؟ فراتر آنکه آيا جريان هاي سياسي، از شوراي ملي مقاومت گرفته تا جريان هاي راست سرنگوني طلب، خواهان تغيير ريشه اي در بافت اقتصادي و اجتماعي همزمان با تغيير سيستم سياسي به معناي اخص کلمه هستند؟ با نگاهي گذرا به شرايط موجود نتيجه مي گيرم که بحران حاضرنمي تواند يک بحران انقلابي باشد، چرا که نه مردم از پتانسيل انقلابي (بالفعل يا بالقوه) بهره مندند و نه واژه انقلاب در دستور کار جريانهاي سياسي گنجانده شده است. در عين حال اگر به بررسي شرايط مشخص و جو حاکم بپردازيم نتيجه مي گيريم که اين نظام دير يا زود رفتني است. در گيري هاي لفظي و فيزيکي بين آحاد وابسته به نظام حاکي از انفجاريست که تماميت نظام را به لرزه در خواهد آورد. خلاصه آنکه رژيم جمهوري اسلامي در حال فروپاشي است – نتيجتا اين بحران که ايران در تب آن مي سوزد بحران “فروپاشي” است و نه انقلابي، و اين فقط يک تفاوت لغوي نيست. به نظر نگارنده شناخت و قبول وجود چنين تفاوتي از اهميت بسزايي برخوردار است، چرا که “فروپاشي” نظام در بهترين شق خود پيروزي جريان هاي راست و وابسته را ضمانت خواهد کرد، و غم انگيز ترين رهآورد آن، با توجه به شرايط حاکم در منطقه و لگام گسيختگي جهانخواران، سناريوي هرج و مرج و تجزيه رابه ارمغان خواهد آورد. تنها راه برون رفت از اين تنگنا، مديريت صحنه و کاناليزه کردن انرژي پتانسیل به انرژي فعال و متمرکز، به وسيله جريان هاي سرنگوني طلب است. جريان هاي سياسي سرنگوني طلب با قبول اين واقعيت که جامعه در بحران انقلابي به سر نمي برد، و لي رژيم در حال فروپاشي است، مي بايستي با حضور فعال در صحنه، اعتراضات اجتماعي را در جهت تشديد بحران سازمان داده و آن را به “بحران سرنگوني” نظام تبديل کنند، وباعث شوند که سرنگوني رژيم سازمانيافته وتحت کنترل نيروهاي مردمي انجام گرفته و بازده آن اينبار به جيب مردم ريخته شود. نا گفته روشن است که اين مهم تنها و تنها با اتحاد کليه نيروهاي سرنگوني طلب که براي استقرار آزادي و دموکراسي در يک جبهه وسيع گردآمده اند، امکان پذير خواهد بود. ولي آيا چنين اتحادي امکان پذير است؟ ظاهرا، و اگر به عکس العمل هاي اخير در مقابل طرح جبهه همستگي شوراي ملي مقاومت، منشور حزب کمونيست کارگري، و يا “ميثاق با مردم” رضا پهلوي توجه کنيم، پاسخ منفي است. و اگر اين نتيجه گيري را درست فرض کنيم، يعني بپذيريم که جريانهاي سياسي هنوز آمادگي خود رابراي اتحاداعلام نکرده اند، بايستي “شق سياه” را مد نظر قرار دهيم، يعني دخالت بيگانگان در تعیین سرنوشت ما: تعيين نوع و شکل نظام آينده از بالا، و تعيين بود و نبود و نقش تک تک جريانهاي سياسي در ساماندهي ايران آينده. سئوال اينست که آيا جريانهاي سرنگوني طلب چنين سرنوشتي را بر اتحادبا يکديگر ترجيح مي دهند؟ زمان آن رسيده که روشنفکران، فعالان سياسي،و نهاد هاي سياسي سرنگوني طلب براي يکبار هم که شده آموخته هاي تئوريک را چراغ راه کرده و با بهره گيري از دستاوردهاي تجربي دو دهه اخير خود در تشکيل يک پلاتفورم همه گير گام بردارند. نبايستي گذاشت که خيانت خميني به مفاهيم و کلماتي چون “اتحاد” و يا بقول آن شياد قرن “همه با هم”، باعث شود که جريان هاي آزادي طلب متحد نشوند. آيا جريانهاي سياسي اپوزيسيون واقعا اينقدر تنزل کرده اند که آمريکا و انگليس براي شان کنفرانس گذاشته تا عاقبت بر سر ميز مذاکره بنشينند؟ آيا بايد همچون افغانستان و عراق خط اتحاد از بالا ديکته شود؟ مگر نه آنکه همه نيروهاي سرنگوني طلب دموکرات بر يک اصل غيرقابل انکار مشترک هستند:ضمانت و پايبندي نظام آينده به مفادبيانيه حقوق بشر؟ مگر نه اينکه حق بيان و مطبوعات و مليتها و ……همه در آن بيانيه نهفته است؟ آيا تن دادن هر نهاد سياسي اي به اين اصل، نمي تواند نقطه عزيمت و شروع براي مذاکره با ديگر جريانهاي سياسي باشد؟ شايد در عالم رويا و اتوپي، لازمه شروع کار اين مي بود که خيلي از نيروها مي بايستي اول از گذشته خود انتقاد کنند تا ديگران بتوانند به آنها اعتماد کرده و همبستگي امکان پذير شود. ولي در عالم واقع و عملي ، حتي اگر تمايلي هم وجود داشته باشد، اين امر امکان پذير نيست، چرا که مبارزه يک پديده ايستا، مکانيکي و ايزوله نيست. مبارزه، بخصوص در اين برهه از زمان، از ديناميزمي بالا برخودار بوده که سرعت در تصميم گيري يکي از پارامتر هاي اصلي آن است. ظواهر امر اينچنين حکم مي کند که يا جريانهاي سياسي خودشان با پاي خودشان از موضع قدرت بر سر ميز مذاکره و برنامه ريزي براي آينده مي آيند، و يا آمريکا آنها را بر سر آن ميز مي نشاند – البته از موضع ضعف. البته شق سوم هم وجود دارد – از دورخارج شدن و نق زدن. ناگفته روشن است که خواست مردم شق اول است. من فکر نکنم که جريان سياسي با تجربه اي باشد و نداند که تمام راه ها، بجز اتحاد، و تمام استراتژي ها، بجز تلفيق مبارزه اجتماعي با قهرآميز، خيلي وقت است که طي و آزمايش شده اند. از اين رو، هر عمل و عکس العملي، که در راستاي اين دو نباشد، تکرار مکررات و بي نتيجه خواهد بود. در عين حال ثابت شده است که غيبت طولاني از صحنه به ضد خود تبديل مي شود. جريانهاي جدي سياسي نمي توانند باعدم تشريک مساعي خود را کنار کشيده و به صورت مساله روز نپردازند. به نظر نگارنده علت بروز پديده دو خرداد، نبود و غيبت سه مهم در صحنه سياست بود: اول، غيبت جريان هاي سياسي سرنگوني طلب در بطن جامعه و در نتيجه نبود نيروي راهبر که تمايلات راديکال جامعه را سمت و سو بدهد. دوم، خود محور بيني نيروهاي برانداز از يک طرف، و ازسوي ديگرتک تازي جناح راست رژيم. در نتيجه و در غيبت آلترناتيو ملموس و در صحنه، ميدان عملا براي يکه تازي شعبده بازان مهيا شد. سوم، نبود اتحاد همه گير که بازتاب علل بالا است. اين سه پديده، يکبار ديگر ولي در شکل و با محتوايي متفاوت در حال شکل گيري هستند. عدم قبول مسووليت از طرف جريانهاي سياسي اي که قشري از جامعه را نمايندگي مي کنند نتيجه اي به ارمغان نخواهد آورد بجزفروپاشي نظام پس از يک سري شورشهاي خود بخودي اجتماعي از يک سو، و از سوي ديگر زد و بند هاي پشت پرده بين وطن فروشان و جهانخواران. شايد امروز، که بقولي دوران پيش از سرنگوني را سپري مي کنيم، براي فرار از پاسيويزم بتوانيم خود را به تنظيم برنامه راديو يي، سايت اينترنتي، و يا کانال هاي تلويزيوني مشغول کنيم، ولي نبايد فراموش کنيم که بازده اين راهکرد در منتها اليه به نفع جهانخواران خواهد بود. چرا که اکثرا در راستاي نقد يکديگر تا نظام حاکم فعال بوده و بگونه اي دستاويز حيله قديمي حهانخواران – تفرقه انداز و حکومت کن!- شده ايم. تنها لازمه برون رفت از اين تار تنيده شده شهامت است. شهامت پذيرش انتقاد و برخورد ديگران با مقدسات مان. شهامت قبول اشتباهات دو دهه اخيرمان درانتخاب تاکتيک و يا استراتژي. و قبول اين واقعيت که اگر راه طي شده ما بي عيب و نقص مي بود، ما تا بحال مي بايستي به اهداف خود رسيده بوديم. ولي واقعيت اينست که رژيم جمهوري اسلامي هنوز حاکم بر جان و مال مردم است، و اگر هم در حال فروپاشي است عمدتا بخاطر تاکتيکهاي جريانهاي سياسي اپوزيسيون سرنگوني طلب نيست، بلکه بخاطر شورشهاي خود بخودي اجتماعي از يک طرف، و بي لياقتي مديران نظام جمهوري اسلامي از طرف ديگر بوده است. در اولين گام، اپوزيسيون سرنگوني طلب بايستي با از خود گذشتگي و بزرگ منشي زمينه را براي يک آلترناتيو مردمي مهيا کند. فراموش نکنيم که براي رسيدن به اهداف کلان هزينه بالا بايد پرداخت. انتخاب با ماست، ولي زمان کوتاه تر ازآنست که تصور مي رود! 9 بهمن 1381
برخورد کليشه اي -1
به بهانه سالگرد قيام بهمن يکي از تعاريف کلاسيک قديمي از شرايط انقلابي اين است که پاييني ها نخواهند و بالايي ها نتوانند کنترل کنند. اين تعريف نه تنها مختصر بلکه بظاهر بيان کننده خواست پاييني هاست- تغيير. ولي بارها ثابت شده است که اين نمي تواند تنها محک باشد. بطور مثال، آيا وقتي مردم در گنبد همزمان بامردم کردستان و چندين شهر در نقاط مختلف کشور دست به شورش زده بودند، و حکومت براي کنترل(پاييني ها) آنها را به گلوله مي بست، و يا وقتي تظاهرات مردمي در 30 خرداد 60 به خون کشيده شد، و يا 24 سال مبارزه عليه رژيم اسلامي که حکومت براي کنترل ناآرامي ها دريايي از خون ساخت، دليل بر اين نبود که پاييني ها نمي خواستند و بالايي هاهم نمي توانستند، مگر به قهر؟ البته شايد بحث شود که بالايي ها تا بحال مي توانستند به هر شکلي که بودپاييني ها را کنترل کنند. ولي کنترل ديگر غيرممکن شده است. سوال اين است که رژيم هنوز هم دارد با اعدام هاي علني و دست بريدن و سنگسار و البته زندان و شکنجه کنترل مي کند، پس باز هم نمي توان گفت که ما در شرايط (بحران) انقلابي هستيم. براي پيشبرد بحث اينبار و در آينده بياييم در چند نکته متفق القول شويم: 1- نظام سلطنتي چون به انتخاب دوره اي عاليترين مقام کشورازطرف مردم معتقد نيست، و موروثي هم است، پس ارتجاعي است. ولي قشري ازجامعه خواهان آنست. 2- نظام جمهوري اسلامي فاقد پايگاه مردمي بوده، و از آنجايي که به اصل ولايت فقيه پايبند و مخالف جدايي دين از دولت هم است، پس ارتجاعي است. ولي قشري ازجامعه خواهان اين هم است – بنا به گفته اي %5. 3- انقلاب از لابلاي خطوط کتب کلاسيک نمايان نمي شود. شورش هاي مستمر اجتماعي نه به اين خاطر است که دولت تغييرکند، بلکه براي سرنگوني آنست. مردم براي سرنگوني و تغيير (ريشه اي) به 3 دليل مرتبط با هم شورش مي کنند: الف- نارسايي هاي اقتصادي- پس شورش عليه سيستم کنترل سرمايه. ب- نارسايي هاي اجتماعي – مانند گسترش فساددرنهاد هاي دولتي، ودر سطح جامعه. پ- نارسايي و کاستي هاي سياسي – مانندآزادي بيان و قلم، و … 4- تغيير و يا تمايل به تغييرکه فقط در يکي از اين سه پايه (اقتصادي، اجتماعي و سياسي) صورت بگيرد را ديگرنميتوان انقلاب ناميد، بلکه در بهترين شق رفورم انجام گرفته است. و رفورم نياز هاي خود را مي طلبد. 5- شورش هاي مردمي، بدون حضور نيروهاي پيشتاز دموکرات در صحنه، نه تنها با شکست روبرو خواهند شد بلکه باعث دلسردي و دلمردگي هم خواهند شد. 6- نيروي پيشتاز بايستي براي جلوگيري از هرز انرژي معين کند که شورش هاي اجتماعي چگونه سازمانيافته شده و استراتژي براي سرنگوني چيست. نبود استراتژي مشخص، و يا تغيير در استراتژي بدون تشريک مساعي بامردم نهايتا نتيجه فوق الذکر را ببار خواهد آورد. من با اجازه و عمدا، ميخواهم اين مبحث را با کمي جدل ادامه دهم. فرض بگيريم که به دليلي اين نظام متلاشي شد و به علت عملي نشدن شرايط فوق الذکر، مخصوصا نبود نيروي سرنگوني طلب دموکرات در صحنه، يک نهاد رفورميست که خارج از اين نظام هم فعال بوده سر کار بيايد. فراتر آنکه فرض بگيريم که اين نهاد به جدايي دين از دولت، و نظام اقتصادي ليبرال دموکراسي پايبند باشد. آزادي قلم را محدود به از ما بهتران کند، ووو. حال مي پرسم که با توجه به اين فرض محال، آيا بازهم ما شاهدشورش هاي اجتماعي و براندازانه خواهيم بود؟ اگر نه، چرا؟ مگر انقلابي صورت گرفته – مي دانيم که فقط پالان عوض شده است؟ و اگر آري، من مشتاقم که بدانم چرا؟ که در اينصورت سرنگوني اين پديده جديد، با توجه به جو ناراضي، چند روز و ماه طول خواهد کشيد؟ ولي اگر از فرض بگذريم، مي پرسم در عالم واقع و دراين مرحله چه کسي مردم را نمايندگي مي کند؟آيا يک نهاد مشخص است، يا چندين سازمان و تشکل؟ آيا همه مردم طرفدار يک خط فکري هستند؟ مثلا همه روزشماري مي کنند که رجوي يا رضاپهلوي يا ….. از راه برسند؟ ساده تر آنکه، آيا همه مي دانند که چه مي خواهند (مسلما مي دانند که چه نمي خواهند)؟ من نمي خواهم با اين نوشته مردم را نادان قلمداد کنم، بلکه فقط اشاره کنم که مردم به علت نبود کانال ارتباطي دوطرفه، نتوانسته اند بخوبي خط تمايز بين بحران براي انقلاب را با بحران فروپاشي ترسيم کنند. از طرف ديگر، شرايط امروز در منطقه دو راه در پيش پاي ما نمي گذارد: يا اتحاد براي يک برنامه حداقل، و يا قبول طولاني شدن پروسه براي ايجاد بحران انقلابي بنا به تعاريف کليشه اي. من نمي خواهم براي جريان هاي سياسي فعال راه تعيين کنم، بلکه بر عکس مي خواهم که آنها براي من راهجويي کنند و شفاف برنامه خود را براي اتحاد (چگونه و با چه جريانهايي) در راستاي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي توضيح دهند. من مانند 70 ميليون ايراني ديگر اين حق را بخودم مي دهم که از رهبران جريانهاي سياسي بخواهم که در راديو ها و يا سايت هايشان دست از کلي گويي و حرفهاي کليشه اي (کلاسيک) بردارندو مشخص بگويند که چگونه مي خواهند از بحران کنوني بهره جسته و اين نظام را سرنگون کنند؟. کار من بعنوان مسوول سايت اين است که مطالب دريافتي را، براي درج در سايت، مطالعه کنم ولي هنوز نتوانسته ام بفهمم که استراتژي اين رهبران سياسي براي سرنگوني چيست؟ آيا تغييري در استراتژي برخي از جريان ها حاصل شده، آن تغيير چيست؟ زمانبندي براي سرنگوني نظام کدام است؟ با توجه به شرايط منطقه، آيا نهاد هاي اپوزيسيون حوزه عملياتي خود را گسترش خواهند داد يا محدود مي کنند، چرا؟ همانطور که التفات مي فرماييد سوال بسيار است. پاسخ به اين سوال ها نشانگر اين خواهد بود که نهاد هاي سياسي تا به چه حد با مردم شورشي در ارتباط بوده يا نيستند، و مردم تا به چه اندازه بايستي چشم به راه بمانند، و ياعاقبت خودشان کنترل سرنوشت خود را بدست بگيرند ( البته ديديم که خرداد 76 چه پيش آمد). همانطور که در نوشته پيشين گفته شد، غيبت جريان هاي آزادي خواه باعث خواهد شد که مردم به انتخاب اصلح راضي شوند. ولي آيا انتخاب اصلح هميشه بهترين انتخاب است؟ به نظر نگارنده زمان کلي گويي سرآمده و مردم دنبال راه حلهاي عملي و دموکراتيک هستند و چه بهتر که اين راه حل از سوي جريانها دموکرات توصيه شود تا مرتجعين وطن فروش. 15 بهمن 1381
برخورد کليشه اي -2
به بهانه سالگرد قيام بهمن (بخش پاياني) چه بايد کرد؟
پرسيده مي شود که در چه زماني يک نظام در حال فروپاشي است، ولي شرايط انقلابي وجود ندارد؟ مگر نه آنکه فشار از پايين باعث فروريختن در بالا مي شود؟ پيش از پرداختن به اين سوال بايست تفاوت بين “انقلاب” و “قيام” را در نظر داشته باشيم. به نظر من، سال 57 انقلاب در ايران رخ نداد، بلکه يک رفورم بود که با قيام مردم به واقعيت پيوست. در پيامد اين رخداد ساختار کنترل سرمايه دجار تغيير بنيادي نشد،و ساختار سياسي هم با وجود آنکه دچارتحولات قابل تاملي شد اما استبداد شاهنشاهي مبدل شد به استبداد مذهبي. ساده تر آنکه تحولي که در ايران به وجود آمد صوري بود، شکل تغيير کرد در حالي که ماهيت به همان زشتي گذشته باقي ماند. البته که مردم از پتانسيل شورش برخوردار بودند، ولي شورش (قيام) آنها عليه نظام حاکم نه به اين خاطر بود که پايه هاي نظام اقتصادي کن فيکون شود، بلکه فقط بخاطر تغيير بنيادي در نحوه ي حکومت بود. مردم سه چيز مي خواستند: استقلال، آزادي و جمهوري، که البته در يک کلام خلاصه مي شود – رفورم سياسي. در طول سال 57، نيروي رهبري کننده با ماهيت ارتجاعي خود خواست هاي جديدي به آن اضافه مي کرد – “اسلامي”. همزمان و در نبود نيروي دموکرات و راديکال در صحنه نفوذ نيروي ارتجاع روز افزون مي شد، و احساسات مردم شورشي را بنا به به منافع خود سمت و سو مي داد. شايد لازم به ياد آوري باشد که براي پيدايش و انجام انقلاب مردم بايد از دو خصوصيت نهادينه شده برخوردار باشند: شور انقلابي و شعور (دانش) انقلابي – يعني بدانند که چه مي خواهند. تلفيق اين دو، مردم هر کشوري را از گمراهي بر حذر مي دارد. حال، کمتر کسي است که موافق اين امر نباشد که مردم بخاطر جو سانسور و اختناقي که شاه ايجاد کرده بود از حداقل دانش و آگاهي سياسي برخوردار بودند، و اين مهمترين دليل براي موفقيت خميني در موج سواري بود. ساده تر آنکه خواست هاي مردم نشات گرفته از درجه آگاهي آنان از ماهيت رهبران سياسي وقت، انتخاب راهکرد ها بود. به هر روي آن شد که مي بينيم. ولي اگر به نحوه ي شرکت مردم در شورش هاي شهري چند سال اخير توجه کنيم، مي بينيم که اينبار شورش ها حساب شده تر و با منطق بيشتري شکل مي گيرد. دليل اين تغيير ماهيت در شورش عليه نظام حاکم راميتوان در دو پديده ارزيابي کرد: تجربه مبارزاتي ارتقا پيدا کرده و در نتيجه خود را به هر آب و آتشي نمي زنند، و دوم (شايد مهمتر آنکه) نيروي رهبري کننده راديکال در صحنه نيست، و آني هم که هست از ماهيت ارتجاعي برخوردار نيست که از احساسات مردم سو استفاده کند. بطور مثال اگر به رهنمود هاي مجاهدين و يا ديگر نيرو هاي دموکرات توجه کنيم مي بينيم که بي مهابا مردم را در مقابل موج خشونت پاسداران نظام قرار نمي دهند. آيا اين محافظه کاري بخصوص (که منتج از روحيه انساندوستي نيروي راديکال است) من غير مستقيم باعث شده که مردم هم محافظه کارانه به نحوه مبارزه بپردازند، خود امري قابل بررسي است. البته و در عين حال نبايستي فراموش کنيم که مردم به مدت 24 سال شاهد جنايات بي امان اين نظام بوده اند. ديده اند که فرزندان شان، که خواسته اي نداشتند به جز آزادي، چگونه براي دفاع از شرف انساني به تخت شکنجه و جوخه اعدام سپرده شدند. طبيعي است که اين مشاهدات تاثير بر نحوه مبارزه آنها بگذارد. آنها که به روانشناسي جامعه پرداخته اند مي دانند که جامعه از خواست هاي اوليه خود – استقلال، آزادي و جمهوري هنوز چشم نپوشيده است. البته بخشي از مردم، بنا به اصل فوق الذکر – کمبود شناخت، و با مقايسه رنج و شکنج در دو نظام، خواهان نظام شاهنشاهي هستند (البته و قاعدتا اين گرايش بايستي با حضور نيروي راديکال در صحنه به حد اقل برسد). در عين حال، خواست هاي آنها فراتر از خواست هاي سياسي نيز نمي رود، که اين پايه بحث نگارنده در چند يادداشت گذشته بود – ايران در فاز “فروپاشي” است و نه “انقلابي”- در نتيجه و در نبود نيروي متحد همگون بازتابي بجز هرج و مرج طولاني مدت در چشم انداز نخواهد بود. و يا در عاليترين شق ممکن، و در غيبت نيروي منسجم متحد مردمي در صحنه، نظام جمهوري اسلامي با سيستمي مترادف تعويض خواهد شد. پس چه بايد کرد؟ جواب آسان است: همبستگي و اتحاد گرد يک برنامه حداقل که شرط پايه آن احترام به مفاد بيانيه حقوق بشر است. به نظر نگارنده – بعنوان يک جمهوري خواه، هر پيش شرطي براي برداشتن گام نخست براي تشکيل يک جبهه وسيع نقض غرض است. بايستي بپذيريم که اين جبهه وسيع از سه فراکسيون اصلي تشکيل مي شود – چپ، ميانه و راست. نيرو هاي چپ دموکرات و آزاديخواه که هم در عمل و هم در کلام ثابت کرده اند که تعهد استراتژيک شان به خلق است مي توانند فراکسيون قدرتمند چپ را پايه ريزي کنند. چنين فراکسيوني طبيعتا توانايي انجام دو مهم را خواهد داشت: راهبري مردم در راستاي سرنگوني نظام (تبديل فاز فروپاشي به سرنگوني)، و دوم مذاکره با دو فراکسيون ديگر و تنظيم طرح سرنگوني. نبايست فراموش کنيم که پارامتر اصلي “شرايط انقلابي” وجود آلترناتيو انقلابي و نيروي رهبري کننده در صحنه است. چند پارگي اپوزيسيون (که مدعي نگرش انقلابي هستند) نتيجه اي ندارد بجز دلسرد کردن مردم و خوشحالي دشمن. اين سري يادداشتها را با بيان تاثر شديد خود از ادامه حيات نظام جهل و جنايت، و تفرقه در ميان ياران قديمي که آرمانشان دفاع از منافع خلق در برابر ضد خلق است، پايان مي دهم. با ايمان به پيروزي
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 4:38 AM
برچسبها: اندیشه ورزی, علی ناظر
رفراندوم آري، اما پس از – نوشته شده آذر 83
پيشگفتار
به راستي اگر آمريکا حمله کند چکار بايد کرد؟ اگر در مقابلش بايستيم، با رژيم جمهوري اسلامي هم جبهه شده ايم. اگر همراهش به خاک وطن مان حمله کنيم، متهم به ستون پنجم دشمن، و مزدور جهانخواران مي شويم. اگر سکوت کنيم و بگوييم هرچه باداباد، مي شويم منفعل بي وطن. خلاصه معضلي است پيچيده و پر مخاطره. البته نگارنده معتقد است، با در نظر گرفتن کليه جوانب و پيامدهاي سياسي و اقتصادي، احتمال چنين حمله اي روزانه کمرنگ تر مي شود. اما موضع مشخص چه بايد باشد؟ در ابتدا، شايد بهتر باشد به گذشته نظري بياندازيم و از تاريخ بياموزيم. براي لحظه اي، عراق که پيش چشممان پر پر شده است را وارد معادله نکنيم. کمي عقب تر برويم. وقتي که مغول ها به مرز هايمان حمله ور شدند و نتيجه کارشان همان شد که نتيجه ي حمله 2003 آمريکا به عراق. در همان زمان، و پس از حمله چنگيزخان، شهر هاي متعددي بودند که صلاح را بر اين ديدند تا قدم مغول را گرامي داشته و به اين طريق شهر را از کشتار هاي وحشيانه چنگيز و امرايش نجات دهند. البته حتي در آن موارد هم شهروندان بسياري قرباني شده و از دم تيغ مغول گذشته، و يا به بيگاري کشيده شده و سرباز دم توپ شدند. شهرهايي هم که در مقابل يورش مغول شجاعانه مقاومت کردند، نتيجه اي نگرفتند به جز کشته شدن و با خاک يکسان شدن شهر ها. از شهر هاي پر جمعيت و متمدن خراسان جز خاطره اي بجاي نماند. البته نتايج مثبت اين حمله سرنگوني حکومت خوارزمي (البته پس از سالها جنگ و گريز بازماندگان محمد خوارزمي – جلال الدين و امثالهم)؛ و سقوط خلافت عباسي بود. اين نکات مثبت تا زماني مبارک بودند (اگر کشتار و ويراني هاي نجومي مغول را براي لحظه اي به حساب نياوريم) که قدرت مقتدر مذهبي-اسلامي منحل شده بود – هرچند که آلترناتيوش ياساي چنگيزي شد. به هر روي، ديري نگذشت که با نفوذ طبقه ي اليت و سياس زمانه (از جمله خواجه نصيرالدين طوسي و خواجه رشيدالدين فضل الله همداني، ساوجي…) نه تنها ياساي چنگيزي رنگ باخت و تبديل شد به ياساي غازاني ووو، بلکه ايلخان هايي که پس از چنگيز قدرت را بدست گرفته بودند به مسيحيت و اسلام گرويدند. همانطور که مي دانيم، در زمان ايلخان مسيحي بسياري از مسلمانان روز خوش نديدند، و پس از آن، وقتي ايلخان بعدي مسلمان شد، مسيحيان روزگار خوبي نداشتند. ايلخانهاي مسلمان (مثلا خدابنده) همان روضه خواني ها و سينه زني هاي مرسوم زمان را برپا داشته و گاه فراتر از آن رفته و مراسم عزاداري جديدي هم ابداع کردند، که برخي هنوز ريشه در فرهنگ مراسم سوگواري مذهبي امروز ما دارد. آنچه که قابل تامل است نحوه مقابله با يورشيان مغول بود. چه آنها که دروازه ها را باز کزدند، و چه آنها که شجاعانه از خاک وطن دفاع کردند، محکوم به فنا شدند. ايران به ويرانه اي مبدل شد. عبرت برگرديم به زمان حاضر، و نقش آمريکا در تغيير دو دولت افغاني و عراقي. اول بپذيريم که هيچکدام از دو رژيم سرنگون شده فرشته رحمت نبوده و براي مردم اين دوکشور چيزي به جز تباهي و مرگ و استبداد ارمغان نياورده بودند. پيامد سقوط اين دو رژيم، مردم مي توانستند آزادانه حکومتي مردمي انتخابکنند. اما چنين امکاني پيش نيامد. دلايل شکست اين دو پروژه، و مخالفت با دخالت آمريکا در منطقه در چند پارامتر مستتر است. 1- آمريکا نماد جهانخواري است و هدفي به جز استثمار خلق ها و تاراج منافع ملي کشورها ندارد 2- به همين علت نمي توان پذيرفت که هدف آمريکا دموکراتيزه کردن منطقه است. چرا که اگر في الواقع يک ملتي حق انتخاب داشته باشد و بتواند دولتي مردمي را انتخاب کند، کمتر ملتي در خاورميانه است که بخواهد با آمريکا روابط طولاني مدت اقتصادي-تجاري داشته باشد، وقتيکه بازار اروپا و ژاپن و چين مقرون به صرفه تر است. فروش گاز به چين و هند پر سودتر از فروش آن به اروپاست. آمريکا با دانش بر اين واقعيت که الف) در دل مردم خاورميانه جا ندارد، و ب) دموکراسي خوب است به شرطي که در پيشبرد اهداف اقتصادي آمريکا سودمند باشد؛ نمي خواهد در خاورميانه دولتي مستقر شود که منافع ملي را بر منافع آمريکا الويت دهد. خلاصه آنکه به دنبال دولتي وابسته و دست نشانده – اما بزک کرده مي گردد (نمونه اش در افغانستان و عراق کنوني ديده مي شود). به همين خاطر حمله آمريکا به عراق و افغانستان و يا احتمالا به ايران را نبايستي در راستاي دموکراتيزه کردن (خاورميانه) يکي دانست. 3- تاريخ گواهي مي دهد که در هر کنش و واکنشي که انگلستان نقشي فعال داشته، اثرات سوء آن دراز مدت بوده و بازگشت به شکل بندي قبلي امکان پذير نبوده است. بهترين مثال تشکيل کشور اسرائيل، و يا استقلال هند و تشکيل کشور پاکستان و اختلاف حل نشده بر سر کشمير. يا موقعيت قبرس را مي توان مورد توجه قرار داد. بايد به استراتژي انگلستان در خاورميانه (و در کل مناطقي که از لحاظ ژئوپليتيک مهم هستند) توجه داشت. در اينجا نمي خواهم بر تئوري توطئه تاکيد کنم، بلکه مي خواهم توجه را به ترفند هاي استراتژيک انگلستان معطوف دارم. 4- عراق و تا حدودي افغانستان، پس از حمله آمريکا، به دو يا سه منطقه تجزيه شده، که هر کدام بگونه اي غير ملموس خودمختار شده اند. شيعيان عراق در چارچوب و تحت موازين مشخصي در جنوب عراق به سر مي برند که با سني ها در شمال و کرد ها در کردستان عراق متفاوت است. هر چند که فشار هاي بين المللي، مخصوصا اروپاييان مخالف حمله، از تفکيک عراق به سه کشور مستقل جلوگيري کرد، اما بذر هاي لازم کشت شده است. سوال اين است که حمله به ايران به کجا خواهد کشيد؟ آيا ايران به مناطق مختلف تقسيم شده و هر بخش زير نظر يکي از کشورهاي اروپايي و آمريکا خواهد بود؟ نفت شمال را کدامين به غارت خواهد برد؟ نفت جنوب از آن چه کسي خواهد شد؟ 5- در اينجا نمي خواهم با ابزار ترس از تجزيه خود را به دامن رژيم بيندازم. بلکه اين واقعيت روشن باشد که رژيم (تماميت آن) پشيزي براي مرز هاي پرگهر و منافع ملي ايران ارزش قائل نيست. در جنگ ايران-عراق، مقابله انها در برابر عراق نه از روي عرق ملي، بلکه تنها براي بقاي حکومت اسلامي بود. به همين خاطر اين رژيم در مقابل حمله آمريکا مقابله خواهد کرد تا بيشتر به حيات خود ادامه دهد؛ مگر اينکه بتواند منافع خود را در سيطره آمريکا حفظ کند. بهترين مثال را مي توان در داد و ستد اروپا و رژيم پيرامون توانمندي هسته اي ايران جستجو کرد. 6- اگر به گذشته توجه کنيم به اين نتيجه مي رسيم که آمريکا و شرکا ناجي خلق هاي ستم کشيده نبوده اند. در عين حال، جنگ ايران و عراق ثابت کرد که رژيم از جنگ بعنوان ابزاري براي گسترش اختناق و استمرار حيات خود استفاده خواهد کرد. با توجه به اين دو فاکت تاريخي (و ماهيت اين دو پديده – جهانخواري و ارتجاع). سوال همچنان باقي مي ماند که پس چه بايد کرد؟ فاکتور مردم در علم پزشکي و بهداشت گفته مي شود که پيشگيري بهتر از درمان است. اگر اين امر را در همين مقوله حمله آمريکا به ايران بسط دهيم، به اين نتيجه غير قابل انکار مي رسيم که ما (مردم) بايد اين رژيم را سرنگون کنيم، پيش از آنکه آمريکا و جهانخواران بتوانند از باتلاق خود ساخته ي عراق بيرون بيايند. براي سرنگوني هم به سه ابزار اصلي احتياج داريم 1- مردم، 2- نيروي رهبري کننده مورد اعتماد مردم، و 3- به استراتژي براي براندازي رژيم 1- مردم در عرض 26 سال اخير از هيچ چيز کم نگذاشته اند. بهترين فرزندان خود را در راه آزادي تقديم کرده و در بدترين شرايط تن به جمهوري اسلامي و پذيرش اين نظام جهل و جنايت نداده اند. تا توانسته اند در مقاطع مختلف با روش هاي مختلف انزجار خود از رژيم را به نمايش گذاشته اند. در مقطعي در حمايت از نيروهاي راديکال به ستيز با رژيم پرداختند، و در برهه اي ديگر، نفرت خود از هار بودن رژيم را در راي به خاتمي نماياندند. در 18 تير و بعد 20 خرداد جوانان در فازي مترقي تر کليت نظام را به زير سوال برده و رژيم را چنان مستاصل کردند که ترفند اصلاح طلبي رژيم با شکست روبرو شد، و مجلس هفتم در راست ترين شکل، خود را در اختيار ولي فقيه قرار داد. اين عقب نشيني رژيم و بازگشت به ماهيت راست و غير قابل استحاله اش امکان پذير نمي بود به جز شرکت فعال مردم در صحنه ي مبارزه. 2- نيروي راديکالي که بتواند مردم عصيانگر را راهبري کندعملا وجود ندارد. مجاهدين که مي شود گفت منسجم ترين نيروي برانداز هستند، در چنان چنبره حل معضلات واقعي تشکيلاتي-حقوقي هستند که تواني براي انسجام مردم نمانده است. نيروهاي ديگر هم که مي توانند راهبري مردم را به عهده بگيرند، از قدرت تشکيلاتي و ارتباطي با مردم برخوردار نبوده، و بيشتر نقش نيروي پشت جبهه را ايفا مي کنند. شايد همين ضعف در سازماندهي اعتراضات مردمي، دليلي باشد براي همبستگي بين نيروهاي سرنگوني طلب. شايان توجه اينکه نيروهايي از ميان مردم و يا سازمان هاي سياسي، در حال جوشش هستند که مي توانند در تغيير و تحولات نقش آفرين باشند. مهمترين ضعف اين محفل ها نداشتن تجربه تشکيلاتي و امنيتي است. و اين ضعف باعث انحلال و يا از هم پاشيدگي شان در همان مراحل اول مي شود. 3- اشکال اساسي ديگر نبود استراتژي براي سرنگوني است. نه نهاد هاي سياسي و با تجربه، و نه محفل هاي کوچک خود جوش توانسته اند پس از قتل عام 67 و عقب نشستن از کردستان به خارج مرز ها، روش و شکل مبارزه را فورموله کرده و آن را در سطح عام تبليغ کنند. نگارنده هميشه معتقد بوده که تنها راه سرنگوني نظام استبدادي گسترش مبارزات اجتماعي زير چتر حفاظتي نيروهاي سياسي-نظامي است. به جز اين، زمان خريدن براي نظام مستبدي است که عملا ثابت کرده حربه قهر و خشونت عالي ترين و نهايي ترين شکل مبارزه عليه سرنگوني اش است. قهر يا آشتي در اين امر که قهر، قهر توليد مي کند؛ و خشونت، اول جامعه اي خشن، و پس از آن مردمي منفعل مي پروراند، شکي نيست. و در اين نتيجه گيري که راه حلي مسالمت آميز بهتر از روش قهرآميز خلص است هم بحثي نيست؛ اما راه حل پيشنهادي نبايستي به حيات رژيم ياري برساند. حمايت برخي از نيروهاي مخالف نظام از خاتمي، بجز ادامه حيات رژيم و کمک به نظام اسلامي در ورود به مراودات ديپلماتيک و اطلاعاتي پيچيده تر نتيجه ديگري نداشت. مبارزه مسالمت آميز زماني معني دارد که مبارز خواهان سرنگوني نظام باشد و نه رفورم آن. رفورم يک نظام به هر طريقي يعني نگاه داشتن آن نظام در ماهيت اصولي خود، با تغييراتي جنبي و ظاهري. شايد براي باز شدن مشکل بهتر باشد به مهم روز بپردازيم. اخيرا فراخوان برگزاری یک همه پرسی ملي از سوي چند تن فعال سياسي مقيم ايران و يا به خارج گسيل شده پيشنهاد شده است. حقا بايد گفت (در نگاه اول) در مقابل بسياري از اين نوع فراخوان ها چند قدم جلوتر است، چرا که براي اولين بار همه پرسي به «اعلامیه جهانی حقوق بشر و حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مردم» ربط داده شده است. نکته مثبت و مهم ديگر اين فراخوان به رفراندوم، تعيين نکردن نظام آينده است. اضافه بر اين، اولين باريست که فراخواني پيشنهاد شده و توانسته است تاکنون بيش از 18000 امضا جمع آوري کند. بايد به دست اندر کاران اين فراخوان تبريک گفت. هر کس پشت اين فراخوان فعال است از تواني بالا در طراحي صورت مساله و ارائه آن برخوردار است. خطرات اين طرح البته نکات منفي بسيار دارد: 1- فراخوان اشکال را در « هشت سال گذشته» – مي پبيند. امضا کنندگان اعلام مي دارند « بخصوص تجربه هشت سال گذشته نشان میدهد که با وجود قانون اساسی و ساختار کنونی ، امکان اصلاح کشور در هیچ جهتی متصور نیست» يعني اينکه شکست جناح اصلاح طلب در مقابل اصولگرا را يکي از موارد ناقص بودن قانون اساسي رژيم مي دانند. ساده تر اينکه، اگر خاتمي مي ماند، مجلس هفتم به راست متمايل نمي شد، و برخي از روزنامه ها به مديريت پاسبانان جمهوري اسلامي بسته نمي شدند، اشکالي در قانون اساسي نمي بود. در تائيد اين گفته و در پيامد فراخوان، نامه اي به امضاي 8 تن پيشنهاد دهنده منتشر مي شود (اطلاعيه – علی افشاری، رضا دلبری، ناصر زرافشان، اكبر عطری، محمد ملکی، عبداله مومنی)، که در ماده 1 آن تاکيد مي شود « ناكامی برنامه اصلاح از درون، نااميدی و عدم اقبال مردم به اصلاحات حكومتی و پارلمانتاريستي» يکي از علل پيشنهاد اين فراخوان است. من فکر نکنم هيچکدام از پيشنهاد کنندگان اين طرح اين واقعيت را کتمان کنند که از تفکر اصلاح طلبان رژيمي حمايت نمي کرده و يا از شکست آن نااميد نشده اند. ساده تر اينکه، تضاد پايه اي آنها با قانون اساسي و نظام جمهوري اسلامي نيست، بلکه سرخوردگي شان از شکست رفورم در رژيم است. با نگاهي به گذشته محسن سازگارا، مهرانگيز کار..مي توان به تائيد قانون اساسي اين رژيم از سوي آنها پي برد. (بي بي سي شنبه 21 فوريه 2004 براي آشنايي با نقطه نظرات سازگارا اينجا را کليک کنيد) 2- در اينکه اينها تا ديروز اميد به همين قانون اساسي داشته و مردم را تشويق به شرکت در رفورم (انتخاب خاتمي) مي کرده اند، اما امروز پشت به رژيم کرده اند اشکالي نيست (هر کسي حق دارد به گذشته خود انتقاد کرده و به دامان خلق بازگردد، حتي به دلايل اپورتونيستي). اشکال آنجا شروع مي شود که هر کدام از امضا کنندگان تاويل خود از اين رفراندوم را ارائه مي دهند. پيشنهاد کنندگان راهكار رفراندوم را «محمل مناسبی برای خروج كشور از گذرگاه بحرانی و ناپايدار كنوني» ارزيابي مي کنند (همان نامه). همانطور که مي بينيم، مساله پيشنهاد دهندگان سرنگوني نظام نيست، بلکه نجات رژيم از اين گذرگاه بحراني است. رژيم در حال فروپاشي، و درگير معادلات پيچيده بين المللي است و در مواردي زير فشار، و نتيجتا محتاج به زمان براي جمع و جور کردن خود است. به بند 4 همان نامه توجه کنيم. در بخشي از آن تاکيد مي شود « در وهله نخست جنبه شكلی و فرمال رفراندوم اهميت دارد و مسائل محتوايی و موضوعات مطرح در رفراندوم مباحث بعدی هستند كه پس از اجماع و پذيرش اصل راهكار رفراندوم توسط قاطبه ملت و نخبگان تحول خواه در آينده پس از گذشت دوره زمانی مربوطه موضوعيت پيدا خواهند كرد.» ساده تر آنکه اين رفراندوم نه ميداند که از کجا آمده و نه مي داند که به کجا مي رود. مساله روزش هم نه تنها کار اجرايي و عملي نيست، بلکه حتي به «مسائل محتوايي» هم نخواهد پرداخت. چيزي مثل لبخند خاتمي. زيبا، دلنيشن، اما بي هويت و محتوا؛ و در منتها اليه منفعل. نامه ادامه مي دهد که « بايد از هر گونه شتاب زدگی و سراسيمگی پرهيز نمود». 3- پيشنهاد دهندگان تصريع مي کنند که « مباحث اجرايی و عملياتی نظير اقدام برای برگزاری همه پرسي، تشكيل مجلس موسسان و تدوين پيش نويس قانون اساسی جديد خارج از موضوع و نامتناسب با خواست و منظور ما می باشد و نظر ما تنها معطوف به اصل برگزاری رفراندوم در بعد شكلی و فرمال آن در زمان مناسب پس از شكل گيری الزامات و مقدمات آن در يك اجماع فراگير ملی توام با همسويی نخبگان سياسی و اجتماعی دمكرات همراه با خواسته های مردم می باشد.» ولي مشخص نمي کنند که اين اجماع فراگير در کجا مي خواهد باشد. داخل کشور که خيلي از امضا کنندگان از ترس جان اين طرف مرز هستند و نمي توانند در هيچ اجتماعي شرکت کنند؛ يا در خارج، که خيلي از امضا کنندگان مقيم وطن ممنوع الخروج اند. خلاصه آنکه اين طرح نه مي خواهد به محتوا بپردازد، و نه به شکل کار، فقط مي خواهد امضا جمع کند تا «زمان مناسب» که آنهم مشخص نيست فرا برسد. 4- اين زمان خريدن و صبر کن تا بعدا، نه تنها از سوي پيشنهاد کنندگان تجويز مي شود بلکه خارجه نشينان از چپ و راست هم به نوعي يا خود صبر پيشه کرده و يا مبلغ آن هستند. بطور مثال، عليرضا نوريزاده اصرار دارد که « صد درصديها كمي دندان به جگر گذارند و تأمل كنند». ايشان فراموش مي کنند که مشخص کنند صبر و تحمل براي چي. 5- اما مي توان تمام اين کمبود ها، چه از لحاظ عملي و چه از لحاظ محتوايي را گذاشت به حساب نيّت خير. و باز هم اصرار داشت که تمام اين اشکالات برطرف خواهد شد. اصل بر اين است که هم به جهان و هم به رژيم بفمانيم که جنبشي در حال شکل گيري است که مي رود تا تماميت رژيم را کن فيکون کند. من (فعلا) ايرادي در اين انشالله گربه است نمي بينم. انسان با اميد زنده است. براي پيشبرد موضوع اين نوشتار، فرض بگيريم که (همانطور که از اسم سايت بر مي آيد) 60000000 امضا جمع شد. خوب حالا چي؟ مگر ايران 70000000 ميليون جمعيت ندارد؟ مگر آن 10000000 بقيه طرفدار رژيم نيستند؟ مگر رژيم 100 ها 1000 سپاهي مسلح ندارد؟ مگر 1000ها مبارز خلق را در عرض چند هفته قتل عام نکردند؟ مگر وقتي سنبه پر زور شد، حتي زير آب خاتمي و شمس الواعظين و گنجي و حشمت الله طبرزدي و آغاجري و… را نزدند؟ مگر نمي گوييد که خاتمي 20000000 رأي آورد، پس چرا کسي در رژيم جمهوري اسلامي براي اين راي ها تره هم خرد نکرد؟ حالا چي شده که رژيم بايستي يکمرتبه دموکرات شده و به رأي مردم (آنهم از شکل فراخوان و امضاهاي اينترنتي) تن بدهد وبگويد آقايان و خانمها بفرماييد، ما منتظر اين ليست بوديم؟ حالا که ليست اينقدر طول و دراز است، ما هم وارد معامله شده رفراندوم را برپا مي کنيم. آيا اينجا کسي شوخي اش گرفته است؟ خوب است که چند تا از همين يپشنهاد کنندگان در زندان هاي رژيم ميهمان بوده اند. آيا هنوز ماهيت رژيم رانشناخته اند؟ و يا آنکه مي خواهند ماهيت رژيم را قلب کنند و آدرس عوضي بدهند؟ خوش خيالانه فراتر برويم. فرض بگيريم که اين رفراندوم هم انجام شد و مردم هم همه (6000000 ) راي به تعويض قانون اساسي دادند. آنوقت چي؟ اين رژيم و قانون اش که مي شود غير قانوني! بايد برود. خوب کي مي خواهد جايش بنشيند؟ بنا به گفته اين 7-8 نفر پيشنهاد دهنده کسي کار عملي نکرده است و آلترناتيو هم مشخص نشده است. چطور است از رژيم بخواهيم (مثلا خامنه اي) که اينبار، بعنوان رييس جمهور يا شاه براي دوران انتقال، در همان جماران بماند (سپاه پاسداران هم براي حفظ مرزهاي پرگهر دست نخورد) تا مردم نماينده انتخاب کنند، مجلس موسسان را تشکيل دهند، راي گيري بشود، قانون به همه پرسي گذاشته شود، شاه انتخاب شود و آنوقت به خامنه اي بگوييم بفرماييد زندان، چون مي خواهيم به جنايات 26 سال گذشته شما بپردازيم. او هم عبايش را بگذارد زير بغلش و نعلين کشان برود بند 209؟؟ پيشنهاد دهندگان فراخوان بي دليل نيست که مي گويند به بعدش فکر نکنيم. فعلا امضا جمع کنيم. آيا منظور از «اجماع» همين است؟ تأثير شکست پروژه ها در عرض 26 سال گذشته مردم با شکست پروژه هاي مختلف مواجه شده اند. اولين و مهم ترين آن شکست در انقلاب کردن است. مردم بدنبال تغيير يک نظام و استقرار دموکراسي بودند – نتيجه مشخص است. با گذشت زمان، بسياري به اين نتيجه رسيده اند که انقلاب بجز بدبختي و ويراني ارمغاني بهمراه نخواهدداشت. پروژه شکست خورده ديگر اعتماد به رهبر است. خيانتي که خميني به مقام رهبري کننده ي يک انقلاب کرد غير قابل توصيف است. سال هاي 60 را مي توان شکست مبارزه خلص قهرآميز ارزيابي کرد. شکست نيروهاي راديکال سياسي-نظامي و قتل عامي که رژيم در راستاي سرکوب تمام عيار آنها کرد، مردم را از لحاظ نگرش و انتخاب راه به بازبيني واداشت. انتخاب خاتمي و عيان شدن ماهيت واقعي تمام جناح ها (و نيروهاي اپوزيسيون مدافع وي)، مردم را از تن دادن دوباره به اصلاح طلبي برهذر داشته است. شکست اين پروژه ها، تأثيرات مثبت و منفي براي مردم داشته است. از يک سو اعتماد به نفس مردم کاهش يافته، و از طرفي ديگر، توهم و ذهنيت گرايي به حد اقل رسيده است. تن دادن به رفراندوم، که از همان اول ناکارايي هاي مشخصي از خود بروز مي دهد، مي تواند تاثيرات به مراتب منفي تر براي مردم داشته باشد. شکست پروژه رفراندوم (مهم نيست رفراندوم مجاهدين يا سازگارا) مردم را يا بالکل منفعل مي کند (که باعث خشنودي رژيم خواهد بود) و عمر رژيم را به درازا خواهد کشاند، و يا اينکه به آنارشيسم سوق خواهد داد. بپذيريم که موضوع فقط امضا و تائيد اين فراخوان نيست (خيلي ها به جمهوري اسلامي –آري گفتند، و هنوز که هنوز است بها مي پردازيم). استقبال از رفراندومي که طبق يک برنامه ريزي مشخص و مورد حمايت نيروهاي راديکال نباشد، نتيجه اي مشابه رفراندوم 58 خواهد داشت، حتي اگر 98 در صد امضا جمع شود. يادمان نرود که نيم درصدي ها درست مي گفتند، و خميني و سازگارا (بنيان گذار سپاه پاسداران) کشور را به ويراني کشاندند. چه بايد کرد؟ اگر به اين رفراندوم رأي ندهيم؛ بنا به ارزيابي نگارنده اپوزيسيون فعال هم که عملا وجود ندارد؛ رژيم هم که کوتاه بيا نيست، آمريکا هم که مي خواهد وارد ايران بشود و کشور را با خاک يکسان کند، پس چه بايد کرد؟ 1- بايد پذيرفت که اين رژيم با رفراندوم خشک و خالي رفتني نخواهد بود. به همين خاطر بايد ابزار فشار را فراهم آورد، و حمايت از گسترش اعتراضات اجتماعي را شتاب بخشيد. 2- بايد از چنين طرحي (نه اين طرح بخصوص) براي اجماع نيروهاي برانداز حمايت کرد. تا تشکلي منسجم که به يک استراتژي مشخص پايبند باشند شکل بگيرد. منتخب اين گروه (مثلا متشکل از سران اپوزيسيون) اذهان بين المللي را در رد حمله به ايران فعال کرده، در عين حال که استراتژي لازم براي سرنگوني رژيم را طراحي مي کنند. 3- بايد از هرز رفتن پتانسيل هاي اعتراضي مردم، با پيشنهادطرح هايي چون رفراندوم خودداري کرد. رژيم بايد بداند که مبارزه و خواست سرنگوني مردم و اپوزيسيون جدي است. مخالفين (شاهي مذهبي، سوسياليست، با خدا و يا بي خدا مطرح نيست) تنها به يک امر باور دارند – سرنگوني و نه رفورم رژيم. و تز به مرگ بگير تا به تب راضي شود ديگر کارايي ندارد. بخاطر ترس از حمله آمريکا، به دامان رفراندومي بي محتوا پناه نبريم. 4- در موازات اين موارد، رژيم اگر مي خواهد مسالمت آميز کنار برود، بايستي علائمي از خود در همين راستا نشان دهد: زندانيان سياسي آزاد شوند (مطرح نيست اسمش مجاهد و کمونيست است يا گنجي و طبرزدي). سپاه پاسداران، که هر لحظه رژيم مي تواند از آن بعنوان اهرم سرکوب استفاده کند منحل اعلام شود؛ و سران رژيم بپذيرند که در دادگاهي بين المللي به اتهامات متعدد پاسخگو باشند. با قبول اين چند نکته، هم ما وقت خودمان را هدر نمي دهيم، هم مردم را هر چند سال يکبار سر کار نمي گذاريم، هم رژيم براي يکبار هم که شده به اين باور مي رسد که اپوزيسون جدي است، و هم آمريکا مي فهمد که ايران بي سرپرست نيست و نمي تواند به جاي 70000000 مردم تصميم بگيرد. پيروز باشيد علي ناظر – 15 آذر 1383 – ديدگاه
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 4:33 AM
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – نوشته شده شهریور 81
با فورمت پ.د. اف
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 1
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 2
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 3
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 4
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 5
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 6
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 7
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 8
مجاهدین خلق – امر به وظیفه یا امر به نتیجه؟ – 7
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 3:55 AM
تقابل دو متضاد – نوشته شده تیر 84
بخش اول – يک تصوير کلّي
اگر بخواهم خلاصه بنويسم : چه بخواهيم و چه نخواهيم احمدي نژاد رييس جمهور اسلامي خواهد شد، مگر اينکه رفسنجاني از مسند قدرتمداري پايين آمده و بپذيرد که بايستي نقش تدارکاتچي نظام جمهوري اسلامي را ايفا کند؛ به هر صورت جناح راست افراطي کليه مشاغل و موقعيت هاي کليدي را به انحصار خود در خواهد آورد.
نگارنده هميشه بر اين باور بوده که رژيم به دلايل مختلف به راست متمايل مي شود. از جمله پيش از اين (1 شهريور 1381 – مجاهدين خلق – امر به وظيفه يا امر به نتيجه؟ قسمت -1) نوشته ام:
«به نظر نگارنده، نظام جمهوري اسلامي به سوي يک پايه شدن در حرکت است. اين يک پايه شدن با تصفيه نيروهاي غير خودي شروع و تا بالاترين ارکان و منصب ها پيش خواهد رفت. جناح هار به سرکردگي رفسنجاني و در زير چتر خامنه اي وعده ي برآورده کردن خواسته هاي آمريکا و اروپا را خواهند داد. تحليل گراني که فکر مي کنند اين نظام اصلاح پذير بوده، و ليبراليسم اسلامي (به هر درجه اي) امکان پذير هست، نه تنها دچار ذهنيت و خوش باوري هستند، بلکه ماهيت نظام ولايت مطلقه فقيه را به خوبي درک نکرده اند. نظام جمهوري اسلامي بر اين پايه استوار است. هر گونه تغيير اساسي در اين اصل، نظام را فرو خواهد ريخت، و به همين خاطر، آيت الله ها چاره اي ندارند به جز متمايل شدن هر چه بيشتر به راست و تاکيد بر اصل ولايت فقيه، و اجراي احکام اسلامي سنگسار، اعدام، و ديگر مواردي که هر انساني آن را نقض حقوق بشر مي داند. تصفيه نيروهاي چپ سنتي از حکومت، و روانه کردن سران آنها به اوين، باعث خواهد شد که بسياري از هواداران آنها به دنبال آلترناتيو راديکال تر بگردند. »
در اين نوشتار به اين ديدگاه بيشتر مي پردازم.
علائم فروپاشي يک نظام
بارز ترين مشخصه ي فروپاشي نظام (مخصوصا نظامي ايدئولوژيک) تشديد اختلافات دروني که منجر از فشارهاي بيروني است، مي باشد. در چنين مقطعي رژيم حاکم چاره اي ندارد به جز هر چه پولادين تر و صيقل داده تر کردن عناصر حامي اش. غربال عناصر و سياهي لشگري که تا بدان لحظه فقط براي ارضاي خواست هاي شخصي خود به دور حکام گرد آمده اند؛ و تحکيم صفوف آنهايي که به نداي هل من ناصر ينصرني ولي فقيه پاسخ داده و با تمام وجود براي بقاي نظام اسلامي تلاش خواهند کرد. بي شک، و با توجه به ماهيت بسي ارتجاعي نظام اسلامي، اين حاميان نظام قشري ترين و مرتجع ترين و طبعا شنيع ترين و شقي ترين افراد را تشکيل مي دهند.مشخصه ديگر فشار هاي خارج از نظام که بر سيستم حکومتي وارد مي شود. قاعدتا، اين فشار بايستي از سوي گروه هاي اپوزيسيون، که از پشتيباني جامعه بين المللي برخوردار است، تحميل شود.مشخصه مهم ديگر نافرماني مدني و گسترش مبارزات مردمي که مي تواند همراه با خشونت بروز کند.
به تعويق انداختن فروپاشي
هيچ رژيمي نمي خواهد سرنگون شود. به همين منظور با مشاهده اولين علائم فروپاشي از درون، سعي مي کند که انجام اين واقعه را به تأخير بيندازد. سريعترين واکنش تطميع نهاد هاي مختلف درون نظام است. به تقسيم قدرت تن مي دهد. مناصب کليدي را به ذوب شدگان در نظام اختصاص داده و ديگر بخش هاي قدرت را در حد معقول بدون آنکه پايه هاي نظام به خطر بيفتد به مزايده مي گذارد. هر نهادي که به ذوب شدگي نزديک تر باشد در اين مزايده سهم بيشتري خواهد برد. اين روند تا مدت ها ادامه خواهد داشت و بازده آن توهم آفريني در ميان اقشار مختلف جامعه و کنترل نهاد هاي دور از مرکز، اما خودي است. نظام حاکم مي داند که دير يا زود اين نهاد هايي که در مزايده قدرت مشارکت داشته اند، سهم بيشتري خواسته و به دنبال ارتقاء قدرت خواهند بود. به همين منظور در پنهان، به تجديد قوا، بازسازي و ساماندهي نهادهاي مورد اعتماد خود مي پردازد. در عين حال، و با توجه به اينکه کليه نهاد هاي درون نظام در حکمراني مشارکت دارند و فشار از درون به حد اقل رسيده است، دست به قلع و قمع مخالفان خارج از نظام زده و در حد امکان تعداد آنها را به حداقل مي رساند و يا آنها را دائما در موضعي دفاعي نگاه ميدارد. اپوزيسيون بخاطر اين موقعيت تدافعي از حد اقل امکان براي ضربه زدن به نظام برخوردار است. اپوزيسيون عقيم به همان اندازه کاربرد دارد که اگر نمي بود. به موارد فوق در اين بخش، بعدا مي پردازم.
بديل سازي
هيچ نظامي به ابدي بودن خود معتقد نيست. اما مي توان باور داشت که نظام هوشيار هميشه از ترفند هايي استفاده مي کند که به بقاي خود در اشکال مختلف ادامه دهد. رفورم تا سر حد مخدوش نشدن پايه هاي نظام قابل تصور و بررسي مي شود. اما براي ادامه حيات در قالب و پوستي جديد، بايستي از چهره هاي جديد بهره جست. بدين منظور با مشاهده اولين علائم فروپاشي، شروع مي کند به بديل سازي. عناصري از درون نظام يکشبه به صف مخالفان نظام مي پيوندند. شعار هاي آتشين مي دهند. زندان مي کشند، و گاها مورد ضرب و جرح قرار مي گيرند. آنها عناصر فرهيخته ي نظام هستند، چرا که بايستي بتوانند نقش رهبري کننده جامعه ي گريزان از نظام را ايفا کنند. از قدرت رهبري، از توانمندي تحليل و بررسي مسائل، و مهمتر از همه، در پي زندان و ضرب و شتم، به چهره اي وجيه المله مبدل شده و گذشت زمان ماهيت واقعي اين عناصر را به فراموشي مي سپارد. اينها جانشين حاکمان امروز خواهند شد. اينها حاملان پرچمي خواهند بود که به زودي از دست حاکمان امروزي به زمين خواهد افتاد. اينها پيامبراني هستند که پيام نظام حاکم را در ملحفه اي از واژگان زيبا به جامعه تحويل خواهند داد. اينها تضمين کننده ي آينده ي نظام حاکم اند.
آخرين گام پيش از فروپاشي
با توجه به مطالب فوق، نگارنده معتقد است که رژيم در وحله اول با انتخاب خاتمي توانست براي بازسازي و ساماندهي خود وقت خريده و به اين مورد مهم بپردازد. در عين حال توانست فشار اپوزيسيون و خارجي را به حداقل برساند. در تمام اين مدت به بديل سازي پرداخته است. عناصري مثل حجاريان، سازگارا، عبدي، شمس الواعظين، و حال کروبي، و … به مخالفين تبديل شده و هرکدام نغمه سراي آزادي شده اند. گويي تاريخ فراموش کرده که اينها همان هايي هستند که آزادي ستيز بودند. به هر روي، نظام پذيرفته است که زمان مصرف توهم آفريني به پايان رسيده است. زمان آن رسيده که رژيم شمشير را از رو ببندد و با خودي و غير خودي تعيين تکليف کند. به پايان خط رسيده است؛ و با دانش به اين امر است که پاسداران نظام اسلامي مناصب کليدي را اشغال کرده اند. دقيقا به همين منظور است که غير خودي هاي درون نظام از «نظامي گري» صحبت مي کنند. جمهوري اسلامي صفوف پولادين خود را براي حفظ و بقاي نظام اش پولادين تر خواهد کرد. احمدي نژاد اصلح ترين فرد براي انجام اين فريضه است؛ مگر اينکه رفسنجاني بپذيرد که در آخرين لحظه بايد تمام بدهي هايش به نظام اسلامي را يکجا بپردازد. بهايي گران است، مخصوصا که رفسنجاني مي داند اسلام ولي فقيه به فردي پر صلابت تر از او در اين دوران بحراني احتياج دارد.
تقابل دو متضاد اپوزيسيون، از اين پس، در تقابل با پديده اي مؤمن به آرمان خود قرار گرفته است.
در نوشتار بعدي به اين مورد خواهم پرداخت.علي ناظر – 1 تير 1384 – ديدگاه
بخش دوم – تعيين تکليف
پيش از اين گفته شد که جمهوري اسلامي در آخرين گام براي حفظ بقا و براي جلوگيري از فروپاشي ساختار 1400 ساله اسلامي؛ و طرد ابدي سلطنت اسلامي، مجبور به تعيين تکليف شده و با انتخاب احمدي نژاد بعنوان ريس قوه مجريه، و يا رفسنجاني در نقش تدارکاتچي جمهوري اسلامي، صفوف خود را منظم تر خواهد کرد. در اين بخش به ساختار «تعيين تکليف» مي پردازم.
صفحه مختصات
در طي 8 سال اخير که خاتمي براي رژيم زمان مي خريد، نهاد هاي مختلف که در مشارکت و مجاهدت اسلامي نقشي عهده دار بودند و در جبهه اي مشترک حامي پايداري نظام جمهوري اسلامي شده بودند، باور داشتند که رژيم به پيش از دوم خرداد باز نخواهد گشت. اين اولين فرض غلط اين دو گروه و بسياري از فعالان سياسي (حتي در اپوزيسيون) بود. رژيم جمهوري اسلامي، هيچ موقع، تن به ليبراليسم (حتي آبکي) هم نداده بود که نتواند به عقب باز گردد. بفهميم که صحنه ي «حماسه» دوم خرداد براي تحميق مخالفان و مردم جان به لب رسيده آراسته شده بود.در مقطع کنوني، اما، پارامتر ها متفاوت اند. اکنون، ماندگاري نظام اصل است، و به همين خاطر، کليه فاکتورهاي مطرح و نقش آفرين تابع اين اصل شده اند. هر نهادي که تاکنون مي توانست در ميان درز ها و شکاف ها به حيات پاراسيتيک خود ادامه دهد، حال بايد جايگاه خود را علنا مشخص کند. زمان تعارفات تو خالي به پايان رسيده است. حکام اسلامي مي خواهند، و بايد، بدانند که چه کساني در جبهه ي آنها قرار مي گيرد، و روي کدام يک از آنها نمي شود حساب استراتژيک باز کرد.
اين يک انتخابات واقعي است
اما اين تعيين تکليف، با توجه به جّو حاضر و اين واقعيت که رژيم نمي خواهد دستاورد هاي پيشين خود (توهماتي که منجر از 8 سال کار خاتمي است) را يک شبه پوچ کند، به ترفندي دو لبه دست زده است. حاميان نظام جمهوري اسلامي در مقابل دو انتخاب قرار گرفته اند: يا به احمدي نژاد رأي دهند که بيانگر ذوب شدن در ولايت است؛ و يا اينکه به رفسنجاني که مساوي با قبول هژموني ولي فقيه است. راه حل سوم تحريم و رودررويي با ولي فقيه است. به همين خاطر است که مي بينيم هيچ کدام از بازي گران بظاهر آزادي طلب، از جمله مجاهدين انقلاب اسلامي، مشارکتي ها، روحانيون مبارز و غير مبارز، رسانه هاي متعدد داخلي، اعضاي هيئت دولت جمهوري اسلامي، معين، مهر عليزاده، قاليباف،… و آيات عظام، خلاصه هيچکدام نتايج اعلام شده دور اول «انتخابات» را باطل ندانسته و در اين دور همه از رفسنجاني، «با حفظ موضع» حمايت خواهند کرد. نتيجه اينکه، اگر رفسنجاني از آستين خامنه اي سر درآورد، هيچکدام از اين جانوران امکان انتقاد و يا تقابل با رژيم و نهاد اجرايي آن را نخواهند داشت – خود کرده را تدبير نيست، و اگر رفسنجاني پس زده شود، مردم آنها را بعنوان نهاد ها و شخصيت هايي مي شناسند که در مقابل نظام نايستادند، و به انتخاب رهبر تن دادند. به هر جهت، سيستم گامي به يک پايه شدن نزديک تر شده است، و به راست چرخيده است. انتخابات سوم تير، انتخابي است بين بودن با نظام يا بريدن از نظام. زمان آن رسيده که همه تعيين تکليف کنند.
کنترل سيستماتيک پيش از فاشيسم عريان
جمهوري اسلامي ترجيح مي داد که به اين زودي «درز نشينان» را مجبور به تعيين تکليف نکند؛ چرا که رژيم جمهوري اسلامي به اين نتيجه رسيده است که بايستي با جهانخواران کنار آمده و اين خوان را با هم به يغما ببرند. در عين حال، مي داند که براي انجام اين پروژه بايد تضاد هاي دروني به حداقل برسند. مي داند که فاشيسم عريان، نه تنها کمکي به اين امر نمي کند، بلکه سدي براي پيشبرد آن خواهد شد. خواست جهانخواران از رژيم احترام کامل به حقوق بشر نيست، بلکه کنترل مردم است. سرمايه گزاري به جزيره ثبات احتياج دارد. بدين منظور، حکام اسلامي محتاج به يک کنترل حساب شده و مشخص هستند. سرمايه گزاري در ايران امکان نخواهد داشت مگر اينکه رژيم جمهوري اسلامي بتواند ثابت کند که کنترل سياسي کشور را در اختيار دارد. مجلس هفتم اسلامي اولين گام براي پايه ريزي «کنترل سيستماتيک» بود. هر دو طرف معامله مي دانند که احمدي نژاد سياست نظام را فقط سمبليزه مي کند، و در اصل خط دهنده نيست. با انتخاب احمدي نژاد و يا تعيين تکليف رفسنجاني و ديگر نهادهاي همطراز، و مشخص شدن جايگاه شان بر روي صفحه مختصات قدرت، کنترل بر کليه دستگاه هاي سياسي و خط دهنده حکمفرما شده و يک دستي سيستم بر سرمايه گزاران خارجي مسجل مي شود. البته اگر پارامتر مردم و مبارزات اجتماعي- قهرآميز ناديده گرفته شود.
تحريم
معتقدم که رژيم جمهوري اسلامي مجبور به اخذ چنين عکس العملي شده است. به نظر من، رژيم هنوز مي خواست، و اميد داشت، که پروژه توهم پراکني، تا دور ديگري از انتخاب رييس جمهور اسلامي ادامه يابد. به همين خاطر اگر به شعار هاي معين و رفسنجاني توجه کنيم مي بينيم که بيشتر بر روي نسل جوان تمرکز کرده اند. چراغ هاي سبز براي آزادي سطحي جوانان شروع مي کند به چشمک زدن. اما، تحريم يک پارچه مردم، و بالنتيجه بي آبرويي نظام، تا به آن حد که رژيم مجبور به صحنه سازي هاي بسيار آشکار و مضحک شد، رهبر را با اين واقعيت روبرو کرد که تأخير در يکپايه شدن، تماميت نظام را به زير سوال خواهد برد. ساده تر اينکه، اگر تحريم نمي بود، رژيم مي توانست با علم کردن معين و يا کروبي به حيات خود در جلد کنوني ادامه دهد. براي باور به اين نتيجه گيري، تنها لازم است به موضع گيري هاي مخالفين تحريم توجه شود.اما تحريم، آنهم در اين ابعاد، دوران شعبده بازي را به پايان رساند. مردم، اينبار بدون برخورداري از رهبري اپوزيسيون داخل کشور، و در کمرنگ بودن نقش اپوزيسيون برانداز، توانستند به تنهايي در مقابل نظام بايستند، و «نه» اي بزرگ به رهبر بدهند.بالا آمدن احمدي نژاد دقيقا براي هر چه کمرنگ کردن موضعگيري مردم است. ذوب شدگان در نظام در عين حال مي دانند که مردم تصميم خود براي کنار گذاشتن رژيم را گرفته اند، و اگر همه 46 ميليون نفر هم به پاي صندوق هاي رأي آمده و از ترس احمدي نژاد به رفسنجاني رأي دهند، رژيم نمي تواند روي اين رأي ها حساب باز کند. تحريم 27 خرداد شکل دهنده تاکتيک کنوني نظام است. بقاي رژيم در راست گرايي و اصول گرايي کامل است.نقش اپوزيسيون پس از سوم تير
به اين مبحث در نوشتار بعدي خواهم پرداخت.علي ناظر – 2 تير 1384 – ديدگاه
بخش سوم – اپوزيسيون
در دو بخش پيشين نتيجه گرفتم که احمدي نژاد، بنا به خواست هاي بارز تداوم حيات نظام اسلامي، و تشديد «بحران فروپاشي»، از صندوق ولي فقيه بيرون خواهد آمد. اينک اين پيش بيني واقعيت يافته است.
صف بندي سيستماتيک
اگر معتقد بشويم، و ديگر نخواهيم خود را گول زده و هر دم بگوييم که انشاالله گربه است و اين رژيم استحاله پذير و اصلاح طلب است، و باز هم اگر بپذيريم که رژيم به اين جمع بندي رسيده است که بايد صفوف خود را هر چه پولادين تر کند، و اگر باز هم به اين واقعيت برسيم که، تاکنون، تحليل هاي نهاد هاي مختلف اپوزيسيون برانداز از اين رژيم درست از آب در نيامده است (رژيم سه سره نشده است، اصلاح پذير نخواهد بود، رفراندوم نمي کند، و…) آنوقت مجبور مي شويم به اين نتيجه هم برسيم که بايستي در مقابل صفوف پولادين دشمن، صفوف خود را پولادين کنيم.
استراتژي کلان بهاي کلان مي طلبد
در زماني که تمامي نهاد هاي اپوزيسيون (برانداز و مسالمت جو) به اين نتيجه رسيده بودند که رژيم احمدي نژاد را علم کرده تا رفسنجاني را بر سر قدرت بنشاند، مشاهده کرديم که رژيم حاضر شد براي بقاي خود بالاترين بها را بپردازد. اول اينکه رفسنجاني را براي دومين بار خوار و زار انظار داخل و جهان کرد، و دوم اينکه برچسب تقلب در انتخابات و دروغين بودن انتخابات را به جان خريد. رژيم براي استراتژي کلان خود بهاي لازم را پرداخت کرد. سوال اولي که اپوزيسيون بايد از خود بکند اين است که آيا آنها هم حاضرند بهايي به همين گراني براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي بپردازند؟ بايد به رفتار و گفتار آنها توجه کنيم تا به اين سوال پاسخ دهيم.
اپوزيسيون و پرنسيپ مبارزه
در زماني که رژيم به تحکيم هر چه بيشتر صفوف خود مي پردازد، اولين و مبرم ترين واکنش اپوزيسيون تضعيف صفوف پولادين دشمن است. بهترين زمان براي ضربه زدن به دشمن زماني است که دشمن در ضعيف ترين موقعيت قرار دارد – يعني همين الان. کليه نهاد هايي که به گونه اي از رفسنجاني دفاع کرده اند سرخورده ترين عناصر و ضعيف ترين حلقه هاي زنجير وصل به نظام هستند. جذب اين نهاد ها به جبهه اي وسيع و همه گير بايستي در دستور کار اپوزيسيون قرار بگيرد. کندن هر عنصر از نظام اسلامي در اين مقطع بازدهي بالا براي روند سرنگوني خواهد داشت. در اين چارچوب، بايد تأکيد کنيم که «از لغو حکم اعدام دفاع مي کنيم و نسبت به آن متعهديم». واخوردگان از نظام بايد بدانند که خلق و نمايندگان آنها به جز مهر و انسانيت مشخصه ديگري ندارند. بايد اين امکان فراهم شود که نهادهاي واخورده از نظام، که در حال ريزش اند، بتوانند با اپوزيسيون برانداز تنظيم رابطه کرده و در گسترش جبهه وسيع فعال شوند.
خانه تکاني – اولين گام
طبيعتا، براي انجام چنين پروژه اي، اپوزيسيون برانداز بايستي از پلاتفورم مشخصي برخوردار باشد. همبستگي مابين کليه نهاد هاي برانداز اصل غير قابل بحث است. اما براي ورود به چنين پلاتفورمي، نهاد ها بايستي کوله بار هاي تکبر و کدورت و خود محوري را در پشت درب ها گذاشته و با فروتني کامل به صحنه وارد شوند. «جبهه مدافعان تغيير دموکراتيک» امکان پذير نيست مگر اينکه به اين باور رسيده باشيم که براي تشکيل چنين جبهه اي گوش شنوا لازم است. براي تشکيل چنين جبهه اي دست گرم براي فشردن لازم است. اگر در رژيم جمهوري اسلامي شکاف پيدا مي شود، در جبهه اپوزيسيون برانداز همبستگي الويت پيدا کند. اگر رژيم به منتها اليه راست متمايل مي شود، اپوزيسيون برانداز بايد به منتها اليه چپ (دموکراسي و آزاديخواهي) متمايل شود. اگر رژيم تير خلاص زن رييس جمهورش مي شود، اپوزيسيون برانداز بايستي شاعران و نويسندگان و روشنفکران و فرهيختگان را همراه خود عليه نظام بشوراند. تقابل دو متضاد در اين نقطه متبلور مي شود. رژيم ميکُشد، براندازان به مردم روح زندگي مي دمند. رژيم دست قطع مي کند، زبان مي بُّرّد و چشم در مي آورد، اپوزيسيون برانداز به قلم زنان احترام مي گذارد، سخنوران را ارج مي نهد و آزادي انديشه پيشه اش مي شود. جنگ بين اين دو متضاد عريان و همه گير مي شود. در يک سو نظامي متکي به تيرخلاص زن ها و در مقابلش جبهه اي مهربان، فرهيخته آزادي طلب و طبيعتا آزادي ستان. فرهنگ مبارزاتي صيقل پيدا مي کند. مبارزاني که عمريست تن به رسوايي نداده و استوار بر آرمان خود پاي فشرده اند، حال هم پيمان، رفيق، و يک پارچه در تقابل با زشت ترين فرهنگ انساني صف خواهند کشيد. اين يک رؤيا نيست، اين يک بايست است. اين اولين گام است. بايد بيدار شد. رژيم را آنطور که هست شناخت، و خود را.
تقابل دو متضاد – گام دوم
مي توان «بحران فروپاشي» را به «بحران سرنگوني» تبديل کرد. به اين مبحث در نوشتار بعدي خواهم پرداخت.علي ناظر – 3 تير 1384 – ديدگاه
بخش چهارم – اپوزيسيون در تضاد با خود
نياز مبرم براي سرنگونيمعتقدم که نهادهاي راديکال و سرنگون طلب مي دانند که سرنگوني بدون همبستگي امکان پذير نخواهد بود. براي تفهيم اين مقوله هم نه بحثي لازم است و نه تحليلي. اما براي همبستگي بايد چند پارامتر فعال شود. اول خواستن، دوم شهامت بيان خواسته، سوم شهامت برداشتن گام اول. بيش از اين نمي گويم، چرا که پشکسوتان مبارزه عليه ديکتاتوري شاه و شيخ بيشتر از من به معنا و مفهوم چند جمله فوق اشراف دارند.
سردرگمي
براي عملي شدن امر سرنگوني بايد از شرايط حاضر درکي واقعي داشته باشيم. از آنجايي که نمي خواهم به درجه فهم خواننده توهين کرده باشم، خلاصه مي نويسم.معتقدم که در 27 خرداد اکثر قريب به اتفاق امر «انتخابات» را تحريم کردند. اما معتقد نيستم که در 3 تير «تحريم» از همان استحکام برخوردار بود. مي خواهم تن به اين واقعيت بدهم که در 3 تير درصدي بالاتر از 10% به پاي صندوق هاي رأي رفتند. اما نمي خواهم وارد کميّات بشوم. مي خواهم به اين امر انگشت بگذارم که چرا زحمتکشان که ضعيف ترين بخش از جامعه هستند و طبيعتا آسيب ديده ترين بخش جامعه هستند، به قاتلين مختاري و پوينده رأي دادند؟ مي توان بحث کرد که طبقه ناآگاه فکر مسائل روزمره است و به قتل مختاري و پوينده که دهه اي پيش اتفاق افتاده توجه نمي کند. مي گويم حتما يکي از دلايلش اين است که گفته شد، اما دليل اصلي «سردرگمي» مردم است. مردم در خلأ نيروي رهبري کننده، در کمبود تحليل درست از شرايط موجود، براي فرار از تحليل هاي کليشه اي و کلاسيک که از کتابها برگرفته شده و بر کاغذ نوشته مي شود، و مهمتر از همه بخاطر مشاهده «سردرگمي» اپوزيسيون برانداز، هر چند سال يکبار رهبران سياسي را انگشت به دهان حيران مي کند. 8 سال پيش تحليل داده مي شد که ناطق نوري از صندوق بيرون مي آيد، خاتمي سرزده از راه رسيد. اينبار روي رفسنجاني شرط بندي مي شد، احمدي نژاد سرزده سر رسيد.ميخواهم خاطر نشان کنم که هيچکدام از نهادهاي تشکيل دهنده ي اپوزيسيون برانداز تحليلي درست از نتيجه احتمالي اين نمايش ارائه نداد. فراتر اينکه هيچکدام طرحي ارائه نداه است که اگر احمدي نژاد منتخب نظام بشود چه بايد کرد.
چه بايد کرد؟
من مي دانم چه بايد کرد، ولي آيا نهادي در ميان اپوزيسيون برانداز هست که راه حلي داشته باشد به جز آنچه در زير خواهد آمد؟ اگر راه حلي هست – بدون شعار هاي توخالي و قول دادن هاي سياسي، اين سايت را از خود دانسته و براي اشاعه آن از کليه امکانات آن بهره بجوييد. اما مي دانم، و مي دانند که راه حلي نيست به جز «همبستگي ملي».مي خواهم پيش از ادامه، از همه، براي آنچه که در سطور بعدي خواهد آمد، پوزش بخواهم. مي خواهم از همه ي پيش کسوتان پوزش بخواهم اگر قلم ام به کجراه رفته و باعث رنجش آنها بشوم. منظوري ندارم، قصد بي احترامي ندارم. شمايي که ساليان بسيار شانه به زير تمام مصائب داده ايد، راهگشا بوده ايد، رهبري کرده ايد، شاه را به زير کشانده ايد، و در مقابل شيخ شجاعانه ايستاده ايد؛ از شما، اگر به خطا کلامي آزرده تان کرد پوزش مي طلبم.
آشتي کنيد
قهر کرده ايد. پشت به هم کرده ايد – بايد پشت به هم بدهيد اما نمي کنيد. خود بزرگ بين شده ايد – بايد خدمتگزار مردم بشويد. روي سخن من با رهبران است. از اشرف دهقاني، از مهدي سامع، از فريبرز سنجري، از محمد رضا شالگوني، از بني صدر، از هدايت متين دفتري، از شما که در دلها جا داشته و داريد مي پرسم که چه چيزي شما را تا به اين حد از هم جدا کرده است؟ چه چيزي اينقدر سهمگين و غير قابل حل است که ديواري از يخ بين شما کشانده است؟ مي دانم که در حد روابط شخصي با يکديگر هيچ مساله اي نداريد. مي دانم که در سطح رفاقت شخصي، رفيق هستيد. پس چرا يخ ها را نمي شکنيد؟ چرا با گرماي قلب هايتان يخ جدايي را ذوب نمي کنيد؟ از اشرف دهقاني مي پرسم که چه سدي شما را از مهدي سامع جدا مي کند؟ از شالگوني مي پرسم که اين دو چه خطاي عظيمي کرده اند که نمي توانيد با آنها در يک پلاتفورم مشترک بنشينيد؟ مگر نه اينکه شما «رفيق» هستيد؟ چرا به مردم توضيح نمي دهيد؟ چرا تکليف همه را روشن نمي کنيد؟ مگر نه اين است که شما قلبتان براي خلق مي تپد؟ من معتقدم که چنين است. چرا فروتني نمي کنيد؟ چرا دست به سوي يکديگر دراز نمي کنيد؟ چرا همديگر را در آغوش نمي گيريد؟ ديديد که چگونه همه ي نهادهاي وابسته به نظام اسلامي، براي بقاي خود و رژيم به حمايت از رفسنجاني تن دادند؟ ديديد که وقتي بقاي شان به خطر افتاد هم پيمان شدند؟ چرا از دشمن نمي آموزيد؟ چرا آشتي نمي کنيد؟ مي خواهم تيز تر بگويم. مجاهدين خلق مملو از عيب و ايرادند. مگر بني صدر نيست؟ مهدي سامع و سازمان چريکهاي فدايي خلق چه کمکاري ها که نکرده اند، مگر راه کارگر پُرکار تر از آنهايند. نمي خواهم توهين کنم، اما مي پرسم: کدام يک از نهادهاي برانداز گل بي خارند؟ کدام يک مي تواند ادعا کند که به خطا نرفته است؟ کدام يک مي تواند شناسنامه 30 ساله اخير خود را ارائه دهد بدون هيچ لکه اي؟ فراتر اينکه مي پرسم: کدام يک از شما خائن به خلق و ايرانيد؟ معنقدم که هيچکدام. پاک نيستيد، بي عيب ابدا، اما خائن نبوده ايد. پس چه شده است که حاضريد احمدي نژاد بر خلق قهرمان ايران حکمراني کند، اما اتحاد بين نيرو هاي برانداز انجام نپذيرد؟ آشتي کنيد، پيش از آنکه خلق با شما قهر کند.
بار ديگر از همه پوزش مي طلبم.
تقابل دو متضاد در ادامه اين نوشتار به بحران سرنگوني خواهم پرداخت علي ناظر – 4 تير 1384 – ديدگاه
بخش پنجم – رژيم، اپوزيسيون و «اما» ها
در اينکه رژيم، به معناي اخص کلمه، پايگاه مردمي ندارد شکي نيست، در اينکه اپوزيسيون برانداز پايگاه مردمي دارد هم شکي نيست. در اينکه رژيم از روانشناختي جامعه بهره مند است شکي نيست، «اما» در اينکه اپوزيسيون مي داند مردم چه مي خواهند شک دارم – نه، معتقدم که نمي دانند؛ که «مردم» را آنطور که هستند نمي شناسند.
«مردم» معضلي حل نا شدني
اپوزيسيون برانداز بي شک مي داند که «مردم» اين رژيم را نمي خواهند. «اما» کدام «مردم»؟ آيا منظور مردم شهر هاي بزرگ است؟ کدام بخش از شهر؟ آيا منظور قسمتهايي است که دستشان به دهانشان مي رسد؟ اگر چنين است، منهم موافقم که «مردم» اين رژيم را نمي خواهند و خواهان براندازي آنند. آيا منظور از «مردم» بخش هاي فقير نشين است؟ باز هم موافقم البته همراه با يک «اما». «مردم» مي دانند که دليل فقر و اعتياد و تن فروشي اين رژيم است، «اما» هر از چند گاهي رژيم با بازي هاي مختلف آنها را در تنيده تاري نگاه مي دارد و نمي گذارد که به بخش براندازان بپوندند. و در شق سوم، آيا منظور از «مردم»، ساکنان قصبه و شهر هاي دورافتاده است؟ باز هم موافقم که آنها خواستار نظامي ايده آل هستند، ولي اينبار با چند «اما» ي بيشتر.فقر و دست تنگي در ايران بيداد مي کند. اعتياد آنقدر ريشه دوانده که دادستان کل رژيم به فکر افتاده که معتادين را در يک جزيره جايگزين کند. تن فروشي چندان عقب تر از اين دو معضل نيست. آنچه که درد اول و اصلي مردم است حل اين مشکلات است. حال، هر کس به آنها قول حل اين مشکلات را بدهد، گامي آنها را به خود نزديکتر کرده است. اين «اما» ي اول. پس، «مردم» مخالف اين نظام اند، «اما» اگر کسي مشکلات مالي آنها را حل کند، براندازي براي اين بخش از «مردم» در الويت بالا قرار نخواهند گرفت (اين بدان منظور نيست که موافق مي شوند – اصلا).«اما» ي دوم: مردم مخالف اين نظام اند، «اما» اگر دين و ايمان خود را در خطر ببينند، براي دفاع از اعتقادات خود، به راست متمايل مي شوند. «چپ» بايد بپذيرد (حتي اگر به غرورش هم بر بخورد) که اکثر مردم ايران «مسلمانند». اين مسلمان بودن با حزب الهي بودن يکي نيست. اين بخش از «مردم» مسلمانند، «اما» با جدايي دين از دولت موافقند، مخالف روسري و تو سري هستند، مخالف حجاب اسلامي اند، «اما» مسلمانند. و اين باور، هژموني غير قابل انکاري در تصميم گيري آنها دارد.به همين نسبت، عرق ملي فاکتور تعيين کننده اي است. اين بخش از «مردم» اگر هم امرسرنگوني نظام را بر ديگر خواستهاي روزمره ارجح کنند، «اما» اگر ايران مورد حمله آمريکا و يا عراق و يا امارات متحده قرار بگيرد، سرنگون طلبي ديگر در الويت بالا جاي نخواهد داشت.اين بخش از «مردم» تأثير پذيرتر از ديگر بخشهاي «مردم» هستند. رژيم بمب در حرم «امام رضا» منفجر مي کند و تقصير را به گردن مجاهدين مي اندازند، اين بخش از «مردم» اين دروغ را باور مي کنند. تيرخلاص زنان در شمايل احمدي نژاد خود را مدافع طبقه ي زحمتکش جا مي زنند، «مردم» اين دروغ را هم باور مي کنند. اين بخش از «مردم» مردم کوچه و بازارند. اينها اصلي ترين بخش مردم اند. اينها کساني هستند که اپوزيسيون نتوانسته با آنها پل بزند. پيام خود را به آنها برساند. باور نداريد به برنامه هاي حزب کمونيست کارگري/حکمتيست توجه کنيد. برنامه هايشان خيلي خوب است، «اما» نه براي اين بخش از «مردم». اين بخش از اپوزيسيون دچار اليتيزم شده است. «مردم» را با روشنفکران يکي مي داند، کارگر را با رهبران سنديکاهاي خارجي همرديف مي داند. نه به عمد، بلکه بخاطر نداشتن رابطه ارگانيک با «مردم» کوچه و بازار.کوتاه سخن اينکه: بدون شرکت فعال اين بخش از «مردم»، سرنگوني امکان ندارد. بپذيريم که براي رساندن پيام، بايد مخاطب داشت. براي جلب مخاطب بايد به يک حداقل هاي مورد احترام مخاطبين احترام گذاشت. اگر منظور تغيير زير بنايي يک فرهنگ است، بايد «مردم» در اين تغيير فرهنگ، مشارکت کنند؛ در غير اينصورت، يا تغيير صوري خواهد بود، و يا به زور سرنيزه – که با شکست روبرو خواهد شد. مگر در اتحاد جماهير شوروي، چين، آلباني، و…کسي توانست فرهنگ مذهبي را ريشه کن کند؟ آيا اصولا ريشه کن کردن فرهنگ مذهبي بايد در اين مقطع از زمان در دستور کار قرار بگيرد؟ آيا مخاطبين تشنه ي شنيدن حرفهاي ديگري نيستند؟ معتقدم که اپوزيسيون بايد بر اين موارد تأمل کند. نبايستي مترقي/چپ بودن را با چپ روي هاي بي مورد به پرتگاه نزديک کرد، و باعث شد که جامعه از نيروي مترقي و چپ فاصله بگيرد. شايد زمان آن رسيده که «مردم» را تعريف کنيم، تا حداقل بدانيم که با چه کساني تنظيم رابطه مي کنيم، ويا مي خواهيم بکنيم.
جدايي دين از دولت
اخيرا جدايي دين از دولت تکيه کلام خيلي از نيروهاي برانداز مسلمان، از جمله مجاهدين هم شده است. جاي بسي خوشوقتي است. «اما» اگر فقط درحرف زدن تنها نباشد. بايد بپذيريم که «مردم» شهرهاي بزرگ و دانشجويان و خلاصه آنها که امکان فکر کردن دارند، بر روي تک تک مواضع اپوزيسيون تأمل مي کنند. اولين سوال در برابر چنين پوزيسيون سياسي اي اين خواهد بود که اگر مجاهدين به جدايي دين از دولت معتقدند، پس چرا هنوز به «جمهوري دموکراتيک اسلامي» تکيه کرده و بر آن تأکيد دارند؟ اگر به جدايي دين از دولت معتقدند چرا در تلويزيون ملي (سيماي آزادي) اذان پخش مي شود؟ و چرا اذان به روش شيعيان (اشهد ان علي ولي الله)، گفته مي شود؟ مگر مجاهدين به هژموني مذهب رسمي (شيعه) باور دارند؟ نمي خواهم بگويم که مجاهدين نبايد مسلمان باشند، چرا که تمام گفته هاي فوق مردود مي شوند. بلکه «مردم» به حرف و عمل نگاه مي کنند و بر مبناي آن تعيين موضع مي کنند.آيا براي برداشتن اولين گام بسوي «همبستگي ملي» تغيير نام «جمهوري دموکراتيک اسلامي» به «جمهوري….» معقول تر و پسنديده تر نيست؟ معتقدم که چنين است.در نوشتار هاي اخير خاطر نشان کرده بودم که حال که رژيم به منتها اليه راست متمايل شده، اپوزيسيون بايستي «مردمي» تر شود. جدايي دين از دولت – نه در حرف، بلکه در عمل اولين گام است. تا آنجايي که من مي دانم، مهدي سامع (و يا ديگر اعضاي شوراي ملي مقاومت) مي تواند چنين پيشنهادي را به شوراي ملي مقاومت ارائه دهد. ايشان دائما از جدايي دين از دولت صحبت مي کنند «اما» حاضر نيستند چنين پيشنهادي را روي ميز بگذارند و توضيح هم نمي دهند که چرا شانه به زير اين بار نمي دهند. از طرف ديگر، اگر «مهدي سامع و رفقا» حاضر به پيشنهاد چنين طرحي هستند، ولي مجاهدين که اکثريت شورا را تشکيل مي دهند، طرح پيشنهادي را در يک رأي گيري دموکراتيک رد مي کنند، بايد از مجاهدين پرسيد که چه اصراري در تأکيد بر جدايي دين از دولت دارند؟ دليل اصرار بر جدايي دين از دولت چيست؟ البته سوال نخست از «مهدي سامع و رفقا» هنوز پا برجاست. پاسخ ايشان مي تواند بخشي از اين معما را حل کند.
رسانه
به نظر نگارنده، هدف از پايه گذاري يک رسانه انتشار خبر نيست، تبليغ مواضع سازمان سياسي بخصوصي نيست، بلندگوي رهبران سياسي هم نيست، بلکه ارتباط فرهنگي با مخاطبين است. تنظيم رابطه کردن است. تنظيم رابطه با مخاطبيني که از نگرش صاحبان رسانه مطلع نيستند، و يا مهمتر اينکه مخالف نگرش صاحبان رسانه هستند. و بسي مهمتر اينکه هدف از رسانه ايجاد پل ارتباطي براي فهميدن ديدگاه مخاطبين است. معتقدم که رسانه نقطه وصل است.حال، بايد ديد که کدامين يک از رسانه هاي موجود – تلويزيون ها، راديو ها و يا سايت هاي اينترنتي وابسته به اپوزيسيون، توانسته اند با مخاطبين خود پل بزنند. کدامين يک از رسانه ها توانسته اند در عرض ده سال اخير، تعداد مخاطبين خود را ده برابر کنند. بايد از خودپرسيد که در سطح اروپا و آمريکا چند درصد از «مردم» پاي تلويزيون هاي اپوزيسيون راديکال ميخکوب مي شوند. بايد پرسيد که چند در صد از «مردم» مقيم خارج کشور آبونمان نشريات اپوزيسيون برانداز هستند. اگر بخواهيم بيشتر دلسرد شويم بايد پرسيد که چند درصد از «مردم» داخل کشور روي اين کانال ها متمرکز مي شوند. و براي اينکه کاملا دلسرد شويم، بايد پرسيد که نقش رسانه هاي اپوزيسيون راديکال در رهبري «مردم» در 26 سال اخير چه بوده است. اگر به تک تک اين سوالات با لکنت زبان پاسخ گفتيم، بايد از خود بپرسيم که در کجا کم کاري، و يا کجروي شده است. پاسخ به اين سوال، به بخشي از سوال ديگر پاسخ مي دهد که چرا «مردم» در همين حد که به پاي صندوق ها رفته اند، به احمدي نژاد رأي داده اند. در عين حال، مي تواند به بخشي از سوالي مهمتر پاسخ دهد که: چگونه مي شود بخش اعظمي از «مردم» که به پاي صندوق ها نرفته و به هيچ کس رأي نداده اند را به جبهه وسيع براندازان جذب کرد؟ چگونه مي شود با آنها که تا به آخرين لحظه از «تحريم» دفاع کردند، تنظيم رابطه کرد؟ چگونه مي شود حرفها و نظرات آنها را دريافت و درک کرد؟ و شايد براي اساسي ترين سوال پاسخي پيدا کرد: چگونه مي شود رابطه ي بالا به پايين را به رابطه ي پايين به بالا تغيير داد؟ و در آخر، يک سوال رؤيايي: آيا روزي مي رسد که اپوزيسيون برانداز فقط يک رسانه مشترک داشته باشند، که ساعات پخش، بين آنها عادلانه تقسيم شده باشد، و مردم با تمام ديدگاه ها از طريق يک کانال آشنا شوند؟ کانالي فراسازماني، مستقل از تمام نهادهاي سياسي، «اما» منعکس کننده ي تمام افکار سياسي؛ کانالي که خرجش را آمريکا و انگليس و اسرائيل و رژيم ندهند؛ کانالي متکي بر «مردم» براي «مردم» که با شراکت «مردم» مديريت شود؟
تقابل دو متضاد حل معضل از بالابي شک، سرنگوني بدون «مردم» امکان پذير نيست، «اما» آيا نقش «رهبر» مي تواند در روند سرنگوني تأثير گذار باشد؟در نوشتار بعدي به اين امر خواهم پرداخت.علي ناظر – 7 تير 1384 – ديدگاه
بخش ششم – رهبرخاص
در نوشتار پيشين به خلاصه اشاره اي شد بر تعريف و نقش «مردم» در شکل بندي موقعيت نظام اسلامي و اپوزيسيون برانداز. نگارنده معتقد است که «مردم» در صورت بهره گيري از رهنمودهاي مشخص براي انجام پروژه هاي ملموس، مي توانند در راستاي پيشبرد امر سرنگوني فعال شوند. اما مشخصه رهنمود دهنده چه بايد باشد؟ اصولا براي براندازي نظام جمهوري اسلامي در قرن بيست ويکم، آيا «رهبر» لازم است؟ «رهبر» يعني چه؟
تقابل شعار و واقعيت
از آنجايي که مقوله «رهبري» از درجه ي اهميت بالايي برخوردار است و اکثر نهادهاي سياسي به گونه اي با «رهبري» چفت شده اند، لازم مي بينم که در اين نوشتار بخصوص از صراحت کلام استفاده کنم و با فاکتهاي مشخص نظر خودم را بيان کنم.من هيچ ايرادي در اين سه شعار نمي بينم: «يا مرگ يا مصدق»، «تا خون در رگ ماست، خميني رهبر ماست»، «ايران- رجوي، رجوي- ايران». اصولا شعار هايي از اين قبيل تفکر و فرهنگ شعار دهنده را بيان مي کند. تيز بودن يک فرد در نوک يک جنبش را ترسيم مي کند. شعار دهنده مشخص مي کند که بدون اين «رهبر»، بودن، انقلاب، جنبش، پيشرفت، پويايي، شکست دشمن، استراتژي، و خلاصه همه و همه چيز بي معناست. شعار دهنده تقابلي بين «شعار» ذهني و واقعيت نمي بينيد، چرا که شعار دهنده به اين جمع بندي رسيده است که بدون «رهبر» قيد شده در اين شعار، دستيابي به «هدف» امکان پذير نيست. «خون شهيدان ما، رنج اسيران ما در تو گره مي خورد رجوي قهرمان». در اينجا تمام بالا و پايين شدن يک جنبش در«رهبر» خلاصه مي شود. و واقعا چرا نه؟ اگر براي حزب الهي ها خميني، براي مجاهدين رجوي و براي مليون مصدق نماد شرف و پويايي است، چرا بايد به اين نگرش خرده گرفت، چرا بايد از طرفداران اين گويش هاي فکري خواست که خود سانسوري کنند؟ بگذاريد تا مي توانند فرياد بزنند، اين حق آنهاست که نگرش خود را هر چه رساتر منعکس کنند. بگذاريد تا «مردم» را با واقعيت روبرو کنند – «مردم» را آگاه کنند.
شعار راهگشا
اما آيا شعار هاي فوق راهگشاست؟ آيا با هرچه رساتر فرياد زدن و شعار دادن، «مردم» جذب جنبش مي شوند؟ تجربه و تاريخ ثابت کرده است که پاسخ منفي است. شعاري راهگشاست که به مساله ي روز «مردم» بپردازد – مثلا نان، مسکن، کار، آزادي، و…شعار ها بايد از بطن جامعه برخيزد، «رهبر» آن را در چارچوب استراتژي و ساختار حرکت جنبش فورموله کند، و «مردم» آن را هدفمند بازگو کنند. ساده تر اينکه، رابطه از پايين به بالا و نه از بالا به پايين تنظيم مي شود. يکي از کارکردهاي شعار راهگشا ضد تبليغ است. دشمن به کمک ماشين تبليغاتي خود عليه آرمانها، دستاوردها، و خواست هاي جنبش تبليغ منفي ميکند. «رهبر» با شناخت از ترفندهاي دشمن، دست به ضد تبليغ زده و با ارائه ي شعار هاي راهگشا ضد تبليغ مي کند. بايد به اين واقعيت تن داد که نظام حاکم، چون در مسند قدرت است، از ابزارها و توانمندي هاي پيچيده تر و توانمندتري برخوردار است، حال آنکه «جنبش» در تعادل قواي تبليغاتي قرار ندارد. دقيقا به همين منظور بايد از شعار ها به نحو احسن بهره بجويد.
«رهبر»
اصولا «رهبر» کيست؟ به نظر من «رهبر» يک فرد نيست، بلکه يک «فونکسيون» است. به همين خاطر نمي توان «رهبر» را در يک فرد تعريف کرد، بلکه بايد در آن «فونکسيوني» که انجام مي دهد تعريفش نمود. به نظر من سه نوع «رهبر» را مي شود فورموله کرد. رهبر نهادهاي سياسي، رهبر اجتماعي، رهبر جنبش. بي شک روشن است که فونکسيون اين سه رهبر بنا به محيطي که در آن قرار مي گيرند متفاوت است.رهبر نهاد سياسي يک رهبر خاص الخاص است. رهبريت عقيدتي يک عده آدم که پيرامون يک سري برنامه هاي دراز مدت مشخص (ايدئولوژي) گرد هم آمده اند را به عهده دارد. مثلا مسعود رجوي، منصور حکمت، خميني، و يا…. اينها «نماد» هايي هستند که فقط بويسله ي اعضا و هواداران همان نهاد ارج داده مي شوند. خارج از چارچوب آن نهاد سياسي، اين «رهبر» ديگر از وزن بالايي برخوردار نيست. «مردم» او را نمي شناسند، با او تنظيم رابطه نمي کنند، به او اعتماد نمي کنند، و در خيلي از مواقع برايش تره خرد نمي کنند. اين واقعيتي است که «رهبران» سياسي جهان «دموکرات» غرب به آن انس گرفته اند. تا زماني که «رهبر» حزب هستند و … مورد توجه قرار مي گيرند، اما اگر از منصب رهبري کنار بروند، باز نشسته بشوند، و… خاص الخاص بودن آنها هم منتفي است. در سياست امروزي ايران اين فرهنگ جا نيفتاده، و بسياري «رهبر» نهاد سياسي را ناخواسته با رهبر جنبش و يا رهبر اجتماعي يکي فرض مي گيرند.فونکسيون «رهبر اجتماعي» کمي پيچيده تر از نوع اول است. «رهبران اجتماعي» اصولا روشنفکران و اليت جامعه هستند. آنها قاعدتا وابستگي به گويش فکري مشخص سياسي نداشته و جامعه را فراسازماني تحليل و بررسي مي کنند. بي شک، روشنفکران در بحبوحه ي جنبش به يکي از دو جبهه ي دشمن و براندازان جذب مي شوند و توانمندي خود را در راستاي اهداف يکي از اين دو جبهه کاناليزه مي کنند، اما روشنفکران واقعي از وابستگي تشکيلاتي پرهيز کرده و فونکسيون خود را جدا از ترويج خطوط سياسي يک نهاد بخصوص ارزيابي مي کنند.
رهبر جنبش
«رهبر جنبش»، بر خلاف باور بسياري از فعالان سياسي، تنها بوسيله «مردم» به اين فونکسيون گماشته مي شود. ساده تر اينکه «رهبر جنبش» را نمي توان به زور شعار و تبليغ و تراکت و تلويزيون و گردهمايي و… به «مردم» تحميل کرد. به چند دليل:1- «مردم» ذاتا ضد تبليغ اند. يعني هر چه بيشتر بگويي، کمتر به تو توجه ميکنند.2- «مردم» آگاهند. انتظار دارند که کليه مشخصه هاي فرد را بدانند و در مقايسه با ديگر افراد تصميم گيري کنند.3- «مردم» يک پديده ي ديناميک است. در حال تغيير است. خواست هاي ديروز «مردم» لزوما خواست هاي امروزش نيست. «رهبر» دلخواه ديروزش، لزوما «رهبر» دلخواه امروزش نيست.4- «نسل ديروز» ديگر امروز تعيين کننده نيست. نسل ها هر چند سال تغيير مي کنند، خواست نسل امروز با نسل ديروز متفاوت است.5- انفورماتيک (رسانه هاي عمومي) يکي از فاکتور هاي تاثير گذار است. «مردم» ديگر «تک کاناليزه» نيستند. اطلاعات خود را از کانال هاي مختلف – با نگرش هاي متفاوت، تکميل کرده و بنا به داده هاي «به روز شده» تصميم گيري مي کنند. اينترنت و سايت ها مي توانند نقش ابزاري «تبليغ» و «ضد تبليغ» را بخوبي ايفا کنند. «مردم» از طرق رسانه ها (راديو، تلويزيون،و…) با مواضع «رهبران» آشنا شده و تصميم گيري مي کنند.
درد مشترک
با توجه به نکات فوق «رهبر» جنبش ديگر بگونه ي سيستماتيک سنتي انتخاب نمي شود. «رهبر» هر روز محک زده مي شود. موضع گيري هايش تحليل مي شود، درست و يا غلط بودن تحليل هايش ارزيابي مي شود. حرف و عملش مطابقت مي شود، و در مرور زمان به او جلب اعتماد (ويا از او سلب اعتماد) مي شود. و اين مشخصه اصلي «رهبر جنبش» است – مورد اعتماد «مردم» قرار گرفته است. کسي به «صداقتش» شک نمي کند، حرف هايش را «باور» مي کند، او را «از خود» و «همرديف» خود مي داند. «رهبر جنبش» در بالاي کوه قاف ننشسته است. در ارتباط دائم با «مردم» است. از «درد» هاي مردم آگاه است. همراه آنها اشک مي ريزد و با آنها شادي مي کند. و فراتر از همه و همه ي اينها «رهبر جنبش» فراسازماني است. وابستگي به نهادي بخصوص ندارد، چرا که «همه» ي مردم را نمايندگي مي کند؛ 70 ميليون نفر را؛ 70 ميليون آدم جور واجور را؛ 70 ميليون مسلمان، بهايي، يهودي، شيعه، سني، مسيحي، بي خدا، «بيغ»، معتاد، تن فروش، بيکار، گرسنه، بي خانمان، خيابان خواب، 70 ميليون دردمند را. و از آنجايي که 70 ميليون نفر را نمايندگي مي کند، بايد بتواند حرف تمام اين 70 ميليون را بفهمد. گوش شنوا داشته باشد، چشم بينا داشته باشد، زبان آنها بشود، دستهاي پينه بسته ي آنها بشود، همچون زنان تن فروش هر روز در کنار ده ها مرد بخوابد، همچون معتادين هر روز مرفين مصرف کند، و…خلاصه از پوست «من» بودن بيرون بيايد و «مردم» بشود. وقتي که اين «فونکسيون» را انجام داد، «مردم» او را بعنوان «رهبر جنبش» مي پذيرند. ميشود گاندي. البته مي تواند فقط تظاهر کند – بشود خميني. براي رسيدن به قدرت بگويد که طلبه اي بيش نيست. مي تواند سر 70 ميليون نفر را شيره بمالد. مي تواند خود محور شود – حرف، حرف خودش باشد، راه، راه خودش باشد، فکر کند که فقط اوست که مي فهمد و «مردم» گوسفنداني هستند که محتاج چوپانند. اما بايد بپذيرد که «مردم» دنباله رو او نخواهند شد. طردش مي کنندو هر روز تنها تر مي شود. هر روز ايزوله تر مي شود، تا به آنجا پيش خواهد رفت که خودش مي ماند و فقط چند نفر از اطرافيانش. «مردم» با بي اعتنايي او را از اوج به پايين مي کشند. صفحات تاريخ که روزي براي او ورق مي خوردند، ثابت مي مانند. فراموش مي شود. باور نداريد، به تاريخ «مردم» هاي مختلف نگاه کنيد، از اين قبيل «رهبران جنبش» فراموش شده بسيار اند.
رهبر نوين
اين «رهبران» سعي داشته اند که زمان را از حرکت باز دارند، حال آنکه زمان در حرکت است. «رهبر جنبش» با تعاريف سنتي ديگر جايگاهي ندارد. جنبش محتاج به «رهبر نوين» است – بايد چارچوب ها را در هم شکست و از نو واژه ها را تعريف کرد. در تعريف جديد، «رهبر» ديگر فرمان نمي دهد تا «جنبش» فرمانبرداري کند؛ بلکه جنبش خواست خود را به رهبر ابلاغ ميکند، و «رهبر جنبش» در نقش «مدير اجرايي» Chief Executive Officer فونکسيون مي کند. و مانند هر «مدير اجرايي» به سهامداران اين شرکت سهامي (جنبش) پاسخگوست. و اين مهمترين تفاوت «رهبر» سنتي با «رهبر» نوين است. در قرن بيست و يکم، «رهبر» پاسخگوست.
چالش
سوالي که مي ماند اين است که چه کسي از رهبران سياسي اپوزيسيون برانداز آمادگي پاسخگويي دارد؟ کداميک با فرهنگ پاسخگويي آشنا هستند؟ کداميک خود را موظف به پاسخگويي مي دانند؟ و مهمتر از همه، کداميک پتانسيل و توانمندي پوسته شکني داشته و مي تواند اين چالش را جدي بگيرد؟
تقابل دو متضادديپلماسي سرنگوني حتي اگر رهبر جنبش با مشخصه فوق انتخاب شود، مردم هم خواهان سرنگوني باشند، آيا سرنگوني بدون دعاي خير کشورهاي جهانخوار امکان پذير است؟ علي ناظر – 7 تير 1384 – ديدگاه
بخش هفتم – ديپلماسي سرنگوني، همخوابگي با جهانخواران
بدون دعاي خير غرب و جهانخواران هم اين رژيم (و يا هر رژيم مستبدي) سرنگون مي شود، اما پشتيباني غرب از خواست هاي مردم، تسريع کننده ي امر سرنگوني خواهد بود. سوالي که هر کس بايد در خلوت خود به آن برسد اين است که چقدرش حلال است. همخوابگي با امپرياليسم براي يک نيروي کوچک ايده اليست گناهي است نابخشودني، اما براي يک «جبهه ي وسيع سرنگوني طلب» همبستري دير يا زود بوقوع خواهد پيوست. تنها بايد پرسيد شرايط همخوابگي چيست، و آيا فرزند همخوابگي با جهانخواران لبخندي به لبان مام وطن خواهد نشاند؟از آنجايي که ديپلماسي در تئوري معني ندارد، و اکثر نيروهاي برانداز از حداقل تماسها و ارتباطات بين المللي برخوردارند، نگارنده در اين نوشتار بيشتر بر روي مواضع و موقعيت مجاهدين تمرکز خواهدکرد.
راه حل سوم
اخيرا مريم رجوي در يکي دو سخنراني و گردهمايي تأکيد داشته که «نه مماشات، نه جنگ»، بلکه «تغيير دموکراتيک». البته ايشان اين خواسته را روشن و شفاف باز نکرده و فقط در سطح يک شعار نگاهداشته اند؛ به همين خاطر، گمانه زني ها مي تواند غلط باشد و يا مشخصا به مسائلي اشاره کند که معضل پراتيک اين راه حل خواهد بود. شايان توجه اينکه مريم رجوي در موارد مختلف از «قرارگاه» اشرف با ترم «شهر» اشرف يادکرده است؛ اما همزمان، در گردهمايي هايي که ايشان شرکت داشته اند آرم ارتش آزاديبخش ملي به اهتزاز در مي آيد. با توجه به اين دو نکته، نگارنده ناچارا به اين نتيجه مي رسد که که تغيير دموکراتيک مورد نظر ايشان بدون فاکتور قهر عملي نخواهد بود. اما فاکتور قهر با چه مشخصه هايي؟ آيا منظور ارتش آزادي بخش ملي است؟ که اين به نظر من رؤيايي بيش نيست. چرا که نه اعضاي ارتش آزاديبخش، با تمام ايمان و اراده ي پولاديني که گفته مي شود آنها از آن برخوردارند، مي توانند اين پروژه را عملي کنند، و نه نيروي کافي براي انجام چنين پروژه اي وجود دارد. بنا به آمار داده شده، ماکزيمم تعداد افسران اين ارتش 3600 نفر است. همين. حتي اگر هم بپذيريم که اين افسران توانايي کشورگشايي دارند، عمليات نظامي قبلا ثابت شده که بدون پوشش هوايي امکان پذير نخواهد بود. خط قرمز، براي ورود نظامي به خاک وطن، در اينجا کشيده مي شود. ساده تر اينکه، «عمليات فروغ جاويدان» قابل درک بود، اما عمليات نظامي برخوردار از پوشش هوايي آمريکا را ديگر نمي شود «تغيير دموکراتيک» ناميد؛ بلکه مترادف دانست با توليد فرزند دوقلويي به نامهاي «وابستگي» و «وطن فروشي». دقيقا به همين خاطر است که من معتقد نيستم که يک مجاهد خلق تن به چنين ذلتي بدهد، و با شناختي که از مجاهدين دارم، مخالف تحليلهايي هستم که چنين امکاني را وارد محاسبات خود، در ارزيابي از مجاهدين، مي کنند. معتقدم، همانطور که بايد دشمن را آنطور که هست شناخت، به همان نسبت بايد دوست را هم آنطور که هست ارزيابي کرد. به همين خاطر است که مريم رجوي بايد خود را سريعا ملتزم به باز کردن شفاف اين «راه حل سوم» بداند، و از هر گونه گمانه زني ها پيشگيري کند. روشنتر اينکه، کدام راه؟ با چه ابزاري؟ در چه مطلعي؟ براي چه هدفي؟
دشمن ِ دشمن ِ من
در اينکه همه مي خواهيم اين رژيم سرنگون شود، شکي نيست، در اينکه مي توان رژيم را در تقابل ديپلماتيک جدي قرار داد هم شکي نيست، در اينکه در مواقعي استثنايي دشمن ِ دشمن ِ من، دوست ِ من مي تواند باشد هم شکي نيست، در عين حال بپذيريم که اينها فقط يک بازي است – بازي با لغات. دشمن هميشه دشمن است. دشمن هميشه مي خواهد سودجويي کند، از توانمنديها سوء استفاده کند، و روزي هم که متوجه شود منافعش به خطر افتاده است با دشمن ِ تو دوست مي شود. دشمن ِ دشمن بار ها ماهيت سودجويانه خود را به نمايش گذاشته است، . نبايستي گول آنها را خورد.
رابطه ي سياست با توازن قوا
بياييم به اين واقعيت تن بدهيم که ديپلماسي در يک توازن قدرت معنا دارد، در غير اينصورت بهتر است که اين نوع ديپلماسي را «ارتباط با ديپلماتها» بناميم. امضا جمع کردن از صدها وکيل و سناتور بي شک کاريست شگفت انگيز و شاق، اما بيش از اين نيست.ديپلماسي يعني مذاکره بر سر يک سري داد و ستد هاي سياسي براي رسيدن به يک نقطه مشترک براي ادامه حيات امور اقتصادي-سياسي. مثلا فلان کشور کوچک آفريقايي نمي تواند در يک رابطه ي ديپلماتيک با فرانسه و يا آمريکا باشد، چرا که نمي تواند تاثير گذار بر روند امور اقتصادي-سياسي کشورش و جهان خارج باشد. به همين جهت هميشه از موضعي پايين در رابطه با ديپلماتها مي تواند تنظيم رابطه کند.از طرف ديگر محمد مصدق، خميني، و حتي محمد رضا شاه در يک رابطه ديپلماتيک با کشور هاي توانمند اقتصادي قرار داشتند. امروزه، رژيم جمهوري اسلامي با تمام منفوريتي که در جهان غرب دارد، مي تواند از يک رابطه ديپلماتيک زنده برخوردار باشد.حال بايد ديد که آيا اپوزيسيون برانداز در چنين ليگي هست؟ آيا کشورهاي جهانخوار با آنها رابطه ديپلماتيک دارند، يا اينکه ديپلماتهاي کشور هاي جهانخوار با اپوزيسيون برانداز تنظيم رابطه مي کنند؟ اولي بر خط مشي استراتژيک وزارت خارجه تأثير گذار است، حال آنکه دومي از رابطه اي دست چندم بر خوردار است. پاسخ به اين سوال و تعيين تکليف با خودمان باعث مي شود که با واقعيت ها فعالتر برخورد کنيم؛ و جايگاه مان را بر روي صفحه مختصات سياست جهاني ترسيم کنيم.
مثال ملموس
نام سازمان مجاهدين خلق چند سالي است که در ليست سازمانهاي تروريستي قرار داده شده است. سالهاست که اين ليست دست مجاهدين را بسته است. نمي توانند از جايشان تکان بخورند، گاها نمي توانند نفس بکشند، و يا پاسخگوي بسياري از انتقادات و مواضعي که مي گيرند باشند. بايد دست به عصا راه بروند تا شايد بتوانند اسمشان را از اين ليست کذايي خارج کنند. دشمن دشمن مجاهدين – يعني جهانخواران، هم با اينها بازي مي کنند. هر روز خبري خوش مي رسد که يکي از همين روز ها اسم از ليست خارج خواهد شد. مجاهدين اطلاعات ذيقيمتي پيرامون برنامه هاي هسته اي رژيم در اختيار جهانخواران گذاشته اند، اما اين همکاري منجر به خروج نامشان از ليست نشده است. در عوض جهانخواران از اطلاعات داده شده در راستاي تنظيم رابطه اي بهتر با رژيم استفاده کرده اند، و هنوز هم اسم مجاهدين در آن ليست کذايي است.براي برون رفت از اين تنيده تار شايد بهتر باشد که مرکز ثقل ارتباطات ديپلماسي تغيير کند. تا زماني که مرکز ارتباطات ديپلماتيک خارج از کشور باشد، جهانخواران از اهرم فشار بهره جسته و براي دستيابي به بهترين نتيجه، ايجاد فشار مي کنند. حال اگر مرکز ثقل به داخل کشور منتقل شود، روند فشار جهانخواران متفاوت و در بسياري از موارد به حداقل مي رسد.
زور ِديپلماسي زور
روابط خارجي در قرن بيست و يکم فقط بر يک مبنا پايه ريزي شده است – زور. برخي بر اين باورند که زورمداران با تنها زباني که آشنا هستند زبان سرکشي و گردنکشي است. هر چه استوار تر در مقابل جهانخواران موضع بگيريم، زورمداران بيشتر روي ما حساب باز مي کنند. اين تعريف از تقابل ديپلماتيک زماني معني دارد که رابطه بين دو کشور مد نظر باشد، و يا اينکه منظور رابطه ي بين قواي منسجم و تواناي سرنگون کننده و صاحبان قدرت جهاني باشد. ديپلماسي زور (مثلا کره شمالي و برنامه هسته اي اش) زماني زور دارد که ابزار تحميل در دست باشد. متاسفانه، اپوزيسيون برانداز از چنين ابزاري برخوردار نيست و نمي تواند و يا نمي خواهد با جهانخواران خط کشي شفاف داشته باشد. به نظر نگارنده تا زماني که مرکز ثقل در خارج کشور است، اپوزيسيون برانداز نمي تواند داراي چنين ابزاري بشود.در نقطه مقابل رژيم قرار دارد. خود را يک دست کرده است. اين بدان منظور نيست که اختلافات دروني متضاد بيرون نخواهد زد، بلکه ابزار سرکوب يک دست شده است. همه از خودي تا غير خودي زير اين چماق سرکوب براي پيشبرد اهداف طولاني مدت نظام، از جلو نظام کرده اند. دقيقا به همين خاطر است که علماي قم، فرماندهان ارتش، رئيسان قواي قضاييه و مقننه – همه، به دست بوسي احمدي نژاد رفته اند، و کار به جايي کشيده است که نهضت آزادي هم در بيانيه خود اعتراف مي کند که با برخي از شعار هاي احمدي نژاد موافق است. و تازه اين اول کار است؛ هنوز اين تير خلاص زن به مصدر قدرت ننشسته است. صبر کنيم تا ببينيم که چگونه شمس الواعظين و عبدي و حجاريان و ابتکار و …همه به پابوسي بيايند، يا اينکه تکليف خود را روشن کرده و به جرگه براندازان بپيوندند. خلاصه اينکه يک دست شدن بيانگر يک دستي در حسابرسي و حساب بري است و نه هيچ چيز ديگر.اين زورمداري رژيم مي تواند در روابط ديپلماتيک به نفع رژيم کار کند. طرفين مذاکره ي رژيم بخاطر توان رژيم، خود را با خواست هاي رژيم مطابقت دهند. در اين نمونه، سياست زور، هميشه در ديپلماسي پيروز بوده و اينبار هم مستثني نخواهد بود.
بحران آفريني
بنا به داده هاي فوق و درست در نقطه مقابل، اپوزيسيون ناچارا بايستي از بحران آفريني، جو سازي و تشنج سياسي دوري گزيند. و دقيقا به همين خاطر است که دشمن، دائما مجاهدين را با بحراني جديد دست به گريبان مي کند. يک روز باعث مي شود که فرانسه مريم رجوي را اسير کند، يک روز گفته مي شود که مجاهدين اعضاي جدا شده را شکنجه مي کرده و زندان و زندانبان داشته است. يک روز بايد حساب هاي مالي اش را جوابگو باشد، و چند سالي است که سعي دارد اسم خود را از ليست سازمان هاي تروريستي خارج کند. در اين مبحث مهم نيست که کدام يک از اين مسائل درست است و کدامين توطئه، مهم اين واقعيت است که مجاهدين هر روز درگير مساله اي جديد و انرژي گير شده اند. رژيم در مقابل، از حداقل بحران که دست پخت اپوزيسيون باشد رنج مي برد. برنامه ي هسته اي رژيم نه تنها بحران زا نبوده بلکه توانسته بهانه اي براي مراودات و مذاکرات پنهان جهانخواران و رژيم باشد. رژيم توانسته بحران ها را به نفع خود بچرخاند. بخاطر بياوريم آنموقع را که گفته مي شد «صلح» پاشنه آشيل رژيم است، يا اينکه گفته مي شد که مرگ خميني نقطه اتمامي براي رژيم است، يا از سه سرگي رژيم صحبت مي شد؛ همه اينها اتفاق افتاد و رژيم در سر بزنگاه توانست بحران را به نفع خود حل کند. بپذيريم که رژيم را چند تا آخوند شپشو بي سواد نمي چرخانند. اگر به اين امر پي برديم، آنوقت است که مي توانيم براي رژيم بحران آفريني کنيم، در غير اينصورت سر خود را گرم کرده ايم.
بحران جنگ فرسايشي
گفته مي شود که حمله آمريکا و يا ياري رساني آمريکا به سرنگون طلبان مي تواند رژيم را به سرنگوني نزديک کند. به نظر نگارنده «جنگ» کلاسيک موهبتي براي رژيم به حساب خواهد آمد. بهترين بهانه براي پوشاندن تمام کمبود هاي اقتصادي، سياسي، و اجتماعي است. شايد به همين دليل، بايد روي طرح «نه مماشات، نه جنگ» تأمل بيشتري کرد، البته تنها با اين پيش شرط که بدانيم آلترناتيو ممکن و عملي براي سرنگوني، و تغيير دموکراتيک چه خواهد بود.
استراتژي، سياست، در تقابل با واقعيت
مريم رجوي در 2 تير 1384 چنين مي گويد:« اين رزم آوران آزادي در شهر اشرفند كه حقانيت استراتژي شان اثبات شده است.رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران گفت: اكنون مجامع بين المللي و دولتهاي مختلف جهان اگر ميخواهند در برابر اين پيشروي ديكتاتوري ملاها بي تفاوت نباشند، و همچنين براي محترم شمردن ملتي كه اين فاشيسم مذهبي را بهزانو درآورده و به اين نقطه كشانده، بايد مدد رساني به اين ديكتاتوري منفور را متوقف كنند و برآنهاست كه مقاومت مشروع ايران را به رسميت بشناسند و تهمتها و موانع سركوبگرانه يي همچون برچسب تروريسم را از سرراه اين مقاومت بردارند.»نکات مبهم در اين نقل قول که اگر هر چه سريعتر روشن شود به نفع جبهه وسيع براندازان است، به خلاصه ارائه مي شود:1- منظور از «استراتژي» در اينجا چيست؟ آيا مبارزه قهر آميز به مفهوم عام آن است، و يا براندازي رژيم فقط با ابزار ارتش آزاديبخش ملي – که اگر چنين است، چه شرايطي لازمه انجام پذيري اين خط است؟ اگر منظور از «استراتژي» تعريفي جديد از «تغيير دموکراتيک» است، آن تعريف چه مي تواند باشد؟ اگر منظور از «استراتژي» نقش ابزاري ارتش آزاديبخش ملي براي متمرکز کردن توجه جهانخواران بر مجاهدين بعنوان نيروي محوري است، آيا نيروهاي برانداز ديگر هم به اين مقصود توجه کرده اند – آيا آنها مجاهدين را بعنوان نيروي محوري پذيرفته اند؟2- فرض کنيم که مجامع بين المللي مقاومت مشروع (مگر مقاومتي عليه اين رژيم مي تواند باشد و نامشروع هم باشد؟) را به رسميت بشناسد؛ آنوقت چي؟ عملا چه کاري از دست افسران «اشرف» بر مي آيد؟ آيا زمان آن نرسيده که با شنونده روشن تر تنظيم رابطه شود؟ تا هم شنونده و هم گوينده تکليف خود را دانسته و موضعي قاطع بگيرند؟
بخش هشتم – گُل يا گلوله؟
آيا در ميان انسانهايي که زيبايي را به زشتي، رفاه را به تنگدستي، عشق را به نفرت، و آزادي را به استبداد ترجيح مي دهند، کسي را مي شناسيد که گلوله را بر گُل ترجيح دهد؟ مگر مي شود رايحه ي گُل ياس و محمدي را به بوي باروت و خون ترجيح داد؟ مگر مي شود به خود قبولاند که بجاي اهداي شاخه اي گُل، بر سينه اي گلوله نشاند؟ واي که انسان ها به چه مقام نازلي سقوط کرده اند اگر گلوله را بر گُل ترجيح دهند! چه اندوهناک است اگر مقام بلند مرتبه انسان به چنين جايگاهي نزول کند!
گُل مي خواهم
کو گُل، کجاست؟ کجاست آن باغچه اي که بتوان گُل چيد؟ کجاست آن گلستان که در کنار همدلي گام برداشت و از شاخه اي گُلي دزديد و به او هديه کرد؟ در پشت هر بوته اي معتادي چمباتمه زده است. در زير هر پلي بچه اي خياباني بر بستر جوي گِل آلودي گرسنه خفته است؛ در خيابانها، گُل فروشان دوره گرد به اميد لقمه اي نان از ماشيني به ماشين ديگر، محترمانه گدايي مي کنند. کجاست گُل هاي پرپر شده اي که در زندان ها شکنجه شدند؟ کجايند گُلهاي تازه جوانه زده اي که در زير چکمه پاسداران جهل و جنايـت به خاک در غلطيدند؟ چه ها که بر باغبانها نرفته است! چه دردآور است به تماشاي چهره هاي غمزده پدران و مادران در گورستانها نشستن و سکوت کردن!
گلوله نمي خواهم
نمي خواهم بوي خون و باروت فضاي شهر را پر کند. نمي خواهم بوي متعفن تن هاي از هم پاشيده شده در جبهه هاي جنگ به مشامم بخورد. آن لحظه که فکر مي کنم بايد کُشت از خودم بيزار مي شوم. يک آدم را بايد کُشت. مادرش را به عزايش نشاند. قاتل ام؛ در ذهنم قاتل ام. نه! گلوله نمي خواهم، که بر تن کسي بنشانم. پيام آور آزادي ام؛ و نه فرشته مرگ. نامم آزادي خواه است. آمده ام که روح بر تن خسته ي انسانهاي رنج ديده بدمم. آمده ام تا اميد در چشمان مردم کشورم خانه کند. آمده ام تا لبخند بر لبان مادر ها شکفته شود. آمده ام تا بگويم: جنايت بس است! شکنجه بس است. نامم مبارز خلق است؛ حرفه ام فدا و مجاهدت.
ايکاش
با قلمي ناتوان سعي کردم احساس مبارزين خلق را بيان کنم. به نظر نگارنده و تا آنجايي که مبارزين را شناخته ام، آنها نگرشي به جز آنچه در بالا آمده است ندارند. آزاديخواه اند و با روحي لطيف. بايد اول به اين واقعيت پي ببريم تا تناقضي که آنها روز و شب با آن دست در گريبانند را درک کنيم. آنها با عشق به زيبايي، به زشتي روي آورده اند. مسلح شده اند تا سلاحي بر سينه خلق نشانه نرود. آنها سپر حفاظتي خلقي در زنجيرند. چه زيبا مي بود اگر مسلح نبودند؛ که مي توانستند به ديدن پاسداران و بسيجي ها رفته و به هر کدام يک شاخه گُل بدهند و بگويند که ظلم، شکنجه و استبداد بس است. و چه زيباتر مي شد، اگر پاسداران جمهوري اسلامي سلاح را بر زمين مي گذاشتند و از ملت ايران پوزش مي خواستند. يک شاخه گُل براي هر کدام از آنها. اما آيا اين چنين است؟ نه! آنها مسلح اند چون مي خواهند بر مسند قدرت تکيه بزنند. آنها حاميان و محافظان اهريمن اند. پاسداران شيطان بزرگ اند – بزرگترين دشمن آدم و انسانيت. آنها انتخاب کرده اند که دژخيم وار در مقابل يک ملت بايستند، و با اين انتخاب، مبارز خلق را در برابر عملي انجام گرفته قرار داده اند. گُل ها را پژمرده کرده اند، گلستان را کوير کرده اند، چشمه ها را شوره زار کرده اند – مي کنند – پاسدار خميني اند.گفته مي شود که مبارز خلق که تن به زشتي قتل داده، آدمهايي خشن، خشونت طلب، تروريست، و ضد آزادي اند. مي خواهند جاي ظالم و مظلوم را مخدوش کنند. مي خواهند بقبولانند که مي شود فقط با کلمه، بحث و منطق، دشمن مسلح را وادار به عقب نشيني کرد. مي گويند دستاورد اينهمه «کشته» چه بوده، چه تغيير فاحشي در شکلبندي رژيم قاهر داده است؟ مي پرسم، اگر نمي بود، چه مي شد؟ با اين همه مبارز جان بر کف، با اينهمه فدا و ايثار، رژيم تا به اين حد جنايت مي کند، اگر مبارزين تن به خفت مي دادند، رژيم چه مي کرد؟ مگر نه اينکه احمدي نژاد نقطه اثبات شکست سکوت و مسالمت جويي است؟ مگر براي دريافت شاخه گُل نبايستي دستي دراز شود. پاسداران که در يک دست شلاق و در دست ديگر اسلحه دارند – با کدام دست مي خواهند گُل را دريافت کنند؟ ايکاش دوم خردادي ها مي توانستند تغييري بنيادي در ساختار و فرهنگ رژيم اسلامي حاصل کنند. اما نمي خواستند چنين شود. آنها نيامده بودند که تغييري حاصل شود. ايکاش مي خواستند، مي توانستند. ايکاش آنها هم همچون مبارزان خلق از خُلق و خوي انساني برخوردار بودند. ايران دوست و انساندوست بودند. اما نيستند – مي توانند بشوند – اگر بخواهند. معتقدم که انسان هميشه مي تواند تغيير کند، به سيرت زيباي انساني بازگردد. اما آبشخور ذهني آنها – «هُل دهندگان» قلم زن – سد بازگشت شان شده اند.
انديشه ورزان
به گذشته نگاه کنيم. نسل پيش از بهمن 57، با افراط گرايي و خون ريزي و جنايت به نام اسلام، آشنا نبود. آيا بخاطر ساختار سياسي زمان بود، شايد. آيا بخاطر کنترل معقول آخوندها بود، شايد. اما نمادين نسل پيش از بهمن 57، سلطانپور و شاملو و نعمت ميرزاده و مينا اسدي و سياوش کسرايي و سعيدي سيرجاني و غلامحسين ساعدي و فروغ فرخزاد و صمد بهرنگي…بودند؛ و حنيف نژاد و احمد زاده و پويان و جزني و دهقاني و گلسرخي و دانشيان و پاکنژاد و شريعتي. حال به نسل کنوني بنگريم. فرهيختگان اين دوره را ارزيابي کنيم. رهنمود دهندگان امروز را بشماريم. آنها کجا و اينها کجا! رهنمود دهندگان اين نسل – سروش و عبدي و فرخ نگهدار و نبوي و نوري زاده و … که از دامان خميني به دامان خاتمي و حال رفسنجاني و شرکا غلطيده اند. به نوشت بازار آنها توجه کنيد. قلم نه در راه آرمان انساني، که براي منفعت شخصي مي زنند. دفاع از حقوق بشر، نه بخاطر رهايي بشر که براي بقا و ادامه حيات ظالم، مي کنند. اينها مخالف رهايي اند. بوده اند. هميشه يک لايه از فرهنگ جامعه توليد کننده انديشه ورزان اپورتونيست است. نان به نرخ روز مي خورند. قلم را به زهر آلوده مي کنند تا دشمن رها شود. اينها رژيم را از ضربه پذيري نجات مي دهند؛ ناجي ظالم اند – حتي اگر نخواهند. حتي اگر «نيتي خير» داشته باشند. در هر جامعه و مليتي از اين قبيل قلم زنان و مدافعان «آزادي» ديده مي شوند. به فرانسه در دوران اشغال نازي ها توجه کنيم. به آمريکا در دوره جنگهاي استقلال طلبي بنگريم، به تاريخ اسلام در دوره محمد توجه کنيم، به حمله اعراب در دوره ساسانيان، و يا حمله مغول دقيق شويم، هميشه از اين قبيل آدمها وجود داشته اند. فرهيخته اند، با سوادند، درس خوانده اند، تئوريسين اند، اما نگرش آنها اپورتونيستي است. باور نداريد، به موضع آنها را پس از سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي دقت کنيد. يک شبه مي چرخند، مجيزگوي حاکمان پيروز مي شوند. زود مرعوب مي شوند، راحت به پول طيّب و طاهر کرنش مي کنند.
مبارز يا مدافع
من در اين مقطع از تاريخ با ترم «مبارز» مخالفم. معتقدم که «مبارزان خلق» را بايد «مدافعان خلق» ناميد. در اين بخش تفاوت بين نحوه ي مبارزه براي آزادي آنگونه که «مرسوم» است و آنچه که نگارنده باور دارد بررسي مي شود.معتقدم که رژيم جنگ و مبارزه را بر مردم تحميل کرده است. معتقدم که بايد به مبارزات اجتماعي براي آزادي، امکان رشد داد. معتقدم که مبارزه براي دموکراسي تنها با مبارزات اجتماعي و با شرکت گسترده مردم امکان پذير خواهد بود و معتقدم که دموکراسي و آزادمنشي در جامعه 70 ميليوني ايران امکان پذير نخواهد بود مگر اينکه مردم تمرين دموکراسي داشته باشند. حرف مخالف را بشنوند، و آموخته باشند که ديدگاه مخالف را تحمل کنند. به همين خاطر، سرنگوني نظام اسلامي را نه يک جرقه که در يک لحظه شعله ور شود، بلکه يک پروسه – متشکل از يک سري مبارزات اجتماعي، ارزيابي مي کنم. اما در عين حال، به اين نکته توجه دارم که رژيم قاهر و جابر و جاني است، و تحمل نگرش مخالف را ندارد، و در آينده، همچون 26 سال گذشته، با مخالفين به شديدترين نحو برخورد خواهد کرد – بعنوان مثال به گردهمايي در دفاع از اکبر گنجي و نحوه ي برخورد قواي انتظامي دقت کنيد. «مبارز خلق» در اين نقطه است که به «مدافع مسلح خلق » بدل مي شود. سپرحفاظتي مردم مي شود. در تظاهرات مردمي نه براي گسترش عمليات خشونت آميز، بلکه براي دفاع از خواست هاي مردم، مسلحانه شرکت مي کند. برخلاف برخي که فکر مي کنند حضور مدافع خلق در تظاهرات مردمي، 30 خرداد ديگري مي آفريند، معتقدم که رژيم ضعيف تر از آنست که بتواند کشتار گسترده سال هاي 60 را ادامه دهد. خميني مُرد و خامنه اي توان قلع و قمع از نوع خميني را ندارد. انتخاب احمدي نژاد نشانه ضعف رژين است، و دقيقا به همين جهت براي حفظ نظام. به همين خاطر، معتقدم که سازمان هاي سياسي-نظامي بايستي به بازوي قدرتمند «دفاع از مبارزات اجتماعي» تبديل شود. مرکز ثقل مبارزه به داخل منتقل مي شود.
تروريست در تقابل با مدافع خلق
توجه آنها که خشونت را سدي براي پيشبرد آرمان ترقيخواهانه مي دانند و مبارزين خلق را با تروريست ها همگون مي دانند، به چند تفاوت فاحش بين مدافع خلق و پاسدار اسلامي جلب ميکنم.1- «مدافع خلق» در نقش سپر حفاظتي مبارزات اجتماعي مسلح مي شود تا خلق آزاد شود، پاسدار اسلامي براي ادامه حيات رژيم مي کُشد2- مدافع خلق هستي و وجودش را فداي خلق کرده و تا آخرين قطره خون براي آرمان آزاديخواهانه مجاهدت مي کند، پاسدار اسلامي مبارز خلق را براي مجاهدت و فدايش به طناب دار مي کشاند3- مدافع خلق براي حذف چتر اختناق و رعب و وحشت، و براي آزادي بيان و انديشه به اسلحه روي آورده است، پاسدار رژيم اسلحه بر مي دارد تا مرعوب کند، وحشت آفريني کند، و ترور کند. 4- مدافع خلق هميشه آماده است که اسلحه را زمين بگذارد، پاسدار رژيم بدون اسلحه بي هويت است.5- مبارز خلق «مدافع» خواست هاي مردم است، پاسدار رژيم با زور اسلحه مردم را به موضع تدافعي مي کشاند6- مدافع خلق هرگز دست به عملياتي نمي زند که باعث شود حتي يک فرد از مردم عادي آسيب بينند، پاسدار رژيم در اماکن عمومي (سينما رکس، حرم «امام» رضا…) بمب منفجر مي کند، و تقصير را به گردن مدافع خلق مي اندازد. خلاصه آنکه، تروريست آن مي کند که در انگلستان و آمريکا و عراق مي کند. در مقابل، به گذشته نگاه کنيد. سرگذشت مجاهد خلق رضايي و فدايي خلق اميرپرويز پويان را مرور کنيد، آنها کجا و اين آزادي ستانان کجا! مدافعان آرمان انساني، فرهيختگان جان بر کفي که هرگز سلاحشان رو به خلق نشانه گرفته نشد.اينها نمادين «تقابل» دو پديده اند. يکي گُل است، ديگري گلوله. يکي مبشر زندگي و زيبايي، ديگري عفريته مرگ و نيستي. «تقابل دو متضاد» در اين نقطه به اوج مي رسد؛ و ما را در مقابل تصميم گيري قرار مي دهد – دفاع از مدافعان خلق؛ يا شب پرستان.در اينجا شعري زيبا از هادي خرسندي (که در ارتباط با عمليات تروريستي در لندن سروده شده است) و من از سايت اصغر آقا عاريه گرفته ام تقديم مي کنم.
شب آمد و نازي نيامد …….
براي نادر مزکّا
شب آمد و نازی نیامد.صبح آمد و نازی نیامد.
نازی کجائی؟زنگی، صدائی!
– مادر موبایلت را نبردی؟- نادر خبر داری ز نازی؟- پس اورژانس ها را بگردیم.
– یک بانوی لاغر ، سبک ، با موی کوتاه.- اينجا نبود؟ …. آه …- آنجا نبود؟ …… آه …- پیدا نشد؟ …… آه…اشک جمیله ، سرتاسر راه.
امشب شد و نازی نیامدفردا شد و نازی نیامد.
دیشب پلیس آمد به خانهبرداشت مقداری نمونهاز کفش و کیف و رخت نازی
امروز دکتر با پلیس آمد به خانهتا از دهان بچه ها SAMPLE بگیردشاید که با تطبیق DNA توانستیک تکه از نازی ، فقط یک تکه از اواز لای آن خاکستر خونین بجوید.
نازی مبارز بود از ایران که آمد.بی دین و با ایمان و صادق.نازی فراری شد ز اسلاماما در اینجا بمب اسلامآمد سراغش!از نازی اکنون،خاکستری هم دست ما نیست.
ای مرگ بر بمب!ای مرگ بر اندیشه بمب!
ای تف به ریش و ریشه بی اعتقادتبن لادن و ملاعمر ،ملاعلی ، ملا تقی ، ملا نقی ؛ یا هرکه هستی.یا هرکه روزی با یکی زینها نشستی !(گر ریش داری یا نداری)
گفتی نخواهی داد تخفیفگفتی که میجنگی و میکوبی سر مارای در امان قلعه امنیت خویشمشغول گفتار!بهنازها اما سکیوریتی ندارند.
ای قهرمان نطق های شاخ و شانهای جاهل دنیامحلهگردن کلفتی های تو، بمب است بر ما.
میجنگی آری،میجنگی امابا قطره قطره خون نازی های عالمتا آخرین قطره ، مسلم!
به به! پیامت قهرمانیست.حالا زمین گلف را آماده کردندیک ضربٍ شستی با سوئینگتباید نشان دشمنان داد.
میدان گلفت بی مزاحم،امنیتش تأمین و کاملاز چند مایلی گارد مخصوصت نگهبان.
شب آمد و نازی نیامد،صبح آمد و نازی نیامد.با زندگی، نادر، چه خواهی کرد فردا؟پایان بده رسم عزا رارخت سعیدت را اطو کنشانه بزن زلف صبا را.
ابزار سرنگوني
پيش شرط سرنگوني «شرکت مردم» در امر براندازي است. پيش شرط شرکت مردم «خواستن» به تغيير بنيادي است. پيش شرط خواستن، «اعتماد به نفس» براي تغيير است. پيش شرط اعتماد به نفس، «اعتماد به نيروي رهبري کننده» است. براي جلب اعتماد بايستي «با مردم به زبان مردم» سخن گفت و «در کنار مردم» بود. انقلاب با «کنترل از راه دور» امکان پذير نيست. نمي توان در فرانسه و آلمان و آمريکا نشست و به مردم گفت که به پاخيزند. پيام نارساست. ملموس نيست.مهم نيست که خواهان سرنگوني مسالمت آميز باشيم يا قهرآميز، اگر در کنار مردم نباشيم، راندمان پايين خواهد بود. نمي توان از طريق کانال هاي تلويزيوني در لس آنجلس مردم را شوراند. نمي توان با برگزاري گردهمايي هاي چند هزارنفره در خارج کشور به مردم اميد داد. مثل اين است که به بچه اي گرسنه بگوييم از پشت شيشه رستوران، چلوکباب خوردن مرا تماشا کن. سير که نمي شود، هيچ؛ احساس دوري هم از تو مي کند- اگر احساس حسادت نکند. بايد تو و خودش را در يک حال ببيند، تو را از خودش و خودش را مثل تو تصور کند.سرنگوني بدون «ارتباط مستقيم با رهبران مبارزات اجتماعي» در داخل امکان پذير نخواهد بود. آنها مي توانند نقش «پيک» هاي نيروي رهبري کننده را ايفا کنند؛ و مي توانند خواست هاي مردم را واقع بينانه رله کنند. سرنگوني در قرن بيست و يکم، و با توجه به تجارب گرانمايه 3 دهه اخير، تنها از کانال «مردم»، و همکاري تنگاتنگ با نمايندگان خواست هاي «مردم» امکان پذير است.بپذيريم که در ميان 70 ميليون جمعيت ايران، قشريون مرتجع زيادند، سوسياليست هاي راديکال هم به همچنين. ملي گرايان کم نيستند، مذهبيون آزاديخواه هم به همچنين. جمهوري خواه، سلطنت طلب – مشروطه و مشروعه، و خلاصه از هر فکر و نظر و گرايشي طرفدار خودش را دارد. برخي به ده هزار نفر نمي رسند، و هواداري از نگرشي ديگر از 10 ميليون هم تجاوز مي کند. تا زماني که نيروي برانداز نتواند اين نمايندگان را به خود وصل کند و در يک ارتباط دوطرفه ارگانيک تبادل خط مشي کند، سرنگوني امکان پذير نخواهد بود، حتي به زور اسلحه و با ايثار خون بهترين عناصر مبارز و مجاهد. هيچ موقع فراموش نکنيم که اسلحه تنها يک ابزار است، و راهگشاي رهايي، در بستر «همبستگي ملي» ، در راستاي جايگزين کردن استبداد مذهبي با نظامي سکولار و دموکراتيک.
با احمدي نژاد چه بايد کرد؟
در بخش پاياني اين سري از نوشتار به مبحث اولي که پيش از انتخاب احمدي نژاد بعنوان رييس قوه مجريه جمهوري اسلامي انگشت گذاشته بودم، باز مي گرديم.علي ناظر – 21 تير 1384 – ديدگاه
محمود احمدي نژاد به ضرب يک گلوله به قتل رسيد – فرض کنيم اين خبر درست باشد، حالا چي؟فرض کنيم اين خبر درست باشد، حالا چي؟
چه کسي مي تواند اين رژيم را که در حالتي بحراني و تب کرده به سر مي برد جمع کند؟ يک فرض ديگري هم بکنيم که پس از قتل اين مدافع پرولتر، اگر انتخاباتي انجام شود، چه جناحي دست بالا را خواهد گرفت؟ آيا رفسنجاني انتخاب خواهد شد؟ آيا خامنه اي کس ديگري را در آستين خواهد داشت؟ آيا نظامي گري به اوج خواهد رسيد؟ آيا همه نفسي راحت خواهند کشيد؟ برگزار کنندگان کنفرانس «ايران پس از انتخابات» چه خواهند کرد؟ زنده بودنش چقدر به نفع نيروهاي راديکال است؟ آيا بودن وي براي نيروهاي راديکال به از نبودن نيست؟ آيا غرب خوشحال خواهد شد؟ شکاف موجود در رژيم چقدر عميق تر خواهد شد؟ براي به دست آوردن پاسخ بايد يک گلوله خرج کرد، همه چيز روشن مي شود. ولي چه کسي ماشه را خواهد چکاند؟ مجاهدين خلق؟ فکر نکنم. فداييان اسلام؟ ردّي از آنها پيدا نيست؟ نوچه گان سعيد امامي؟ همه بستگي دارد به اينکه خامنه اي تا چه حد با غرب کنار بيايد، يا نيايد. داوطلب ذينفع کم نيست. علي ناظر – 11 تير 1384 – ديدگاه
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 3:06 AM
Thursday، December 4، 2008
مقايسه دو موضع – نوشته شده مهر 1384
در اواخر سال 2003، مطلبي نوشتم بعنوان «تعيين تکليف تاريخي مجاهدين» (12 دسامبر 2003) که با واکنشهاي خصمانه برخي از هواداران اين سازمان روبرو شد. يکي دو نفر لطف کردند و سوال/اعتراض خود را معقول و متين، براي نشر در ديدگاه ارسال کردند که درج شد، عده اي ديگر با تعداد زيادي ايميل پرخاشگرانه اعتراض خود را ارسال کردند. در آن زمان چاره اي نبود به جز سکوت و قبول فشار، هرچند که مي دانستم گفته هايم صحيح است و در راستاي زدودن برچسب ناچسب «تروريست» از مجاهدين است. در زير دو نوشته که در پاسخ به اين اعتراضات بود، همراه با مقاله اول، را مي آورم، و پيش از همه، خبري را که در سايت مجاهدين زير عنوان «مقاومت ايران, ولي فقيه ارتجاع و ديگر سران نظام جهل وجنايت را به يك دادگاه بين المللي فراميخواندتا روشن شوداين خامنه اي و ديكتاتوري ارتجاعي ولايت فقيه است كه محكوم ميشود يا مسعود رجوي و مقاومت ايران» که به تاريخ 29 مهر 1384، در آن سايت درج شده است را اضافه مي کنم. اميدوارم که آن عده از هواداران پرخاشگر اين دو موضع (من در دو سال پيش) و (مجاهدين به تاريخ امروز) را مقايسه کنند، تا شايد درسي براي آنها باشد و نسنجيده و ناپخته قضاوت نکنند. هميشه بخاطر داشته باشيم که تاريخ بهترين قاضي است. علي ناظر – 29 مهر 1384 – ديدگاه
** متن خبر مندرج در سايت مجاهدين به تاريخ 29 مهر 1384 – 21 اکتبر 2005
مقاومت ايران, ولي فقيه ارتجاع و ديگر سران نظام جهل وجنايت را به يك دادگاه بين المللي فراميخواندتا روشن شوداين خامنه اي و ديكتاتوري ارتجاعي ولايت فقيه است كه محكوم ميشود يا مسعود رجوي و مقاومت ايران بسيج مطبوعات و راديوتلويزيون و مزدوران آخوندها و تشبثات براي بهره برداري از دادگاه رئيس جمهور پيشين عراق عليه مقاومت ايران , كه ديكتاتوري مذهبي و تروريستي حاكم براي آن كيسه ها دوخته بود ,ادامه دارد. شب گذشته ايادي رژيم در راديو فردا,در يك خبرسازي آكنده ازدروغ ادعا كردند : پس از آغاز محاكمه صدام حسين, در كردستان عراق درخواست محاكمه مسعود رجوي مسئول سازمان مجاهدين خلق ايران به اتهام شركت در جرائم رژيم صدام حسين عليه كردهاي عراقي مطرح شده است. -ايادي رژيم در راديو فردا, همچنين به نقل از عوامل آخوندها در اربيل روايت كردند كه :« در ماه مارس سال 1991 شهر استراتژيك و نفت خيز كركوك نيز به دست شورشيان كرد افتاد… اما نيروهاي مجاهدين خلق ايران با پوشش كردي و پوسترهايي از مسعود بارزاني و جلال طالباني وارد كركوك شدند و در عملياتي مشترك با ارتش صدام, شبه نظاميان و پيشمرگان كرد كركوك را غافلگير كردند و موجبات كنترل دوباره شهر كركوك توسط حكومت بعثيها را فراهم آوردند كه در جريان آن به گفته نيروهاي كرد عراق, صدها تن از ساكنين كرد كركوك توسط اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران كشته شدند.» -راديو فردا در ادامه اين ياوه هاي ساخته و پرداخته رژيم آخوندي , به نقل از يكي از جاش هاي حكومت آخوندي كه او را محمد توفيق رحيم, مسئول روابط عمومي يكي از گروههاي كرد عراقي معرفي كرد, ادعا نمود: اتحاديه ميهني كردستان, به ويژه در رابطه با باز پس گيري كركوك و خانقين در سال 1991 از نيروهاي كرد مدارك و اسناد مستند و غير قابل انكاري را در دست دارند. -مزدورمزبور به راديوفردا گفت : همه در كردستان عراق مي دانند كه مجاهدينِ مسعود رجوي در سركوب نه تنها كردها, بلكه همه مخالفين حكومت صدام, همكاري فعال داشتند. 2-آقاي مهدي ابريشمچي مسئول كميسيون صلح شوراي ملي مقاومت ايران , لجن پراكني عوامل رژيم در راديو فرداو تكرار ياوه هاي سپاه پاسداران و نيروي تروريستي قدس از قبيل دخالت مجاهدين دركركوك و كشتار« صدها تن از ساكنين كرد كركوك توسط اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران»را محكوم كرد و شايان پيگرد قضايي دانست . وي تإكيد كرد, برخلاف مزدوران و همدستان رژيم آخوندي ,كه در 150 عمل تروريستي در داخل خاك عراق عليه مجاهدين درگير بوده اند, مجاهدين هيچگاه ,عليه مخالفان هيچ كشوري ,از جمله عراق هيچ همكاري با هيچ دولتي نكرده اند , چه رسد به همكاري فعال , مسئول كميسيون صلح شورا افزود : ادعاي ايادي رژيم در اين راديوي فارسي زبان مبني براينكه در كردستان عراق درخواست محاكمه رهبر مقاومت ايران مطرح شده است ,تا آنجا كه مربوط به مقرهاي اطلاعات آخوندي ونيروي تروريستي قدس سپاه پاسداران است ,خواب پنبه دانه اي ديرين ولي فقيه ارتجاع بوده وميباشد اماربطي به مردم كردستان عراق كه اسم و امضاي صدها هزار تن از آنان, درپاي بيانيه 2ميليون و 800 هزارتن از مردم عراق در حمايت از مجاهدين بچشم ميخورد ,ندارد. مردمي كه همراه با 6400 حقوقدان و وكيل عراق و شمارقابل توجه از قضات اين كشور بر بطلان برچسبها و اطلاعات رذيلانه رژيم آخوندي گواهي داده اند . -آقاي ابريشمچي خاطرنشان كرد:سوكميسيون ممانعت از تبعيض و مراقبت از اقليتها وابسته به كميسيون حقوق بشر ملل متحد در تحقيقات مستقل خود در باره دروغپردازيهاي رژيم آخوندي در سندي كه به تاريخ 22 اوت 1995 منتشر كرد , تصريح كرده است كه: دعاوي مربوط به شركت مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي ايران در حملات عليه مردم كرد نادرست هستند و واقعيت اين است كه پس از شكست نيروهاي عراقي در جنگ خليج فارس اين رژيم ايران بود كه در صدد استفاده ازكارتهاي عراقي عليه مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي برآمد . از اين رو اتهامات مبني بر اينكه ارتش آزاديبخش ملي ايران با نيروهاي مسلح عراقي از جمله در كركوك و قره هنجير وآلتون كوپري و ساير نقاط همكاري داشته است غلط و ناراحت كننده است . – علاوه بر اين, در سال 1999 حزب دمكرات كردستان عراق در نامه اي به دادگاه هلند در قبال همين گونه اتهامات كه توسط ايادي رژيم ايران مطرح شده بود , نوشت : مجاهدين خلق ايران درگير هيچ خصومتي با مردم كردستان عراق نبوده اندو اعضاي آن بكار خود مشغولند و دخالتي در امور داخلي عراق ندارند . -آقاي مهدي ابريشمچي ,اين خبر راديو فردا را هم كه گوئيا مجاهدين در سال 91 درلباس كردي باپوسترهايي از رهبران جريانهاي كرد عراقي وارد كركوك شده اند, ساخته وپرداخته ايادي رژيم خواند. زيرا كه مجاهدين در آن تاريخ مطلقاً هيچ حضوري درشهر كركوك نداشته اند و آنرا با اطلاعيه هاي متعدد اعلام و به ملل متحد نيز اطلاع داده بودند . بعكس, بر طبق انبوه مداركي كه در همان زمان سازمان مجاهدين خلق ايران منتشر نموده و در اختيار رسانه هاي بين المللي وشوراي امنيت ملل متحد نيز گذاشت, اين رژيم آخوندي بود كه با 7 تيپ و لشگر ,براي انهدام مجاهدين و بلعيدن عراق با استفاده از پوشش كردي وارد خاك عراق گرديد و به مجاهدين يورش آورد . مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي ايران نيز با كمال افتخار يورش ديكتاتوري مذهبي تروريستي را در سلسله عمليات تدافعي مرواريد در هم شكستند .گزارش روز به روز اين عمليات نيز با همه اسناد و مدارك مربوط به آن ازجمله نامه هاي سركردگان قرارگاههاي موسوم به حمزه و رمضان ,در همان زمان منتشر شده و در نشريه فوق العاده مجاهد در پاييز 1370 هم سرجمع گرديده است . بگذريم كه مردم عراق اكنون آنچه را كه رژيم آخوندي در آن زمان قصد داشت بعد از از بين بردن مجاهدين با فرو بلعيدن عراق به سر آنها بياورد , هر روز از ناصريه و بصره گرفته تا بغداد و ساير نقاط به چشم مي بينند . . آقاي ابريشمچي نتيجه گيري كرد : همه ميدانند كه مقاومت ايران و مجاهدين نخستين افشاگر دو مقوله بسيارمهم وحياتي بوده اند :يكي مسئله اتمي وديگري موضوع دخالتها و جنايتهاي رژيم در عراق.دوسال سخن گفتن از اين موضوع بسياردشوار بود , اما امروز تمام دنيا و اكثريت قاطع مردم عراق بر حقيقت آنچه مقاومت ايران بر آن انگشت گذاشت گواهي ميدهند . 2 ميليون و 800 هزار عراقي هم گواهي داده اند كه مجاهدين از دو دهه پيش آنتي تز و هماورد و سدّ كننده بنيادگرايي و صدورتروريسم از سوي رژيم ايران هستند . در چنين شرايطي حكومت نامشروع آخوندي پس از عبور ازسرفصل يكپايگي , ميترسد كه مبادا اين مجاهدين و مقاومت ايران باخروج از ليست تروريستي برسرش نازل شود. درست بهمين دليل يكروز با ديدبان و اگر نشدبا اتهامهاي تروريستي در فرانسه و اگرنشد با اتهامهاي مالي , واگر نشد با خفت وخواري به سراغ كشتار موهومي كه مجاهدين در شهرك صدر يا درفلوجه يا نجف و كربلا مشتركاً با آمريكايي ها, مرتكب شده اند ميرود و سرانجام وقتي به نتيجه نمي رسد دوباره روز ازنوو حركت ازنو , به تكرار اراجيف كهنه شده و 15 سال پيش خود, از طريق ايادي اش, در اين ياآن راديوي فارسي زبان, مي پردازد . ضمن اينكه معلوم نيست رژيمي كه در كردستان ايران هر روز كشتاركرده و ميكند , چگونه براي مردم كردستان عراق اشك تمساح ميريزدو لابد بخاطرروحيه و رفاه آنها , ميخواهدمجاهدين و رهبر مقاومت ايران را هم به محاكمه بكشد ! نكند كه اين نعل وارونه براي فرار از محاكمه محتوم سران ديكتاتوري مذهبي و تروريستي است ؟! درهرحال ما از ولي فقيه ارتجاع و ديگر سران حكومت آخوندي براي حضور بهم رساندن در يك دادگاه بين المللي و پاسخگويي به جناياتشان دعوت ميكنيم . هرطرف سومي را هم كه در كردستان عراق يا در فرانسه و يا هرجاي ديگر, از مجاهدين و مقاومت ايران و رهبر اين مقاومت شاكي است, ميتوانند با مدارك مورد نظر, از جمله مدركي كه در مورد استعمال گازهاي شيميايي در حلبچه توسط مجاهدين ميخواستند به وكيل فرانسوي امانوئل لودو بدهند و همچنين مدرك كشتارهاي مجاهدين در كركوك يا بصره راهم با خودشان بياورند . حال اگرسران نظام جهل وجنايت ,جرأت دارند, چه خوب است كه موافقت خود را براي حضوردراين دادگاه بين المللي اعلام دارند تا با همان سابقه دادگاه مسعود رجوي در زمان شاه ,ببينيم , اين خامنه اي و ديكتاتوري ارتجاعي ولايت فقيه است كه به محاكمه كشيده خواهد شد يا مسعود رجوي و مقاومت ايران ؟
**متن يادداشت علي ناظر – 12 دسامبر 2003 تعيين تکليف تاريخي مجاهدين
از زماني که مجاهدين به عراق اسباب کشي کردند عده اي هشدار دادند که يک روزي آنها وجه المصالحه خواهند شد، که البته با تمسخر مجاهدين رو به رو مي شدند. آيا موقعيت کنوني آنها نمايي از وجه المصالحه شدن است يا نه را مي سپاريم به دست رخداد هاي پيش رو در آينده و داده هاي فراموش شده ي گذشته. اما يک مبحث از همان زمان وجود داشته است که اين روز ها مورد توجه همگي قرار گرفته است – استرداد سران مجاهدين به ايران. اين يادداشت کوتاه مختصرا به اين مقوله مي پردازد: 1- اول بپرسيم که چه بخشي از جامعه بين الملل خواهان اين استرداد است و چرا؟ براي پاسخ به اين سوال اول بايستي به اين مقوله برخورد کنيم که الف) آيا اين خواسته بر پايه دفاع از دموکراسي و برخورد با تروريسم است و يا براي تضمين منافع سلطه جويانه؟ و ب) منفعت استرداد مجاهدين به جيب خلق مي ريزد يا ضد خلق؟ نا گفته روشن است که هدف جوامع بين الملل (بخوانيم استعمارگران کهنه و نو) زير منگنه گذاشتن مجاهدين براي تن دادن به برخي مناسبات است، و در کنار آن تطميع رژيم به قبول قراردادهايي که منافع ملي مردم ايران را ناديده مي گيرد. 2- ولي آيا استرداد مسعود رجوي در راس سران مجاهدين به ايران درراستاي تضمين منافع دراز مدت مردم ستمديده ايران است يا نه سوالي قابل تامل است. براي پاسخ شايد لازم باشد که مختصرا به چند اصل پايه اي بپردازيم: الف) استرداد يعني محاکمه. طبيعتا دادگاه هاي رژيم صلاحيت لازم را ندارند. پس مي توان نتيجه گرفت که بايستي مسعود رجوي و يارانش، پيش از استرداد، در دادگاهي بين المللي محاکمه شوند. براي عملي شدن چنين امري موارد اتهام بايد مشخص باشد. و مهمتر از آن شاکي هم بايد مشخص باشد- روشن است که رژيم جمهوري اسلامي شاکي خواهد بود و مجاهدين متهم! (صحنه ي مبارزه ي مسالمت آميز جالبي خواهد بود!) ب) مخصوصا که در جوامع دموکراسي ورود به پروسه دادخواهي به نفع دموکرات تمام مي شود. اما رژيم حاضر است که هزينه اين پروژه را بپردازد؟ و آيا رژيم دادگاه هاي بين الملل را بيطرف و منصف مي شناسد؟ به نظر من جواب به هردو منفي خواهد بود. پ) به همين خاطر، جواب صورت مساله فوق اين است که براي رژيم استرداد مجاهدين منفعت ندارد. رژيم و جوامع استعماري نمي خواهند از مجاهد، در اين مقطع از زمان، شهيد و اسپارتاکوس نوين بسازند. بهترين راهکار براي رژيم سوزاندن مجاهدين است و نه بازسازي آنها. ت) به همين منظور، اميد رژيم، قفل کردن مجاهدين است و چه مکاني بهتر از خاورميانه (حتي در قرارگاه اشرف در عراق). اگر رژيم بتواند در اين بده و بستان ها کاري بکند که مجاهدين قفل شوند، تا حدي مي تواند در صحنه داخل تا مدتي نفس راحت کشيده و به کار هاي ديگر بپردازد. با توجه به مفروضات بالا، به نظر نگارنده بهترين پيشکش به مجاهدين محاکمه آنها در يک دادگاه ذيصلاح بين المللي است. بالاخره يک بار هم شده و براي درج در تاريخ بايستي براي همه مشخص شود که آيا مجاهدين تروريست و ضد خلق هستند، و يا مبارز خلق. البته مطمئن هستم که رژيم تن به اين چالش نخواهد داد. پيروز باشيد علي ناظر – 12 دسامبر 2003 ديدگاه
**متن يادداشت علي ناظر – 17 دسامبر 2003 مجاهدين در جايگاه اتهام
انتقاد شده که چرا در يادداشت اخيرم (تعيين تکليف تاريخي مجاهدين) گفته ام که دادگاهي شدن مجاهدين پيشکشي است به آنها؛ و نقد کرده اند که اين رژيم است که مي بايستي به دادگاه کشيده شود و نه فرزندان خلق. در يک کلام من هم موافقم. اين رژيم و ايادي آنها هستند که بالاخره روزي در يک دادگاه علني پاسخگوي بيست و اندي سال جنايت و خونريزي خواهند بود. ولي فکر نکنم اين پاسخ قانع کننده اي براي منتقدين باشد. آنها مي خواهند بدانند که چرا من دادگاهي شدن مجاهدين و بخصوص مسعود رجوي و ديگر سران آنها را پيش کشيده ام. اول از همه به اين مي پردازم که آن يادداشت مختصر و کوتاه بود؛ و اميد من اين بود که از من به يک اشاره…….ولي نشد، برخي متوجه نشده اند و من مجبورم که وقت شما را گرفته و چند خطي اضافه بنويسم. بياييم با هم داده ها را مرور کنيم. 1- آمريکا (امپرياليسم) وقتي منافعش به خطر بيفتد نه حقوق بشر مي فهمد، نه انسانيت، و نه قوانين وضع شده و مورد قبول جهان سياست و متمدن. گرگي است درنده خوي که هر کس و هر چيزي را که بر سر راهش باشد مي درد و خجالت هم نمي کشد. از کره و ويتنام و گواتمالا و فلسطين بگيريد تا برسيد به عراق. اگر کسي با اين چند جمله مخالف است بهتر است که بقيه يادداشت را نخواند. 2- رژيم جمهوري اسلامي، نظامي ارتجاعي را که بر مبناي افکاري قرون وسطايي پايه ريزي شده است نمايندگي مي کند. زماني از حمايت مردمي برخوردار بود تا لحظه اي که ذهنيت هاي عامه مردم (امت در صحنه) فروريخت و اکنون روزانه در کشور ايزوله تر مي شود. در عين حال، توانمندي نظامي، سياسي، اقتصادي و رسانه اي، مانند هر رژيم حاکم ديگري دارد. از کليه اين توانمندي ها در حد امکان استفاده مي کند تا به حيات خودش براي لحظه اي بيشتر ادامه دهد. بخاطر ماهيت مادون انساني اش از کشتار و قتل عام هم باکي ندارد. از همان بدو تولد کُشت و هنوز هم بي مهابا مي کُشد. 3- دنياي غرب (جهان استثمارگر) در راستاي منافع ملي خود، حاضر است از هر رژيمي بدون در نظر گرفتن سابقه ي ضد بشري اش، دفاع کند. و تا زماني که رژيم در آستانه فروپاشي حتمي قرار نگيرد، استثمارگر از موضع زالو صفت خود عقب نمي نشيند. 4- خلقهاي مختلف در کشور هاي مختلف، بر خلاف دول شان، از ماهيتي بسيار انساني و ضد ديکتاتوري برخوردارند- به نمونه هاي مختلف از زمان جنگ کره تا به همين جنگ عراق توجه شود. اين مردم و افکار عمومي بود که دول استثمارگر را به زانو درآورد و مجبور به عقب نشيني کرد. اگر به موارد مختلف جلب حمايت در کشور هاي غربي توجه شود مي بينيم که بخش عظيمي از حمايت ها به همين مردم عادي و «غير سياسي» اختصاص دارد، و اين حمايت ها هستند که وکلاي مجلس، نمايندگان در کنگره و سنا را واداشته است که موضعي موافق خواستهاي مردم ايران و ضد رژيم بگيرند. 5- دستگاه حقوقي در کشورهاي غربي، به علت استقلال عمل و جدابودن اش از قوه مقننه و سياست بازان توانسه است (و مي تواند) در بزنگاه هاي مختلف در نقش اهرمي افشاکننده و يا بازدارنده ي اهداف سياست بازان وارد ميدان شود. بطور مثال به دادگاه ميکونوس توجه شود. فراتر آن که در غرب قوانيني وضع شده که مي تواند براي استثمارگران دست و پا گير باشد، بطور مثال کنوانسيون ژنو که مجاهدين به عنوان اولين گام در رد تهديد شوراي حکومتي عراق بکار گرفتند. به نظر من، يک دموکرات از يک دادگاه، در يک جامعه مبتني بر قوانين حقوقي و دموکراتيک، برنده بيرون مي آيد. 6- اپوزيسيون در حال حاضر در گيجي نا متعيني به سر مي برد. نه استراتژي مشخصي در قبال اتفاقات يکي دو سال اخير ارائه داده است و نه توانسته است در يک اتحاد (حتي نيم بند) خود را منسجم کرده و در ظاهر هم شده باعث وحشت دشمن داخلي و خارجي بشود. منظورم نيست که آنها بي عمل بوده اند. خير، آنها عمل کرده اند. تظاهرات کرده اند، بيانيه صادر کرده اند، نشريه چاپ کرده اند، و در راديو و پالتاک سخنراني کرده اند، اما دشمن را نترسانده اند. نيروي جذب شده شان را در حد تئوريک آموزش داده اند و نيروهاي داخل خود را در حصار بقا نگاهداشته اند. آن کرده اند که حزب توده در 50 سال مي کرده است، به جز خيانت. 7- مجاهدين حرف و عمل شان يکي بوده است. البته منظورم اين نيست که همه ي حرف هايشان درست بوده و کليه ي عمل هايشان مثمر ثمر. خير! ولي اگر گفته اند که بايد ارتش درست کرد و رژيم را اين گونه سرنگون کرد، پشت اين تئوري رفته و به آن جامه ي عمل پوشانده اند. اگر گفته اند که بايستي پايگاه مردمي داشت، آن را به مورد اجرا گذاشته و نيروهاي خود را هم در شيشه ي ترشي براي روز مبادا نگاه نداشته اند. اگر گفته اند که بايستي براي رهايي خلق خون فدا کرد، از ايثار خودداري نکرده اند. آيا من و شما با اين شيوه ها موافق و يا مخالفيم حرف ديگري است، اما بايستي اذعان کنيم که مجاهدين به آنچه گفته اند عمل کرده اند. اينها مفروضات صحبت من است. حال ببينيم موقعيت مجاهدين در عراق که لحظه به لحظه به شکل واقعي تري خود را نمايان مي کند چيست؟ به چند پيش نکته توجه کنيم: 1- آمريکا به عراق گفت که حمله مي کند، و کرد. 2- صدام دست نشانده ي آمريکا بود، و تا چندي پيشتر از اين وقايع آب بدون اجازه رامسفلد نمي خورد. 3- مجاهدين يک ارتش زرهي با ادوات سنگين در چند متري خاک وطن مستقر داشته اند. و در داخل هم از تيم هاي عملياتي بهره مندند. 4- مجاهدين پس از تجربه به تعويق افتادن نقشه هاي نظامي شان بخاطر جريان کويت تجربه کسب کرده و مي دانستند که جنگي ديگر مي تواند کار ارتش شان را متوقف کند. 5- مجاهدين، با آمريکا طرف صحبت شده و گفته بودند که در اين گير و دار بيطرف بوده و تمام همّ و غم شان سرنگوني رژيم است. آمريکا هم قول داده بود که به آنها کاري نداشته باشد. 6- آمريکا بد قولي کرد. مجاهدين در يک نشست پذيرفتند که خلع سلاح شوند. آمريکا دوباره قول داد که امنيت آنها را متقبل شود. 7- فرانسه با مريم رجوي و يارانش آن کرد که مي دانيم. مجاهدين هنوز روي آمريکا و قول هايش حساب باز کرده است. 8- شوراي حکومتي عراق زياده گويي مي کند. مجاهدين سعي مي کنند تا مساله را از طريق آمريکا حل کنند. 9- آمريکا هنوز که هنوز است مجاهدين را در ليست تروريستها نگاهداشته و هر از گاهي در مصاحبه هايش از آنها به همين عنوان استفاده مي کند. 10- جنگ بين دو جناح در داخل دولت آمريکا بر سر مجاهدين ادامه دارد. انتخابات آمريکا در شرف شروع است و هر مقوله اي مي تواند در اين مدت به نا کجا آباد کشيده شود. 11- در آخرين بيانيه شوراي حکومتي عراق صحبت از استرداد مجاهدين مي شود. مجاهدين کنوانسيون ژنو را به آمريکا ياد آوري مي کنند. 12- در تمام اين مدت، از حمله آمريکا به عراق، هيچکدام از چريکهاي مجاهد در داخل دست به عمليات نمي زنند. 13- در جريان دستگيري مريم رجوي، بجاي خودسوزي، عملياتي در داخل انجام نمي گيرد. 14- در ازاي بيانيه ي شوراي حکومتي، و فقط جهت اطلاع تمام عاليجنابان، در داخل عملياتي انجام نمي گيرد. 15- پس از اينکه انرژي بي سابقه اي براي افشاي نقشه هاي اتمي رژيم صرف شد، مريم رجوي در سخنراني اخير خود مي گويد که صدورتروريسم رژيم صد بار خطرناک تر از توانايي اتمي رژيم است. 16- خلاصه آنکه مجاهدين تصميم بر اين گرفته اند که فعلا بايستي مسالمت جويانه عمل کرد. ولي هنوز طناب دار برچسب تروريستي بالاي سر آنها در حال رقص است، و هر کس از رژيم و جلال طالباني و شوراي حکومتي عراق گرفته تا آمريکا و فرانسه و انگليس همين که کارش يک جايي گير پيدا مي کند شروع مي کند به نواختن اين آهنگ تکراري. 17- در جريان محاکمه مريم رجوي مشاهده شد که وقتي مجاهدين به دادگاه بروند اگر برنده بيرون نيايند بازنده نخواهند بود. همين در موارد ديگر (مثلا در انگلستان) صادق بوده است. 18- از رژيم و جداشدگان از اين سازمان گرفته تا به آنها که بقاي خود را در نابودي مجاهدين مي بينند، لولوي محاکمه و استرداد را هر چند روز يکبار از پشت پرده بيرون مي آورند و مجاهدين هم هول کرده و عقب مي نشينند، بي آنکه روي توخالي بودن اين بلوف تامل کنند. با توجه به تمام اين پيش فرض ها، داده ها و تفسير ها من معتقدم که مجاهدين بايستي از محاکمه تک تک اعضا و هواداران شان خشنود شوند. مگر معتقد نيستند که در طول تاريخ مبارزاتي خود عملي نکرده اند مگر در راستاي رهايي خلق باشد؟ مگر تروريسم و تروريست معني قانوني ندارد؟ شايد بتوان در عالم سياست به هر کس هر برچسبي زد، ولي در دستگاه قضايي لغات تعريف شده است. چگونه است که توني بلر و جرج بوش آزادي ستان هستند ولي مجاهد خلق تروريست؟ چگونه است که مجاهدين افغان ضد اسلام فناتيک هستند و مجاهدين خلق همرديف اعضاي القاعده؟ من باز هم تکرار، نه! اصرار مي کنم که مسعود رجوي و يارانش بايستي به اروپا آمده تا در دادگاه لاهه محاکمه شوند. آيا يک لحظه فکر کرده ايد که چه دلهره اي در داخل رژيم ايجاد مي شود؟ آيا يک لحظه تامل کرده ايد که اين پروسه ي طولاني محاکمه چه وحدتي در ميان مبارزان واقعي در داخل و خارج کشور ايجاد مي کند؟ پيشنهاد من به منتقدان اين است که با اين مقوله به سادگي و سطحي و احساساتي برخورد نکنند. معلوم است که رژيم بايد به دادگاه کشيده شود و مبارزان خلق از جمله مجاهدين در والاترين جايگاه قرار بگيرند. ولي براي رسيدن به آن مقام و جايگاه براي يکبار هم شده بايد مجاهدين تعيين تکليف تاريخي بشوند. بايستي همه، از منافقان تا مخالفان، از معاندان تا شکاکان، مجاهدين را در جايگاه اتهام قرار دهند تا مجاهدين براي يکبار هم شده پاسخگوي تمام اتهامات شوند. بايد از موضع قدرت برخورد کرد. اميد است که به روشني پاسخ داده باشم. شاد باشيد علي ناظر – 17 دسامبر 2003 ديدگاه
**متن يادداشت علي ناظر 21 دسامبر 2003 مورد اتهام به مجاهدين در رئال پليتيک
يکي از بينندگان محترم ديدگاه ([..]) از يادداشت پيشين من انتقاد کرده و پرسيده اند که مورد اتهام به مجاهدين چيست که آنها مي بايستي به دادگاه کشانده شوند؟ مورد اتهام به مجاهدين تا آنجايي که به من مربوط مي شود هيچ نمي تواند باشد مگر فدا و مجاهدت آنها در راه آرمان و خلق شان و بس. اما نظر من در مورد مجاهدين مهم نيست. بايستي به نظر آنهايي که سرنوشت تاريخي آنها را رقم مي زنند بپردازيم. و آنها در دو جبهه همسو ولي موازي فعالند – ارتجاع و استعمار. منظور رژيم و کشورهاي غربي اي که نام مجاهدين را در ليست تروريستها قرار داده اند، است. ما ( همانطور که در بيانيه هاي مختلف نهاد هاي سياسي از طيف هاي گوناگون آمده است) مي دانيم که تروريست خواندن مجاهدين يک اتهام حقوقي نيست بلکه يک موضع سياسي از طرف غرب در راستاي حفظ منافع اش در ايران است. به همين خاطر، اگر روابط سياسي رژيم و غرب به همين شکل بماند، غرب اين موضع سياسي را تغيير نخواهد داد. دقيقا به همين دليل است که مريم رجوي در سخنراني خود در ومبلي لندن (مندرج در شبکه ديدگاه- لينک به صداي خلق)، روي اين مورد اصرار مي کندکه چه کسي تروريست است، رژيم يا مجاهدين؟ و باز هم به همين دليل است که رژيم- آصفي و نمازي در مقابل موضع اتخاذ شده ي اخير برمر خط کشي آنچناني مي کنند و به غرب هشدار مي دهند که:« انتقال اعضاى منافقين { مجاهدين} به کشورهاى اروپايي (را) به ضررآمريکا و اروپا» است و تهديد مي کنند که« نگهدارى اين افراد در هر نظامي ، هزينه هاى سياسي ، اقتصادى و امنيتي زيادى دارد». اما رژيم به همين قناعت نمي کند. نمازي، دادستان کل کشور پيرامون عفو اعضاي مجاهدين ادامه مي دهد که : «اين مصوبه(شوراى عالي امنيت ملي )شامل افرادى که به دليل ناآگاهي و احساسات کاذب فريب تبليغات اين سازمان را خورده و در اقدامات تروريستي مشارکتي نداشته اند، مي شود. همچنين سربازاني که در زمان جنگ فريب تبليغات اين سازمان تروريستي را خورده اند نيز مي توانند به آغوش خانوادهايشان بازگردند نمازى درخصوص وضعيت مسوولان سازمان منافقين گفت : آن افرادى که دستشان به خون مردم بيگناه آغشته است ، حکم جداگانه اى دارند.» – نقل از ايرنا مندرج در ديدگاه. پس اين روشن است که برنامه چيست. در وهله ي اول جلوگيري از انتقال مجاهدين به اروپا و آمريکا، در مرحله ي دوم ايجاد جدايي بين اعضا و رهبري، و در آخرين مرحله استرداد رهبران مجاهدين (دو يادداشت پيشين من پيرامون آخرين مرحله نوشته شده اند). در اينجا کسي روي حق و باطل صحبت نميکند. اصلا حق و حقوق مورد نظر نيست، چرا که اگر آن مورد نظر بود که رژيم باطل است و ادامه ي بحث بي ثمر. البته ميلاد مختوم و ياران ديگري که مساله روي ميز را احساساتي بررسي مي کنند روي حقانيت مجاهدين و باطل بودن رژيم اصرار دارند. موضع و احساسات آنها قابل درک و احترام است، اما مساله حل کن نيست؛ مساله رئال پليتيک است. آيا واقعا بايد دچار اين ذهنيت بشويم که اگر نامه به کوفي عنان، بوش و بلر بنويسم، آنها دست از حماقت برداشته و مجاهدين را از ليست تروريست ها بيرون مي آورند؟ اگر قضيه به اين سادگي ها بود که جنگ و اشغال عراق نمي بايستي اصلا رخ دهد چرا که چندين ميليون از شهروندان خودشان در تقبيح جنگ طلبي و سلطه جويي آنها پيش از شروع جنگ تظاهرات کردند؛ ولي ديديم که جهانخواران باز هم به پياده کردن استراتژي خود ادامه دادند. در مقابل مي بينيم که اخيرا دادگاه طي صدور حکمي از حقوق اسيران جنگ افغانستان که در کوبا زنداني هستند دفاع کرده و دولت آمريکا مجبور به عقب نشيني مي شود. بايد به اين امر آگاه شويم که دول و زمامداران کشورهاي جهانخوار هميشه در مقابل قانون و احکام دستگاه قضايي عقب نشيني مي کنند. در عرض چند روز اخير موضع گيريها و حمايت از مجاهدين به اشکال مختلف بيان شده است. بطور مثال، حزب کار (توفان) در حين بيان تضاد هاي سياسي- عقيدتي اش با مجاهدين، از حقوق آنها حمايت مي کند. برخي از هنرمندان و نويسندگان با نوشتن نامه به کوفي عنان خواهان بررسي موقعيت آنها مي شوند. برخي با نوشتن نامه به نمايندگان مردم در پارلمان ها خواهان دخالت و اعمال نفوذ آنها شده اند. هواداران مجاهدين در آکسيون ها و تظاهرات ايستاده به فشار مردمي ادامه مي دهند و علي ناظر مي خواهدتا سران مجاهدين در حفاظت قانون و حقوق بين المللي به مکان امن منتقل شوند. اينها همه خوب است و لازم. اما يک لحظه تصور کنيم که کسي وقعي به فشار هاي اجتماعي و ديپلماتيک ننهد؛ آنوقت چه بايد کرد؟ وقتي که مسعود رجوي و يارانش را استرداد کردند که خيلي دير است! فراتر از اين، بياييم فرض بگيريم که خط برمر پيش رفته و مجاهدين هم به اروپا و آمريکا منتقل بشوند. آيا مساله تمام است؟ بطور حتم نه!! آنچيزي که باعث اينهمه گرفتاري شده است وجود اسم مجاهدين در ليست تروريستي است- شبکه ديدگاه از همان روز اول اصرار داشت که تا اين ليست، آنطور که بايد و شايد، تنظيم نشود نبايستي صورت مساله را فراموش کنيم، چرا که به نظر من اين فقط مشکل مجاهدين نيست. بار ها تکرار کرده ام که امروز مجاهدين و فردا هر پناهنده اي مي تواند مورد هجوم سياست بازان قانون شکن قرار بگيرد. با توجه به اين موارد و اين واقعيت که غرب آمادگي براي درگيري سياسي با رژيم را ندارد، اگر دادگاهي بين المللي حکمي در رد تروريست بودن مجاهدين بدهد، غرب مي تواند در پشت آن حکم قايم شده و هم خر را داشته باشد و هم خرما را. دست مجاهدين هم، سياسي و قانوني، باز خواهد شد که به فعاليت خود ادامه دهند. و دقيقا به همين دليل است که رژيم نمي تواند اين چالش را بپذيرد. نبايستي روي مساله تروريسم اغماض و کوتاهي کرد. بايد شاخ اين حيوان تربيت شده رژيم را گرفت و براي هميشه آن را بر زمين زد و محاهدين را تعيين تکليف تاريخي ( و حقوقي) کرد. همانطور که در سناريوي فرانسه، دادگاه نتوانست مريم رجوي و يارانش را از جايگاه حقوقي محکوم کند. من، با تمام اختلافات سياسي و عقيدتي که با مجاهدين دارم، برخلاف ميلاد مختوم از برچسب ناچسبي که به مجاهدين زده شده است هراس نداشته و مطمئن هستم که اگر دادگاهي بين المللي به اين مساله رسيدگي کند مجاهدين مبرا از چنين برچسبي بيرون خواهند آمد، و در نتيجه آن را پيشکشي براي مجاهدين مي دانم. اگر ميلاد مختوم معتقد است که مجاهدين به حق هستند، پس بايستي از چنين دادگاهي حمايت کند، اين گوي و اين ميدان؛ بگذار رژيم هر آنچه دارد در دادگاه ارائه دهد و خلق و مبارزانش هم پرونده رژيم را روي ميز بگذارند. ببينيم کدامين سنگين تر است؟ فراتر آن که اگر مجاهدين بخواهند (پس از تحليل ارتش آزاديبخش ملي و ورود به غرب) به فعاليت سياسي خود در خارج کشور ادامه دهند، مي بايستي بدون هيچ سد و ممنوعيتي به اين کار بپردازند. و گام اول براي آنها، خروج نامشان از اين ليست است. البته اگر آنها بتوانند در مذاکرات جاري، يکي از شرايط خروج شان از عراق را حذف نام سازمان از ليست کذايي تعيين کنند، فبها! ولي اگر موفق نشدند، بر مي گرديم به پيشنهاد يادداشت هاي پيشين من و چالش قانوني و حقوقي اين اتهام. فراموش نکنيم براي اينکه بتوانيم رژيم را در موضع دفاعي قرار دهيم اول بايستي خودمان از موضع دفاعي موجود بيرون بياييم. شاد باشيد علي ناظر- 21 دسامبر 2003 ديدگاه
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 2:38 AM
برچسبها: ارزشیابی, علی ناظر, مجاهدین
Wednesday، December 3، 2008
میز بازی سیاست – نوشته شده در بهمن 1384
بازيکنان – ميز سه بُعدي سياست
کارت ِ بازي به تنهايي معني ندارد. اين بازيکُن است که به کارت ماهيت واقعي داده و آن را از شکل به مفهوم تبديل مي کند. همچنين، بازيکُن و کارت ِ بازي بدون ميز ِبازي بي معني هستند. کارت بازي و بازيکُن در محيط ميز است که ماهيت پيدا مي کنند. براي بازي يک سري قواعد است که همه بايد از آن پيروي کنند، البته اگر منظور فقط بازي با کارت باشد. ولي اگر منظور بُردن، به هر قيمتي مدّ نظر باشد، هر اقدامي، حتي تقلب هم بخشي از بازي است. ساده تر اينکه، در بازي سياسي، قواعد بازي به معني اخص کلمه رعايت نمي شود. بازيکنان پيش از نشستن بر سر ميز بايد به اين واقعيت پي برده باشند و بپذيرند که گاهي اوقات يک يا چند نفر از بازيکنان با هم تباني کرده تا يک يا چند نفر از بازيکنان رقيب را از دور خارج کنند. البته هدف پنهان آنها اين است که پس از بيرون راندن رقبا به يکديگر پرداخته و ضعيفترين ها را حذف کنند. فراموش نشود که فقط يک برنده بايد باقي بماند. در هر جدالي بايد يک نفر پيروز شود. ميز بازي ِ سياسي، برخلاف تمام ميزها چند بُعدي است. يعني کارت ها حتما در سطح ميز بازي نمي شوند. بلکه گاها در زير ميز بازي شده، و گاها بازي مشمول زمان مي شود؛ و بُعد زمان يکي از مشخصه هاي اصلي ميز است. بازيکنان، کارتهاي دست خود را به کسي نشان نمي دهند. بازيکنان دست و دل بازي که به راحتي دست خود را رو مي کنند، اولين بازندگان هستند. در نبود اطلاعات کافي از توانمندي هاي حريف، هر بازيکن مي تواند با بلوف، بازي را به نفع خود بچرخاند. البته اگر بلوف دروغين باشد و کسي مرعوب بلوف نشود، بلوف زننده سرمايه و موجوديت خويش را از دست مي دهد، و در منتها اليه از دور خارج مي شود. به همين نسبت، بازيکني که به حداقل ها رضايت داده و براي باقي ماندن بر سر ميز، نه بلوف مي زند و نه در حد کلان وارد بازي مي شود، بي شک در مرور زمان از اعتبار ساقط شده و از دور خارج مي شود. براي بازي، ژتون لازم است. هر بازيکني، بنا به توانمندي اش ژتون هاي خود را اعلام مي کند. در طول بازي گاها بازيکن مي تواند ژتون اضافي خريداري کند، اما براي خريد، اعتبار لازم دارد، و ديگر بازيکنان بايد اين هزينه گذاري را وتو نکنند. بازيکنان سر ميز ِ ايران شامل جوامع بين المللي (برخي اين را مي خوانند جهانخواران، تاراجگران)، رژيم، و نمايندگان مردم مي شود. پيچيدگي بازي وقتي شروع مي شود که نمايندگان مردم همه مي خواهند سر ميز بازي باشند، ولي هرکدام در حد محدودي ژتون بازي دارند. و از آنجايي که اين بازي، بازي سياسي است، تعدد بيش از حد نمايندگان مردم ارزش ژتون هاي آنها را پايين مي آورد. گاها چند بازيکن با يکديگر تباني کرده و باعث شکست و باختن برخي ديگر از نمايندگان مردم مي شوند. پيچيدگي ديگر بازي ارزش ونرخ ژتون هاست. برخي با ژتون هاي کلان به بازي ادامه مي دهند، و برخي با ژتون هاي کم بها تر. برخي سالهاست که بازيکن سر ميزها هستند، و برخي تازه واردند. برخي با چک هاي اعتباري، ژتونهايي که در طول تاريخ پس انداز کرده اند، و پشتوانه گذشته به بازي ادامه مي دهند و از آنجايي که به معني واقعي بازيکن نيستند توان خريد ژتون بيشتر را ندارند. جوامع بين المللي از ژتون هايي استفاده مي کنند که نرخ بالا دارد. ژتون رژيم موقعيت و حاکم بودنش است، و مردم در عين حال که صاحب ميز هستند و قاعدتا بايد بتوانند هر لحظه ميز را به هم ريخته و تمام بازيکنان را بيندازند بيرون، اما از آنجايي که هيچ موقع خودشان بازيکن نبوده اند و هميشه کسي و يا کساني آنها را نمايندگي مي کرده، با پيچ و خم بازي و بهم ريختن ميز آشنا نيستند. و درد آور اينکه نمايندگانشان هم در برخي اوقات آنها را به بازي نمي گيرند – فکر ميکنند کارتهاي خوبي در دست دارند و احتياجي به کن فيکون کردن ميز نيست. جوامع بين المللي و رژيم هم به مردم چنين القا مي کنند که هر لحظه بازي در شُرف اتمام است، و برنده تا لحظه اي نه چندان دور مشخص مي شود، و البته به مردم مي قبولانند که برنده اصلي مردم اند. طبيعتا، طولاني شدن بازي به خستگي نمايندگان کم توان و داراي ژتونهاي کم ارزش منتهي مي شود، مردم از تماشاي بازي رويگردان مي شوند، و در نبود تمام نمايندگان و مردم، خيلي از کارتها زير ميز بازي مي شود. علي ناظر – 12 بهمن 1384
کارت شناخت – ديدگاه تحليلي
امر سرنگوني با به کارگيري ابزار هاي مختلف، گاها مجزا و منفک از هم و بيشتر در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر، امکان پذير است. مردمي بودن، احترام به نظر مخالف گذاشتن، از انديشه اي پويا برخوردار بودن، و البته براي سرنگوني رژيمي مستبد و خونريز، مسلح بودن، از مشخصه هاي اصلي مبارزه است. امر مبارزه براي سرنگوني، در نبود هر کدام از اين کارت ها، منجر به کُند روي روند مبارزه شده و با موانع مختلف در سرپيچ هاي تُند مبارزه رو به رو خواهد شد. اما پايه اي ترين مشخصه براي مبارزه عليه رژيمي ايدئولوژيک و حاکم بر روح و روان و جسم و جان يک خلق، شناخت سيستماتيک از رژيم و ايدئولوژي رژيم است.تاريخ بارها، و مخصوصا در 3 دههء اخير بخوبي و روشني نشان داده است که سازمانها، نهاد ها، تحليلگران، روشنفکران و شخصيتهايي که در شناخت ماهيت دشمن دچار دگرديسي شده، و يا پارامترهاي معادلهء چند مجهولي مبارزه و سرنگوني را بطور واقعي و بر مبناي آنچه که هست، و نه آنچه که در ذهن متجسم مي شود، ارزيابي نکرده اند، نا خواسته و در کمال تأسف به بيراهه رفته اند.رژيم جمهوري اسلامي داراي مشخصه ها و چهره هاي متفاوت است، از جمله: سياسي کار است، سرکوبگر است، فاشيست است، موج سوار است، و مهمتر از همه منافق است – به آنچه که مي گويد باور ندارد – از ملي گرايي، از همبستگي ملي، از مهرورزي، از دفاع از حقوق مستضعفين و از مبارزات ضد امپرياليستي صحبت ميکند، اما هرگز به آنها باور نداشته است. رژيم با بازي کردن کارت هاي اپوزيسيون سرنگوني طلب براي خود وجاهت و زمان مي خرد.رژيم جمهوري اسلامي، پيچيده ترين شکل يک انديشهء ارتجاعي است. بايد به اين باور رسيد که يک مشت آخوند شپشوي روضه خوان بر مسند قدرت ننشسته اند. آنها کارت هاي خود را بخوبي بازي مي کنند، و در نبود شناخت درست و سيستماتيک از اين دايناسور زمان، چه بسا عمر اين رژيم از عمر امويه، عباسيه و صفويه هم بيشتر شود.اگر به شناخت درست از رژيم رسيديم، بايد شناخت از باورهاي خود را هم فورموله کنيم. باورهايي که با تنش ها، با باد و بوران و سرما و برودت، متزلزل و منجمد نمي شوند. باورهايي که ما را به جلو مي برند. باورهايي که با آنها زنده ايم، و بخاطر آن باورها مبارزه مي کنيم. شناخت از خود، و شناخت از دشمن، ما را بر جايگاهي که کسب کرده ايم استوار نگاه مي دارد.بسياري از بازيکنانِ در صحنه در دورهاي مختلف اين بازي سياسي به باور هاي خود شک مي کنند و دشمن امکان مي يابد که آنها را جارو کند. بسياري ديگر تنها تحليلي ذهني و شناختي صوري از رژيم دارند، اينها اولين قربانيان رژيم اند. براي عبور از رودخانه اي خروشان و پر تلاطم، اول بايد دست به احداث پُلي ارتباطي بين دو بستر رودخانه زد. براي احداث پُل، بايد از شکل و ساختار دو بستر رودخانه، پُل، سازندگان پُل، و عوامل و عناصر حاکم طبيعت بر محيط و رودخانه تحليلي مشخص داشت. براي امر سرنگوني بايد از رژيم، از سرنگوني طلب، از هدف براي سرنگوني يک نظام، و پارامتر هاي مختلف بين المللي حاکم بر روند سرنگوني شناخت داشت. در غير اينصورت، پُل پيش از اتمام بر سر سازندگان خراب مي شود، و يا پس از احداث متزلزل خواهد بود، و آن مي شود که پيشتر از اين بارها پيش آمده است.براي شناخت از رژيم بايد عملا درگير با رژيم بود. براي شناخت از خود، بايد به اصل انتقاد و انتقاد پذيري پايبند بود.علي ناظر – 11 بهمن 1384
کارت زمان – ديدگاه اپورتونيستي
اگر فرض را بر اين بگذاريم که رژيم حامي و محافظ منافع ملي است، تنظيم رابطه اي که با رژيم مي کنيم، نه از جايگاه ارزيابي دشمن، بلکه دولت مستحق بر حکومت خواهد بود، که نتايج اين ارزيابي بي شک به نفع رژيم خواهد بود.پيش از ارزيابي ترفند ها و کارکردهاي رژيم بايد به اين امر واقعي پي بُرد که رژيم اسلامي، فرقي ندارد خاتمي يا احمدي نژاد، خميني يا خامنه اي، يک هدف بيشتر ندارد، تغيير ماهيت و فرهنگ نه تنها مردم ايران بلکه تمام جهان. آنها مسلمانان قشري اي هستند که براي تشکيل دولت نيامده اند، بلکه براي تشکيل حکومت اسلامي آمده اند.جمهوري اسلامي هميشه با شعار از اين ستون تا آن ستون فرج است، به حيات خود ادامه داده است. يکروز با جنگ ايران – عراق، يکروز با قلع و قمع مبارزان و مجاهدين، يکروز با وعدهء استحاله و اصلاح طلبي، و امروز با کارت هسته اي، توانسته براي خود زمان بخرد.مخالفان رژيم، مشخصا مخالفان سرنگوني طلب رژيم، بايد با شناخت روشن از ماهيت اپورتونيستي دشمن، تحليل مشخص از شرايط مشخص داده و در تنيده تار دفاع از حقوق ملي يک کشور براي کسب فن آوري هسته اي، مبارزه مسالمت آميز، و يا برخورد متمدنانه محبوس نشوند. البته که حق مسلم هر ملتي است که از فن آوري هسته اي بهره بجويد، اما حق پايه اي تر ديگري هم دارد – انتخاب دولت ورژيم حاکم. رژيم مهرورز اسلامي اگر عِرق ملي مي فهميد که کارگران شرکت واحد را سرکوب نمي کرد.بايد به اين نتيجه بسيار روشن برسيم که رژيم سلاح اتمي را نه براي دفاع از کشور باستاني ايران، و يا مبارزات ضد امپرياليستي که منجر به آزادي خلقهاي جهان شود، بلکه براي دفاع از رژيم ارتجاعي اسلامي مي خواهد. با کارت هسته اي براي خودش زمان مي خرد. باور کنيم که مذاکرات (دوشنبه) ارتجاع و امپرياليسم بر سر دفاع يا تاراج منافع ملي ايرانيان نيست، بلکه اختلاف سليقه در نحوهء تاراج، و تقسيم آن است.اگر باور داريم که رژيم از هر سلاحي – آتشين يا فرهنگي – استفاده مي کند تا به حيات خود ادامه دهد، پس بايد رژيم را از هر لحاظ خلع سلاح کرد، در عين حال که بر مردمي بودن اين استراتژي تأکيد داريم.علي ناظر – 10 بهمن 1384
کارت شرف – ديدگاه رهائي بخش
دامن محبت را گر کني ز خون رنگينمي توان تو را گفتن پيشواي آزاديو پيشوايان آزادي در 19 بهمن به عهد خود وفادار ماندند، و پرچم سرخ شرف و پايداري، در تاريکترين و مأيوس کننده ترين برهه پس از کودتاي 28 مرداد، را به اهتزاز درآوردند.حماسهء سياهکل، که به ظاهر شکست خورده و سلحشورانش گرفتار شده و بخون غلطيده بودند اولين جرقهء اميد را، که هنوز روشنگر راه آزاديخواهان است، روشن کرد.پس از آن، ساواک پهلوي به دست و پا افتاد، همانگونه که در 19 بهمن 1360، واواک اسلامي تمام توان خود را به کار برد، تا شايد بتواند با حذف موسي خياباني و يارانش، مبارزه را به کجراه بکشاند.فرجام خونين 19 بهمن 1349 و سپس 19 بهمن 60، نتوانست عنصر فدايي و مجاهد را از پيگيري و استمرار مبارزه براي براندازي رژيم مستبد، باز دارد. آنها در اين راه سر به پاي آزادي ننهاده اند که با تيره شدن آسمان آزادي، سر در گريبان کنند.پس از سياهکل، نام فدايي در قلب ها جايگاهي رفيع يافت و محکي براي ارزش گذاري شد. چارهء درد و رنج امروز کارگران و زحمتکشان، کارتون خوابها، بچه هاي خياباني، دختران نو جوان تن فروش، ميليون ها معتاد، و ده ها هزار اعدامي و صدها هزار تن ِ شکنجه شده، را بايد در آرماني پيشرو و مترقي که پاسخگوي تمامي خواستهاي اقشار جامعه باشد، جستجو کرد.اعتصاب کارگران شرکت واحد، با وجود شرکت فعال و گستردهء رانندگان، با قلع و قمع رژيم رو به رو شد. شکي نيست که اگر کارگران و دانشجويان از سپري حفاظتي و مسلح برخوردار بودند، سرانجام خيزش دانشجويي در 18 تير، و اعتصاب 8 بهمن به گونه اي ديگر رقم مي خورد. اين پيام سلحشوران 19 بهمن است. اين پيام ماندني و تنها ره رهايي است.علي ناظر – 9 بهمن 1384
کارت ميهن پرستي – ديدگاه شووينيستي
رژيم جمهوري اسلامي از همان روز اول، رژيمي بحران زا و بحران زي بود. جنگ را موهبتي الهي ارزيابي مي کرد تا بتواند کمبودها را بپوشاند، و براي ادامهء حيات خود زمان بخرد.جنگ ايران-عراق، جنگ افغانستان و بعد جنگ عراق، و حال پس لرزه هاي اين دو جنگ، ثابت کرده که جنگ نه تنها رژيم را به زانو در نمي آورد، بلکه خوني تازه به رگهاي پوسيده اش هم مي دواند. بي دليل نيست که رژيم با گشاده روئي از راه حل نظامي غرب و اسرائيل براي خاتمه دادن به بحران هسته اي، استقبال کرده، و با استفاده از خصلت ميهن پرستي ايرانيان، بازي را به نفع خود ادامه مي دهد.عِرق ميهن پرستي و باور هاي اسلامي، شورشي در عراق گستراند که پس لرزه هاي آن منجر به روي کار آمدن شيعيان راديکال و حاشيه نشيني کُردها و سني ها شد. جنگ طلبي اسرائيل حماس را به مسند قدرت نشاند، و مي رود که ماهيت حق طلبانهء انتفاضه به جنگ مذهبي تبديل شده، و ادامهء حيات راستِ سنتي در منطقه را ضمانت کند. جنگ در ايران، عاقبت بهتري نخواهد داشت.شايد خامنه اي برود، همانطور که صدام رفت، اما آزادي نخواهد آمد همانطور که به عراق نيامد. عِرق ميهن پرستي، نه در يک جنگ خانمان سوز بين المللي، بلکه در مشارکت براي سرنگوني نظام حاکم خودنمايي مي کند. آزادي نه با گلولهء سرباز آمريکايي، که با همدلي و هم پيماني، در يک پلاتفورم مشترک سياسي ميسر است. اگر گلوله اي هم بايستي شليک شود، مبارز مسلح سرنگوني طلب بسيار است که ماشه بچکاند.بي شک فشار طاقت فرسائي که مردم در عرض 27 سال اخير تحمل کرده اند، دليل خوبي براي دعوت از هر کسي که بتواند رژيم را سرنگون کند، است. اما امر سرنگوني، با چنين پيش پرداختي، به تنهايي حل کنندهء مشکل نخواهد بود. شايد سدي را از سر راه بر دارد، ولي چه بسا که سدي بزرگتر بر سر راه بگذارد.اگر حملهء اعراب به ايران و سرنگوني ساسانيان، و يا حملهء مغول و کوتاه شدن دست اعراب از خاک وطن، راه گشا بودند، حملهء آمريکا و سرنگوني اينچنيني جمهوري اسلامي هم راه گشا خواهد بود. هر تغييري بدون مشارکت کامل و فعال مردم، عليه منافع ملي و به نفع جهانخواران است.علي ناظر – 8 بهمن 1384
کارت آزادي انديشه – ديدگاه دگرانديش
در اخبار آمده که غول جستجوگر «گوگل» براي پيشبرد اهداف دراز مدت در چين، تن به سانسور داده و پذيرفته که ساکنين چين نتوانند از طريق گوگل به برخي از مطالب دست يابند. دست آزيدن گوگل به سانسور بيانگر يک واقعيت است – غول ها هميشه سانسور مي کنند.اگر مصدق، پس از کودتاي نافرجام 25 مرداد، مخالفين خود را قلع و قمع مي کرد و فقط براي مدتي کوتاه همچون خميني جوّ سانسور و خفقان را حاکم بر کشور مي کرد، نظام پهلوي براي هميشه سرنگون شده، و ما امروز گرفتار خميني نبوديم. اما مصدق ديگر مصدق نبود. مصدق برخلاف خميني و بسياري از زورمداران که فکر مي کنند چون توانمندند، چون قدرت دارند، چون مي توانند پس براي اهدافي درازمدت اجازه دارند حق ديگران را ناديده بگيرند، تن به اين آلودگي نداد. به همين خاطر است که پس از گذشت 50 سال هنوز خورشيد ديگري مثل مصدق در آسمان غمزدهء شرق طلوع نکرده است. شايد چون هر ماهيتي اکتسابي است، به جز «مصدقي» بودن.تحمل گرايي، در تقابل با استفادهء ابزاري از دگر انديشان، شکل دهندهء سيرت جامعهء دموکراتيک آينده و يکي از پايه اي ترين دلايل تحمل سختي هاي مبارزه و رنج و شکنجه بوده و هست؛ بخصوص در کشور بلا زده اي مثل ايران که دو رژيم پهلوي و اسلامي ضديتي وصف ناپذير با دگرانديش داشته و تحمل دگرانديشان در بطن فرهنگ سياسي نهادينه نشده است. مردم آشکارا به اين کمبود فرهنگي واقفند. گام اول براي در هم شکستن جوّ سانسور و اختناق رژيم، تأکيد بر تحمل گرايي است.
علي ناظر – 7 بهمن 1384
کارت سانسور و اختناق – ديدگاه فاشيستي
از همان لحظات اول حکمراني خميني، و پنهان شدن فعالين سياسي و مدافعان حقوق بشر، از اولين حمله به ميزهاي کتاب و ضرب و جرح در اطراف دانشگاه، و عاقبت از بسته شدن اولين روزنامه – آيندگان، و حمله به دفاتر سازمانهاي مترقي و پيشرو، يک واقعيت تلخ چهرهء کريه خود را آشکار کرد – خميني و نظام اسلامي نه تحمل دگر انديشان را خواهد داشت و نه به آزادي انديشه و بيان احترامي خواهد گذاشت. در ديدگاه مستبدين مذهبي، دگرانديش و روشنفکر سدي بود بر سر راه ارتجاع که مي رفت آخرين سنگر هاي مردمي را تسخير کند. خميني با تکيه به باور هاي ناپختهء امت در صحنهء متوهم، آگاهانه بر طبل سانسور مي کوبيد. سانسور و اختناق زماني تشديد شد که جنگ ايران-عراق شعله ور شد، و رژيم اسلامي با استفاده از اين موهبت الهي، مُهر سکوت بر لبان بسياري زد. روشنفکران دست به خود سانسوري زدند و صادقانه به اين باور رسيدند که در زمان جنگ و مقاومت بايد خود سانسوري کرد. برخي ديگر که به اصالت ايدئولوژي خميني باور داشتند، هيزم بيار معرکه شده، و آتش تنور اختناق و سانسور را هر چه بيشتر شعله ور کردند. حال که تاريخ مصرف آنها به پايان رسيده به فرهنگ مستبد رژيم انتقاد مي کنند، اما نمي خوانيم که به خود و گذشتهء خود انتقاد کنند، و از آنها که در سالهاي 59-61 هيزم تنورشان کردند پوزش بخواهند. امروز با گسترش توانمندي انفورماتيک و ميديا، سانسور در ابعادي وسيعتر و پيچيده تر وارد صحنه شده است. وبلاگ ها و سايت هاي اينترنتي، حتي بي بي سي فارسي هم فيلتر مي شوند. بازتاب براي بازسازي اهداف پنهانش به مدت کوتاهي تعطيل مي شود، سي ان ان در تکاپويي بي ثمر بلوک مي شود، و تلويزيون صبا – وابسته به آخوند کروبي و تحت مديريت ژورناليست هاي خودي، آنتني نمي شود. نظام تک پايهء اسلامي از دگر انديش مي هراسد، از آگاهي دوري مي گزيند. خادمان ارتجاع بخوبي پي برده اند که «ميديا» همچون تير ِگز ِ زهرآگين که اسفنديار رويين تن را بخاک انداخت، ديدگاه فاشيستي نظام را نشانه گرفته و سانسور تنها راه مقابله با تأثيرگذاري رسانه ها، و جلوگيري از گسترش خيزش هاي خود بخودي است.
علي ناظر – 6 بهمن 1384
کارت همبستگي ملي – ديدگاه مترقي
ماهيت خشن و سرکوبگر رژيم اسلامي نشأت گرفته از قرائت ايدئولوژيکي بنيانگذاران نظام اسلامي است. اگر به سخنراني ها و خط مشي هاي رژيم در سال گذشته توجه کنيم، مي بينيم که «همبستگي ملي و مشاركت حداكثري» يکي از ترم هايي است که خامنه اي بر آن تأکيد مي کرد. همبستگي ملي از جايگاه آنها يک پارچه و تک پايه شدن نظام است، که تا حدودي در آن راستا جامهء عمل پوشيده است. رهبريت ارتجاع خواست همبستگي ملي ايجاد شود، پس رژيم يک پايه شد. اکنون، رژيم در جامه اي نظامي، مناصب کليدي را براي سرکوب نهايي اشغال کرده است.از سوي ديگر، اپوزيسيون سرنگوني طلب در مرور زمان، هر چه بيشتر از همبستگي ملي دور مي شود. رهبران اپوزيسيون عملا نمي توانند/خواهند پديد آورندهء جوّ همبستگي ملي شوند. هر نهادي ساز خودش را مي زند. پاسيويزم، در نبود پلاتفورم و رهنمود مشترک، آنقدر افزايش يافته که فعالان پيشين سياسي و پناهندگان سياسي را مي توان در کنار صحنه در حد نظاره گر، و يا در صفوف رزرو بليط براي سفر عيد به ايران يافت. فعالان حاضر در صحنه همچون گوهري گرانبها نادر و کمياب شده اند. از هم گسستگي اپوزيسيون ابزاري است در دست رژيم براي سرکوب بيشتر و ايجاد رعب و خفقان در داخل.کارت همبستگي ملي که مي تواند چون نور اميد فضاي يأس را روشنايي بخشيده، در نقش سپري شدت سرکوب عمومي در داخل را تقليل داده، و پروسهء سرنگوني را انسجام دهد، به تابوئي تبديل شده که گاو نر و مرد کهن ِ اپوزيسيون تمايل به بازي با آن را نشان نمي دهد. گويي خميني واژه ها را بي معني کرده، اپوزيسيون را از «همه با هم» ترسانده، و کلمهء «اتحاد» را دزديده و با خودش در گور به خاک سپرده است.خيزش هاي مردمي، پروژه هاي ديپلماتيک، و ضديت سازش ناپذير مردم با رژيم، در نبود همبستگي ملي، نه تنها کاربُردي نخواهند داشت، بلکه به ضد خود تبديل شده و باعث دلسردي مردم خواهند شد. علي ناظر – 5 بهمن 1384
کارت احمدي نژاد – ديدگاه سرکوبگر
رژيم جمهوري اسلامي همچون رژيم پهلوي و هر نظام مستبد ديگري پاسخ به خواست هاي مردم را در سرکوب مي بيند. نظام ولايت فقيه از همان لحظات اول که نطفه اش شکل گرفت به سرکوب آزاديخواهان و دگرانديشان پرداخت و اين عطش به خون سيرابي ندارد، و هرگز هم سيراب نخواهد داشت. انتخاب احمدي نژاد براي رياست قوه مجريه نظام که در راستاي يک سويه و يک پايه کردن نظام است، تثبيت کنندهء ماهيت سرکوبگر جمهوري اسلامي هم است. به کار گيري کارت احمدي نژاد در عين حال بر دو نکته تأکيد مي کند – رژيم از گسترش خيزش هاي خود به خودي مردم به وحشت افتاده و مي بايست چاره انديشي کند؛ و ديگر اينکه، رژيم از ريزش در ميان عناصر کليدي رنج مي برد و تنها چاره را در حفظ بقاي نهاد ها و ترعيب، تحميق و تطميع عناصر باقي مانده ديده است. بي شک، با تشديد اختلافات بين المللي (دعواي گرگ و کفتار) و راديکال تر شدن شکل و ماهيت مبارزات مردمي، شکل و ماهيت سرکوب هم تغيير پيدا مي کند. اگر رژيم در چند سال اخير در ابعادي گسترده قتل عام نکرده، و اگر بد حجابي و آنتن هاي ماهواره اي و بازگشت سي ان ان را تحمل مي کند، نه بخاطر تغيير در ماهيتش بلکه تنها براي گريز از رويارويي نهايي بين خود و مردم است. رژيم مي داند که سرنگوني اش بدون حمام خون که در آن غرق خواهد شد امکان پذير نيست، در عين حال مي خواهد با استفاده از کارت هاي در دست، وقوع آخرين مصاف را به تعويق بيندازد.
علي ناظر – 2 بهمن 1384
کارت آلترناتيو – ديدگاه مردمي
پس از 27 سال حکومت استبداد مذهبي بايد بپذيريم که مردم به ماهيت رژيم اسلامي پي برده، و سرنگوني نظام اسلامي با هر چهره اي – خندان ِ خاتمي يا کريه ِ احمدي نژاد، خواست بلا منازع آنهاست. مبارزات مردمي از جنبش مشروطه و مصدق تاکنون – مسالمت آميز يا قهرآميز – هميشه بر استقلال عمل و انتخاب ماهيت و شکل تغيير و دگرگوني سياسي تأکيد داشته است. در نوشتار کارت هسته اي، به نقطه مشترک جهانخواران و ارتجاع اشاره شد، و نتيجه گرفتم که تغيير سريع در دستور کار «غير خودي ها» نيست، چرا که هر روز به يک شعبده بازي متوصل مي شوند. آنها به خوبي آگاهند که تغيير دموکراتيک با شرکت گستردهء مردم، و نيروهاي مترقي و مردمي با هر نگرشي، يک نقطهء عطف تاريخي را رقم خواهد زد. شايد خامنه اي، با تکيه به کارت هسته اي، به اين نتيجه رسيده باشد که دنيا (مماشاتگر) نمي خواهد بر “ارادهء رژيم” تأثير بگذارد، اما تاريخ بارها ثابت کرده که مردم مي خواهند و مي توانند. هراس خامنه اي در رأس ارتجاع مذهبي نه از آمريکا وشرکاء – شريک دزد و رفيق قافله، و نه از جنگي خانمان سوزتر از جنگ عراق است؛ هراس رژيم و شرکاء بين المللي اش از هر چه بيشتر مردمي شدن سرنگوني طلبان، و انسجام خيزش هاي خودبخودي مردم است.
علي ناظر – 1 بهمن 1384
کارت اتمي – ديدگاه سياسي
دولت بوش با تاکتيک «فشار قطره اي»(very carefully calibrated, incremental approach) مي خواهد رژيم ايران را به سر عقل آورده تا به پروژه اتمي اش خاتمه دهد. براي پيشبرد اين تاکتيک، اول بايد آژانس را راضي به صدور قطعنامه کند؛ بعد شوراي امنيت سازمان ملل طي قطعنامه اي به رژيم ايران فراخوان دهد که تن به خواست جامعهء ين المللي بدهد. در مرحله بعدي شوراي امنيت، رژيم را قانونا ملتزم به اين خواست مي کند، و اگر باز هم رژيم اسلامي وقعي به اين قطعنامه ها و تهديد ها نکرد، تحريم اقتصادي، در مراحل مختلف و بصورت گزينه اي اعمال خواهد شد. همانطور که مي بينيم، درد آمريکا و شوراي امنيت نه نقض حقوق بشر در ايران است و نه فقر و تنگدستي و آسيبهاي اجتماعي که باعث و باني آن رژيم اسلامي است. بر فرض که رژيم اسلامي، پس از يکي دو سال مذاکره و مناظره بين المللي، وارد فاز پيچيده تر و نهايي بشود، و آمريکا و شرکاء را در قبال تصميمي حادتر و شديدتر – حمله نظامي، قرار دهد. باز هم فرض بر اينکه رژيم پس از جدي شدن فشار بين المللي و در خطر ديدن بقاي خود، دستاورد هاي اتمي خود را تسليم جامعه بين المللي کرد. اگر فرض هاي بالا درست باشند، سوال اين است که آيا «فشار قطره اي» آمريکا براي رژيم وقت بيشتري نخواهد خريد؟ و اگر پاسخ مثبت است، سوال مهمتر اين است که آيا راهکار سريعتري امکان پذير نيست؟ پاسخ من بعنوان مخالف جدي «ايران هسته اي» در چند کلام خلاصه مي شود. بقاي رژيم، در کوتاه مدت، ضامن منافع آمريکا و ديگر جهانخواران است. کارت هسته اي شدن رژيم مترادف با کلاه شعبده بازي است که نمي دانيم چه چيز از آن بيرون خواهد آمد.
علي ناظر – 30 دي 1384
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 3:26 PM
Friday، November 14، 2008
باید به چند اصل باور داشت:
اصل پایه – ایمان: باید به سرنگونی تمامیت رژیم باور داشت. می توان با ایمان و با امید، و دانش به اینکه اگر مغول رفت، و اگر اعراب از ایران رانده شدند، این اراذل عمامه به سر هم به زبالهء تاریخ سپرده خواهند شد، چشم اندازی زیبا برای مردم ایران داشت. اصلی ترین اصل، استوار ترین تکیه گاه برای ملتی ستمدیده امید و ایمان است؛ باید به این سلاح مسلح شد، و هرگز اجازه نداد هیچ کس و نهاد و رژیم و ستمگری ما را خلع سلاح کند. تمام هم و غم و کوشش زورگویان، خودمحوران، جهانخواران و حاکمان در راستای خلع سلاح انسان ها از امید و ایمان است. می خواهند دخترک تن فروش نا امید شود. می خواهند معتاد از زندگی دل ببرد، می خواهند دانشجو به توان خود شک کند، می خواهند کارگر و معلم برای حق خود اعتراض نکند؛ و می خواهند دگراندیش نیندیشد. می خواهند آن کُنی که آنها می گویند، آن شوی که آنها می خواهند، از خود و توان خود دل بکنی و تن به سرنوشت بدهی. به خود و توان خود باور نداشته باشی. می خواهند به تو بگویند که فقط یک نفر بیشتر نیستی. می خواهند خلع سلاح شوی. می خواهند منزوی شوی. پاسخ به این خواست همیشه یک کلمه است: هرگز! یکنفر هستم اما به اندازه یکنفر از رژیم متنفرم و به اندازهء یکنفر گوشه ای از شانهء رژیم را به خاک خواهم رساند. نا امیدی، و پذیرش شکست هرگز! این رژیم رفتنی است. نیروهای میرا از صحنه خارج خواهند شد.
اصل پایه – نقش آفرینی مردم: می خواهند به ما بقبولانند که این جنگ یک جنگ خصوصی است. مردم در آن نقشی ندارند. دعوا بر سر صحیح بودن قرائت اول از اسلام یا قرائت دوم از اسلام است. می خواهند به همه بقبولانند که اصل دعوا بر سر اسلام است. خمینی در همان اوائل 57 گفت که مردم برای نان و آب انقلاب نکرده اند، بلکه برای اسلام بوده است. باید این مهم را برای خود و برای آنها جا انداخت که اصلا جنگ بر سر بود و نبود اسلام، بر سر درست یا غلط بودن اسلام، بر سر بهتر بودن یک نگرش از اسلام بر دیگری، نیست. اصلا اسلام صورت مساله نیست، بلکه و بر عکس آنچه خمینی صفتان و مرتجعین می خواهند القا کنند اصل دعوا بر سر نان، کار، مسکن، و آزادی است و هیچ چیز دیگر. و دقیقا به این دلیل است که نقش آفرینی مردم شرط و اصل پایه است. بدون دخالت مستقیم و دائم مردم سرنگونی رژیم موفق نخواهد بود. بدون دخالت و نقش آفرینی مستمر و مستقیم مردم سرنگونی معنی ندارد.
اصل پایه – روش مبارزه: در زمانی که لولهء اسلحه به سوی مردم گرفته شده است، باید به سوی دشمن آتش گشود. باید به این اصل، همچون دو اصل فوق، ایمان داشت. در غیر اینصورت دشمن در تمام مراحل چند فاز جلوتر از مردم خواهد بود، و بر روند مبارزه سلطه خواهد داشت. می تواند با گشودن چند رگبار گلوله روند تظاهرات و یا اعتراضات اجتماعی را در نطفه خفه کند. این اصل را پیشکسوتان فدایی امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده و بیژن جزنی آزمودند و نتایج مثبت آن در بهمن 57 بخوبی مشاهده شد. آنها تک نمودهایی بودند که بظاهر منفرد بودند، اما قلیل بودن کمّی آنها با پویایی اندیشه شان جبران شد، و تفکری انقلابی و همیشگی پایه ریزی شد. آنها با تکیه بر سلاح امید و ایمان، و با اتکا به مردم، از تک نمودها اسطوره ساختند؛ و شاه و ارتجاع به درستی خطر را دیدند و رهبران انقلابی فدایی را از سر راه خود برداشتند تا ارتجاع رشد کند، و فاشیسم مذهبی جایگزین نظام سلطنتی شد. تا در فقدان رهبری ذیصلاح برای بازسازی اندیشه ای نوپا، اما پویا و سکولار، اندیشهء ارتجاعی رشد کند؛ تا مردم به جنگ بین این قرائت اسلام با آن قرائت اسلام عادت کنند. تا اذهان کور شود، و به این باور نرسند که راهکار دیگری هم هست. آری، می توان هچون امیرپرویز پویان به چهرهء کریه اپورتونیسم و بقا پوزخند زد. می توان همچون ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی علیه موج سواران و جوحاکم حرکت کرد، و به محیط ساخته و پرداخته شده عادت نکرد. آری می توان ماهی سیاه کوچولو شد؛ برای رسیدن به حقیقت حتما نباید نهنگ بود. ماهی های سیاه کوچولو می توانند با همدلی و همبستگی تور اختناق را پاره کنند. البته اگر امکان وصل به نیروهای منسجم مترقی، رادیکال و سرنگونی طلب باشد، چه بهتر.
اصل پایه – آگاهی: اما برای ایرانی بهتر، برای ایرانی که دیگر بار به باتلاقی مشابه فرو نرود، باید آگاه شد. باید آگاه شد!باید آگاه شد! باید بیشتر دانست، باید سیستماتیک تر تنظیم رابطه کرد. باید برای مردم و با مردم بود. در زیر سایه چماق، در زمانی که زورگویان دهانت را می بویند، در جایی که کوچکترین انتقاد با شدیدترین عکس العمل روبرو می شود، باید بیشتر آگاه شد، بیشتر آگاه کرد. امید و ایمان برآمده از شور و شعور خدشه ناپذیر است. تحمیق غیر ممکن می شود. زورمداران می خواهند ما را تحمیق کنند. می خواهند ندانیم که بر سر ما چه می آید. می خواهند خفقان بگیریم. بقول مصدق «… خفه كردن صداي مردم كار سياست استعماري است . روش آنهاست كه نفس كسي در نيايد تا هر كاري دلشان مي خواهد بكنند…» باید از خفه شدن جلوگیری کرد. باید هرچه بیشتر به کیفیت فرهنگ مبارزاتی خود افزود. باید پذیرفت که دلیل عمدهء پیروزی زورمداران، فقر فرهنگی ما است. فقر فرهنگ مبارزاتی ما است. باید آگاه شد! باید آگاه کرد! باید شعور را در کنار شور گذاشت. این است تفاوت فاحش مبارز رادیکال مسلح با تروریست. هرکس می تواند مسلح به آتشبار شود. هرکس می تواند علیه جهانخواران مسلح شده و دنیا را بر زورمداران سیاه کند، هر کس می تواند شعارهای دهان پر کن ضد امپریالیستی بدهد، اما نمی توان جنگیدن را دلیلی بر حقانیت خود عرضه کرد. القاعده به خیلی ها در سطح جهان تیر و تفنگ می دهد، اما تنها راندمان آنها قتل و کشتار و تروریسم است و گسترش بنیادگرایی. آنها بنام آزادی انسان، انسان را به خون می کشند. ظاهرا آنها مبارزترین مبارزان هستند. جان بر کف در برابر ستم اشغالگر، در برابر ارتش امپریالیسم سینه ستبر کرده اند. اما اگر به اندیشه، راندمان و آنچه تولید کرده اند، به هزاران شهروند عراقی که بخون خود غلطیده اند، به صد ها شهروند افغانی که کشته شده اند، به آنهایی که در 11 سپتامبر کشته شدند، توجه کنیم همه مؤکد یک واقعیت است، آنها آدم کُشانی هستند که شور و شعور بر آنها حاکم نیست. عوامل القاعده و امثالهم تحمیق شده اند چرا که تنها به شور مسلح شده اند. شور، بدون شعور و آگاهی، و بدون ایمان و اعتماد به نفش آفرینی و تشخیص مردم، در منتهاالیه به ضد مردم تبدیل می شود. به لباس شخصی ها و پاسداران ارتجاع نگاه کنید – سری پر شور، اما تهی از آگاهی و دانش و اعتقاد به مفاهیم پایه همچون آزادی، عدالت اجتماعی، و حقوق بشر دارند. باید به این روش از مبارزه پشت کرد. باید بدانیم و آگاه باشیم که چه بوده ایم، چه هستیم و چه می خواهیم بشویم. نادیده گرفتن و پشت کردن به اصل آگاهی یعنی پشت کردن به رادیکالیزم و مفهوم آزادی، و در نتیجه به بیراه کشاندن سه اصل اول
ارسال شده توسط زهر و پادزهر در 12:29 PM
برچسبها: علی ناظر