تشکیک – نوشته شده 1387

آیا می توانیم به آنچه که باور داریم شک کنیم؟ مثلا به این که خورشید طلوع و پس از مدتی غروب می کند؛ و یا به اینکه ارگانی در درون قفسه سینه ما خون را به تمامی اعضای بدن پمپاژ می کند، شک کنیم؟ بی شک پاسخ به این سوال ساده است. به آنچه که علم تعریف و سپس در موارد و زمانهای مختلف اثبات کرده است، نمی توان شک کرد. داده ها پس از اثبات، به فاکت رده بندی شده و دیگر داده نیستند، بلکه «دانسته» (knowledge) نامیده می شوند. به دانسته نمی شود شک کرد.

داده ها در گامی پیش از رسیدن به رده «دانسته»، تنها در حد «باور» هستند. در مقطعی از زمان انسانها، و دانشمندان بر این باور بودند که خورشید به دور زمین می چرخد. این باور (داده) بر مبنای مشاهدات و تجربیاتی بود که علم نتوانسته بود در مقاطع مختلف زمانی و مکانی ثابت کند؛ نتیجتا در حد یک داده باقی مانده بود. برخی از انسانها به خدا باورمند هستند. فکر می کنند خدایی وجود دارد. باور دارند که توان و قدرتی که برای او تعریف شده، درست است، و با این باور است که حد و مرز بود و نبود خود و جهان دور و بر خود را تعریف می کنند.

به هر باوری، اگر صحت آن در موارد متعدد و زمانهای مختلف اثبات نشده؛ و نتیجتا تمام داده های مشتق و منتج از آن باور، می توان شک کرد. به خدا، تا زمانی که وجود و عدم آن اثبات نشده، می توان شک کرد، و نتیجتا به قران و انجیل و … هر آنچه که مرتبط با آن است می توان شک کرد.به باور های سیاسی همچون باور های ایدئولوژیک، بخصوص به باورهای سیاسی مبتنی بر باورهای ایدئولوژیک، و دو چندان به باورهای سیاسی متافیزیکی، هم می توان شک کرد. تاریخ، باورمندان بسیاری را به یاد دارد که در میان راه به باورهای خود شک کرده اند. افسرانی که به نازیسم باور داشتند، اما به هیتلر پشت کردند؛ اصحابی که به اسلام باور داشتند اما در کنار حسین امام سوم شیعیان نماندند.

شک به باورهای سیاسی، اگر بر پایه های علم سیاست و اقتصاد و جامعه شناسی استوار نباشد، شکی است غیر علمی که بر عوامل و داده هایی چون هراس، خودبینی، و یا گزینش روش اشتباه برای ارزشگذاری پایه ریزی شده است. اما هرکدام (شک علمی و یا غیر علمی) که باشد، مؤکد این نکته است که می توان بر باورهای سیاسی شک کرد.

انسان، این پدیده پیچیده و منفرد، با برخورداری از توان تحلیل و توزین پارامترها مداخله گر در شکل دهی باورها، و با بهره وری از شناخت از محیط و آنچه بر او محاط است، خواسته و یا ناخواسته در مقطعی از پروسه کنش و واکنش های گوناگون اندیشه ورزی، آنچه را که باور دارد مورد سوال قرار داده و به داده ها و ارزشگذاری های پیش روی خود شک می کند. تشکیک بخشی از جوهره انسانی است. بدون آن انسان نه می تواند به مداری متکامل وارد شود، و نه آنکه می تواند از گذشته خود چراغی برای آینده بسازد.

انسان هوشمند، با به کارگیری ویژگی توان تشخیص و تحلیل، پس از باورمندی به راه و روشی، می تواند با بهره گیری از همان ویژگی، به آنچه که باورمند شده شک کند. اگر بپذیریم که انتخاب اول او در پذیرش باورها و روش ها، بازتابی از اندیشه ورزی اوست، ناگفته پذیرفته ایم که شک انسان به باورهایش نیز، دلیل بر فهم و شعور انسان است. نمی توان انسان را در لحظه ای برای باورمندی به، و همسویی با باورهای اجتماعی است ستود، و چون به آن باور شک می کند، مطرود کرد.

انسان اندیشه ورز ِ روشن بین، و نه انسانی که اندیشه ورزی اش در رابطه ای مستقیم با جبرهای تاریخی و طبیعی است و به توانمندی فراانسانی (و نه لزوما متافیزیکی) باورمند است، مستمرا و سیستماتیک خود و باور های خود را مورد مؤاخذه قرار داده و داده های خود را در مدارهای مختلف کنش و واکنش های فکری و اندیشه ورزی، ترمیم می کند. انسان اندیشه ورز روشن بین، در تضادی قابل فهم و شفاف با اندیشه ورز مرید و پیرو، در پروسه شک و ترمیم است که به باوری جدید و یا تثبیت باور پیشین خود (تا تشکیک بعدی که با دریافت ها و داده های جدید شکل بندی شده است) می رسد، و به روشن گری می پردازد. سکون در باور، بدون تشکیک و بازسازی داده ها، بخصوص پس از دریافت ها و داده های تازه، به پوسیدگی ذهن اندیشه ورز می انجامد.

پرسشگری و اندیشه ورزی از ویژگی های برجسته انسان آزاد است که در پروسه بهترگردانی خود و مقام انسان از آنها سود می جوید. از سوی دیگر، بازداشتن انسان از اندیشیدن، تشکیک و سپس بازسازی باورها بر مبنای داده ها و یافته ها و دانسته های جدید، نه تنها به اضمحلال مقام انسان یاری می رساند بلکه آبشخوری می شود برای گسترش نظام واپسگرایی.

لزوما، تشکیک اولین گام برای رد باور نیست. گاه برای بهترگرداندن باور است. وقتی حلاج با شعار «ان الحق»  (من خدا هستم) باورهای پایه آن دوران را، در اولین گام، در ذهن خود در هم می شکند، نه بخاطر اسلام ستیزی، بلکه برای شناخت فراتر از آنچه به آن باورمند بوده، می باشد. «تفکر مترقی و “انسان خدایی” حلاج نه تنها طغیان آزادگان و اندیشمندان بزرگی را بارور نموده، بلکه بر نهضت های ملی و مترقی نیز تأثیر فراوانی داشته است» [[1]] میرفطروس در یادداشت خود بر حلاج، نظریه علی شریعتی  را نقد کرده و تأکید دارد که حلاج آنگونه که شریعتی می پندارد، «آدمی دیوانه» که «هیچگونه مسئولیتی نمی شناسد» نبوده است. (ص15-16 روش شناخت اسلام).

در اینجا سخن از درست بودن نظریه شریعتی و یا میرفطروس نیست. بلکه تأکید بر نقش تشکیک در بهترگرداندن حیات انسان است. رهبران سازمان مجاهدین خلق، پایه گذاران سازمان چریکهای فدای خلق، دانشجویان مسلمان تحکیم وحدت که امروز به باورهای پیشین خود شک کرده، و بخشی از پایه لرزانان جمهوری اسلامی شده اند، و یا باورمندی بخش بزرگی از جامعه به ماهیت خودمحور و مستبد حاکمان و نظام جمهوری اسلامی، نمونه های دیگری از تشکیک در راستای بهترگرداندن محیط و عناصر محاط است.

یورش و مسله کردن تن حلاج بیانگر اندیشه خود محوری و خودکامگی و ساختار فکری آن زمان است، اما سرانجامی که بر حلاج می رود، از اهمیت بارزتری برخوردار است. ظالم و اندیشه کُش بر حلاج می تازد، اما با پرده برداری از جسد قطعه قطعه شده او، تنها با دسته گُلی روبرو می شود که اندیشه حاکم می بایست آن را هم بسوزاند. قهرمان سازی عامیانه از حلاج تا به این حد، معرف فرهنگ استبداد زده و خودمحوری است که مردم کوچه و بازار، برای فرار از روبرویی با باورهای خود و واقعیات، می آفرینند. فرهنگ استبداد زده حاکم بر فرد و جامعه، که حلاج در مصاف با آن فدا می شود، با تشکیک آغاز شده، و با تشکیک به پایان می رسد. ظاهرا، حلاج در این مصاف، نه به بهترگرداندن خود و نه به بهترگرداندن محیط خود نائل آمده است. شعار او ان الحق است، اما مردم از حلاج «انسان خدایی»، اسطوره ای می سازند که به ضد خود تبدیل می شود. تشکیک، تنها برای فعلیت بخشیدن به عمل تشکیک، اگر به رد و یا قبول باور پیشین نیانجامد و یا زمینه ساز تشکیک در مداری بالاتر نگردد، عملی خودپسندانه و بی ریشه خواهد بود.

مصطفی ملکیان [[2]] با ارجاع به آیاتی از قران (سورة روم، آية 41، سوره رعد، آية 11) و بهره جویی از تفکر عقلانی تقصیر را متوجه مردم کرده، و به این نتیجه می رسد که «ما نبايد مجيز مردم را بگوييم. ما بايد به عنوان روشنفكر بگوييم كه چرا اين باورها را داريد، چرا اين احساسات و عواطف را داريد. باورهايتان نادرست است. احساسات و عواطفتان نادرست است. اراده‌هايتان نادرست‌است، گفتارتان نادرست است. كردارتان نادرست است.  بنابراين روشنفكري ديني اگر مي‌خواهد كه سياست‌زده نباشد، به جاي اينكه نوك حملة خودش را معطوف به «معلولي» به نام سياست بکند، ‌بايد به «علت» توجه بكند و بداند كه اين معلول را خود ما درست كرده‌ايم. نه به معناي اينكه با رژيم سياسي بسازد. به معناي اينكه مي‌خواهد علت را از بين ببرد، تا معلول خودش فرو بريزد، وگرنه رژيم سياسي هم ساقط شود، اين مردم باز خودشان رژيم بعدي را به شكل رژيم قبلي درمي‌آورند و مانند بختك روي خودشان مي‌اندازند.». هشدار، به تنهایی، به پروسه تشکیک و بازنگری باورها نمی انجامد. آنچه که لازم است، ارتباط مستقیم با مردم، درک دقیق از پارامترهای مداخله گری که باورمندی و فرهنگ مردم را پایه ریزی کرده، و در رأس همه تنظیم رابطه برای ایجاد اعتماد، است. انگشت اتهام به سوی مردم گرفتن، و «خدایگان» را از سکوی اتهام رهانیدن، نه تنها چاره درد نمی تواند باشد، بلکه مردم را از روشنفکر (دینی و یا غیر دینی) دور کرده، و فرهنگ فاسد به حیات خود ادامه می دهد.

هر چند مصطفی ملکیان در ادامه، بر نقش روشنفکر دینی اشاره ای شفاف تر دارد «بايد با استدلال نشان بدهيم كه مردم! همة مشكلات من از درون من برمي‌خيزد و مشكلات تو هم از درون تو برمي‌خيزد. اگر اين طور شد، آن‌وقت يكي از كارهايي كه روشنفكر ديني بايد انجام بدهد، اين است كه ديگر نبايد اينقدر همنوايي بكند با هر چيزي كه ديني است. چون يك بخشي از چيزهايي كه ديني است، اتفاقاً مشكل‌زاست و اين‌كه برخي گفته‌اند ما تأكيد مي‌كنيم بر دين، به‌خاطر اين‌كه مردم ما متدين هستند، اين درست نيست. ممكن است كه بعضي از آنچه كه اين وضع را پيش‌آورده‌است، ناشي از تلقي نادرست همين مردم از دين‌شان باشد.» در این سناریو، مردم به توان خود اندیشی نرسیده و تشکیک منتج از پردازش روشنفکر دینی، و در راستای تشکیک به برخی از داده های دینی ئی است، که روشنفکر برجسته کرده است. آن داده های دینی که خود روشنفکر دینی به آن شک کرده و مورد سوال قرار داده است. مردم در این سناریو، از باوری که پرورده شده ی روشنفکر دینی پیشین بوده، به باور تازه ای که پرورده روشنفکر دینی جدید است، رسیده اند. ساده اینکه، تشکیک مردم به باورهای پیشین، آبشخوری آکادمیک و نه تفکر عقلانی داشته است.

علی شریعتی [[3]] در پرسش و پاسخی به نکته شایان توجهی اشاره دارد «چرا مذاهب انقلابی در طول زمان به انحطاط و جمود و غیرانقلابی بودن دچار شده‌اند؟ اگر واقعاً قبول داریم که مذاهب انقلابی بوده‌اند و پس از پیدایششان در دوران بعد تحت تأثیر عوامل غیرمذهبی دچار انحطاط و ارتجاعی شده‌اند که با جنس و ذات و فلسفه پیدایش و آرمان نخستینشان متناقض بوده است، بنابر این باید به این اندیشه بیافتیم که قبل از آنکه آنرا رها کنیم و راه دیگری را تجربه کنیم که بدون مذهب انسان به سعادت برسد، درست‌ترین راه این است که عوامل انحطاط مذاهب را بجوییم و با آن عوامل مبارزه کنیم و بکوشیم تا مذاهب نقش انقلابی خویش را که در پیدایش خود داشته‌اند، بازیابند وگرنه دشمنان انقلاب که در تاریخ بر مذهب، یعنی انسان، پیروز شده‌اند با رها کردن مذهب به وسیله روشنفکران، امروز موفقیت جدیدی به دست خواهند آورد. اگر در طول تاریخ می‌بینیم که علم منطق، تفکر مذهبی، عقلی و فلسفه، ادبیات و هنر ابزار دست زور، ظلم، استثمار و اشرافیت است آیا باید در جستجوی آن باشیم که هنر و فلسفه و تعقل و منطق و علم را رها کنیم و راه تازه‌ای برای تکامل انسان بجوییم؟ وانگهی این حرف که برای سعادت، مذهب را رها کنیم و به یاری علم و اقتصاد به او سعادت ببخشیم، عقل را در آموزش و پرورش جانشین خدا سازیم و یک اخلاق علمی و عقلی را بریده بریده از مبنای خداپرستی پی‌ریزیم، لااقل به اندازه دو قرن کهنه شده است. وانگهی این تزی است که پیش‌قراولان روشنفکری بورژوازی طرح کرده‌اند و نتیجه‌اش اخلاقی است که امروز در جوامع مدرن غربی رو به توسعه می‌رود و تولیدهای اضافیش نیز به سوی ما سیل‌آسا صادر می‌گردد و گذشته از آن، این نیز زاییده فکر ساده‌لوحانه قرن 19 است که با حل مسائل اقتصادی همه مسائل انسانی خودبه‌خود رفع می‌گردد.»

تأکید شریعتی بر دو نکته، حائز اهمیت است. اول اینکه «عوامل انحطاط مذاهب را بجوییم و با آن عوامل مبارزه کنیم و بکوشیم تا مذاهب نقش انقلابی خویش را که در پیدایش خود داشته‌اند، بازیابند»؛ و دوم به مخاطب خود هشدار می دهد که تشکیک تا به آن نقطه قابل پذیرش است که دشمن شاد کن نشود – «وگرنه دشمنان انقلاب که در تاریخ بر مذهب، یعنی انسان، پیروز شده‌اند با رها کردن مذهب به وسیله روشنفکران، امروز موفقیت جدیدی به دست خواهند آورد.» در اینجا شریعتی به بررسی داده های پیشین اشاره دارد و تشکیک بر داده های موجود. دیگر آنکه نقطه عزیمت او نه بر این باور است که اندیشه مذهبی منحط است، بلکه اندیشه مذهبی مورد سوال منحط شده و می توان عوامل انحطاط را یافته، ارزشگذاری کرد، و سپس به آنها نقش انقلابی بدهیم. شریعتی، در عین حال بعنوان یک اندیشه ورز دینی، حد و حدود ارزشگذاری را پیش از ورود به پروسه ارزشگذاری، مشخص می کند – هشدار می دهد. حال آنکه، بررسی علمی و عقلانی  انحطاط در یک اندیشه، و یا فساد و اضمحلال یک اندیشه، مشروط به باز بودن دست، اندیشه و تفکر کاوشگر بوده تا بتواند علل انحطاط و سقوط را از جوانب مختلف بررسی و ارزشگذاری کند. همانطور که پیشتر گفته شد، تشکیک، تنها برای فعلیت بخشیدن به عمل تشکیک، و اگر به رد و یا قبول باور پیشین نیانجامد، و یا زمینه ساز تشکیک در مداری بالاتر نگردد، عملی خودپسندانه و بی ریشه خواهد بود. ساده سخن اینکه، یافتن علل انحطاط اندیشه ای – ایدئولوژیک ماتریالیستی/متافیزیکی، سیاسی و یا استراتژیک – تنها زمانی بارور می شود که بیطرفانه انجام گیرد. مصطفی ملکیان [همانجا] بر یک واقعیت تأکید دارد « هيچ انسان ديني را نميتوان پيدا كرد كه بتواند براي مجموعه عقايد و اعتقادات خود، دليل و استدلال داشته باشد. دين از آن جهت كه دين است، نميتواند براي تمامي گزاره هايش، استدلال منطقي و عقلي ارائه كرد.» و این نقطه مشترک روشنفکران دینی است، که مردم را با این داده غیر قابل بحث، به بررسی مذهب و دین تشویق می کنند. این باور که بیهوده به دنبال «دلیل و استدلال» برای مجموعه عقاید و اعتقادات خویش مگردید. باور مذهبی، باوری است که برپایه «منطق و عقل» نیست. مردم، که مصطفی ملکیان می خواهد روشنفکران انگشت اتهام را بخاطر منحط شدن اندیشه به سوی آنها بگیرد، چاره ای به جز برخوردی صوری با مقوله ای پیچیده و ژرف ندارند.

علی شریعتی [همانجا] به درستی خاطر نشان می کند که « کدام زمان است که انسان وجود داشته باشد و مذهب نداشته باشد و کدام جامعه‌ای را بی‌مذهب در طول تاریخ انسان، پیش از تاریخ و بعد از آن، سراغ داریم؟» در اینکه انسان از روز اول که تاریخ به یاد دارد، باورمند به گونه و شکلی از «مذهب» بود شکی نیست، اما از همان روز ستیز با اندیشه «مذهب» هم دیده شده است. از همان روز، تشکیک و پرسشگری دلیلی برای شکست اندیشه ای متافیزیک و رشد و نمو اندیشه متافیزیک جدیدی بوده است.

دقیقا در اینجاست که نقش اندیشه ورز برجسته می شود. برخلاف آنچه بسیاری از روشنفکران دینی باور دارند، اندیشه ورز می بایست در پرورش ذهن و توان عقلانی مردم نقش داشته باشد. به مردم پرسشگری بیاموزاند، و آنها را از نادیده ها نهراساند. مردم را برای دیدن هیولایی به نام واقعیت آماده کند. هیولای باورهای منحط، پوسیده و ریشه دار. اندیشه و فرهنگ حاکم بر جامعه زمانی از ورطه سقوط و انحطاط رها شده و رشد می کند که اندیشه ورز، شک کردن را به مردم بیاموزاند.

علی ناظر – 27 آذر 1387

17 دسامبر 2008

برگرفته از وبلاگ چپ و راست (آرشیو سایت بحران)

chaporast@ymail.com


[1] علی میر فطروس، حلاج – انتشارات نگاه، 1337، ص 197

[2] مصطفی ملکیان – آسیب شناسی زوشنفکر دینی 2، وبلاگ نیلوفر – http://malekiyan.blogfa.com/post-172.aspx

[3] علی شریعتی – گرسش و پاسخ در باره ایدئولوژی – http://drshariati.org/show.asp?ID=75&q=