ریشه یابی «کادرگیری» در غرب – نوشته شده 1394

متن زیر، چندیست که در دست تهیه است، اما تغییرات روزانه در عالم سیاست و خاورمیانه، از انتشار این متن طولانی پیشگیری می کند. شاید بهتر است این پیشگفتار را منتشر کنم، تا بخش های بعدی که می خواهد به ریشه بپردازد، را در آینده ارائه کنم.

چندی پیش 120 نفر در پاریس به قتل رسیدند. تعداد بیشتری مجروح شدند. پیش از آن هواپیمای روسی بر فراز آسمان مصر منفجر شد و 220 نفر به قتل رسیدند، و چند روز بعد در تونس تعداد دیگری به قتل رسیدند. در این یادداست سعی می کنم به چند نکته که در عنوان این یادداشت آمده اشاره ای داشته باشم. متن طبق معمول طولانی، و برای عزیزانی که به دنبال موضعگیری سیاسی چند کلمه ای هستند، این نوشتار کاملا کسل آور و آکادمیک است، و به مواردی اشاره دارد که در نگاه نخست می تواند آزاردهنده، ارتجاعی و یا انحرافی به نظر بیاید، هدف نگارنده نه توهین به باورهای موجود است، و نه به دنبال آب طهارت ریختن بر اعمال افراد مسلح، و یا دین اسلام، و یا همسویی و همنوایی با رژیم خمینی زده است. هدف تنها یک امر است، باز کردن مقوله از دیدگاهی سوم، و بررسی ریشه ها.

پیش از شروع، لازم است موضع نگارنده روشن باشد. من هر نوع حمله مسلحانه، به هر شهروند بی سلاحی را محکوم می کنم. هر گونه بهانه و دلیلی – رادیکال و انقلابی، دینی و یا میهن پرستانه – در هر کشور، و توسط هر عنصری – سازمانی، دولتی و یا فردی – شدیدا محکوم و مردود است.

پیش درآمد

اتفاقی در پاریس رخ داده، و تمام فعالین سیاسی وطنی و خارجی از روی دست همدیگر کپی برداری کرده و بروز چنین واقعه ای را محکوم کرده اند. فعالین سیاسی وطنی، پس از محکوم کردن عملیات روز 13 نوامبر 2015، با اینهمانی کردن آنچه رخ داده، با آنچه رژیم ایران انجام می دهد، انگشت اتهام را به سوی رژیم نشانه گرفته و جنایت پیشگی رژیم را بار دیگر بازگو می کنند. برای این فعالین سیاسی، مقصر فقط رژیم اسلامی است چرا که بانکدار تروریسم است. در یادداشتها، تحلیل ها، و یا تفسیر های واقعه پاریس، کمتر کسی به نقش آفرینی دیگر بازیگران اشاره کرده، و دست داشتن آن بازیگران در این واقعه خونین را نادیده گرفته اند، شاید بخاطر اینکه سیاست (بازی) چنین حکم می کند که تمام آنچه که هست را نباید گفت، بلکه تنها به بخشی از صورت مساله پرداخت.

اگر موضوع فقط جنایت پیش رو باشد، قتل هر شهروند بی دفاعی در هر جایی از زمین محکوم است. و باید سخن را در همیجا خاتمه داد. اما اگر بخواهیم به ریشه یابی و چرایی این جنایت بپردازیم، و به این سوال بپردازیم که چرا بخشی از نسل جوان در قرن بیست و یکم به ارتجاعی ترین اندیشه حاضر پیوسته و می کشد و کشته می شود، پا را می بایست از موضع گیری انسانی و یا انتشار بیانیه سیاسی خلص فراتر نهاد و به آنچه رخ داده از منظری متفاوت پرداخت. بطور مثال، به این سوال پرداخته شود که «آیا دولت فرانسه و آمریکا و… مسئول این جنایت ضدبشری هستند یا نه؟»

این سوال و نکته را رژیم بسیار حلوا حلوا کرده و می خواهد از کنار آن میوه سیاسی چیده، و از آب گل آلود ماهی بگیرد. در عین حال، نباید و نمی توان نقش آفرینی دیگر بازیگران را نادیده گرفت چرا که رژیم میوه چینی می کند. چنین نگاهی نه تنها انحراف از موضوع است، بلکه اذهان را هم منحرف می کند.
به نظر من، در کنار این فاکت که رژیم در جنایت و اشاعه افکار ارتجاعی ید طولایی دارد شکی نیست؛ اما نقش آفرینی غرب، قطر و عربستان سعودی در وقوع جنایات در پاریس و عراق و سوریه را نمی توان نادیده گرفت، تنها به این خاطر که رژیم اسلامی هم همین سخن را می گوید.

ریشه یابی واقعه 13 نوامبر، نه تنها مبحثی آکادمیک است و در نتیجه می تواند برای برخی از خوانندگان این سطور کسل آور باشد، بلکه می تواند موضعگیری برخی از فعالین مبارز برای دموکراسی را هم به چالش بکشاند. در این بخش از نوشتار، کوتاه سخنی ارائه دهم.

به عمد، می خواهم با مثالی چالش برانگیز و کمی بودار مبحث را باز کنم. پس آنروز (3 خرداد 1350) که ساواک به مخفیگاه رفیق فدایی، امیرپرویز پویان هجوم آورد، و او را در نبردی نابرابر به قتل رساند، بسیاری به خط و گرایش فکری او پیوستند. تاریخ را با سرعت ورق زده و به امروز می رسیم. و می پرسم وقتی در 18 نوامبر عبدالحمید اباعود، در نبردی نابرابر به قتل رسید، چه کسانی به او خواهند پیوست، و شعار رهت ادامه دارد را سرخواهند داد؟ در اینجا، نمی خواهم از اندیشه ارتجاعی ابوعود دفاع کنم، و یا اینکه تفکر انساندوستانه رفیق پویان را همطراز با راهکار اباعود بدانم. اینگونه قیاس نه تنها کودکانه است بلکه غیر علمی است چرا که یکی در برابر دشمن خلق ایستاد، و دیگری انسانهای بی سلاح و دفاع را مورد هدف قرار می دهد. اما، نتیجه در عالم واقع، و در میان هواداران و انسانهایی که آمادگی جذب دارند، یکی خواهد بود. باورمندان به اندیشه ارتجاعی، اباعود را فراموش نکرده و راه او را گرامی خواهند داشت. این اولین گام برای کادرگیری است. اما چرا؟
چرا بخشی از جامعه باورمند به اندیشه اسلام، که در فضا و محیط لیبرال دموکراسی بزرگ و پرورده شده، تا به این اندازه به اندیشه ای ارتجاعی و مادون قرون وسطایی گرایش پیدا می کند؟ برخلاف بسیاری که ریشه را در پیدایی جمهوری اسلامی، بعنوان بانکدار تروریسم بین المللی، می جویند، بر این باورم رژیم و اسلام خمینی زده تنها یکی از بازیگران است.

قرن ها پیش از نظام جهل و جنایت، مشکل حاضر در خاورمیانه وجود داشت. بذر نهالی که امروز در حال رشد و نمو است، سالها پیش کاشته شده است.

نگاهی به گذشته

برای روشن شدن مقصود، بهتر است به 600-500 سال پیش و دوران انگیزاسیون (تفتیش عقاید) نگاهی گذرا بیندازیم.

ترکمادای کشیش، در دربار فردیناند اول پادشاه کاستیا (در آن دوران اسپانیا به شکل کنونی یکپارچه نبود. بخشی از آن ارگون و کاستیا که در اختیار مسیحیان کاتولیک و بخشی دیگر از آن در اختیار مسلمانان مغربی،…. بود) به آموزش شاهزاده ایزابلا پرداخت. پس از مدتی که ایزابلا و فردیناند (دوم) با هم ازدواج کردند، ترکمادا به خانواده سلطنتی نزدیک تر شد، و به مرور زمان با طرحی برای یکپارچه کردن تمامیت اسپانیا نظرات مذهبی (مسیحی) خود را با سیاست درآمیخت. پس از چندی، فردیناند و ایزابلا بر مورهای مسلمان تاختند و عاقبت آنها را از خطه اندلس اسپانیا بیرون راندند. این پیروزی بهانه ای برای گسترش هرچه بیشتر سلطه طلبی ایزابلا و فردیناد بر منطقه تحت نفوذ پاپ شد. در این راستا، مذهب بمثابه ابزاری برای سرکوب مخالفین، زرمداران، و طبقه زحمتکش بکار گرفته شد، و دادگاه های تفتیش عقاید آغاز بکار کردند.

بخشی از قربانیان این جنایات، باورمندان به دین یهود بودند، چرا که بسیاری از صرافان، رباخواران، زمین داران و کسبه با نفوذ را یهودیان تشکیل می دادند، و طبیعتا نابودی آنها به تصرف مال و ثروت این قربانیان می انجامید. بخش عظیمی از اندلس، و کاستیا را یهودیان (مستمند و بی بضاعت که قربانی مال اندوزی رباخواران و صرافان شده بودند) تشکیل می دادند، و چون نمی خواستند به مسحیت بگروند، دست به مهاجرت زدند، و به کشور همسایه پرتغال گریختند. در مسیر راه، بسیار سختی کشیدند و بسیاری از آنها هر چه به همراه داشتند، از جمله جان را از دست دادند. سرنوشت یهودیان (سرگردان) درپرتغال، چندان بهتر از اسپانیا نبود. بسیاری دیگر از مهاجران (همچون مهاجران سوری امروز) به قتل رسیدند، بسیاری از کودکان یهودی از خانواده جدا شدند، و بسیاری از زنان یهودی مورد ظلم قرار گرفتند، و زخمی عمیق بر بدن یهودیان وارد آمد که هرگز فراموش نشد.

بخشی از یهودیان که توانستند از اسپانیا و پرتغال گریخته و از طریق دریا به شهر های اصلی عثمانی (ترکیه امروزی) وارد شده و به مرور زمان در خطه تحت سلطه عثمانیان، از جمله سرزمین خاورمیانه عرب نشین که امروزه به فلسطین مشهور است، ساکن شدند.

با ورق زدن سریع برگهای تاریخ، به سالهای 1851 می رسیم. در این دوران، صهیونیسم که در اروپا ساماندهی می شد، به خرید بخشهایی از زمینهای زراعی عرب نشین پرداخت. (من به عمد از نام منطقه که امروزه به اردن و سوریه و فلسطین و مصر و عربستان مشهور است خودداری می کنم، و فقط به خطه عرب نشین بدون اشاره به مذهب و دین ساکنین اشاره دارم). ناگفته روشن است که در آن دوران، فئودالیست ها و ملاک (عرب) صاحب اختیار مال و جان زارعین و ساکنین قصبه ها و شهرک ها بودند. صاحب و مالک بخش عظیمی از این خطه چند شیخ عرب بیشتر نبودند. در عرض چند سال صهیونیستها با خرید زمین ها (که سند مالکیت مشخصی هم نداشت)، نه تنها صاحب زمین شده بودند، بلکه این زمین ها را هم آباد و قابل اسکان کرده بودند. درآمد فروش محصولات باغی و یا پنبه (بخصوص پس از اینکه کشت پنبه در آمریکا بخاطر جنگهای داخلی متوقف شده بود) سر به میلیون می زد. عربهای ساکن در این خطه، هر روز فقیر تر و یهودیان مالک بر این زمینها هر روز متمول تر و پر قدرت تر می شدند. این قدرت بخصوص پس از اینکه سلطان عثمانی هرکس که زمینی را آباد می کرد را بعنوان مالک زمین به رسمیت شناخت، بسیار بیشتر شد.

دیپلماسی صهیونیسم در غرب، ورود مهاجرین از روسیه به سرزمین معبود (بخاطر ظلمی که در روسیه بر یهودیان می شد)، قدرت گیری آمریکا پس از جنگ جهانی اول، گسترش سازماندهی یهودیان در آمریکا، عملیات چریکی یهودیان ساکن در این خطه علیه قوای نظامی امپراتوری بریتانیا، و البته شعار معروف «سرزمین بی ملت برای ملت بی سرزمین» (منظور یهودیان، و خطه بی در و پیکر خاورمیانه پس از سقوط عثمانی و آلمان)، بالفور را هرچه بیشتر تشویق کرد که با طرح تأسیس کشور اسرائیل برای ساکنین یهودی در آن سرزمین موافقت کند.

یهودیانی که خود قربانی زورگویی مذهبیون مسیحی در اسپانیا، پرتغال، و روسیه بودند، حال خود دست به قتل و کشتار اعراب ساکن در فلسطین می زدند، و تخم نفرت هرچه بیشتر در دل اعراب و مسلمانان ستمدیده کاشته می شد. این بذر نفرت پس از جنگهای 1967 و 1973 که به اشغال بخش بزرگی از سرزمین عرب نشین انجامید، به نهالی کم شاخ و برگ تبدیل شد، و داستان ظلم و ستم و اشغال سرزمین، توسط یهودیان، نسل به نسل در منطقه خاورمیانه بازگو شد، تا به آن حد که بسیاری از شخصیتهای سیاسی، فرهیختگان و نیروهای رادیکال در ایران هم به دفاع از ساکنین و نهادهای مدافع حقوق فلسطین، ساماندهی شدند.

بخش معمم مسلمان (معروف به روحانیون)، به دفاع از برادران فلسطینی، در نجف و قم و قاهره و شام، به تبلیغات ضد یهودی پرداخته و این نهال را هر چه بیشتر با خون جوانان فلسطینی آبیاری می کردند. نهال نفرت، پس از کشتار در صبرا و شتیلا (1982)، و حملات بیشمار یهودیان به مردم بی دفاع و محصور در غزه و کرانه غربی نه تنها در فلسطین (کنونی) بلکه در سطح خاورمیانه بازتولید می شد. دیگر تنها اعراب ساکن در اسرائیل کنونی و سرزمین اشغال شده نبودند که علیه اشغالگران بر می خاستند، بلکه نفرت همگانی شده بود، بخصوص که رسانه جمعی، رادیو و تلویزیون و روزنامه ها، جای اعلامیه های پلی کپی شده و دست نویس را می گرفتند، و اخبار از طریق میدیا و تلفن به سرعت پخش و اعلام می شد.

چنانکه ملاحظه می شود، تا این مقطع از زمان، جمهوری اسلامی، بعنوان بانکدار تروریسم، وجود خارجی نداشت، و یا اینکه، از قدرت و نفوذ امروزی هنوز برخوردار نشده بود. البته پس از تصاحب قدرت در سال 1979، به ساماندهی نهادهای ضربت در غزه، و سوریه و لبنان پرداخت، اما  پیش از 1979، مشوق آنچه امروزه به آن تروریسم (اسلامی) می نامیم، رژیم اسلامی نبود. مشوق هر عمل تروریستی توسط اعراب، موجودیت اسرائیل، و بی تفاوتی غرب به مشکلات مردم عرب و سرزمین اشغال شده بود. با طرح سوالی به مبحث ادامه می دهم. آیا عکس العملهایی همچون عملیات سپتامبر سیاه (1972) در مونیخ، و یا عملیات مشابه از سوی این گروه فلسطینی و یا آن سازمان فلسطینی قابل درک و پذیرش است؟

به نظر من، اشتباه است اگر انگشت اتهام را فقط و فقط به سوی باورمندان به خط داعش و یا جمهوری اسلامی و یا …. نشانه بگیریم، چرا که تنها به بخشی از عاملین جنایت نشانه گرفته ایم و به ریشه نپرداخته ایم.

فرض گرفته شود داعش، همانطور که القاعده، ساقط شد، نابود شود؛ آیا مشکل منطقه خاورمیانه حل می شود؟ و یا اینکه، فرض گرفته شود که منطقه خاورمیانه توسط مسلمانان مدره و یا لیبرال حکمرانی شود، آیا مشکل مردم منطقه حل شده است؟ به نظر من خیر. چرا که این فقط بخشی از مشکل است.

فراموش نکنیم که عاملین جنایت در پاریس؛ بزرگ شده و شهروند کشورهای غربی هستند. سوال اینست که چرا و چگونه دست پرورده غرب و لیبرال دموکراسی، به اندیشه ای قرون وسطایی باورمند می شود؟ آیا لیبرال دموکراسی نمی تواند این بخش از جامعه را جذب تفکر خود کند، و یا اینکه نمی خواهد؟ به نظر من، نمی توان فقط و فقط اسلام و قران و قرائت ارتجاعی از آن را عامل دانست. من با این نگاه که بنیادگرایی تنها عامل است، به معنی دقیق و لغوی آن، مخالفم. طبیعتا اسلام و اندیشه ارتجاعی بخشی از عوامل است، اما تنها عامل نیست؛ چرا که همین تفکر و همین جوان باورمند به اندیشه ارتجاعی و همین کشتار در فلسطین و …. در دهه های پیش از جمهوری اسلامی هم بوده اند، اما آن اندیشه نمی توانست تا به این حد تهییج کننده نسل جوان دوران خود شود. آری، بذر نفرت در دلهای جوانان کاشته می شد وقتی اخبار مربوط به صبرا و شتیلا را می خواندند، و یا در تلویزیون می دیدند، اما تا به این حد برانگیخته نمی شدند. پس چه عامل موثری توانسته چنین نفوذی بر اذهان و افکار این نسل بگذارد که به چنین عملیاتی دست می زنند؟

پاسخ در یک کلام ساده است. شکست تمام راهکارهای پیشین برای احقاق حقوق در میان اعراب و مردم ستمدیده کشورهای وابسته به اقتصاد کشورهای پیشرفته. شکست بهار عربی در بطن، و استفاده ابزاری غرب از به پا خاستن مردم در خاورمیانه و آفریقا و بخش بزرگی در آسیا، مسلمانان ستمدیده را متقاعد کرده که تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است، با این تفاوت که نگرش رهبران این مردم، از نگاهی قرون وسطایی برخوردارند. در اینجا، به خطا رفته ایم اگر به مسلمان مدره و مسلمان مرتجع بسنده کنیم، چرا که مسلمانان مدره، در منتها الیه، موضعی که غرب و اسرائیل را محکوم و عامل جنایت بشناسد، نخواهند گرفت، و این عدم موضعگیری اصولی از سوی مسلمانان مدره، فضا را  در اختیار رژیم اسلامی برای مانور می گذارد.

جنایت و کشتار بوکوحرام و داعش و القاعده و طالبان در عراق و سوریه و افغانستان، و حال در پاریس و مالی طبیعتا محکوم است. بدون شک، عکس العمل کور این مرتجعین را نمی توان با به پاخاستن مبارزین فلسطینی الفتح در یک کفه ترازو سنجید، اما ریشه تمام مبارزات در یک زمین مشترک نهفته است؛ در زمین دادخواهی علیه ظلم و بیداد زرداران و زورمداران. نوجوانانی که طعمه دیو اندیشان شده و در عملیات انتحاری خود و جمعی بی دفاع را به خاک و خون می کشند؛ بر این باور هستند که صدای شکستن اندام کودکان بی دفاع در سرزمین اشغالی فلسطین، و یا له شدن اندام ریز نقش دخترکان تن فروش در تایلند، و یا میلیون ها عراقی و سوری و افغانی آواره از خانه و خانواده فریاد می زنند. به مردم ساکن در غرب نگاه کنیم؛ سیاه چردگان و مسلمانان ستمدیده تر از دیگران کوله باری از سکوتی معنادار با خود حمل می کنند. سکوتی که روزی به انفجاری غیرقابل کنترل تبدیل خواهد شد، و عبدالحمید اباعودها از آستین مرتجع ترین رهبران سیاسی بیرون خواهند زد. آنچه سپتامبر سیاه کرد، نمونه ای از سرباز شدن آن انفجار غیرقابل کنترل است که با رشدی تصاعدی به آنچه در پاریس به وقوع پیوست، انجامیده است، و به جنگی فرسایشی مبدل خواهد شد.

فقر، خیابان خوابی، تن فروشی، اعتیاد، آسیب های اجتماعی، در جهان ستمدیده، احساسات هر جوانی را بر می انگیزاند، و از عبدالحمید اباعودها اسطوره می سازد. لعن و نفرین کردن اسلام، و یا ایزولاسیون مسلمانان از سوی غرب نشینان، نه تنها احساسات جوانان را جریحه دارتر می کند، بلکه آنها را بر باور خود که تنها هستند و یاری رسانی نیست، استوارتر می کند. جهان سرمایه و زر و زور، دهه هاست که بذر نفرت را در دلها کاشته است. منبع تبلیغات برای جوانان به تنگ آمده، بی بی سی و صدای آمریکا و فرانسه 24 نیست، بلکه سایت های درونی، و شبکه های اجتماعی است که سخن را آنگونه بیان می کند، که باید بیان شود. جهان زر و زور در حال ایجاد کانالها و ابزارهای نوین برای تفتیش عقاید است. قوانین متعدد تازه تصویب همگی در راستای کانالیزه کردن اطلاعات و تفتیش عقاید است. سوال دولتها از گوگول و فیسبوک در این خلاصه می شود که چه کسی، چه چیزی گفت و یا نوشت و یا فکر کرد، و چه باوری دارد. 

اسلام ستیزی راهکار نیست. نفرت زدایی از ستمدیدگان، تنها راه است.

عوامل

برای ریشه یابی می بایست به چند عامل توجه داشت، که فعلا و برای کوتاهی سخن، به سرتیتر ها می پردازم:

عامل فرهنگی (از جمله گسترش افکار وهابیون، شیعه در منطقه)

عامل ابزاری (از جمله شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک و تویتر و …)

عامل سیاسی (سلطه جویی رژیم جمهوری اسلامی، عربستان و قطر، و اسرائیل در منطقه و بهره گیری غرب از آن)

عامل اقتصادی (گسترش فقر بی حد در پاکستان، آفریقا، و کشورهای عربی خاورمیانه)

عامل انسانی (انتقال حس نفرت و انزجار از نسل به نسل در محیط خانواده و مدارس)

راهکارهای حداقلی

تقلیل برخوردهای راسیست در سطح شهرهای غربی

ایجاد شغل و مسکن برای اقلیت های ملی و نژادی و مذهبی

توقف ایجاد تشنج در خاورمیانه از سوی غرب، و احترام به خواست ملل ساکن در منطقه

توقف یاری رسانی به اسرائیل و محکومیت سرکوب مردم سرزمین های اشغالی

توقف یاری رسانی به رژیم های عربستان و جمهوری اسلامی و تحریم اقتصادی این دو رژیم تا پایان تشنج زدایی از سوی این دو

آنچه در پاریس رخ داد، تبلوری از جنگ جهانی استثمار شوندگان علیه اشتثمار کنندگان است که توسط مرتجعین به انحراف کشانده شده است. نیروهای رادیکال و مترقی می بایست آن را به مسیر واقعی خود بازگردانده، و مبارزه فرهنگی علیه تاریک اندیشی را توسعه دهند.

در ادامه به مباحثی که فکر می کنم به این مقوله مرتبط هستند، خواهم پرداخت، از جمله:

مدینه فاضله، داعش، رژیم اسلامی، اسرائیل، و استراتژی شُک و وحشت

علی ناظر

30 آبان 1394

ریشه یابی «کادرگیری» در غرب – بخش دوم

لینک به بخش نخست (سایت دیدگاه)

در این سلسله نوشتار به سه عامل پرداخته می شود. ایدئولوژی، رهبران، و جهانخواری زراندوزان و زورمداران، و این سوال مطرح می شود که کدامین از این سه عامل توانسته جوان غرب نشین را تا به سرحد ارتکاب جنایتی جنون آمیز بکشاند.

در این بخش، به نقش آفرینی رهبران در زمینه سازی بستر تروریسم، تمرکز نشده است، بلکه به دلایل جذب جوانان باورمند، به گروه های رادیکال اسلامی پرداخته شده است. در بسیاری از مواقع تاریخ ثابت کرده است که رهبران با دروغ و تزویر و یا بزرگنمایی توانمندی های خود، و یا آموزه های اسلام، اذهان عمومی را مهندسی کرده اند. این یک واقعیت است که خمینی مزورانه می گوید در اسلام حجاب اجباری نیست. اما این خمینی نیست که اسید بر صورت زنان ایران می ریزد. بنابراین، می بایست به این نکته پرداخت که در ذهن و فرهنگ آن جوان اسیدپاش چه می گذرد که دست به چنین جنایتی می زند؛ و یا چگونه دخترکی جوان آنچنان متأثر می شود که با عملیاتی انتحاری خود و جمعی انسان بی دفاع را در بازار و خیابان نابود می کند. آیا سخنان دونالد ترامپ نامزد انتخابات مقدماتی حزب جمهوری خواه که خواستار توقف «کامل» ورود مسلمانان به آمریکا می شود، اینگونه عکس العمل ها را کلید می زند؛ بخصوص که جمعیتی از مردم آمریکا از او حمایت می کنند؟

طرح پرسش آسان است اما فورموله کردن پاسخ برای نگارنده، بسی دشوار. پیش از این نوشته ام و تکرار می کنم که با «جوّگیر» شدن موافق نیستم، و به این باور ندارم که جوانی بر اثر مراودات فیسبوکی و یا همزیستی و همنشینی با آمران جنایات، رادیکالیزه شده و «جوگیر» می شود. ریشه بسی عمیق تر از یک سئانس ساده تبلیغاتی و یا شستشوی مغزی جوانان توسط چند رهبر مرتجع و منحرف، و یا حتی رادیکال، است. به یک دکترین نگاهی گذرا داشته باشیم.

شُک و وحشت

در سال 1996، اوولمان و وید، دکترین شُک و وحشت (Shock and Awe) را به بحث گذاشتند. هدف از این دکترین نظامی را می توان چنین خلاصه کرد: دستیابی به سلطه ماکزیمم در حداقل زمان (Achieving Rapid Dominance). من در اینجا به چند و چون دکترین شُک و وحشت از جنبه نظامی نمی پردازم، بلکه با نگاهی گذرا به این دکترین، مبحث مشخص دیگری را نتیجه خواهم گرفت.

اوولمان و وید، بحث را چنین آغاز می کنند که آمریکا می تواند در هر جنگ کوچک و بزرگی موفق شود، و برای چند دهه آینده، کشوری وجود نخواهد داشت که بتواند توانمندی نظامی آمریکا را به چالش بکشاند؛ اما مشکلی که در پیش رو است، جنگ کلاسیک نیست، بلکه جنگهای ناموزون و نامتقارن، از جمله برخورد با تروریسم است. اوولمان و وید، آنرا عملیات غیر کلاسیک (Operations Other Than War (OOTW)) می نامند. هدف ساده است – کنترل.

عملیات باید آنچنان تأثیری بر دشمن بگذارد که دشمن به لحاظ فیزیکی و روانی کاملا عقیم شود. ناتوان شدن دشمن (از این به بعد به جای دشمن می نوسم مخاطب) نه تنها او را از عکس العمل فیزیکی و دفاعی باز می دارد، بلکه به لحاظ روانی مخاطب را از تصمیم گیری سریع و حساب شده هم خلع سلاح می کند.

این جملات را که اوولمان و وید می گویند، با هم مرور می کنیم:

برای دستیابی به سلطه ماکزیمم، می بایست شرایطی تحمیل شود که بتواند ایجاد شُک و وحشت کرده، و مخاطب را متقاعد کند که دیگر کاری از او بر نمی آید. این عملیات حتما موفق می شود. برای موفقیت چنین عملیاتی می بایست از دروغ، تزویر، صحنه سازی، خاک به چشم مخاطب ریختن، اطلاعات غلط دادن، و… تا حد غیرقابل تصوری بهره جست. (1)

به زبانی ساده تر، شُک و و حشت، می بایست با سرعت کامل، کنترل محیط را آنچنان به دست بگیرد که مخاطب کاملا فلج (فیزیکی و ذهنی) شده و نتواند از اتفاقات پیرامونش جمع بندی دقیق ارائه دهد، و در تاکتیک و در استراتژی قدرت مقاومت را از دست داده، و خود را کاملا عاجز از تصمیم گیری دیده و به آنچه روی می دهد، و تصمیماتی که برای او گرفته می شود تن دهد. پیشنهاد دهندگان این دکترین، شُک و وحشت را همطراز و همسنگ انداختن بمب اتمی بر سر مردم هیروشیما، تعبیر می کنند، و ادامه می دهند که پروسه شُک و وحشت باید مخاطبین را مانند قربانیان هیروشیما، گیج و بیچاره و مستاصل کند.

با مثالی خیلی ساده، منظور خودم را بیان می کنم. فرض بگیریم که من می خواهم به بانکی در روز روشن، و پیش روی همه،دستبرد بزنم.  اگر در حین سرقت، مغازه همسایه آتش بگیرد، کلیه توجهات جلب آن آتش سوزی می شود؛ و اگر در این آتش سوزی چند کودک هم در آتش محصور شده، و پدر و مادرشان در خیابان شیوه و زاری کنند، توجه مسوولین حفاظتی بانک بیشتر منحرف خواهد شد.
در این مثال، مهم نیست که یک مغازه آتش می گیرد، یا آپارتمانی در طبقه دوم،و در کوچه ای تنگ که امکان ورود ماشین آتش نشانی کم است، به آتش کشانده شده است. مهم نیست که کودکان در آتش می سوزند یا نه، مهم این است که اذهان فلج شوند، قدرت تصمیم گیری کم شود. مهم نیست که چند نفر کشته می شوند، مهم اینست که خون جلوی چشم را گرفته و ذهن کور شود.

کودکانه است اگر تصور شود که عملیات مورد نظر بدون هیچ مطالعه و برنامه ریزی مشخصی انجام می شود. پیشنهاد دهندگان این دکترین، تأکید دارند که پیش از ورود به چنین پروسه ای، می بایست کلیه جوانب در نظر گرفته شود. تاریخ و اتفاقات تاریخی بررسی شود. کمبودهای فیزیکی و روانی مخاطب مورد بررسی قرار بگیرد. به چه چیزهایی حساسیت دارد، و چه مواردی در طول تاریخ توانسته مخاطب را برآشفته کند. اوولمان و وید، این گام شناخت از مخاطب و شرایط حاضر و گذشته محیط را گام اول شُک و وحشت می نامند؛ و برای عملی شدن شُک و وحشت، چهار گام پیشنهاد می کنند: دانش، سرعت عمل، ابتکار فوق العاده و کنترل (2).
برای موفق شدن این پروسه، متدلوژی پیشنهادی بر بررسی راهکارهای متفاوت و آنالیز بازده های این راهکار تأکید دارد. بنا به اوولمان و وید، نباید فقط یک راهکار از ایجاد شُک و وحشت بررسی شود، بلکه پس از بررسی راهکارهای متعدد، می بایست هرکدام که بیشتر از بقیه ایجاد شُک و وحشت می کند را انتخاب شود.

شاید لازم باشد که در اینجا یک اشاره کوتاهی به تئوری توطئه بکنم. متدلوژی و عملیاتی کردن شُک و وحشت، اصولا ربطی به تئوری توطئه ندارد. شُک و وحشت، یک مبحث علمی است که در سال 1996 پیشنهاد شده، در عراق به کار گرفته شده، و ثمرات مثبت و منفی خود را داشته است. در اینجا، صحبت از یک تئوری خیالی و فرضی و ذهنی نیست که مثلا فلانی و بهمانی با هم نشسته اند و تبانی کرده اند که فلان اتفاق بیفتد. شُک و وحشت یک مبحث پیچیده نظامی است که بر کنترل دو عنصر تکیه دارد، نخست فیزیک و دوم روان مخاطب. اوولمان و وید با مثالهای مختلف (9 مثال فقط در یک فصل از گزارش) نقاط قوت و ضعف هر نمونه را بررسی می کنند. بطور مثال، بمب باران هیروشیمآ و یا هر بمب باران بی وقفه، از جمله تاکتیکی که آلمان نازی در بمب باران ها بکار برد (Blitzkreig) بررسی می شوند. (شایان توجه اینکه عملیات طوفان صحرا در جنگ کویت نمونه دیگری از همین Blitzkreig است). ساده اینکه، دکترین شُک و وحشت را نباید با تئوری توطئه یکی دانست و اجازه داد ذهن منحرف شود. دکترین شُک و وحشت، بسی پیچیده تر و چند بُعدی تر از آنچه در بالا بگونه ای بسیار مختصر آمد، است، بخصوص در ارتباط با عملیات نظامی، که هدف غایی آن «حداقل هزینه و حداکثر برداشت» خلاصه می شود.

عکس العمل به مهندسی اذهان عمومی

عملیات نظامی، اما، بدون حمایت سیاسی، امکان پذیر نیست. حمایت سیاسی هم، بدون حمایت افکار عمومی غیر ممکن است. بنابراین، برای پیاده کردن، این متدلوژی، در چنان ابعادی که فقط به گوشه ای از آن اشاره شد، باید در گام نخست، افکار عمومی را مهندسی کرد. ذهن باید آمادگی کامل برای پرداخت هزینه ای سنگین (جانباختن فرزندی در خاک بیگانه، به قتل رساندن کودکان بی سلاح زیر بمب باران، و…) را داشته باشد.

چنانکه گفته شد، در این دکترین، مرز عملیات نظامی موفق، ایجاد شُک و وحشت در حد ماکزیمم است؛ مانند هیروشیما. فرود بمب اتمی بر هیروشیما، نه تنها تأثیر وحشت آور نظامی داشت، بلکه به لحاظ روانی توانست مخاطب (امپراتور ژاپن) را هم از قدرت تفکر و تصمیم گیری ساقط کند، و چنان وحشت و شُکی بر جامعه وارد کند که بررسی دیگر جوانب غیرممکن شود.
آنچه در 11 سپتامبر رخ داد، شُکی از همان جنس بود، که وحشت غیر قابل تصوری ایجاد کرد (در اینجا نمی خواهم ادعا کنم که انفجار برج دقلوهای نیویورک کار خودشان است، بلکه می خواهم به معنا و مفهوم شُک و وحشت در چنان سطح اشاره کنم. مثال دیگر ایجاد وحشت مردم بریتانیا بود که در سخنان تونی بلر خودنمایی می کند. او ادعا می کند صدام حسین می تواند در عرض 45 دقیقه انگلستان را مورد هدف بمب شیمیایی قرار دهد. و بالاخره، آنچه در 13 نوامبر در پاریس رخ می دهد و یا آنچه دو هفته بعد در کالیفرنیا رخ داده و به قتل 14 نفر منجر می شود.

این تک نمودها، بخصوص هنگامیکه یکی پس از دیگری، و با تلفات بالا انجام می شود، اذهان عمومی را به خود مشغول داشته، و می تواند به مهندسی افکار عمومی در سمت و سوی مورد دلخواه، یاری برساند. پس از انفجار تروریستی نیویورک، آمریکا بهانه حمله به افغانستان و پیشبرد استراتژی دو دهه ای را پیدا می کند. پس از قتل بیرحمانه مردم بی دفاع در پاریس، فرانسه با شدت بیشتری به عملیات در سوریه و عراق پرداخته و ناو هواپیمابر را به خلیج فارس گسیل می دارد. و بهانه ای برای بازداشتن مهاجرین از ورود به اروپا پیدا می شود.

در اینجا یک نکته حائز اهمیت و تأکید است. حتی اگر این فرض درست باشد که دول غربی بر مبنای یک سری برنامه های از پیش طراحی شده چنین جوّ وحشت آفرینی را ایجاد کرده باشند، بازهم با این سوال روبرو می شویم که چرا و چگونه عامل تمام این جنایات تروریستی، مسلمانان غرب نشین هستند، و چرا و چگونه حاضر می شوند به چنین جنایتی دست بزنند؟

چنانکه در بخش نخست نوشتم، بذر نفرت، سالهاست که در دلها کاشته شده است. وعده و باوری دروغین می تواند این نفرت را از یک احساس ساده انسانی به یک کارکرد و راهبرد نفرت انگیز غیر انسانی مبدل کند؛ بخصوص وقتی که آبشخور آن عالیترین مرجع است – قران.

به ورطه خطرناک تئوری توطئه نلغزیم، و به این باور بیش از اندازه بال و پر ندهیم که همه چیز همچون داستان دائی جان ناپلئون «تقصیر انگلیسیا» است. در عین حال، ذهنیت ستمدیدگان و استثمار شوندگان را هم در نظر بگیریم که تنها منبع قابل اعتماد آنها قران است. در ذهن آنها، قران دروغ نمی گوید و با مثال و تمثیل راه را نشان می دهد.

درسهایی از قران

هنگامیکه غرب جنازه قربانیان برج های دوقلوی نیویورک را نشان می دهد و یا بدن قربانیان بی دفاع در پاریس را که به خون آغشته شده اند، را به نمایش می گذارد تا شناعت و ترور را نشان دهند، مسلمانان کوچه و بازار که سالها و قرنهاست تن و اندام و سرزمین شان آغشته به خون است، این آیه سوره یوسف را به یاد می آورند:  «وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ( یوسف ۱۸) آنجایی که یعغوب می گوید این «خون دروغین» است (داستان بر این قرار است که برادران یوسف او را در چاهی انداخته و پیراهن او را با خون بّره ای آغشته کرده و به یعقوب می گویند که یوسف را گرگ خورده و این پیراهن خونین اوست. قران از زبان یعغوب آن خون را خون دروغین می نامد. خونی که خون است اما از آن فرزند او نیست. یعغوب پیام آوران مرگ  یوسف را  به گرگان درنده تشبیه می کند).

مسلمان جوان که با قران به گونه ای گزینه ای آشنا شده، و آنچه را برای او تفسیر کرده اند پذیرفته است، صحنه های خونین نیویورک و پاریس را با داستان یوسف اینهمانی کرده و این خون ها را خون دروغین ارزیابی می کند؛ و چون با نتایج عملی دکترین شُک و وحشت در عراق و افغانستان و یمن و فلسطین روبرو می شود، این آیه قران را قرائت می کند که « فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ». (محمد 4). يعني: «پس چون با كافران برخورديد، گردنها [ى شان‏] را بزنيد. تا هنگامى كه [بسيارى از] آنان را كشتيد، بند [اسارت‏] را استوار داريد، …. تا [اهل‏] جنگ سلاحش را [بر زمين‏] بنهد. [حكم‏] اين است. و اگر خداوند مى‏خواست از آنان انتقام مى‏گرفت ولى [مى‏خواهد] برخى از شما را با برخى ديگر بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند اعمال آنان را نابود نمى‏كند».

رسانه های بین الملل بر تروریستها خرده می گیرند که گردن زدن وحشیگری است و جنایت و جماعت گرویده به این قرائت از قران را ملامت و سرزنش می کنند…. جوان مسلمان با این آیه از قران به خود آرامش می دهد که  «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (مائده 54) يعني: کسانى که ايمان آورده‏اند! ….. از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏دهد؛ و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست.

و چون گفته می شود که این سطح از جنایت غیرقابل قبول است. جوان مسلمان با به یاد آوردن جنایاتی که آمریکا و شرکاء در عراق و افغانستان مرتکب شده، به آیه دیگری از قران مراجعه می کند که «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»  (سوره : المائدة آیه : 45) یعنی: بر آنان مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مى‏باشد و زخمها [نيز به همان ترتيب‏] قصاصى دارند.

تکرار می کنم، نکته در اینجا، این نیست که این آیات و ترجمان گزینه ای هستند؛ و یا اینکه جوانان مسلمانی که به این آیات باورمند شده اند، منحرف شده اند و فریب رهبرانی را خورده اند که بیشتر به مافیا شباهت دارند تا مسلمان رادیکال که برای قسط و عدالت مبارزه می کند. هرچه هست و هرگونه که هست، این آیات و این تعاریف جوانان مسلمان ساکن در غرب را به خود جذب کرده است.

برای جوان مسلمان ستمدیده پاسخ ساده فورموله شده است. اگر دکترین شُک و وحشت راهکار درستی است، و می توان تمامیت کشور عراق و ملت عراق را بخاطر جنایات صدام به خاک و خون کشید، و هولوکاستی غیرقابل تصور ایجاد کرد؛ به همان نسبت و دقیقا به همان روش هم می توان در ملاء عام، گردن زد، خلبان اردنی را زنده زنده به آتش کشاند و سوزاند، فعال حقوق بشری غربی را کشت، و چنان وحشتی ایجاد کرد که باعث شُک افکار جهانی شود. شَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (۱۹۴بقره) این ماه حرام در برابر آن ماه حرام است و [هتک] حرمتها قصاص دارد پس هر کس بر شما تعدى کرد همان گونه که بر شما تعدى کرده بر او تعدى کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است.

همانطور که در بالا آمد، این تنها یک قرائت از قران است. قرائتی یکطرفه و برای رسیدن به هدفی مشخص، و یا به زبانی روشنتر، استفاده ابزاری از قران برای رسیدن به هدف. هدف، وسیله (استفاده گزینه ای از قران) را توجیه می کند.

حال با این سوال روبرو می شویم که آیا این واقعیات و قرائت، دلیلی است بر پادزهر بودن اسلام مدره؟ آیا اسلامیست های مدره، می توانند پیام صلح و انساندوستی را پیاده کرده و جهان را به سوی آرامش هدایت کنند؟

به نظر من، خیر. این یک تصور کودکانه است. چرا که مسلمان مدره دو چاره بیشتر ندارد. یا در مقابل استثمارگر به نفع استثمار شونده بایستد که راه به همین نقطه ختم خواهد شد و یا اینکه از اسلام سیاسی دست کشیده و اسلام را به اندیشه ای ابتر و بی یال و کوپال تبدیل کند که به استمرار استثمار و ظلم و ستم یاری رسانده است.

به نظر من، مرز بین با خدا و بی خدا نیست. مرز بین استثمارکننده و استثمار شونده است. و اگر این خط قرمز است، نبرد نهایی هم بین با خدا و بی خدا نخواهد بود، بلکه بین استثمارکننده و استثمار شونده خواهد بود. اما در راستای چه دستاوردی؟ آیا برای رسیدن به مدینه فاضله، آرمانشهر، جامعه بی طبقه توحیدی و دیگر واژه های همسان است که جوانان مسلمان را اینچنین و تا به سرحد جنون مرگ آفرینی سوق می دهد و یا اینکه رهبران هستند که از خیالی باطل، رویایی آسمانی می آفرینند؟

به این مبحث در بخشهای بعدی ادامه می دهیم.

علی ناظر

16 آذر 1394

1-The principal mechanism for achieving this dominance is through imposing sufficient conditions

of “Shock and Awe” on the adversary to convince or compel it to accept our strategic aims and military objective. Clearly, deception, confusion, misinformation, and disinformation, perhaps in massive amounts, must be employed.

2-knowledge, rapidity, brilliance, and control.

ریشه یابی «کادرگیری» در غرب – بخش سوم

لینک به بخش نخست (سایت دیدگاه)

لینک به بخش دوم (سایت دیدگاه)

آتش افروزان

خیلی از مناطق نفت خیز هستند، اما خاورمیانه با دو-سوم ذخیره نفتی و قیمتی نازل، عالیترین انتخاب است (دیک چینی – پژوهشکده پترولیوم لندن ، 15 نوامبر 1999)

دولت جدید به مقوله تروریسم توجهی ندارد. آنقدر کشش می دهد تا روزی که دیر شود، و آنروز می گوید ای خدای من، مثل اینکه باید علیه تروریسم متحد شویم. (پل برمر دوم، 26 فوریه 2001)

متاسفانه نمی شود بخاطر ملاحظات سیاسی اعتراف کرد که جنگ عراق فقط بخاطر نفت است (الن گرین، رئیس خزانه داری آمریکا – 9 سپتامبر 2008).

در عرض 5 سال آینده به 7 کشور تهاجم خواهیم برد (عراق، سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و ایران) – ارتشبد وزلی کلارک  (از قول پنتاگون 20 سپتامبر 2001).

این یک جنگ صلیبی است که طول خواهد کشید (جرج بوش در کمپ دیوید، 16 سپتامبر 2001)

جنگ کویت 5 روز طول کشید. جنگ عراق را نمی دانم، شاید 5 روز، یا هفته، یا 5 ماه، ولی بیشتر از این نخواهد بود (دونالد رامسفلد، 15 نوامبر 2002)

زندانی سابق گوانتانامو مدعی شد بریتانیا از شکنجه‌شدن او خبر داشته است (شاکر عامر، 15 دسامبر 2015)


خصلت اسلامی

در بخش پیشین به سخنان دونالد ترامپ اشاره کردم و یادآور شدم که چنین برخوردهایی است که به کادرگیری نیروهای ارتجاعی در منطقه و غرب، یاری می رساند. چند روز پیش هیلاری کلینتون در برنامه انتخاباتی خود موضعی همسان می گیرد. هیلاری کلینتون، دونالد ترامپ را بهترین عامل برای «کادر گیری» داعش، ارزیابی کرده، و مواضع و سخنان او را بحرانزا و آتش افروزانه می داند (هیلاری کلینتون 2015). اما هیلاری کلینتون به عمد خود را به فراموشی می زند، و این واقعیت را به زبان نمی اورد که ترامپ نخستین آتش افروز نیست. در عرض 15 سال اخیر و به مراتب سخنانی مشابه آن، در روابطه مختلف ابراز شده است. حتی پیش از جرج بوش و چینی و رامسفلد، بیل کلینتون در سرکوب خواست های آزادیخوانه مردم ایران، راه مماشات در پیش گرفت و مردم عراق را با بمب باران های متمادی به خاک و خون کشاند. با نگاهی گذرا به چند نمونه و موضعگیری فوق، بر این نکته تأکید دارد که خاورمیانه و مردم مسلمان، قرنهاست تحت ستم مضاعف قرار داشته و عکس العمل خشونت آمیز از سوی نسل جوان مسلمان امری طبیعی است.

بسیاری بر این باورند که ابراز نفرت و عکس العمل خشونت آمیز در برابر ستم، یک خصلت اسلامی است، من عکس العمل علیه ستمگری را جهانشمول می دانم. کاتولیک های ایرلند شمالی که ارتش آزادی ایرلند (IRA) را تشکیل دادند، نه مسلمان هستند و نه درس مقاومت را از قران آموخته اند.

پدی اشدان (Lord Jeremy John Durham Ashdown) رهبر پیشین حزب لیبرال دموکراتهای بریتانیا، در مصاحبه ای (یکشنبه 13 دسامبر 2015 – بی بی سی) که پیرامون شرح زندگی او متمرکز شده بود به نکته شایان توجهی اشاره می کند.
جهت اطلاع اینکه او در جوانی یکی از فرماندهان ارتش بریتانیا در ایرلند شمالی بود، و پس از اینکه از ارتش ترخیص می شود بعنوان عنصری در وزارت خارجه در ژنو فعالیت می کند، و بنا به گفته خودش، در حاشیه فعالیت دیپلماتیک، به جاسوسی می پردازد. اشدان بالاخره وکیل مجلس شده، و بعنوان رهبر لیبرال دموکراتها انتخاب می شود. تا به این نکته، وی حرف جدید و تازه ای نمی زند، اما وقتی به دوران مأموریتش در ایرلند شمالی اشاره می کند، اعتراف می کند که اگر او هم شرایط ایرلندی های کاتولیک در ایرلند شمالی را داشت، چندان دور از تصور نبود که او هم به ارتش آزادی ایرلند (I.R.A) بپیوندد. به نظر او، انسان بازتولید شرایط حاکم بر محیط است.

نکته جالب دیگر در این اعتراف اینست که وی (که خود از عناصر درونی نظام زر و زور بریتانیا است) مساله روی میز را از دو زاویه نگاه می کند. از زاویه سرباز «اشغالگر بریتانیایی» که در ایرلند شمالی به انجام وظیفه مشغول است، و زاویه دیگر، نگاه «مبارز ایرلند شمالی» که بریتانیا او را بعنوان یک «تروریست» ارزیابی می کند.

با مثالی دیگر منظور خود را روشنتر بیان می کنم. بیاییم به داستان حسین بن علی، واژه معروف هیهات منالذله، و..و… از زاویه ای متفاوت نگاه می کنم. با هم صحنه را مجسم می کنیم. بنا به روایات (مهم نیست چقدر افسانه پردازی شده است)، در یک طرف میدان نبرد، هزاران سرباز ابن زیاد (فرمانده یزید) قرار دارد و در سوی دیگر، حسین و 72 تن از یارانش. آب به روی آنها بسته شده، فداکاری در اوج غیر قابل تصور، صحنه پردازی شده است. حسین به میدان می رود و می جنگد. یک تنه، می کشُد تا عاقبت کشته شده و سر از بدنش جدا می شود. در این روایت، قهرمان، حسین بن علی، تاریخ ساز است. اما شیعه فقط از زاویه کشتار حسین و 72 نفر صحنه پردازی می کند؛ و در این تاریخ پردازی، کسی به خونی که از شمشیر حسین می چکد اشاره نمی کند. کسی نمی گوید که این خون سربازی بی سواد، بی مطالعه، نادان، تحمیق شده است. خون جوانی است که نه قران می شناسد، و نه معانی آیات، شأن نزول آیات، و یا دلیل برای جنگیدن را. جوانیست که می داند معاویه خلیفه زمان بود و حسین و حسن هم با او بیعت کرده اند. جوانیست که شنیده یزید، فرزند معاویه بر مسند قدرت نشسته، چرا که معاویه – امیرالمؤمنین – او را بر این مسند نشانده است. می داند که حسن با معاویه بیعت کرده است. جوانیست که بنا به شنیده ها و شایعات، می داند حسین مدینه را ترک کرده و در مدتی که در مدینه می زیسته علیه یزید قیام نکرده و فقط برای اینکه با یزید بیعت نکند، نیمه شب از مدینه خارج شده است. او قران نمی شناسد. اما این روایت (شایعه) را شنیده که معاویه از حافظان قران بوده است. حال، در آن سوی میدان نبرد در مقابل حسین قرار گرفته و ماشین تبلیغاتی یزید دم به دم او را بمباردمان اطلاعاتی می کند. شمشیر حسین بن علی، به خون این جوان نادان و تحمیق شده آغشته شده است. جوانی که مادرش، صدها کیلومتذ آنطرفتر، در انتظار فرزندش است. فرزندی که در رکاب امیرالمومنین زمان (یزید) می جنگد.

در این مثال، مهم حقانیت حسین، و شناعت یزید نیست، مهم نگاهی دو سویه به یک واقعه است، و این نکته که دوری جستن از ترسیم همه جوانب و شرایط، درک مشخصی از آنچه بر ما گذشته و می گذرد، نمی دهد.

قتل چندهزار نفر در انفجار برج دوقلو ها، قلب هر انسانی را جریحه دار می کند؛ اما اگر به قتل چند صدهزار عرب و ترک و افغانی و فلیپینی و ویتنامی و…. کودتای 28 مرداد و سکوت در مقابل کشتار تابستان 67 و …. را به یاد بیاوریم. و یا اینکه، اگر پای درد دل مادران رنج دیده فلسطینی که فرزندانشان را قوای نظامی اسرائیل می کشند، بنشینیم، و دکترین شُک و وحشت (نگاه کنید بخش دوم) را بخود یادآوری کنیم؛ تأثیر جنایت تروریستی نیویورک کمرنگ می شود. صحبت من در اینجا بر سر انتقام نیست، بلکه می خواهم بر این نکته انگشت بگذارم که این دردها، این داستانها، و این اجحافات، نسل به نسل، و دهان به دهان، آنقدر در خاورمیانه بازگو شده، که کشتار تروریستی نیویورک، و یا پاریس، هرچند بسیاری از مسلمانان را آزرده می کند، اما تأثیری بر دلهای زخم دیده بخشی از جوانان مسلمانان ندارد.

جهان زر و زور، نمی تواند بدون درک موقعیت نسل ستمدیده در خاورمیانه، از ملل خاورمیانه انتظار برخوردی متمدنانه داشته باشد، بخصوص که نسل کنونی، دیگر نسل قرن بیستم نیست که به رسانه های متعدد دسترسی نداشته باشد. شبکه های اجتماعی خط دهنده، جوانان را با نگاهی دیگر آشنا می کنند. نسل جدید، چه در غرب ساکن باشد و چه در غزه و قندهار و کراچی، نسل عصیان است. عصیانی که نمی شود با بمب باران سرکوب کرد. عصیانی که به اوج فوران رسیده و در حال عالمگیر شدن است.

برخلاف بسیاری که معتقدند، جهان در آتش جنگ ایدئولوژی ها می سوزد، براین باورم که جهان زر و زور و جهان ستمدیدگان به نقطه تعادل نزدیک شده اند. زمان آن رسیده که دو سوی سکه را دید. باید دید، حتی اگر یک سوی آن را باور نداریم، آن را غلط می دانیم، و آنچه در دیگر سوی سکه است را حق و عدالت و کامل می پنداریم. چرا که باورمندان به آن سوی دیگر سکه، بر این باورند که آنها حق هستند. که جنایت تنها راه باقیمانده است. که عدالت یعنی گلوله در برابر بمب آمریکایی. که چاقو در برابر گلوله سرباز اسرائیلی. برای نسل جوان باورمند، این اوج کمال است.

در این نگاه، دیگر صحبت بر سر اسلام رادیکال، و یا اسلام ارتجاعی نیست. وقتی جوان ایرلند شمالی اسلحه به دست می گیرد و به سوی پدی اشدان نشانه می رود، صحبت از ستمی است که آن جوان با پوست و گوشت خود حس کرده؛ پدرش را مشاهده کرده که حتی از حداقل حقوق شهروندی برخوردار نبوده – تنها به این خاطر که کاتولیک است. به انگلستان که سفر کرده، لهجه ایرلندی او مورد تمسخر قرار گرفته؛ قرنهاست که شهروند درجه دو بوده، و حال سربازان انگلیسی در شهرهای او مسلسل به دست کوچه به کوچه به دنبال او هستند، تا بر حقوق پروتستان ها اصرار ورزند و حق کاتولیک ها را نادیده بگیرند. این جوان، مسلمان نیست؛ تربیت شده طالبان و القاعده و داعش نیست؛ این جوان بازتولید شرایط حاکم بر جامعه است؛ و اگر صلحی برقرار شده و کاتولیکهای مسلح در کنار حامیان سلطنت، در مجلس ایرلند شمالی نشسته اند، همانند آتشی است زیر خاکستر که حرفی، عملی، و یا حرکتی نسنجیده می تواند آن آتش را شعله ورکند؛ به همانگونه که آتش زیر خاکستر کُرد های ترکیه، به ناگاه شعله ور می شود و شرق ترکیه را به آتش می کشاند و خانه و خانواده را نابود می کند، و صلح اوجالان به زیر سوال می رود.

ناجی

نباید برای قاتلان نسل آزادیخواه در خاورمیانه اشک ریخته و از مخالفت با آن روی سکه شرمگین شویم. صحبت بر سر این نیست که مسلمانان مرتجع وابسته به داعش، که به زنان در سوریه و عراق تجاوز می کنند، و دختران را برای بردگی به شیوخ عرب می فروشند، و مردان را دستجمعی اعدام می کنند، درکی از عدالت و انسانیت دارند، و داعش صدای راستین  خلقهای خاورمیانه، و جهان ستمدیده است. که داعش محق است، و باید آنها را فهمید و درک کرد. صحبت این نیست. شیوخ عرب مرتجع و رهبران داعش و جمهوری اسلامی شرکای بالقوه و بالفعل آمریکا و صهیونیسم هستند و هیچ بهانه برای جنایات آنها قابل پذیرش نیست. اما و با توجه به تمام این جنایات که دائما روی آنتن است، جوانانی (دختر و پسر) از انگلستان و فرانسه و … کوله بار بسته و به این خط فکری می پیوندند. صحبت بر سر اینست که چرا؟

صحبت بر سر ریشه یابی است و شناخت پادزهر این خط و دیدگاه فاسد و شنیع. صحبت بر سر ویژگیهای ناجی است. کسی که می تواند با در نظر گرفتن دو روی سکه، و با شناخت سیستماتیک هر دو روی سکه، راهکار برای برون رفت از این تنیده تار شود. راهکار و دیدگاه او، پادزهر سنخ خمینی و داعش و بوکوحرام است. نگاه او، ظلمتی که زراندزوان و جهانخواران ایجاد کرده اند را از درون می درد.

من نمی توانم آن ناجی باشم. از عهده من بر نمی آید. من خود بازتولید شرایط حاکم بر این دوران هستم. جنایت علیه همرزمان را دیده ام و نمی توانم این جنایت را فراموش کرده و یا ببخشم. من، متعلق به بخش عادی یک جامعه هستم. اما این جامعه، بخش دیگری هم دارد. بخش الیت. بخش روشنفکر. دگراندیشانی که شرایط حاکم را فراتر از آنچه هست – آنگونه که ستمگران می خواهند نمایش دهند – می بینند. هر دوره از قرن، تک و توکی از این روشنفکران در جامعه خودنمایی کرده و نظر و اندیشه شان برای یک دوره از زمان شکل و محتوای فرهنگ حاکم را تغییر می دهد. منظور من از روشنفکر، چند کتاب خوان و نظریه پرداز و رهبر سیاسی خودمحور نیست.
روشنفکر، به معنای واقعی کلمه، می بایست «روشن» فکر کند. فراتر از آنچه که هست را ببیند. دهه ها پس از امروز را، انسان در قرن آینده را، و شرایط حاکم بر جامعه در چند دهه آینده را بتواند ارزشیابی کند. روشنفکر، نمی تواند به جریان سیاسی و مذهبی بخصوصی وابستگی داشته باشد، وابستگی او به تعریف مفاهیم و ساختارهاست. او نه تنها رهبر مردم حاضر، بلکه مردم فردا و روزهای پس از آنست. یک فیلسوف است تا یک آمر. سارتر، روسو، مارکس، عیسی بن مریم، گاندی، و… هرکدام در جایگاه خود و برای هدفی مشخص. یک ناجی بوده اند، که ما را به سوی مفهوم مدینه فاضله و آرمانشهر هدایت می کند. اما نخست به واقعیات در صحنه که به کادرگیری جوانان از غرب و یا از کشورهای تحت سلطه و ستم، اشاره می کنم.

سه میم

زراندزوان و زورمداران به این نتیجه رسیده اند که برای گسترش سلطه، می بایست سه عنصر را در اختیار داشت: مال، مزدور و مرید (Money, Men, and Mind). بهترین نمونه این دکترین، ائتلاف کشورهای اسلامی (به پیشنهاد و رهبری عربستان) علیه تروریسم است که لیست کشورهای مؤتلفه بیانگر نقشه راه است. کشورهای این ائتلاف: عربستان سعودی، اردن، امارات متحده عربی، بحرین، بنگلادش، بنین، پاکستان، ترکیه، توگو، چاد، تونس، جیبوتی، ساحل عاج، سنگال، سودان، سیرالئون، سومالی، فلسطین، قطر، کومور،کویت، گابون، گینه،لبنان، لیبی، مالدیو، مالزی، مالی، مصر، مراکش، موریتانی، نیجر، نیجریه و یمن. حال آنکه کشورهایی چون عمان که هم مرز با یمن است، و یا عراق و سوریه که توسط تروریستهای داعش روزانه در تهدید هستند شرکت ندارند. جالب اینکه تعدادی از کشورها از اینکه بی‌اطلاع، عضو ائتلاف نظامی «ضد تروریسم» عربستان سعودی شده‌اند، ابراز شگفتی کرده‌اند.

اما این ائتلاف چگونه می تواند مشکل را حل کند، بر می گردد به دکترین سه میم. مال و پول را عربستان و شیخ نشینها تقبل می کنند، سربازان (مزدوران) را کشورهای بی بضاعت آفریقایی، تا به دوران پرورش اندیشه و اذهان برسد، که مطمئنا اسلامی از آن بیرون خواهد زد که نه خطری برای شیخ نشین ها و عربستان داشته باشد و نه برای اسرائیل و غرب. در حال حاضر، داعش مسوول اجرایی هر سه میم است.

طبیعتا، شکست تروریسم مذهبی، از جنس داعش، را باید به فال نیک گرفت، اگر به عمد نخواهیم به واپسین نتایج آن بپردازیم. در اینجا، نه خواست عربستان مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی است، چرا که خود یکی از کشورهای مبلغ بنیادگرایی است، و نه مبارزه با داعش و تروریسم اسلامی، چرا که بسیاری از رهبران داعش و طالبان و القاعده یا ملیت عربستانی دارند و یا مورد حمایت این کشور هستند. عربستان در هراس از هم پاشیدگی سلطه اش بر آن خطه، تن به جنگی فرسایشی و نیابتی با جمهوری اسلامی داده است. واقعیت اینست که نیروهای نظامی عربستان و یا قطر نه توانمندی عناصر وابسته به سپاه قدس را دارند و نه علاقه به کشته شدن در راستای عملی شدن منویات شیوخ عرب. به همین خاطر، عربستان با پرداخت هزینه لازم برای سرباز گیری از کشورهای جهان ستمدیده (مسلمان) از این مانع (سرباز – مزدور) عبور می کند. برای یک سرباز بنگلادشی، 100 دلار برابر است با هزاران دلار برای یک افسر عربستانی. کشته شدن یک سرباز نیجری کمتر تنش رسانه ای تولید می کند تا کشته شدن یک افسر کویتی.

ساده اینکه، در این سناریو صحبت از مبارزه با تروریسم نیست، می خواهد از جنس روسیه و جمهوری اسلامی باشد و یا از نوع آمریکایی و شرکاء. هدف، ایجاد هرج و مرج است. در گام نخست، داعش ایجاد می شود، و در پیش چشم آمریکا یک شبه موصل و خطه بزرگی از عراق را به تصرف در می آورد، و همه هاج و واج می مانند که عجب قدرتی است. و امروز، در مقابل این جناح خودساخته تروریستی، قرار است نیروی نظامی مسلمان خودساخته ایجاد شود، تا بحران ادامه پیدا کند (تفرقه انداز و حکومت کن). ائتلاف عربستان هدفی بیش از این ندارد.

این جنایات و دوگانگی را، نسل جوان می بیند، و حس نفرت به برنامه ریزان و زمینه سازان فزونی می یابد. جمعی به آن سو، و جمعی به این سو گرایش پیدا می کنند. مردم خاورمیانه که قرنی است تحت ستم قرار گرفته، و قرار بود سرافراز بهار عربی را رقم زند، حال به جنگی حیدری-نعمتی کشانده شده است، دقیقا در زمانیکه نفت به تاراج می رود، و کشورها، یکی پس از دیگری با خاک یکسان می شوند.
بنا به گزارش یونیسف، تنها امسال (2015)، 16 میلیون کودک در مناطق جنگی به دنیا آمده اند. به راستی، چند درصد از این کودکان خواهند مُرد، چند درصد از مادران جان می سپارند، چند درصد از پدران بر مرگ همسر و فرزند سوگواری می کنند، و بالاخره چند درصد از این کودکان، وقتی بزرگ شوند، از عاملان و آمران این جنایات، آنقدر منزجر خواهند بود که به خود بمب بسته و خود و مردم بی دفاع را منفجر خواهند کرد؟

خشونت خشونت می آورد

جرج بوش پس از انفجار برج های دوقلو، خطی استراتژیک را ترسیم کرد: هرکه با ما نیست بر ماست. (you’re either with us, or against us). البته او تنها کسی در تاریخ نیست که چنین خودمحورانه، عقل را به چالش می کشد. گفته می شود که عیسی بن مسیح گفته که هرکس با من نباشد، بطور حتم علیه من  خواهد بود (ماتیو 12:30). لنین در رابطه با مبارزات پرولتاریایی می گوید در این مبارزه هر فردی در مقابل یک سوال قرار می گیرد، با ما باشد یا با طرف مقابل. عدم جبهه گیری به هرج و مرج کشانده خواهد شد. جرج اورول، نویسنده مزرعه حیوانات و آثار ارزشمندی دگر هم خود را در همین چارچوب قرار داده و در کتاب پاسیفیسیم و جنگ، می گوید با ضربه زدن به دستاوردها و طرح های جنگ؛ کمک به جناح مقابل است. این فرهنگ و نحوه برخورد حتی امروز در میان بسیاری از سازمان ها و نهادهای سیاسی دموکرات ایرانی هم مشاهده می شود. فرهنگی که منتقد را با انواع برچسب ها لجن مال می کند تا صدا در بطن خفه شود، و به این نکته توجه نمی کنند که خشونت خشونت می زاید؛ و برچسب و اهانت، شناعت و اهانت می زاید، و سیر تسلسل همچنان ادامه دارد.

چنانچه ملاحظه می شود، فکر و فرهنگ شهروندان از زوایای مختلف و در طول تاریخ آنچنان مهندسی می شوند که چاره ای پیش رو نمی بینند مگر انتخاب جناح؛ حتی اگر باطنا نخواهند چنین موضعگیری کنند. ساده اینکه، در این مبحث مشخص، خشونت، خشونت می زاید، حتی اگر مبلغ آن عیسی بن مریم باشد. توسل به خشونت، و انتخاب سلاح بر مصالحه، دکترینی است که با فرهنگ انسان عجین شده، و ربط مشخص و ویژه ای با اسلام، و یا آمریکا و یا مسیحیت ندارد. خشونت طلبی خصوصیت حیوانی بشر است که نمی تواند بر خصلت انسانی فائق آید؛ بخصوص هنگامیکه، زمان و مکان و شرایط غالب، چنین امکانی را در اختیار بشر قرار ندهد.

به راستی، چگونه می توان صلح طلب و آرامش طلب بود، زمانیکه سرزمین و ثروت تو را به تاراج می برند؟ چگونه می توان سکوتی بشردوستانه اختیار کرد، وقتیکه میلیونها کودک بر اثر گرسنگی به کام مرگ سوق داده می شوند؟ چگونه می شود علیه نظام زر و زور به پا نخاست، وقتی نظام زر و زور بر سر خانه و خانواده تو آتش و گلوله سرازیر می کنند؟ چگونه می توان به ورطه سیاه تروریسم کور  نلغزید، وقتی مشاهده می کنی که برده وار با تو و انسان های بی دفاع رفتار می شود؟

بدون شک، خشونت خشونت می زاید، اما در یک نگاه گذرا، ریشه و علت خشونت را بایست در رفتار استثمارکننده جست و نه استثمار شونده. وقتی بدون ارائه هیچ دلیل و سندی، از ورود یک خانواده مسلمان بریتانیایی به هواپیما جلوگیری می شود، به راستی بر ذهن کودک مسلمان آن خانواده که می خواست برای تعطیلات کریسمس به دیسنی لند آمریکا برود، چه تصویری از آمریکا نقش می بندد؟ این خبر را وکیل مجلس در نامه ای به دیوید کامرون اطلاع داد و از او خواست که موضوع را پیگیری کرده و به این حرکت راسیسم اعتراض کند. در این نمونه صحبت بر سر ملیت نیست چرا که این خانواده بریتانیایی هستند. صحبت بر سر نژاد است؛ بر سر باورهای این خانواده است. کسی نمی داند باورهای این خانواده ضد داعش است یا موافق آن، تنها گناه آنها شناسنامه آنهاست و مسلمان بودن و روسری داشتن. آیا می توان آن کودک را سرزنش کرد اگر از آمریکا منزجر شود؟

آری خشونت خشونت می آورد، اما با حذف استثمار است که می توان بازتولید – تروریسم – را خنثی کرد.

طبیعتا، نسل جوان جذب شده از غرب، به دنبال مال اندوزی نیست؛ بلکه به دنبال مراد است. طبیعتا، اندیشه او به بازی گرفته شده، و ارزشگذاری او مهندسی می شود. آنهایی که اندیشه او را مهندسی می کنند، می خواهند از او یک مرید بسازند. مریدی که اجحاف و ستم را می بیند، اما راهکار را نمی بیند و به حداقل رضایت می دهد، و یا برده وار چشم و دل به راهبر دارد. تاریخچه مردم ستمدیده، و زجرکشیدن و جان کندن کودکان سیاهپوست را در صحنه تلویزیون می بیند و حس انساندوستی او جریحه دار می شود. مهندسین فکر، به دنبال همین جریحه دار شدن و غلیان احساسات هستند تا بتوانند کادرگیری کنند.
جوان تحصیل کرده در غرب، با واژه یوتوپیا، آرمانشهر و مدینه فاضله آشناست، حتی اگر با مفهوم فلسفی و آرمانی آن آشنا نباشد. می داند که قران چنین آینده ای را برای بشر رقم زده است، از قسط گفته و برای جانباختگان در راه خدا، جایگاهی رفیع در بهشت تعیین کرده است. به اوگفته شده که چنین آرمانشهری، و جامعه بی طبقه توحیدی و قسط، ممکن است، اما باید برای آن «شهید» شد. برای چنین آرمانشهری باید جنگید، به خود بمب بست و خود را در میان جمعیت منفجر کرد. به او گفته شده است که در زمان او، و یا فرزندانش، چنین آرمانشهری بوجود نخواهد آمد، اما جانفشانی و مجاهدت او، پایه های این شهر را پی ریزی خواهد کرد. پس کوله بار بسته و از بیراهه خود را از طریق ترکیه به داعش می رساند، و چون با واقعیت تروریسم و داعش روبرو می شود دیگر دیر شده است. نه راه پس دارد و نه راه پیش.

مدینه فاضله

برای تعریف آرمانشهر، لازم نیست به فلسفه و عقاید مذهبی مراجعه کنیم، بلکه تنها لازم است، به اطراف خود بنگریم. آرمانشهر آنجایی است که اینجا نیست. آنچیزیست که نداریم. در آرمانشهر، عدالت اجتماعی، صادق است، چرا که اختلاف طبقاتی وجود ندارد. در آرمانشهر رفاه وجود دارد، چرا که استثمار فرد از فرد، و دولت از شهروند وجود ندارد. در آرمانشهر، تفتیش عقاید و انگیزاسیون – از جنس قرون وسطایی و یا از جنس ترامپ آمریکایی، وجود ندارد.
آیا برای چنین شهر و آرمانی، شما باشید، جان نمی دهید؟ خانه و خانواده و کاشانه را رها نمی کنید تا اگر در زمان حیات شما، به وقوع نپیوندد، نسل بعدی کودکان سیاهپوست طعم تشنگی را نچشند؟ آیا چنین آینده ای، ذهن و فکر شما را مهندسی نمی کند؟ اما تنها شرط رسیدن به چنین هدفی، پیوستن به داعش است، و پرچم داعش چنین روزی را نوید می دهد، لا اله الالله – بجز خدا، خدایی نیست. بجز رستگاری، بازده و بازتولیدی نخواهد بود. اینچنین است که ذهن جوانان مهندسی می شود. نخست با بذر نفرت، سپس با وعده های بهشتی؛ و عاقبت ترسیم یک رؤیا. اما نخست باید آتش افروزی کرد. پس این خبر تیتر می شود که دولت سومالی برگزاری مراسم کریسمس را ممنوع کرد. و یا دیده‌بان حقوق بشر: ارتش نیجریه صدها شیعه را کشت و اجسادشان را بی‌اجازه دفن کرد. و یا اخباری چون حمله به لیبرتی و اشرف و یا …… همه و همه این اخبار در راستای مهندسی افکار است، هرکدام برای رسیدن به هدفی مشخص، اما همه توسط استثمارکنندگان مهندسی می شود. هرکدام از این خبرها در یک نکته همجنس هستند. خبر، شنونده را شُک می کند و وحشت می آفریند، تا به آن حد که اذهان کور شوند و قدرت تصمیم گیری و ارزیابی صحیح فلج شود.

اگر به رویدادهای 15-20 سال گذشته دقت کنیم، همگی از این ویژگی برخوردارند. همگی ایجاد شُک و وحشت می کنند. مهم نیست که قربانیان شهروند یهودی هستند یا مسلمان. مهم نیست که داعش به پاریس حمله می کند یا اسرائیل به غزه. مهم اینست که تعداد کشته شدگان بالا باشد. مهم اینست که جنایت به کریه ترین شکل انجام شده باشد. مهم نیست که جنایت در بالی و فلیپین رخ می دهد یا در سواحل تونس. مهم نیست که هواپیمای روسی با مسافرانش منفجر می شود یا صدها کودک در غزه. مهم اینست که این اخبار و این جنایات، دائما رسانه ای شوند و روی آتن یکی پس از دیگری خودنمایی کنند، تا به آن نقطه و حد و لحظه که همه و همه وحشت زده شوند. همه و همه دچار شُک شوند. کسی به مسافرت نرود. کسی به کنسرت نرود. تا پاسخ به این سوال که چرا بر سر کودکان در غزه و آفریقا چنین می آید، ساده باشد. تروریسم. تا بشود گفت که فقط کودکان فلسطینی و آفریقایی و یا آسیایی نیستند، مردم غرب هم قربانی تروریسم هستند. هیچکس در امان نیست. دیروز عراق و صدام محور شرارت بود، امروز اسد و سوریه. مهم نیست که برای این محوریت چه مدرک و سندی وجود دارد. مهم واقعیات در صحنه است. دیروز پاریس، امروز کالفورنیا. آنروز نیویورک، امروز لندن. یکی پس از دیگری. آنقدر عملیات تروریستی انجام می شود تا بالاخره هر تصمیمی… هر تصمیمی که از سوی دولتمردان جهان زر و زور گرفته می شود، معقول به نظر آید.

و در این میان، نیروهای رادیکال و دموکرات، برای این نقشه راه، هورا می کشند. همه پیام جرج بوش را گرفته اند که اگر با ما نیستید علیه مایید، و آنرا در میان خودی ها تکرار می کنند که هرکس با ما نیست برماست. چرا که ذهن نیروهای رادیکال و دموکرات هم مهندسی شده است، و یا حداقل به این باور رسیده اند که از این ستون تا آن ستون فرجی است و فعلا باید با سیاست جهانی غالب مماشات کرد و با کجدار و مریز از این دوران پر تلاطم گذشت.

این دوران، هرگز نخواهد گذشت مگر اینکه همه و همه تن به ذلت دهند. اما جوان مسلمان مقیم غرب که این جمله را شنیده، علیه ذلت قد علم می کند و می گوید هیهات منالذله. و نبردی به معنی، بی هدف، بی آرمان و بی پایان آغاز می شود و به جنگی فرسایشی تبدیل می شود. جنگی از جنس جنگ صلیبی.

صاحبان زر و زور به دنبال این جنگ فرسایشی هستند، و جوان مسلمان، کودکانه به چاله ای افتاده است که او را به آرمانشهر نخواهد رساند.

علی ناظر

3 دی 1394

24 دسامبر 2015

یونیسف: امسال بیش از ۱۶ میلیون نوزاد در مناطق جنگی متولد شده‌اند

ترامپ بهترین عنصر کادرگیری

http://time.com/4156164/democratic-debate-hillary-clinton-donald-trump-isis/

The Discourse Trap and the US Military: From the War on Terror to the Surge

 By Jeffrey Michaels

Iraq invasion – shock and awe

Key quotes: “This crusade – this war on terrorism – is going to take a while. And the American people must be patient. I’m going to be patient. -President George W. Bush at Camp David, September 16, 2001.

Rumsfeld quotes

The Unknown Known,” a new documentary by Errol Morris

SEE ALSO: How The American People Were Sold The Iraq War

SEE ALSO: The Pentagon Is Killing A Combat-Proven Aircraft That Most Troops Totally Love

“The Gulf War lasted five days. I can’t tell you if the use of force in Iraq today would last five days, or five weeks, or five months. But it certainly isn’t going to last any longer than that,” he said.

“We’re going to take out 7 countries in 5 years: Iraq, Syria, Lebanon, Libya, Somalia, Sudan & Iran..”

زندانی سابق گوانتانامو مدعی شد بریتانیا از شکنجه‌شدن او خبر داشته است

Shaker Aamer: In his own words

نقل قولها در باره جنگ عراق

The Iraq War in Quotes

11/15/1999, Dick Cheney, CEO of Halliburton (later, Vice President)

“Oil remains fundamentally a government business. While many regions of the world offer great oil opportunities, the Middle East with two-thirds of the world’s oil and the lowest cost, is still where the prize ultimately lies, even though companies are anxious for greater access there, progress continues to be slow.” (at the  London Institute of Petroleum)

10/11/2000, George W. Bush, Candidate for President

“I don’t think our troops ought to be used for what’s called nation building.”

02/26/2001, L. Paul Bremmer III (became head of Iraq occupation)

“The new administration seems to be paying no attention to the problem of terrorism. What they will do is stagger along until there’s a major incident and then suddenly say, `Oh, my God, shouldn’t we be organized to deal with this?’ “

Where are we headed now? In Afghanistan? In the election?

09 / 11 / 2001

10/29/2001, Michael Leeden, American Enterprise Institute

“Just wage a total war against these tyrants; I think we will do very well and our children will sing great songs about us years from now.”

02/13/2002, Kenneth Adelman, a member of the Pentagon’s Defense Policy Board

“Liberating Iraq would be a cakewalk.”

09/18/2002,  Donald Rumsfeld, Secretary of Defense (before Congress)

“We do know that the Iraqi regime has chemical and biological weapons. His regime has amassed large, clandestine stockpiles of chemical weapons — including VX, sarin, cyclosarin and mustard gas. … His regime has amassed large, clandestine stockpiles of biological weapons—including anthrax and botulism toxin, and possibly smallpox.” (presentation to Congress)

10/7/2002, George W. Bush, President

“The Iraqi regime . . . possesses and produces chemical and biological weapons. It is seeking nuclear weapons. We know that the regime has produced thousands of tons of chemical agents, including mustard gas, sarin nerve gas, VX nerve gas.”

11/01/2002, George W. Bush, President

“… for the sake of protecting our friends and allies, the United States will lead a mighty coalition of freedom-loving nations and disarm Saddam Hussein. See, I can’t imagine what was going through the mind of this enemy when they hit us. They probably thought the national religion was materialism, that we were so selfish and so self-absorbed that after9/11/2001 this mighty nation would take a couple of steps back and file a lawsuit.

11/14/2002, Donald Rumsfeld, Secretary of Defense

“I’m glad you asked. It has nothing to do with oil, literally nothing to do with oil.”

11/15/2002, Donald Rumsfeld, Secretary of Defense

“Five days or five months, but it certainly isn’t going to last longer.”

01/10/2003, Donald Rumsfeld, Secretary of Defense

“… something under $50 billion for the cost. How much of that would be the U.S. burden, and how much would be other countries, is an open question.”

02/08/2003, George W. Bush, President

“We also know that Iraq is harboring a terrorist network headed by a senior al Qaeda terrorist planner. This network runs a poison and explosive training camp in northeast Iraq, and many of its leaders are known to be in Baghdad.”

03/16/2003, Dick Cheney, Vice President

“My belief is we will, in fact, be greeted as liberators. . . . I think it will go relatively quickly, . . . [in] weeks rather than months.”

03 / 19 / 2003.  Start of Iraq War

03/22/2003, General Tommy Franks

“There is no doubt that the regime of Saddam Hussein possesses weapons of mass destruction. As this operation continues, those weapons will be identified, found, along with the people who have produced them and who guard them.” 

03/27/2003, Paul Wolfowitz, Deputy Defense Secretary

“There’s a lot of money to pay for this … the oil revenues of that country could bring between $50 and $100 billion over the course of the next two or three years…We’re dealing with a country that can really finance its own reconstruction, and relatively soon.”

03/30/2003, Donald Rumsfeld, Secretary of Defense

“We know where they are [Iraq’s weapons of mass destruction]. They’re in the area around Tikrit and Baghdad and east, west, south and north somewhat.”

05/01/2003, George W. Bush, President

“My fellow Americans: Major combat operations in Iraq have ended.”  Under the banner “Mission Accomplished.”

05/09/2003, Paul Wolfowitz, Deputy Defense Secretary (phone interview with Vanity Fair)

“The truth is that for reasons that have a lot to do with the U.S. government bureaucracy we settled on the one issue that everyone could agree on which was weapons of mass destruction as the core reason, but — hold on one second… [Interrupted by DOD attorney].”

07/02/2003, George W. Bush, President

“There are some who feel like — that the conditions are such that they can attack us there. My answer is, bring ’em on!  We’ve got the force necessary …” 

07/24/2003, Donald Rumsfeld, Secretary of Defense

“No. That’s someone else’s business. Quagmire is — I don’t do quagmires.”

09/14/2003, Dick Cheney, Vice President

“If we’re successful in Iraq … we will have struck a major blow right at the heart of the base, if you will, the geographic base of the terrorists who have had us under assault now for many years, but most especially on 9/11.“

09/17/2003,  George W. Bush, President

Q: Mr. President, Dr. Rice and Secretary Rumsfeld both said yesterday that they have seen no evidence that Iraq had anything to do with September 11th. THE PRESIDENT: “We’ve had no evidence that Saddam Hussein was involved with the September 11th.”

06/28/2004, Dick Cheney, Vice President 

“Two days ahead of schedule, the world witnessed the arrival of a free and sovereign Iraq.”

03/31/2005, President’s Commission on WMD

We conclude that the Intelligence Community was dead wrong in almost all of its pre-war judgments about Iraq’s weapons of mass destruction.  —Commission on the Intelligence Capabilities of the United States Regarding Weapons of Mass Destruction (Letter of transmittal pdf)

06/29/2005, Dick Cheney, Vice President

I think they’re in the last throes, if you will, of the insurgency.

03/18/2006, Dick Cheney, Vice President,

“Q: About a year ago, you said that the insurgency in Iraq was in its final throes. Do you still believe this? Cheney: Yes.“

 05/22/2006, George W. Bush, President

“We have now reached a turning point in the struggle between freedom and terror.”

09/10/2006, Dick Cheney, Vice President

“If we had to do it over again we would do exactly the same thing.” Q: Exactly the same thing? Cheney: Yes, Sir.

09/11/2006, US Government Accounting Office,(gao.gov/new.items/d061094t.pdf)

“Attacks against the coalition and its Iraqi partners reached an all time high during July 2006.”

01/18/2007, Henry Kissinger (Advisor to G. W. Bush; Secretary of State under Nixon and Ford)

“They [American forces] are there as an expression of the American national interest to prevent the Iranian combination of imperialism and fundamentalist ideology from dominating a region on which the energy supplies of the industrial democracies depend.”

9/9/2008, Alan Greenspan, Chairman of the Federal Reserve through 2005. (from The Age of Turbulence, p.463)

“I am saddened that it is politically inconvenient to acknowledge what everyone knows: the Iraq war is largely about oil.”

هرکس با ما نیست بر ماست

  • The Synoptic Gospels attribute the following quote to Jesus of Nazareth: “Whoever is not with me is against me, and whoever does not gather with me scatters” (Matthew 12:30), as well as its contrapositive, “Whoever is not against us is for us” (Luke 9:50; Mark 9:40).[4]
  • Vladimir Ilyich Lenin, in a speech discussing the Chief Committee for Political Education, told the assembled delegates that “It is with absolute frankness that we speak of this struggle of the proletariat; each man must choose between joining our side or the other side. Any attempt to avoid taking sides in this issue must end in fiasco.”[5]
  • George Orwell wrote in his 1942 essay “Pacifism and the War”, “If you hamper the war effort of one side you automatically help that of the other. Nor is there any real way of remaining outside such a war as the present one. In practice, ‘he that is not with me is against me’. The idea that you can somehow remain aloof from and superior to the struggle, while living on food which British sailors have to risk their lives to bring you, is a bourgeois illusion bred of money and security.”
  • Benito Mussolini declared in speeches across fascist Italy: “O con noi o contro di noi”—You’re either with us or against us.[6]
  • János Kádár, in an effort to unite Hungary after the Hungarian Revolution of 1956, announced in December 1961, “those who are not against us are with us.”
  • Common form of Cold War terminology. On 30 September 1970, the Milwaukee Journal quoted a police official of the Greek military junta of 1967–74 as saying to his political prisoners: “You make yourself ridiculous [sic] by thinking you can do anything. The word is divided in two. The Russians and the Americans, no one else. What are we? Americans. Behind me there is the government, behind the government isNATO, behind NATO is the US. You can’t fight us, we are Americans.”[7]
  • Hillary Clinton said on September 13, 2001: “Every nation has to either be with us, or against us. Those who harbor terrorists, or who finance them, are going to pay a price.”[8]
  • President George W. Bush, in an address to a joint session of Congress on September 20, 2001 said, “Either you are with us, or you are with the terrorists.”[9]
  • Vic Toews Canadian Public Safety Minister said on February 13, 2012: “.. either stand with us or with the child pornographers” in response to questions from Quebec MP Francis Scarpaleggia (Lac-Saint-Louis) regarding extensive Privacy Commission concerns about ‘warrant-less access’ to all Canadian Internet and Cell phone accounts under the proposed legislation contained in bill C-30 “Protecting Children from Internet Predators Act” introduced the following day (February 14, 2012) in the House of Commons of Canada.[10][11][12]