شکست یا پیروزی؟ (کامل) – نوشته شده 1400/2021

بخش نخست

طی چند روز گذشته، مطالبی منتشر شده که مشوق من به انتشار این نوشتار شده است.

در «فوریت ایران، الگوهای راهنما و مسئولیت ملی» (سایت مجاهدین، 28 شهریور 1400 – نام نگارنده نامشخص است. برای راحت خوانی، «م») به نکات شایان تأملی اشاره می شود. از جمله، «آسیب‌های انسانی و اجتماعی اعم از معیشتی، روحی، روانی، هویت‌گریزی، ناهنجاریهای زیستی و اخلاقی به مشخصه‌های قابل توجه بخشی از جامعهٔ ایران تبدیل شده‌اند.»، «م» در ادامه با طرح این سوال «تا به کی؟» به مبحثی کلیدی می پردازد «تا به کی روان‌شناسان و کارشناسان به کنفرانس‌ها و مصاحبه‌ها پیرامون ریشه‌شناسی و راه‌حل‌ها بپردازند، ولی نه کالبدشکافی جامعه‌شناسان و ریشه‌شناسی روان‌شناسان هیچ حاصلی برای بهبود وضعیت دردناک و جانکاه مردم نداشته باشد؟»، و با اشاره به این واقعیت که جمهوری اسلامی با ترفند های متفاوت و دائما زجردهنده توانسته «توان فکر کردن، برخاستن و دفاع کردن را در آنها [مردم] تحلیل برده و در پذیرش ناگزیر و مرگ تدریجی نگه‌شان دارد.» نگارنده در تحلیلی واقعبینانه بر این باور است که «تلاش اتاق فکر دیکتاتوری ولایت فقیهی این است که واکنش‌ها را از جمع به فرد و جداجدا و ذره به ذره تقلیل دهد؛ آنگاه فرد را در محاصرهٔ سرکوب سیاسی و عقیدتی و اقتصادی به جانب یأس و درماندگی و از دست دادن اعتماد به‌نفس بکشاند.» اما با بیان شاهد مثال هایی تأکید دارد «ضریب قابل توجهی از ۸۰میلیون ایرانی وجود دارد که در دهه‌های اخیر هرگز مغلوب بازیهای سیاسی، مذهبی، اقتصادی، اخلاقی، روحی و روانیِ اتاق فکر نظام ملایان نشده است.» و به عنوان راهنمای نجات می نویسد «تنها راه نجات از این بازی میان مرگ و زندگی و دوزخ و برزخ که اتاق فکر نظام ولایت فقیه برایمان تدارک دیده، فقط و فقط پایداری فردی و جمعی و اتحاد و همبستگی برای یاری کردن یکدیگر است.»

همزمان نوشتاری از آقای جمشید پیمان، از هواداران شورای ملی مقاومت ایران «جمشید پیمان: چند نکته ی اساسی برای من در بر خورد با نظام جمهوری اسلامی!» منتشر می شود. هر دو نوشتار به نکته ای اشاره کرده اند که بسیار درست است، اما کافی نیست.

آقای پیمان به درستی اشاره می کنند؛ «سرنگونی این حاکمیت امری الزامی است و برای تحقق آن،جز همبستگی ملی و حضور و مشارکت فعال نیروهای ایرانی آزادی‌خواه، راه دیگری نیست!»

پیمان و «م» به دو امر اشاره می کنند. آسیبهای فزونیافته در جامعه، و همبستگی برای سرنگونی.

بی شک، سرنگونی به معنای اخص کلمه، یک بایست است؛ چرا که آزادی اندیشه و بیان و مطبوعات، تا زمانی که این نظام بر مسند قدرت تکیه زده، بیشتر یک رویاست و غیرقابل دسترس. از سوی دیگر و پس از سرنگونی، آیا آزادی مطبوعات و بیان محترم شمرده خواهد شد یا نه، بستگی به سرنگونی طلبانی دارد که مهار قدرت را در دست می گیرند.
بطور مثال، شورائی ها در مقطعی از زمان ماده ای الحاقی (1388) به تصویب رساندند که باورمندی شورای ملی مقاومت به آزادی رکن چهارم را به زیر سوال برد. بعدا به آن می پردازم.
همبستگی ملی، از سوی دیگر، تنها راهی است که به مردم ستمدیده در ایران نوید رهایی می دهد. اما می بینیم که نه تنها شورا که بیانیه همبستگی ملی را تصویب کرد، گامی برای اجرایی شدن این مهم بر نمی دارد، بلکه، دیگر نهادهای سیاسی و شخصیتهای فعال هم به همین اندازه از همبستگی گریزانند. همبستگی ملی، رویایی شده برای انسانهایی که سرنگونی را بر تارک اهداف خود نهاده اند، اما از دیو و دد دلسرد شده اند.

در چند جمله که از دو نگارنده محترم نقل قول شد، یک نکته دیگر هم پنهان است (غیر عمد). اگر بپذیریم که سرنگونی بدون همبستگی ملی محقق نمی شود، ناخواسته پذیرفته ایم که فعالیت ما تا به این لحظه مثمر ثمر واقع نشده است. شواهد بسیار از به مسلخ کشیده شدن  خلق به وحشیانه ترین متد، حکایت دارد. از زمان ورود آمریکا به افغانستان و سپس به عراق، و اکنون عقب نشینی تاکتیکی آمریکا از عراق و افغانستان؛ و انتصاب رئیسی به عنوان رئیس قوه مجریه جمهوری اسلامی، مقالات متعددی منتشر شده است که یک مخرج مشترک دارند. آیا سرنگونی طلبان در جنگ با جمهوری اسلامی شکست خورده اند؟ اما آیا چنین است، و پیروز این جدال، جمهوری اسلامی بوده است؟

پاسخ به این سوال بسیار سخت است. اصولا پذیرش شکست و اذعان به آن برای هرکسی، مخصوصا کسانی که در عالم سیاست قدم می زنند، سخت تر است، و همیشه به دنبال راهرفتی برای فرار از پاسخ روشن و مستقیم به این سوال هستند، و آنقدر دوپهلو حرف می زنند، و موضوع را می پیچانند، که سوال کننده از کرده خود پشیمان می شود، و شنونده، سوال اصلی را فراموش می کند.
واقعیات در صحنه، قابل انکار نیستند. می توان به سوالی پاسخ نداد، اما واقعیتها، آن سوال و مشکل را دائما روی میز فعال سیاسی می گذارند، و او را به چالش می کشانند.

به نظر من، در کنار فرهیختگان و محققین و فعالان سیاسی حرفه ای، بهترین فرد برای پاسخگویی به این سوال، شخص آقای مسعود رجوی است.
ایشان نه تنها دست در آتش دارند، بلکه نهادهای وابسته به مجاهدین و کانون های شورشی (در هر سطح و اندازه ای که هستند)، می توانند اطلاعات زنده و دقیقتری از صحنه مبارزه و جامعه موریانه زده، در اختیار ایشان قرار دهند.
تا به آنروز که ایشان بالاخره تصمیم بگیرند و به این نکته بپردازند و با زبانی ساده به تبیین چهل و اندی سال مبارزه خلق علیه ضد خلق، نتایج چهل سال مبارزه را تشریح بفرمایند، افرادی همچون این قلم چاره ای بجز ارائه نظرات شخصی ندارند.

سوال فوق ظاهرا ساده و صادقانه است، اما پرداختن به آن، نگاهی چند جانبه گرایانه و علمی می طلبد. متاسفانه اکثر نهادهای سیاسی، از جمله مجاهدین (و شورای ملی مقاومت ایران) بجای پرداختن به آنچه ممکن و محتمل به رخ دادن است، به آنچه رخ داده می پردازند، و نقش خود را بعنوان نهادی رهبری کننده فراموش کرده و در جایگاه یک تحلیلگر و ژورنالیست (از جنس علی ناظر) قرار می گیرند. در 23 مهر 1396 مطلبی کوتاه نوشتم «سال 1410 کجا خواهیم بود؟» و اشاره کردم «سوال اینست که آیا 13 سال دیگر (سال 1410)، باز هم در نقطه ای خواهیم بود که امروز هستیم؟ اگر آری، چرا؟ واگر نمی خواهیم باشیم، امروز چه باید بکنیم؟» از آنروز تا هماکنون (مدت 4 سال)، متاسفانه، هنوز تحلیلی از سوی مجاهدین و یارانشان، و دیگر نهادهای سیاسی چپ منتشرنشده است. بهترین مقاله که مطالعه کرده ام، مطلب «م» است که در آن شعار کم و تحلیل بسیار است.
البته تا 1410، ده سال دیگر فرصت است، و اپوزیسیون سرنگونی طلب چاره ای ندارد بجز پرداختن به سوال ها و مطالب کلیدی، و ارائه راهکارهای علمی و ملموس، که در جامه شعار ها، زیبا و ریتمیک جلوه داده نشده باشند.
بسیاری از شعارها غیر واقعی، غیر قابل لمس، کودکانه، و در راستای پیشبرد اهداف کوتاه مدت بوده است. خوانندگان می دانند که این قلم هرگز قصد توهین و سرزنش نهادهای سیاسی را نداشته است. اما بپذیریم که نقد و بررسی، با اهانت بسیار فاصله دارد. برای بازگو کردن مشاهدات، چاره ای نیست بجز شکافتن دمل های چرکین و متعفن، و خود را در آینه دیدن.

شکست یا پیروزی – سوالی تاریخی؟

  • با توجه به بازگشتن قهرمانانه(!) طالبان به افغانستان، و شور و شعف غیرقابل وصف جمهوری اسلامی، و زمزمه های رذیلانه غرب برای به رسمیت شناختن این موجود مادون تاریخ.
  • با توجه به گسترش حشدالشعبی در عراق، و به لانه خزیدن آمریکا و سربازانش پشت حصار های ضد موشکی.
  • با توجه به ارسال کشتیهای حامل مواد نفتی به ونزوئلا و لبنان.
  • با توجه به موضع اخیر وزیر دفاع اسرائیل، بنی گانتز « کشورش می‌تواند با یک توافق جدید هسته‌ای با ایران «کنار بیاید»»،
  • با توجه به عضویت جمهوری اسلامی در سازمان شانگهای،
  • و بالاخره عملی نشدن تشکیل جبهه وسیع ملی برای سرنگونی تمامیت نظام اسلامی،

اذهان موریانه زده، چاره ای ندارند بجز اینکه دستها را بالا برده و بپذیرند که اپوزیسیون شکست خورده، و جمهوری اسلامی یکه تاز صحنه نظامی، سیاسی و دیپلماسی است.

طبیعتا، یک فعال سیاسی سرنگونی طلب، نمی تواند و نمی خواهد این جمع بندی را بپذیرد، و در یک کلام پاسخ می دهد که «ماندگاری و بودن» و به مبارزه ادامه دادن یعنی «پیروزی» و یا همان «رد تئوری شکست». اما آیا دچار خودفریبی شده و به شعار دلخوش کرده ایم، و یا اینکه معنایی عمیق در «ماندگاری و بودن» نهفته است؟
پس از اشغال افغانستان، بسیاری از فرهیختگان آزادیخواه افغانستان تمام تخم مرغ های خود را در سبد آمریکا و شرکای رذلش گذاشتند، به این امید که (هرچند آمریکا کشورشان را با خاک یکسان می کند و آن سرزمین تاریخی را قرنها به عقب می راند)، اما شاید بخواهد و بتواند ریشه طالبان متحجر خشک کرده و این دندان پوسیده برآمده از اسلام را ریشه کن کند. (در دوران رضاخان میرپنج، اقدامات شبه مدرنیته وی بسیاری از منورالفکران را فریب داد). ذهنیت متوهمین به دستیابی به مدرنیته زمانی از هم فروپاشید که آمریکا پس از بیست سال اشغالگری، چهره کریه خود را بار دیگر به نمایش گذاشت و با لگدی سبد تخم مرغ های این خلق ستمدیده را به نیستی سپرد.
هر چند شورایی ها هر از گاهی در بیانیه و سخنرانی ها بر استقلال عمل و «کس نخارد» تأکید می کنند، اما شوربختانه، چنین به نظر می رسد که دچار توهمی از جنس (فرهیختگان افغانستانی، و یا روشنفکران رضاخانی) شده اند، و به این باور رسیده اند که امپریالیسم جهانخوار می تواند و می خواهد این تحفه نطنز را با چند تحریم و عمل تروریستی، (همچون محمدرضا شاه پهلوی) از مسند قدرت به زیر بکشد (شایان توجه اینکه آقای رجوی بارها گفته اند که پشتشان به هیچکس بجز خلق تکیه ندارد).
مجاهدین و شورایی ها تنها نیستند. در میان اپوزیسیون، برخی نیروهای چپ مستقر در کردستان، هم به این جمع بندی رسیده اند، و بند ناف فعالیت خود را به تغییرات سیاسی در آمریکا وصل کرده اند. مجاهدین خلق، که مدعی آلترناتیو دموکراتیک هستند و در عمل، از هیچ اقدام و فدا و ایثاری کم نگذاشته اند، در این توهم (دیپلماتیک)، تا به آن حد پیش می روند که خانم مریم رجوی به گردن فاشیستی چون رودی جولیانی، مدال آزادی (مزین به عکس موسی و اشرف) می آویزد و او و بولتون را «شریف» می خواند. ولی شوربختانه و با تمام این وجود، نه جمهوری اسلامی سقّط می شود و نه آمریکا چنگ و دندان تیز خود را نشان می دهد، و «استاتس کو» ادامه می یابد.
چنانکه، وقتی رئیسی بر مسند می نشیند و ده ها پاسدار که در ریختن خون رشیدترین فرزندان ایران دست داشته اند وزیر و وکیل و صاحب منصب می شوند، آمریکای معلوم الحال برای مذاکره با قاضی جنایتکار، سر و دست می شکند. همزمان، و برای تشدید درد و نمک پاشیدن بر زخم، جمهوری اسلامی با سلام و صلوات چین و روسیه، به عنوان عضو دائم شانگهای پذیرفته می شود و خط نه شرقی، نه غربی به خط «نگاه به شرق» تبدیل شده، و سند 25 ساله با چین و به زودی با روسیه بسته می شود و غرب جنایتکار موسموس کنان جمهوری اسلامی را ترغیب به بازگشت به برجام می کند و دایره را بر عربستان تنگ می کند تا حوثی ها در یمن پیشرفت نظامی کنند، و عربستان ترغیب شود تا با سرداران سپاه قدس در عراق پای میز مذاکره بنشیند؛ و شمخانی هم برای تنگتر کردن میدان عمل، در نقش دبیر شورای امنیت ملی، و سخنگوی جناح هار در آن شورا، از عراق می خواهد تا برای خرسندی جمهوری اسلامی، نیروهای مخالف جمهوری اسلامی که در کردستان عراق مستقر هستند را خلع سلاح کرده و از کشور اخراج کند، و برای اینکه کسی به جدی بودن این درخواست شک نکند، مناطقی از کردستان عراق را موشک و توپ باران میکند، و به همه پیام می رساند که رئیسی آمده تا همه چیز را به سرانجامی قابل قبول برای جهان برساند.

طبیعتا، خیلی ها که نظاره گر این رویدادها هستند، دلسرد شده، و نقطه پایان بر خط مبارزه برای سرنگونی می گذارند.

«م» با اشاره به اتاق فکر جمهوری اسلامی می نویسد «مشکلات جامعهٔ ایران جمعی و میلیونی» شده است، و «گزینهٔ نخست این اتاق فکر، اقتصاد و معیشت و مکمل آن، سرکوب سیاسی برای بالا نگه‌داشتن هیمنهٔ شمشیر «یا مرگ یا تسلیم» به وضع موجود است.» اما، به کمبود ها در اپوزیسیون اشاره نمی کند.
به زبانی ساده تر، به کارکرد و جمع بندی و بازده «اتاق فکر» سرنگونی طلبان نمی پردازد. به عنوان یک عمل خلص سیاسی، می شود همه گناهان و خطاها را متوجه جمهوری اسلامی کرد، اما در یک نوشتار تحلیلی که می پرسد «تا به کی؟»، حین پرداختن به دشمن، چاره ای ندارد بجز به خود پرداختن. منظورم خودزنی نیست؛ بلکه به خود پرداختن، و نقاط  مثبت و منفی خود را مشخص کردن، و توانمندی ها و نقاط قوت خود را روی میز گذاشتن و نقاط ضعف خود را از روی میز حذف نکردن.

اما، فی الواقع چنین است؟ آیا شکست خورده ایم؟ آیا نسلی که موسی و اشرف و سعید سلطانپور و هزاران جانباخته که دفتر تاریخ ایران را ذرین کرده اند، بیفایده فنا شده اند. آیا آنچه در چهل و اندی سال رخ داده، اتلاف وقت بوده و فرزندان خلق که به خاک و خون کشیده شده اند، تلف شده اند؟ به راستی، هرآنچه کردیم و گفتیم بی نتیجه بود و باید بپذیریم که شکست خورده ایم؟ و اگر چنین است، از امروز به بعد چه باید کرد؟

به نظر من، باید پاسخ را در تاریخ بجوییم. در غیر اینصورت، عجولانه نتیجه می گیریم که جانباختن حنیف نژاد و امیر پرویز پویان و احمدزاده و جزنی یک ماجراجویی بی نتیجه و کودکانه بود، و چاره ای نداریم بجز اینکه بپذیریم که حزب توده درست تحلیل می کرده است و «رد رد تئوری بقا» درست بود.
در این مقدمه (بخش نخست)، اگر بخواهم نظر شخصی خود را در چند جمله بگویم، ناچار به شعار دادن می شوم. پیروزی یا شکست مقوله ای عینی است، اما در مبارزه، همین پدیده عینی، مبتنی بر «آرمان» و «ایمان» است. چه گوارا تصاحب قدرت در کوبا را یک پیروزی ارزیابی نمی کرد، بلکه گامی بود در راستای رسیدن به هدف غایی. و یا یک شیعه، قتل حسین بن علی را یک شکست برای حسین و خاندانش و  در نتیجه یک پیروزی برای یزید و امویه ارزیابی نمی کند، حتی اگر امویه برای قرنها و پس از او عباسیه برای چند قرن دیگر، بر خلق و خاک حکمرانی کرده باشند. برای شیعه، پیامی که حسین برجای گذاشت، بزرگترین پیروزی بشریت است، پیامی که روزی طبقه ستمدیده را به حقوق حقه خود می رساند. به نظر من، جانباختن امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده، و یا مهدی رضایی، همه در همین تعریف ابراز وجود می کنند. فدایی خلق بر زمین می افتد تا فدایی خلق به پاخیزد!
اگر فردی چپ، بر این باور است که آنچه پیشکسوتان فدایی آغاز کردند، یاد و راهشان با جانباختنشان به فراموشی سپرده شده است، یا چپ نیستند، و یا اینکه درک مشخصی از مبارزه ندارند.

بدون شک، تحلیل پیشکسوتان مجاهد و فدایی، بر مبنای آموزه های محدودی که در دیکتاتوری شاه میّسر بود، استوار شده بود. طبیعتا، مبارزات در کوبا و ویتنام و الجزایر و البته فلسطین، آنها را به این نتیجه رسانده بود که تنها ره رهایی، راهکاریست که آنها تعریف می کنند، ناگفته روشن است که عمر یک چریک در آن دوران سرد پلیسی، 6 ماه بیشتر تخمین زده نمی شد. نه شبکه های اجتماعی بود، نه سطح سواد مردم از 30% بالاتر بود، و نه اینکه شناخت پیشکسوتان بالغ شده بود. داستان امروز با آنروز متفاوت است.


طبیعتا، در دل و جان آنکه امید را از دست داده، و یا بقول خودش، عقل بر او حاکم شده و مسائل را آنطور که هستند و نه آنطور که در اشعار و سرودها زمزمه می شوند، می بیند، کلیه مبارزات، از جمله کوبا و ویتنام و الجزایر و البته فلسطین، به جایی نرسیده اند. نه تنها به هدف نرسیده اند، بلکه وضعشان امروز از آنچه که بود بسیار وخیمتر شده است. فلسطین امروز، به لحاظ وسعت جغرافیایی، به کمتر از یک دهم نیم قرن پیش رسیده، و اسرائیل هارتر و آدمکش تر از همیشه به غارت زمینهای آن سرزمین می پردازد و هیچ صدایی علیه این کشور نژادپرست بلند نمی شود.
اینها واقعیات هستند، اما در چیدمان بالا یک ایراد زیرساختاری دیده می شود. تکتازی «شعور» و به گوشه راندن «شور».

شاید مولوی منظورم را بهتر بیان کند:


عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هردو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی، وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار، عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود آمد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود.

ادامه دارد….

علی ناظر
28 شهریور 1400
19 سپتامبر 2021

شکست یا پیروزی – بخش دوم

این متن مدتها پیش نوشته شده و آرشیو شده بود، اما نوشتار «م» و آقای جمشید پیمان مرا تشویق به انتشار متن کرد. البته می بایستی ویرایش و به روز می شد. بایستی بخشهایی حذف و مطالبی دیگر جایگزین می شد. شاید در روند این به روز رسانی، اشتباهات فراوان انشایی و املائی و «ناموزونی کلامی» دیده شود که پوزش می خواهم. با درود به جانباختگان 5 مهر که دیوار اختناق را شکستند و «مرگ بر خمینی» را در اذهان جاری ساختند، ادامه می دهم.

تا به کی؟ – ریشه یابی

برای کوتاه شدن متن این نوشتار، به سرفصل ها می پردازم، امیدوارم کوتاه نویسی به کج فهمی منجر نشود (هرچند که کوتاه نویسی در این مبحث، بسی طولانی می شود).

«م» به هنگام پرداختن به سوال خود «تا به کی»، به نکته ای واضح اشاره می کند «این وضعیت علیه بودن و زیستن مردم، سال به سال بدتر و حادتر و ویران‌گرتر می‌شود.» اما در طول مقاله خود نمی پرسد، چرا؟ منظورم را با چند سوال مطرح می کنم.

  • مگر نه اینکه مجاهدین و دیگر نیروهای چپ، تا توانسته اند از بدنه و اعضای ارشد خود هزینه کرده و تعداد قابل توجهی از اعضا و کادر ها در راه سرنگونی جان باختند؟ پس چرا سرنگونی محقق نشد، و وضعیت علیه بودن و زیستن مردم حادتر شد؟
  • مگر نه اینکه مجاهدین و دیگر نیروهای چپ، با بکار انداختن موتور کوچک مبارزه مسلحانه، تلاش کردند تا موتور بزرگتر – «شورش» همگانی شود، پس چرا نشد، و وضعیت علیه بودن و زیستن مردم ویرانگرتر شد؟
  • مگر نه اینکه مجاهدین، در 5 مهر 1360، شعار «مرگ بر خمینی» را با فدای جان، به صحنه آوردند، پس چرا جمهوری اسلامی سرنگون نشد؟
  • مگر نه اینکه، مجاهدین پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی، صف های ارتش آزادی بخش ملی ایران در نوار مرزی با ایران و عراق را گسترش دادند، و در عملیات فروغ جاویدان، بهترین فرزندان خلق را در برابر دشمن جرار قرار دادند، ولی پس از چند روز مجبور به عقب نشینی شده و دیگر عملیاتی از آن ارتش زرهی مشاهده نشد؟ چرا مردم به پا نخاستند؟
  • مگر نه اینکه ساکنین اشرف تا به آخرین لحظه در اشرف ماندند، و چون به لیبرتی رفتند از موشک و ترورهای پی در پی سپاه قدس هراس به دل ندادند؟ پس چرا رژیم سرنگون نشد؟

از فریدون مشیری یاری می جویم:

در پی آن همه خون،

که بر اين خاک چکيد.

ننگمان باد اين جان!

شرممان باد اين نان!

ما نشستيم و تماشا کرديم.

در شب تار جهان 

در گذرگاهی تا اين حد ظلمانی و توفانی،

در دل اين همه آشوب و پريشانی، 

اين که از پای فرو می افتد، 

اين که بر دار نگونسار شده است،

اين که با مرگ در افتاده است،

اين هزاران و هزاران که فرو افتادند؛

اين منم،

         اين تو،

                آن همسايه،

                            آن انسان،

                                        اين ماييم!

  ما،

همان جمع پراکنده،

همان تنها،

آن تنها هائيم!

اين همه موج بلا در همه جا می بينيم

آی آدم ها را می شنويم

ليک می دانيم دستی از غيب نخواهد آمد

هيچ يک حتی يکبار نمی گوئيم با ستمکاری نادانی اينگونه  مدارا نکنيم

آستين ها را بالا بزنيم

دست در دست هم از پهنه آفاق برانيمش

مهربانی را، دانائی را، بر بلندای جهان بنشانيمش

آی آدم ها…موج می آيد.

به خلاصه بگویم، یکی از دلایل سرنگون نشدن جمهوری اسلامی، «من» هستم که بقول مشیری «نشستيم و تماشا کرديم» و با درود به تمامی فرزندان خلق که جان فدای آزادی خلق و میهن کردند،

در پی آن همه خون،

که بر اين خاک چکيد.

ننگمان باد اين جان!

شرممان باد اين نان!


حرف و سخن در باره «من» (این قلم) بسیار است، اما همین چند سطر بالا بیان کننده بسیاری از واقعیتها در باره این قلم و هم فکرانش است. نمونه ها بسیار است، اما مشت نمونه خروار است. پس به همین چند سطر بسنده می کنم.
ایکاش با نشاندن «من» بر سکوی اتهام، صد گل می شگفت. اما، شوربختانه سوال همانی است که اول بود: چرا پس از چهل و اندی سال فدا و ایثار (مجاهدین و دیگر نیروهای چپ) جمهوری اسلامی بر قدرت تکیه زده، و وضعیت علیه بودن و زیستن مردم، سال به سال بدتر و حادتر و ویران‌گرتر می‌شود؟ چرا، در پی آن همه خون، بسیاری «نشستيم و تماشا کرديم»؟
به آینه نگاه کنیم! نه! به آینه خیره شویم و از دیدن آنچه می بینیم، تعجب نکنیم. بسیاری از «ما» به دنبال «هلو بپر تو گلو» بودیم. بسیاری از «ما» کم کردیم و زیاد خواستیم، و بسیاری از «ما» هنوز که هنوز است «زیاد» می خواهیم، بی آنکه قدمی، درمی و یا دعایی در حمایت از مبارز خلق ارزانی کرده باشیم.

شاید بهترین پاسخ به این چرا ها را اشرف ربیعی (رجوی) داده باشد «جهان خبردار نشد»!

خیلی ها دیدند، شنیدند، نشستند و تماشا کردند، اما «خبردار» نشدند. به معنی واقعی کلمه، «خبردار» نشدند که در سالهای اول 1360 بر مبارزین چه گذشت. خبردار نشدند که در زندان ها چه گذشت. صدای تازیانه را نشنیدند. صدای ضجه های دخترگان میلیشیا را نشنیدند. کر!! ماندند! کر و کور تا به آن حد که جنایت علیه بشریت رئیسی و اراذل همراهش در تابستان 1367 را هم نشنیدند. «خبردار نشدند» که نهال نوپای مجاهد خلق و مبارزین خلق چگونه آماج شدیدترین طوفانها شد، اما چه استوار ایستادند! حتی،برای لحظه ای به «من» تشر نزدند که:

در پی آن همه خون،

که بر اين خاک چکيد.

ننگمان [ننگتان] باد اين جان!

شرممان [شرمتان] باد اين نان!

«جهان خبردار نشد»!!! و «من» دلیل دوم و یا پاسخ دوم به «تا به کی» «م» است. (اگر این رژیم تاکنون مانده است، بخشی بخاطر کمکاری «من» است. حرف بسیار است، و وقت محدود تا به کمکاری های «من» بپردازیم). اما «من» تنها دلیل نیست، و باید بیشتر و عمیقتر کاوید. باید پرسید «پس چرا»؟

«م»، و بسیاری از اعضای مجاهدین و فعالان سیاسی (در طیف چپ) گویی آمادگی پرداختن به این سوال را ندارند، و از کنار آن به آرامی می گذرند، و این «نپرداختن به سوال های کلیدی» مهمترین و ستون خیمه و دلیل دیگری برای ماندگاری جمهوری اسلامی است. آنهایی که دست در آتش دارند، به این سوال پاسخ نمی دهند که «پس چرا»؟ یک دلیل واضحش اینست که من «نشستم و تماشا کردم»؛ شرمم باد. ولی آیا این تنها دلیل و ستون خیمه این جمع بندیست؟

فعالین و نهاد های سیاسی نمی خواهند با سوالهای کلیدی روبرو شوند. نمی خواهیم به چراها پاسخ بدهیم. به «تا به کی» ها پاسخ بدهیم.  اصولا نمی خواهیم به هیچ سوالی پاسخ بدهیم. اما، تا زمانیکه نپذیریم جمهوری اسلامی توانسته کلیه فعالیتهای سیاسی، دیپلماتیک و نظامی اپوزیسیون را به چالش بکشاند و با حداقل تلفات در جایگاه خود مستقر بماند، در بر همین پاشنه می چرخد. این قلم بار مسوولیت و کمکاریهای خود را می پذیرد. هرآنچه در باره این قلم گفته شود درست است. اما، برای فرار از پاسخ به حداقل ها قناعت نکنیم. با به مسلخ کشیدن علی و علی ها، صورت مساله پاک نمی شود. شاید با انتقاد تند و بیرحمانه، علی و علی ها، ببرّند، یا متنّبه شوند، اما و با این وجود، هنوز پاسخ داده نشده است، که «پس چرا جمهوری اسلامی سرنگون نشد»؟

از سوی دیگر، سوال «تا به کی» هرچند تا حدودی درست است؛ اما انحرافیست (منظور از انحرافی، توهین به «م» نیست). این سوال، من غیر مستقیم، می خواهد توپ را به زمین کس، نهاد، و… دیگران بیندازد و خود را از شرّ پاسخگویی و ریشه یابی رها کند (حتی اگر عمدی نباشد).
در مراسم ضبط شده انتخاب زهرا مریخی بعنوان مسوول اول سازمان مجاهدین که اخیرا در سایت مجاهدین بازتکثیر شد (من هوادار سازمان نیستم، اما جهت آگاهی از مسائل جاری، داده ها را دنبال می کنم)، مجاهد خلق مهوش سپهری در تعریف و شهادت به توانایی های زهرا مریخی، به انتقاد از خود می پردازد (حدود 24 دقیقه). شایان توجه اینکه در سال 1376، حدود 24 سال پیش از این «مریم رجوی ضمن تبریک به‌ مهوش سپهری، گفت «با ایقان و اطمینان می‌توانم بگویم که از این به ‌بعد در کادر سازمان مجاهدین خلق ایران، نسرین به‌عنوان همردیف من در زمینه تشکیلاتی، ایدئولوژیک و انقلاب، تک‌تک شما به‌خصوص شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق،‌ می‌تواند مسئولیت به‌عهده بگیرد و از عهده همه آنها بر‌آید».

در اینکه مجاهدین در جلسات درونی چه می گویند و چگونه از خود انتقاد و از دیگری تعریف می کنند مبحثی است که به خودشان مربوط می شود، اما با گوش دادن به آن سخنان مفهوم پایه ای «انتقاد از خود» در ذهن شنونده بیرنگ شده و به مبحثی «فورمالیستی» تبدیل می شود؛ و این بر میگردد به آنچه سالها پیش در سازمان مجاهدین رسم شد «آویختن به ریسمان رهبری» که «انتقاد» را به گوشه عزلت کشاند، و در بهترین وجه، به آن، حالتی فرمایشی و فورمالیته داد. حال آنکه امر انتقاد از خود و اصولا، خصلت انتقادپذیری، می بایست یک ویژگی انقلابی میان نیروهای پیشرو باشد.
به هیچوجه نمی خواهم به رهبری مجاهدین و یا دیگر نهادهای سیاسی توهین کنم. مساله رهبری درون هر تشکیلاتی به خودشان و برداشتشان از ایدئولوژیشان بر می گردد. ولی اگر با «م» موافق باشیم که «مشکلات جامعهٔ ایران جمعی ومیلیونی» شده است، چاره ای نداریم بجز اینکه باید پاسخ های ما، و راهکارهای پیشنهادی ما، و سخنرانی های ما هم متوجه آن «جمع و میلیون) باشد، و نه هوادار و سمپاتهای تشکیلاتمان، و یا طیفی محدود که بخشی از جامعه را تشکیل می دهد. با توجه به این نکته، می بایست  به واژه «رهبری» که یکی از «مشکلات روی میز همان جمع میلیونی» است، بپردازیم.

«رهبر» و مشخصات «رهبر» باید تعریف، و به اطلاع عموم رسانده شود. تکرار می کنم «عموم». یعنی من و او و دیگری و نه اعضا و هواداران یک تشکیلات بخصوص.
رهبر و یا مسوول اول یک سازمان، مساله ئی خصوصی و مرتبط با آن تشکیلات است، اما «رهبر برای سرنگونی» باید تعریفی همه شمول داشته باشد. همه فهم باشد تا بتواند همه گیر شود.
به زبانی روشنتر منظورم را بیان کنم.
چه تعدادی از ایرانیان مقیم خارج کشور، «رهبری» آقای مسعود رجوی را می پذیرند؟ کمی فراتر بروم، (با توجه به گزارشاتی که از ایران و کانون های شورشی دریافت می شود)، چه درصدی از جامعه در داخل، رهبری «مسعود رجوی» را قبول دارد؟ کمی این سوال را بیشتر باز کنم. در میان تبعیدیان چند نفر رهبری «رضا پهلوی» را قبول دارد؟ و یا به همان نسبت چه درصدی در ایران رهبری شاهزاده رضا پهلوی را قبول دارد؟
پاسخ به این سوال نمی تواند از روی تعصب تشکیلاتی تنظیم و ارائه شود، در غیر اینصورت در همین جایی می مانیم که هستیم. اگر پاسخ حدود 10-30% باشد (مهم نیست رجوی یا پهلوی)، آنوقت پاسخ به سوال «تا به کی» ساده می شود: تا زمانیکه این عدد از 80% فراتر نرود در بر همین پاشنه می چرخد. و اگر مدعی شویم که رهبری آقای مسعود رجوی، و یا شاهزاده رضا پهلوی از 80% هم بیشتر است، آنوقت سوال پیش می آید که با این جمعیت عظیم چرا شورش مداوم (نه هر 2 یا 3 سال یکبار) دامن زده نمی شود؟ می خواهم بگویم که با اعداد و ارقام بازی نکنیم، خود فریبی نکنیم، و واقعیات را آنگونه که هست بیان و ارزیابی کنیم تا شاید بفهمیم «تا به کی»؟

«م» معتقد است که «ضریب قابل توجهی از ۸۰میلیون ایرانی وجود دارد که در دهه‌های اخیر هرگز مغلوب بازیهای سیاسی، مذهبی، اقتصادی، اخلاقی، روحی و روانیِ اتاق فکر نظام ملایان نشده است. » اگر این فرضیه را بپذیریم، بپرسیم که چه ضریبی از 80 میلیون مغلوب شده است، و چرا؟ اگر بپذیریم که ضریب قابل توجهی مغلوب نشده، باید بپرسیم که پس چرا به «رهبری» گرایش پیدا نکرده است؟ و اگر مصّر هستیم که پیدا کرده اند، باید بپرسیم که چرا آن بخش دیگر پیدا نکرده اند؟ و اصولا چگونه و با چه ابزاری می شود آن بخشی که مغلوب ترفندهای اتاق فکر جمهوری اسلامی شده اند را به طرف جبهه آزادیخواهان جلب کرد؟ و اگر تا بحال و در این چهل و اندی سال، نشده اند، باید پرسید، چرا نشده اند؟ آیا اشکال از ما، و از طرح های اتاق فکر ما، و «رهبری» است؟ و یا بخاطر (عدم) ایجاد کانال وصل به آنها، و شاید مقبول نبودن طرح های اتاق فکر ما، و «رهبری»؟ و اگر به این نتیجه (نتایج) رسیدیم، چاره ای نداریم بجز اینکه بپذیریم، جبهه همبستگی ملی تنها راهکار است. در آنصورت و آنوقت است که باید بپذیریم «رهبری» باید «جمعی» باشد. باید بپذیریم که اتاق فکر ما (سرنگونی طلبان) فرمایشی و برای خوشایند «رهبری» فکر نکند، و بالاخره باید بپذیریم که در کردار چهل و اندی سال گذشته، خطاهایی داشته ایم و با تفسیر و تحلیل آنها از تعداد خطا در آینده بکاهیم.

اما این قبیل پیشنهادات فوق الذکر، مورد پسند شورایی ها نیست.
پس از مدال دادن به رودی جولیانی و شریف خواندن جان بولتون (آنهم از سوی رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت برای دوران انتقال)، مجاهدین، این روزها از مایک پمپئو دعوت می کنند تا میکروفونی مجانی در دست بگیرد و تبلیغات انتخاباتی خود را به بهانه تقبیح جنایات رئیسی کلید بزند، و سایت همبستگی ملی هم ترجمان آنرا تمام و کمال منتشر کند. شایان توجه اینکه، کلید واژه «مایک» در این سخنرانی «حسابرسی» است. صحبتی از سرنگونی به معنای اخص کلمه نمی کند. از ایرانی آزاد صحبت میکند، که می تواند با تکیه دادن به شاهزاده رضا پهلوی هم امکانپذیر شود. یکی از هواداران منتقد مجاهدین روزی به من می گفت «همه چی مجاهدین خوبست، بجز اینکه گوش شنوا ندارند». و نداشتن گوش شنوا، دقیقا همان چیزیست که مردم به آن توجه می کنند. آنها، چه مردم ستمدیده و زجر کشیده، و «ارتش گرسنگان» و «تشنگان» و چه بخشی که اصولا وابستگی به نظام ندارند اما «انقلابی» و «مستضعف» هم نیستند، (به بخش وابسته به نظام نمی پردازم) توجه خاصی به آمریکا، و بخصوص ترامپ و کابینه او ندارند، اما کو گوش شنوا، و توجه به ریزه کاری های جامعه شناختی؟ پمپئو به عنوان هوادار ترامپ که برای ادامه حیات سخیفانه خود در کاخ سفید، می خواست مجلس عوام و اعیان آمریکا را به خاک و خون بکشاند، از دموکراسی درکی فاشیستی دارد که برازنده مجاهدین و شورایی ها نیست، اما کو گوش شنوا؟
«دیپلماسی انقلابی» ظاهرا حکم می کند که برای افشای جمهوری اسلامی، می شود به هر لجن و لوشی دست انداخت و به گردن راست ترین و هارترین جناح سیاسی مدال آزادی آویخت. در چنین شرایطی، آقای جمشید پیمان در مقاله اخیر خود برای نیل به همبستگی ملی، می خواهد آگاهی و فرهنگ مردم را بالا ببرد.
این رفتار (به نظر من غلط و به نظر مجاهدین درست و انقلابی)، از دید دیگر نهادها، نیروهای سیاسی چپ و راست دور نمی ماند، و تبدیل به یک پارامتر تصمیم گیری برای همبستگی می شود. برخی التزامی برای خود نمی بینند که این رفتار را تقبیح و مورد سرزنش قرار دهند، اما به هنگام تصمیم گیری، پاسخشان به همبستگی با شورای ملی مقاومت منفی است. برخی دیگر نظر خود را بیان کرده و این رفتار را برآمده از جایگاه طبقاتی شورا و مجاهدین ارزیابی می کنند. آقای رضا پهلوی هم که در چندین مورد مجاهدین را تروریست خوانده و حسابش را از مبارزه مسلحانه برای سرنگونی جدا کرده است. پس علی می ماند و حوضش، و پز سیاسی صدور بیانیه جبهه همبستگی ملی، که پس از چند هفته از رونق افتاد و نه مجاهدین دیگر به دنبالش رفتند و نه نیروهای مطرح در طیف چپ و راست، البته بجز شخصیتهایی مانند آقای جمشید پیمان که به درستی بر همبستگی ملی پافشاری می کنند.

اما آیا «دیپلماسی انقلابی» مجاهدین تنها دلیل تشکیل نشدن جبهه وسیع است؟ بطور حتم خیر.

ناهمخوانی استراتژی برای سرنگونی هم دلیل دیگریست.

اما نخست بپذیریم که برای سرنگونی باید یک استراتژی واحد و مشخص داشت. آقای مسعود رجوی در نشریه مجاهد 369 به این نکته چنین اشاره می کند «در استراتژی نمی توان دوگانه بود. استراتژی بایستی دارای مونیسم یعنی یگانگی باشد. دوگانگی و یا دوآلیزم استراتژیک یعنی این که من از یک طرف فکر کنم که سرنگونی با ارتش آزادیبخش امکان پذیر است، و از طرف دیگر هم عنصر بین المللی، مثلا توسط آمریکا و یا انگلیس، ابدا، بالاخره کدام یک از اینها درست است؟ هردو که نمی تواند با هم درست باشد. متناقض است . باید حساب را روشن کنیم». (علی ناظر: پاشنه آشیل، بازتکثیر در دیدگاه، از نشریه آزادی، شماره 12، ص47، 1376).

علی ناظر در ادامه همان مقاله می نویسد، «البته هستند کسانی که دستگاه فوق را بیشتر به «تمام نگرها» نزدیک می بینند تا به «ساختار نگرها». از دیدگاه این گروه، هر سه دستگاه اجتماعی، سیاسی و نظامی باید در موازات با یکدیگر پیش روند تا هرکدام بتوانند حفره ها و یا نقاط ضعف مقطعی یکدیگر را پر کنند، نتیجه می گیرند که استراتژی ارتش آزادیبخش، تنها زمانی راندمان دارد که دو دستگاه دیگر سیاسی و اجتماعی، هم جوابگو باشند» (همانجا، ص 48).

برای روشن شدن چندسطر بالا، لازم است موضعگیری های آقای رضا پهلوی، که به سرنگونی از طریق مبارزات مدنی باور دارند، و دروازه برای ورود سپاه پاسداران و پیوستن به ایشان باز گذاشته اند، را با استراتژی مبارزه مسلحانه از طریق ارتش آزادیبخش ملی ایران، و یا کانون های شورشی که ارتش آزادی را تشکیل خواهند داد، مقایسه شود.
در اینجا مطرح نیست که از دیدگاه مردم ستمدیده ایران، استراتژی آقای مسعود رجوی یا آقای رضا پهلوی بهتر و پسندیده تر است، بلکه ناهمخوانی این دو استراتژی، و در نتیجه غیر ممکن بودن اتحاد برای سرنگونی بین این دو، حائز اهمیت می شود. به همین نسبت به موضعگیری حزب کمونیست کارگری، و یا ….. توجه شود. چگونه می شود از مجاهدین خواست با حزب دموکرات کردستان هم پیمان شود، وقتی که حزب دموکرات کردستان پیش از این، از شورا اخراج شده است؟
چگونه می شود از شخصیت های فعال سیاسی توقع به همسویی و هم جبهه ئی با شورای ملی مقاومت ایران داشت، وقتی که هدایت متین دفتری با ناسزا و تهمت از شورا اخراج شد؟ چگونه می شود از صاحبان نظر، نویسندگان، شعرا، و دیگر شخصیتهای سرنگونی طلب دعوت به پیوستن به جبهه همبستگی ملی کرد، هنگامیکه برخوردهای شورا با محمدرضا روحانی و کریم قصیم، پس از استعفایشان از شورا مشاهده شد؟ حتی اگر بپذیریم دلیل فحش و فضیحت و ناسزا به این شخصیتها و یا نهادهای سیاسی درست است (که من با این قبیل برخوردها شدیدا زاویه دارم)، چگونه می شود انتظار داشت که شخصیتها، و متفکرینی که می توانند اتاق فکر سودمندی برای جبهه سرنگونی طلبان تشکیل دهند، قدم پیش بگذارند و به جبهه همبستگی ملی بپیوندند، و از فردای خود مطمئن باشند که مورد خشم و غضب قرار نمی گیرند، اگر بر فرض مثال، با صحبت «رهبر»، مجاهدین، و یا مصوبه ای مخالفت کنند؟ و یا اینکه تصمیم به استعفاء بگیرند؟
جبهه همبستگی ملی، معنای خودش را دارد، و شورا در بندهای تصویب شده اشاراتی دارند که خلاصه آن میشود، سرنگونی طلب بودن، و با جمهوری اسلامی زاویه داشتن. در هیچ کجای این بیانیه، و حتی شروط و اما و اگرهایی که در مصاحبه های بعد از انتشار بیانیه شنیده و خوانده شد، گفته نشده بود که نمی شود با کسی و سازمان و شخصیتی در جبهه همبستگی ملی، مخالفت کرد. اصولا خنده دار است اگر این چنین شرطی وجود داشته باشد. اما شواهد طی سه دهه گذشته نشان می دهد که اولا حرف آخر را مجاهدین می زنند، و ثانیا، این شورا (و مجاهدین) هستند که تعیین می کنند چه حرف و عملی خطاست، گناه است، خیانت است و البته چوب لای چرخ سرنگونی گذاشتن و بلندگوی دشمن شدن است.
آقایان هدایت متین دفتری، روحانی و قصیم، پیش از ترک شورا، از فعالترین شخصیتهای شورا بودند. آقایان روحانی و قصیم در سرما و گرما، کنار معترضین در خیابانها و در حمایت از حقوق ساکنین اشرف و لیبرتی بی وقفه سخنرانی می کردند. آیا نحوه نگرش آقای هدایت الله متین دفتری تا به آن حد نزدیک به خیانت بود که می بایست اخراج شود؟ متاسفانه، آقایان روحانی و قصیم در سخنرانی های درون شورایی (در آنزمان هنوز عضو بودند) علیه آقای هدایت متین دفتری مواضعی گرفتند که مخالف مواضع امروز آنهاست.
در آنروز، برای این دو انسان محترم، پاسخ آری بود. هرآنچه هدایت متین دفتری گفته و نوشته بود، می بایست به شدیدترین نحو تقبیح شود. نتیجه اینکه، در آن «دادگاه غیابی» که متهم (متین دفتری) غایب بود، آنچه این دو انسان محترم گفتند، دو دهه بعد دامان خودشان را گرفت. به همان فضاحتی که متین دفتری را از شورا اخراج کردند، به همان شدت با استعفای این دو برخورد شد. با یک تفاوت، آقای هدایت متین دفتری، که انسانی متین و به اندازه لازم و کافی با تجربه ایست، پاسخ ناسزا ها را در شماره ای از آزادی منتشر کرد و پاسخی مستقیم نداد. اما آقای محمدرضا روحانی، که گویی در مدت عضویتشان در شورا، صابون مجاهدین به جامه شان خورده بود، بی ترمز پاسخگو شدند، و سطح خود را تا به آن اندازه پایین آوردند که در برخی از رسانه ها، آنچه برازنده ایشان نبود، در پاسخ به تهمت ها و ناسزاهای مجاهدین، از دهانشان بیرون آمد، و هرآنچه تا به آنروز در باره مجاهدین گفته بودند را یکشبه به سطل زباله ریختند.
گویی که تاریخ مجاهدین با تعریف و تمجید ایشان ذرین تر، و با تقبیح و نفرین ایشان متعفن می شود. (و به همان نسبت، آبرو و جایگاه سیاسی متین دفتری و قصیم و روحانی منبعث از پیوستن به شورا و حمایت از مجاهدین نبود که با لعن و نفرینی شورا، بر باد رود).
عيسي به رهي ديد يکي کشته فتاده

حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که «کرا کشتي تا کشته شدي زار؟

تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت


اما، هرچه بود و هرچه گفته شد و هر خطایی که صورت گرفت، یک واقعیت روشن شد. پاسخ به سوال «م» که می پرسد «تا به کی»؟ پاسخ به این سوال ساده تر شده است، تا زمانیکه بیاموزیم انسانها حق بیان دارند. تا زمانیکه شورایی ها (که برخی از آنها بهترین عزیزان خود را در راه آزادی و سرنگونی فدای خلق کرده اند) بفهمند که نمی توانند ماده الحاقی تصویب کنند و حقوق رکن چهار (مطبوعات) را به زیر سوال ببرند، ولی در عین حال، توقع داشته باشند که جبهه همبستگی ملی مورد استقبال قرار بگیرد.

ایجاد ترس، حتی ترس کاذب، دشمن را نمی ترساند، اما دوست را به فکر می اندازد.

بارها نوشته ام، باز هم می نویسم. نه زندانی سیاسی جمهوری اسلامی بوده ام و نه در زندان های این جنایتکاران شکنجه شده ام، و تنها کوله باری که دارم، باورم به سرنگونی تمامیت نظام جمهوری اسلامی، و احترام به و پیاده شدن مفاد بیانیه حقوق بشر، در ایران است. اگر این چنین بیرحمانه نقد می کنم، و (شاید) ناعادلانه به مجاهدین و شورا می تازم، یک دلیل بیشتر ندارد. چهل و اندی سال از 1357 می گذرد. مبارزه بیش از آنچه انتظار می رفت طولانی شده است. باید فکر دیگری کرد. باید خانه تکانی کرد. باید اندیشه های برآمده از سالهای 1960 را به دور ریخت، و با درک مشخص از این دوران، به مبارزه برای سرنگونی ادامه داد. هرکار و عملی که معقول و لازم است را باید کرد بجز بالا بردن دستها و تسلیم شدن به پدیده متعفن و پوسیده جمهوری اسلامی، و یا شراکت در جنایات آن.
بطور مثال، برنامه شورا، اساسنامه و وظایف مبرم شورای ملی مقاومت، که در بدو تأسیس توسط مجاهدین و آقای بنی صدر تهیه شد، شامل مرور زمان شده است. ماده و تبصره به آن اضافه شده، اما مواردی است که به اندازه کافی روشن نیست. با توجه به تغییرات اقلیمی، سیاسی، ژئو پلیتیک و… می بایست بازنویسی شود.
آقای مسعود رجوی که به عنوان «سخنگو» معرفی شده اند (فصل اول، بند 8 – «مسئولیت اینجانب (مسعود رجوی) نیز، چه به عنوان مسئول و سخنگوی شورا و چه در مقام تشکیل دولت موقت جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران، صرفا موقتی است» (ص 10، منتشر شده در 30/تیر 1363 – پس از خروج آقای بنی صدر). اما ایشان اکنون در جایگاه «رهبر مقاومت» فعال هستند. هرچند این امری عقیدتی برای مجاهدین است، اما آقای مهدی سامع و رفقایش، و دیگر اعضای شورا هم به «رهبر مقاومت» بودن آقای مسعود رجوی، تن داده اند. ولی به لحاظ مصوبات شورا، ایشان فقط سخنگوی شورا هستند، در شورا «رهبر» قید نشده است.

یا مثلا عنوان جمهوری. اخیرا بسیار شنیده می شود که اعضای مجاهدین و شورا از «جمهوری دموکراتیک» صحبت می کنند، حال آنکه چنین ترمی اصولا در شورا وجود ندارد. ترم اصلی «جمهوری دموکراتیک اسلامی» است، و مجاهدین هم بسیار در باره گنجاندن و اهمیت واژه «اسلام» در این عنوان صحبت کرده اند. در برنامه شورا آمده، «از اینرو احراز حاکمیت مردمی از طریق دولت موقت جمهوری دموکراتیک اسلامی، ارزشمندترین رهآورد مقاومت عادلانه ملت ایران است؛ ره آوردی که به اعتقاد مسلمانان راستین، اراده ی خدا نیز در پهنه اجتماعی، اساسا و تاریخا از طریق آن به ظهور می رسد» (همانجا، صفحه 13). و یا در جای دیگری آقای مسعود رجوی تأکید می کند «…سفارش می کردم که با این ترکیب، یعنی با حفظ کلمه اسلام در نام دولت موقت، این حربه را از دست دشمن در بیاورید و نگذارید جنگ خودش با مردم را به جنگ اسلام و غیر اسلام تبدیل کند…» (کنفرانس رادیو – تلویزیونی…. ص117). کسی نیست که بپرسد طبق کدام مصوبه، جمهوری دموکراتیک اسلامی به جمهوری دموکراتیک تغییر نام داده است؟ و یا اینکه موارد مشابه….
با توجه به طولانی شدن و پیچیده شدن دوران مبارزه، این «برنامه» می بایست بازنگری شود. چنانکه ملاحظه می شود، جبهه همبستگی ملی باید طبق داده های روز تشیکل شود. یک شخصیت یا نهاد سیاسی باید بداند با کدام شورا همبسته می شود، شورایی که به جمهوری دموکراتیک با ویژگیهای مشخص خودش، یا جمهوری دموکراتیک اسلامی با مشخصه های لازم و اجباری خودش، پایبند است؟ در غیر اینصورت، آنهایی که خواهان پیوستن هستند، با یک سری سوال روبرو می شوند که نه پاسخی هست و نه پاسخگویی.

آقای جمشید پیمان در آخرین مطلب خود «پایین کشیدن جمهوری اسلامی از راه بالا کشیدن آگاهی و فرهنگ مردم!» (سایت همبستگی ملی، 31 شهریور 1400) به درستی به بالا بردن آگاهی و فرهنگ مردم اشاره می کنند، اما متاسفانه (غیر عمد) توپ را به زمین مردم انداخته و عدم سرنگونی را به پایین بودن آگاهی و فرهنگ مردم سنجاق می کنند. حتی اگر این فرض هم درست باشد، می توان پرسید که در این چهل و اندی سال که فرهنگ و آگاهی مردم (به اندازه لازم و کافی) بالا نرفته، تقصیر کیست؟ جمهوری اسلامی (که به هرحال مرتجع است و نانش از پایین نگاهداشتن سطح آگاهی و فرهنگ جامعه تأمین می شود)، و یا عدم توجه اپوزیسیون به این نکته ظریف و مهم که ایشان می فرمایند؟ رخ ندادن همبستگی ملی را می توان در همین چارچوب بررسی کرد.
برای لحظه ای به یک فرض غیر محال بپردازیم (که اصلا قبول ندارم). روحانی و قصیم و متین دفتری و ….. خائن و جاده صاف کن جمهوری اسلامی هستند، آیا از خود پرسیده ایم چرا شاملو و …. دیگر فرهیختگان توان ماندگاری در شورا را نداشته و یا به این شورا نپیوسته اند؟
قاعدتا، و ظاهرا، نگارنده این سطور شمشیر را از رو بسته و تا می تواند یکطرفه به شورا و مجاهدین می تازد. اما، باور کنید، منظور اصلا و ابدا ضربه زدن به شورا و مجاهدین نیست. آنهایی که با اخلاق و اصول این قلم آشنا هستند می دانند که من شاید آخرین فردی باشم که حرمت و جایگاه جانباختگان این دو نهاد را نادیده گرفته و ظالمانه به آنها بی حرمتی کنم. آنچه می نویسم، فاکت و واقعیت است، و نه تهمت و افترا و نمک پاشیدن بر بدن مجروح این دو نهاد.

نمی توان ریشه یابی کرد، بی آنکه به واقعیات آنگونه که هست، و دائما خود را به ما عرضه می کند، اشاره نکرد. به فلان شاعر و نویسنده جدا شده از شورا، و یا زاویه دار با شورا می شود برچسب زد، اما به شاملو، ساعدی، خویی، و…. نه (هرچند که هرکدام اشکالات خود را داشته اند). آنها همه چیز بودند بجز خائن، آنها کمبود بسیار داشتند، اما با همه این کمبود ها، آقای مسعود رجوی حاضر بود «به اندازه وزن آنها طلا» هزینه کند. با این وجود دوام نیاوردند. چرا؟ و یا در مورد متخصصین «بازگرداندن متخصصین به بهای طلا» (کنفرانس رادیو تلویزیونی مسئول شورای ملی مقاومت، در باره گسترش شورا…. انتشارات دبیرخانه، اردیبهشت 1373، ص 166). اخیرا نامه ای از سوی 400 استاد در سایت مجاهدین منتشر شد « روز ۲۳شهریور نامه‌ٔ ۴۰۰ استاد دانشگاه و متخصص ایرانی مقیم آمریکا، نامه‌یی به جو بایدن رئیس‌جمهور ارسال کردند. آنها در این نامه خواستار محاکمه و محکومیت آخوند رئیسی شدند و از جو بایدن خواستند که در سخنرانی دیدگاههای گسترده دوحزبی در سنای آمریکا و کارشناسان سازمان ملل و عفو بین‌الملل را برجسته کند. این نامه در رسانه‌های جهانی بازتاب گسترده‌یی داشته، برخی از آنها از نظرتان می‌گذرد». که می بایست از این اساتید و متخصصین قدردانی کرد. آیا پرسیده شده که چرا این 400 استاد و متخصص عضو شورا نیستند. موانع چیست؟ (و اگر عضو هستند چرا گسترش شورا به اطلاع عموم رسانده نشده و «جهان خبردار» نشده است؟) از میان هنرمندان در موسیقی، تعداد قلیلی از جمله بانو مرضیه، آقایان عماد رام، و منوچهر سخایی و… به شورا پیوستند، اما اکثریت جذب نشدند. می شود هزاران دلیل مالی و غیره آورد، ولی هرچه که بود و هست، از جمعی بزرگ، تعدادی اندک پیوستند. چرا؟ آیا بخاطر این بود که «فرهنگ و آگاهی مردم» پایین بود؛ و یا اینکه «فرهنگ و آگاهی آلترناتیو دموکراتیک» برای جذب و نگاه داشتن اندیشه ورزان «دگر اندیش» پایین است؟

می خواهم این بخش را اینگونه جمع بندی کنم.

«مجاهد» به معنای اخص کلمه تعریف مشخصی دارد. «شورا» هم به همچنین، ولی وقتی در ادامه این دو ترم، واژه «خلق» و «ملی» می آید، تعریف آن واژگان تغییر، و اهمیتش دو صد چندان می شود.

یک بار است که فردی و یا نهادی می خواهد در راه خدا مجاهدت کند، و می گوید «یا ایّها النّبى جاهد الکفّار و المنافقین واغلظ علیهم»، «اى پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و در برابر آنها روش سخت و خشن در پیش گیر.» (سوره توبه آیه 73)  سپاه پاسداران، و بسیجی ها، و همسنخ های آنها چنین می کنند، و از این آیه پیروی می کنند. چرا که در سوره محمد آیه 13 هم به آنها تلقین شده که «و لنبلونّکم حتّى نعلم المجاهدین منکم و الصّابرین» (ما قطعاً همه شما را مى‏آزمائیم، تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از میان شما کیانند(و مجاهد نماها و منافقان چه کسانى)). در اینجا تکلیف بر همه باورمندان و کافرین مشخص می شود و مرز بین دوست و دشمن، منافق و صابران تعیین می شود.
اما وقتی خود را «مجاهد خلق ایران» نامیدیم، و تا مدتها سخن خود را چنین آغاز می کنیم که «بنام خدا و به نام خلق قهرمان ایران»، واژه «مجاهد» رنگ و بوی دیگری می گیرد. مجاهد در این چارچوب نه تنها به «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا» (سوره نساء آیه 95)، پایبند شده و عقیده و جهاد خود را بر این آیه سوار کرده است، بلکه به «خلق» هم متعهد می شود. نه به مانند لشگر فاطمیون، بلکه به خلق ایران. این «تعهد» به «خلق ایران» نه تنها موتوری پیشبرنده است، بلکه «سدی بازدارنده» هم است. از یک سو این نهاد را خلقی، و ملی می کند، و از سوی دیگر از لغزش به ورطه فاشیسم بازمی دارد.
شورا هم به همچنین. «شورا» در بسیاری از واژگان سیاسی و عملیاتی بکار برده می شود. اما، وقتی دو واژه «ملی» در وهله اول، و «مقاومت» در دومین اولویت، که هر سه به «ایران» سنجاق شده است،عنوان شورا می شود؛ مسولیت و تعهد اعضای محترم شورا را دو صد چندان می کند.

با توجه به این نکات، نه «مجاهد خلق ایران»، و نه عضو «شورای ملی مقاومت ایران» نمی تواند، یعنی اجازه ندارد، ماده الحاقی تصویب کرده و رکن چهارم را به زیر سوال ببرد. تکرار می کنم. «اجازه ندارد». حتی اگر زورش زیاد باشد. حتی اگر یل و کوپالی داشته باشد به بزرگی آنچه که هست. حتی اگر مسول اولش مسعود رجوی و یا مریم رجوی و یا فهیمه اروانی و یا زهرا مریخی باشد. حتی اگر 30 هزار شهید داده باشد. حتی اگر رئیس ساواک قبلی عربستان و یا رئیس ساواک قبلی آمریکا (مایک پمپئو) در گردهمایی های آنها شرکت کنند. هیچ یک از اینها به عضو منفرد شورا، و یا سازمان پرافتخار فدایی خلق ایران، و یا سازمان غرقه به خون مجاهدین خلق ایران، اجازه نمی دهد «آزادی بیان، اندیشه، و مطبوعات» را به هر دلیلی، ممنوع، محدود، و یا تحریم کند. «اجازه ندارد».

آقای مسعود رجوی تأکید می کنند:

«….

الف – آزادی کامل عقیده و بیان و منع هرگونه سانسور و تفتیش عقاید.

ب- آزادی کامل مطبوعات، احزاب، اجتماعات، جمعیتهای سیاسی و نیز اتحادیه ها و انجمنها و شورا ها و سندیکاهای مختلف به استثنای احزاب و دستجات ضد انقلابی وفادار به شاه و خمینی، این آزادی تا مرز قیام مسلحانه برعلیه نظام مشروع و قانونی کشور، هیچ محدودیت اصولی ندارد.» (همانجا ص158).

اینچنین می توان «آگاهی و فرهنگ مردم» را بالا کشید، و نه با تصویب ماده الحاقی.

چنانکه ملاحظه می شود، و قلبا و صمیمانه پوزش می خواهم اگر تند روی می کنم، تشکیل جبهه همبستگی ملی، به بالا کشیدن «آگاهی و فرهنگ مردم» خلاصه نمی شود. این درخت تنومند باید ترمیم شود. بسیار تنومند است، اما باغبان، مدتی است که از آن چشم برداشته است.
باید بپرسیم که چرا در میان اینهمه انسان فرهیخته و دانشمند و شاعر و نویسنده و …. تنها تعداد اندکی در شورا جمع شده اند. آیا همه «رژیمی» و «خائن» و «ضد خلقی» هستند؟ اگر نه، آیا همه «واداده» و «خرده بورژوا» و «لیبرال» هستند، اگر نه، پس چرا این جمع پراکنده، به گرد این شمع سوزان پروانه وار نمی چرخند؟ آیا به راستی جمهوری اسلامی «پیروز» شده و ما سرنگونی طلبان «شکست» خورده ایم؟ و «ما همان جمع پراکنده» باید فاتحه همبستگی ملی را بخوانیم؟

از دل تیره امواج بلند آوا
که غریقی را در خویش فرو می برد
و غریوش را با مشت فرو می کشت
نعره ای خسته و خونین، بشریت را
به کمک می طلبید:
«…آی آدم ها…آی آدم ها…»

ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا آز آن مهلکه –شاید- برهانیمش
به کناری برسانیمش!…
موج می آمد چون کوه و به ساحل می ریخت
با غریوی
که به خاموشی می پیوست
با غریقی که در آن ورطه، به کف ها ، به هوا
چنگ می زد ، می آویخت…
ما نمی دانستیم
این که در چنبر گرداب گرفتار شده است
این نگون بخت که این گونه نگون سار شده است
این منم
این تو
آن همسایه
آن انسان
این ماییم!
ما همان جمع پراکنده
همان تنها
آن تنهاهائیم!
همه خاموش نشستیم تماشا کردیم
آن صدا ، اما خاموش نشد
«…آی آدم ها…»
«…آی آدم ها…»
آن صدا هرگز خاموش نخواهد شد
آن صدا در همه جا دائم در پرواز است!
تا به دنیا دلی از هول ستم می لرزد
خاطری آشفته است
دیده ای گریان است
هر کجا دست نیاز بشری هست دراز
آن صدا در همه آفاق طنین انداز است
آه اگر با دل و جان گوش کنیم
آه اگر وسوسه نان را یک لحظه فراموش کنیم
آی آدم ها را
در همه جا می شنویم
در پی آن همه خون
که بر این خاک چکید
ننگ مان باد این جان!
شرم مان باد این نان!
ما نشستیم و تماشا کردیم!
در شب تار جهان
در گذرگاهی تا این حد ظلمانی و طوفانی!
در دل این همه آشوب و پریشانی
این که از پای فرو می افتد
این که بر دار نگون سار شده است
این که با مرگ در افتاده است
این هزاران و هزاران که فرو افتادند
این منم
این تو
آن همسایه
آن انسان!
این ماییم!
ما همان جمع پراکنده ، همان تنها
آن تنهاهائیم!
این همه موج بلا در همه جا می بینیم
آی آدم ها را می شنویم
نیک می دانیم
دستی از غیب نخواهد آمد
هیچ یک حتی یک بار نمی گوییم
با ستم کاری، نادانی اینگونه مدارا نکنیم
آستین ها را بالا بزنیم
دست در دست هم از پهنه آفاق برانیمش
مهربانی را…
دانایی را
بر بلندای جهان
بنشانیمش!
آی آدم ها …!
موج می آید…
(فریدون مشیری-ما همان جمع پراکنده)

ادامه دارد….

شاد باشید

علی ناظر

1 مهر 1400
23 سپتامبر 2021

شکست یا پیروزی – بخش سوم

لینک به بخش های پیشین (1، 2)

آقای جمشید پیمان به درستی می نویسند که «پایین کشیدن جمهوری اسلامی از راه بالا کشیدن آگاهی و فرهنگ مردم!» است. در این راستا، شاید خوب باشد به برخی از استراتژی ها، و شخصیتهای مطرح بپردازیم.

در این مقطع از زمان، شاهزاده رضا پهلوی، و آقای مسعود رجوی مطرح ترین شخصیتها در صحنه هستند. بعدا به آقای رضا پهلوی می پردازیم؛ اما فعلا به نکاتی چند پیرامون آقای مسعود رجوی تأمل کنیم.

به آنچه واواک و عناصر وابسته به دشمن، درباره مسعود رجوی در زندان شاه چه می گویند، و چرایی به اعدام محکوم نشدن وی، حرف و حدیث بسیار است. در صورت علاقه، خوانندگان می توانند در گوگل جستجو کرده و به موارد مورد دلخواه خود برسند. برای من، «مسعود رجوی» مثل هر انسان دیگری، پر از خطا و اشتباه، کمبودها، خودخواهی ها، خودمحوری ها، و «من» و «من برتر» است. چرا؟ چون انسان است. برخلاف بسیاری که سعی می کنند از او هیولا، و یا فرشته در اذهان مخاطب ترسیم کنند، بر این باورم که او نه هیولاست و نه فرشته. نه مملو از گناه و خطا و نه معصوم. او یک انسان است که به یکسری باورها، پایبند است، و در راستای پیاده و عملی شدن این باورها حداکثر تلاش خود را کرده و می کند. این اصرار بر باورها، بسیاری را به این باور رسانده که او، خودمحور و بلندپرواز است.