«تروریستها» – متن کامل – نوشته شده 1390

بخش اول

چند روز پیش ایمیلی از دوستی دریافت کردم که ایمیل یکی از فعالین سیاسی را جهت اطلاع به من ارسال کرده بود.

چند عکس و متنی کوتاه ضمیمه آن ایمیل شده بود. عکس ها از برنامه ای از بی بی سی عاریه گرفته شده بودند و مبین گزارشی بودند که مجاهدین جهت انجام سخنرانی های برخی از سران بازنشسته آمریکایی، پول داده اند. فلان افسر ارتش گفته اینقدر پول گرفته، و بهمان سیاستمدار باز نشسته گفته آنقدر  پول گرفته است.

کمی از جایگاه شخصی خود و دیدگاهی که نسبت به «آمریکا»، «سیاست» و «زد و بندها» داریم فاصله بگیریم، و با نگاهی دیگر به این مقوله بنگریم. فقط برای لحظه ای به «جهانخوار» بودن آمریکا توجه نکنیم. لحظه ای «زد و بندهای آمریکا و رژیم» را نادیده بگیریم. لحظه ای «طرح آمریکا» برای انتقال و قتل ساکنین اشرف در گوشه ای نامشخص از عراق را فراموش کنیم. فقط روی این نکته تمرکز کنیم که یک «مشکلی» روی میز مجاهدین است، و باید این «مشکل» و یا «مانع» را از سر راه بردارند. بدون شک، برای حل این مشکل، و حذف این مانع باید بها پرداخت.

این مشکل اما چند بُعدی است، و هر بُعد آن پیچیده تر از بُعدی دیگر.

بُعد اول

در یک سو، رژیمی جانی که حاضر به هر دنائتی است قرار دارد. در طرفی دیگر، آمریکا  قرار دارد که برای حفظ «منافع ملی» و «منافع جهانخواری» اش حاضر است با هر لجنی همبستر شود. این دو کمر همت بسته اند تا سلطه خود بر ایران و منطقه را تثبیت کنند. این دو، یک سری نقاط مشترک دارند، و یک سری نقاط افتراق. در این همصدایند که باید به شکلی سر مجاهدین را زیر آب بکنند – بی صدا، و یا پر سر و صدا. بخشی از دولتمردان آمریکا به این نتیجه رسیده اند که بودن این سازمان در لیست تروریستی بهتر از نبودن آن در لیست است. این نقطه اشتراک آمریکا با رژیم است. نقطه افتراق این دو، زیاده خواهی رژیم و خسّت آمریکا در سهم دهی است. 

واقعیت این است که وکیل مجلس و سناتور و سیاستمداران و رؤسای ارتش این و آن کشور غربی که امروز روی سکوی سخنرانی است، تا همین دیروز رأی به ابقای این سازمان در آن لیست می داده است. تا همین دیروز بر سر آن سازمان بمب می ریخته، و تا همین دیروز سنگ را بسته و سگ را رها کرده که نیروهای مالکی افراد غیر مسلح این سازمان را به گلوله ببندند.

واقعیت این است که این سازمان در خفا و در عیان متعهد شده که عملیات نظامی نکند. کلیه تسلیحات نظامی خود را دو دستی به همین شخصیتهای متعهد به «اخلاق؟» تحویل بدهد. «مشکل» از دل بستن کودکانه مجاهدین به وعده های خبیثانه سیّاس ها شروع شد. طولی نکشید که همه متوجه شدند «خلع سلاح داوطلبانه» دردی را دوا نمی کند. اما مگر راه دیگری بود؟ «شهیدپروران» می خواستند که مجاهدین علیه آمریکا تا به آخرین نفر و قطره خون مقاومت کند. اما صحیح ترین راه نبود. مجاهدین بر این باور بودند که باید بمانند، و در طول زمان موقعیت خود را تثبیت کنند.

واقعیت این است که از آنروز تا بحال، دوبار به مقر آنها در اشرف حمله شده و خون افراد غیر مسلح بر زمین ریخته شده است.

واقعیت این است که در دوسال گذشته آمریکا سکوت کرده است. مجاهدین با هر زبان و کلام مؤدبانه وارد مذاکره شده اند، و در حالیکه سازمان ملل و آمریکا و صلیب سرخ برّ و برّ به تماشا نشسته بودند، نیروهای مسلح نوری المالکی به آنها حمله کردند. سکوت کردند تا شاید نوری المالکی بتواند این «سازمان تروریستی» را به نمایندگی از سوی رژیم اسلامی متلاشی کند.

واقعیت این است که کسی به رأی دادگاه فرانسه و فدرال آمریکا، اسپانیا، و اروپا و انگلستان که علیه این «برچسب تروریستی» حکم داده اند توجه نمی کند، نمی خواهد توجه کند.

واقعیت این است که آن بخش از دولتمردان آمریکایی تمام این مطالب را می دانند، می خوانند، و روز روزش بازهم پشت این «برچسب تروریستی» سنگر گرفته و از آنجا تک تیراندازی می کنند. هدفشان خشنودی رژیم اسلامی، و کُند کردن پروسه سرنگونی است.

واقعیت این است که این «برچسب» در بیابانهای عراق، و یا خاک ایران به تصویب نرسیده است، که بخواهد در اشرف و یا ایران حذف شود. این برچسب در دالانهای وزارتخارجه بحث شده، تصمیم گرفته شده، و در همان دالانها به تصویب رسیده شده است. و باید در همان دالانها حذف شود.

در این میان، عده ای «پر شور و فتور» که از «رئال پلیتیک» درک صحیحی ندارند. در یک اندیشه انقلابی و ایدئالیستی از مجاهدین توقع دارند تا سینه سپر کرده و «حسین وار» بر دشمن بتازد و حق خود را بگیرد. برای این عده «مرگ حق است برای همسایه». باید سینه سپر کرد، گلوله خورد، در خون خود غلطید، اما تنها به شرطی که «سینه»، سینه مجاهد خلق باشد. باید ایدئالیست بود، اما فقط برای مجاهد خلق. باید فریاد «هیهات منالذله…..» به گوش جهانیان برسد، اما فقط از گلوی مجاهد خلق.

فرهنگ مبارزاتی این عده بر روی تز «برو جلو من هواتو از این دور دارم» سوار شده است. مبارزان را به «خودکشی» تشویق، و سپس عالمانه «خود کشی» را تقبیح می کنند. «شهادت» را ارج می نهند، اما «شهادت مجاهد» را به زیر سوال می برند.

واقعیت این است که در این فرهنگ و برای این قشر، مجاهد خلق فقط یک ابزارند. ابزار تضعیف رژیم، و ابزار برای سرنگونی رژیم، اما نه در راستای تصاحب قدرت.

مجاهد خلق خوب است برای «مُردن»، برای «شکنجه شدن»، برای سرودن سرودهای انقلابی، برای همه و همه چیز، بجز تصاحب قدرت. مشکل آنهایی که به «پول دادن مجاهدین» ایراد می گیرند، در اینجا است.

واقعیت این است که مجاهدین فقط مبارزه نمی کنند که سرنگون کنند، مبارزه می کنند که زمام و افسار قدرت را هم به دست بگیرند؛ و این خواست مجاهدین برای تصاحب قدرت، «هراس» ایجاد کرده، و جبهه ای متحد برای نگاهداشتن مجاهدین در لیست تروریستی شکل گرفته است. نه بخاطر اینکه مجاهدین تروریست اند.

اگر مجاهدین از «تصاحب قدرت» کوتاه بیایند، تمام اعضای این «جبهه متحد» رأی به خروج مجاهدین از لیست تروریستی می دهند، چرا که دیگر مجاهدین را «تهدید» ارزیابی نمی کنند. اما لابی های رژیم و سبز سیدی واقعیت را آنطور که واقعی است می بینند، و بی وقفه در آن دالانهای کذایی «هراس آفرینی» می کنند.

در این میان، جمعی «ایدئالیست»، به دنبال «قهرمان» هستند – اگر مرده باشد چه بهتر – «اسطوره” پروری می کنند، به خبر پرداخت پول به سخنرانان، با کراهت برخورد می کنند. این ایدئالیستهای ذهنی، پول دادن به آن شخصیتها، برای باز کردن درهای آن «دالانها»، را «گناه کبیره» می خوانند.

واقعیت این است که بسیاری برای مواردی بس کم اهمیت تر بارها درب خانه این و یا آن وکیل مجلس شهرخودشان را از پاشنه در آورده اند. بسیاری برای مواردی کم اهمیت تر، گرانترین حقوقدان را استخدام کرده اند، و برای مواردی کم اهمیت تر، در این دالان و یا آن کنفرانسی که آمریکا و اسرائیل برگزار کرده،  آمد و شد کرده، و برای این سناتور و یا آن حقوقدان کارت و نامه فرستاده اند. برای اعمال خود هزار بهانه و عذر و دلیل دارند، اما وقتی که به این مشکل پیچیده تر که تنها در مدارهایی بالاتر قابل حل است، و به مجاهد خلق که نامش برای خرسندی رژیم اسلامی، در لیست تروریستی گذاشته شده، می رسند، ایراد می گیرند.

ایدئالیستها، نه رژیمی هستند، و نه دشمن مجاهدین. آنها واقعیت صحنه سیاسی را درست نمی شناسند. برای ایدئالیستها، خیلی بهتر است که مجاهد سالها در لیست تروریستی بماند، و این برچسب وبال گردنش باشد، ولی در دالانهای کذایی رفت و آمد نکند.

واقعیت این است که بی بی سی، و صدای آمریکا و این رسانه و آن گروه، بدون پرداختن به «مشکل رئال» روی میز مجاهدین، با ایجاد «جوّ»، از انقلابی انقلابی تر شده، و خبر را آنچنان گزارش می کنند که گویی این مجاهدین بوده اند که از هر سخنران پول گرفته اند و نه بالعکس.

ایدئالیستها متوجه هدف مشخص نیستند. خروج نام مجاهدین از این لیست کذایی به هر قیمتی. خارج شدن نام مجاهدین یک عمل صوری نیست، یک تصمیم کلان سیاسی است. یک تصمیم کلان قضایی و حقوقی است – و رژیم این را می داند. رژیم می داند که پس از خروج از لیست، بازگشت مجاهدین به آن اگر غیر ممکن نباشد، بسی سخت است.

«طرح آمریکا» برای نگاه داشتن مجاهدین در گوشه ای از عراق بیانگر این «هراس» است.

بُعد دوم

سفیر آمریکا در پیامی شگفت آور به مجاهدین پیشنهاد می کند (دستور می دهد) که دم و دستگاه اشرف را جمع کرده و برای امنیتی بیشتر به گوشه ای از عراق هجرت کنند. وی اولین گام برای این پیشنهاد را «انحلال مجاهدین» تعیین میکند. به زبان خودمانی، «یا جانتان، یا سازمانتان». این «طرح»، به ظاهر آمریکایی است، اما از تمام جبناتش تفکر رژیمی خودنمایی می کند. فقط رژیم و آنهایی که با مجاهدین آشنا هستند می دانند که اولین وظیفه «مجاهد» و یا هر عضو یک سازمان سیاسی – نظامی با هر نگرشی، «حفظ» تشکیلات و سازمان متبوعه است. رژیم می داند که مجاهدین با «انحلال» موافقت نخواهند کرد، و در نتیجه با پیشنهاد این «طرح»، اولین گام برای قلع و قمع مجاهدین «زمینه سازی» می شود.
رژیم و این سفیر (به معنی پیام آور رژیم) می داند که ساکنین اشرف و هیات تصمیم گیرنده مجاهدین با انتقال مجاهدین به خارج از عراق، موافقت کرده اند. حتی با انتقال (مشروط) به نقطه ای در داخل عراق هم موافقت کرده اند.

واقعیت این است که این موافقت نه به نفع رژیم است و نه به نفع بخشی از دستگاه حکومتی آمریکا. بقای مجاهدین و حضور محسوسشان در اروپا (و غرب) بعنوان یک «خطر بالقوه» مخصوصا اگر نام مجاهدین از لیست تروریستی خارج شود، لرزه به جان دلالان و لابی های رژیم انداخته است. کدیور را بخاطر بیاوریم. دلایل کدیور که امروزه از صدای آمریکا و یا بوسیله بی بی سی با جملاتی متفاوت اما مضمونی متشابه رله می شود، در این خلاصه می شد که مجاهدین پایگاه مردمی ندارند، فرقه هستند و … اما در هیچکدام از این «هوچی گری» ها نتوانسته اند بصورتی مستدل ثابت کنند که مجاهدین «تروریست» هستند. و این مشکل تنها با توانمندی لابی ها، رسانه های وابسته به آن بخش از حکومت آمریکا و رژیم اسلامی، حل شدنی است.

بخشی از این «هیاهو» و جوّ سازی «آتو» و «موضوع» پرداخت پول از سوی مجاهدین به فلان و بهمان سخنران است. دقت کنیم که در اینجا صحبت از پرداخت و نه دریافت پول است. ساده تر اینکه، رژیم به هراس افتاده که در مقابل صف لابی هایش، مجاهدین هم با یک سری لابی صف آرایی کرده است. لابی های رژیم اذعان نمی کنند که خودشان در ازای گرفتن پول و یا حفظ منافع طولانی مدتشان، در حال دفاع از منافع رژیم هستند. اما عکس و تفسیرات را در بوق و کرنا می کنند که وامصیبتا مجاهدین به فلانی پول داده است.

واقعیت این است که در رءال پلیتیک، فقط «سناتور» زبان «سناتور» را می فهمد. فقط ارتشبد زبان ارتشبد را می فهمد. فلان لابیست می داند چگونه تصمیمی را به نفع و یا ضرر «طرحی» بچرخاند. سوال این است که آیا برای خروج از این لیست کذایی می توان از آن سناتور، ارتشبد و یا لابیست کمک گرفت، و مخارج آن را هم پرداخت یا نه؟

بُعد سوم

برای مجاهدین و رژیم، سال 2011 سال ویژه و مهمی است.  نوامبر سال 2012، آمریکا وارد پروسه انتخاباتی می شود، و از آنروز، هیچکدام از احزاب ریسک ورود به مقوله ایران را نخواهند کرد. رژیم این را می داند. سعی رژیم در این است که مجاهدین را برای یکسال دیگر هم که شده در لیست نگاه دارد. تمام هم و هزینه را روی این پروژه گذاشته است. اگر مجاهدین در لیست بمانند، رژیم می تواند چند ماه پس از نوامبر 2012، با کلید زدن نمایش انتخاباتی ریاست جمهوری، وانمود کند که رژیم اسلامی «اصلاح پذیر» است. موسوی و کروبی را آزاد می کند، رفسنجانی در نماز جمعه خطبه می خواند، احمدی نژاد ایزوله می شود، روزنامه ها فضای باز پیدا می کنند، شجریان رفع ممنوعیت می شود، و خلاصه جوّی درست شود، که گویی آزادی در چند قدمی است. اگر مجاهدین در لیست بمانند. رژیم در باغ «سبز» را به همه نشان خواهد داد.

سوال این است که آیا رژیم خواهد چرخید؟ اگر به گذشته توجه کنیم، پاسخ مثبت است. ورود خاتمی به صحنه شکلی از  چرخش رژیم بود، اما فقط برای یک دوره، و آنهم به شرطی که دانشجویان قیام نکنند. چرخشی صوری، فقط برای آرام کردن «التهاب» موجود. اما، به مجرد اینکه سیستم اتمی رژیم پایه ریزی شد، به مجرد اینکه آمریکا مجاهدین را در لیست گذاشت و سیاست «مماشات» در دستور کار قرار گرفت، چرخش رژیم متوقف شد.

واقعیت این است که رژیم بارها نشان داده که روی تز «از این ستون تا آن ستون فرج است» سرمایه گذاری کرده است، و امیدوار است که سال 2011 به نفعش تمام بشود. رژیم اسلامی می داند که در طولانی مدت مجبور به چرخش است، اما سعی بر این دارد که در آن روز موعود، دشمنی «قدر» در کمین ننشسته باشد. «حذف اعتباری» مجاهدین، هدف رژیم اسلامی است. به همین خاطر روی مسائل ریشه ای مانند انحلال سازمان، و مسائل صوری مانند پول دادن به سخنرانان، حساب باز کرده است.

بُعد حداقلها و حداکثرها

با توجه به نکات بالا، سه طرف مربوطه (آمریکا، رژیم و مجاهدین) بر روی یک سری حداقلها مصر هستند.

رژیم اسلامی امنیت و بقای نظام (حداقل)، و سهم خواهی در منطقه بعنوان بازیگر مطرح (حداکثر) را مورد بحث گذاشته است.

آمریکا، تغییر رفتار رژیم (حداقل)، و به رسمیت شناختن اسرائیل (حداکثر) را روی میز گذاشته است.

و مجاهدین، خروج نامشان از لیست (حداقل)، و به رسمیت شناخته شدنشان به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی (حداکثر) را پیش می کشد.

آمریکا در حال بررسی استراتژی خود در باره ایران است. با مُدل تونس و مصر نمی تواند رژیم را مهار کند، مُدل لیبی ثابت شده که پر هزینه و نا متعین است، و می خواهد در حد امکان از مدل عراق و افغانستان پرهیز کند. بظاهر، ادامه سیاست مماشات، یعنی پذیرفتن حداقل های رژیم اسلامی که بازده آن ابقای مجاهدین در لیست است، بهترین گزینه است. مجاهدین این را می دانند، و سعی بر این دارند که «خطرات» این گزینه را به گوش سیاست گزاران برسانند (از طریق همین هایی که پول گرفته اند).

رژیم در حال بازی موش و گربه همیشگی است. از چند هفته پیش احمدی نژاد را فتنه گر می خواند و مهدوی کنی را به ریاست خبرگان می گمارد. و سبز سیدی اعلام می کند که در انتخابات مجلس شرکت می کند اما به شرطها و شروطها. همه در وحدتند که رژیم تا پایان سال 2011 تضعیف نشود.

و مجاهدین، که در منگنه ارتجاع و جهانخواران قرار گرفته اند، و برای خروج از لیست به هر طرحی (اروپا و یا دبیر کل ملل متحد) لبیک می گویند، عاقبت به صدا در آمده و اعلام می کنند که « مقاومت ایران دیگر به هیچ‌وجه و به هیچ قیمت و در هیچ‌کجا حاضر به گفتگو درباره جابه‌جایی ساکنان اشرف در داخل عراق نیست. مگر این‌که دولت آمریکا اعلام کند که حفاظت آنها را با نیروهای آمریکایی تا انتقال به کشورهای ثالث برعهده بگیرد».


این اعلام موضع که امروز منتشر شده است، بیانگر چند نکته در باره مجاهدین است:

«حداقلها» قابل مذاکره نیستند

سازمان مجاهدین منحل شدنی نیست

مجاهد بین جان خود و سازمان خود، الویت را به تشکیلات می دهند

و…

فاجعه ای دیگر در راه است

سوالی که می ماند این است:

اگر آن سخنرانانی که «پول» گرفته اند بتوانند از جنایتی هولناک پیشگیری کنند، آیا نباید آن «پول» را بمثابه بهای خونی که نباید ریخته شود، ارزیابی کرد؟

برای من، مجاهدی که نتواند با پرداخت حداقل هزینه از خونریزی و جانباختن فرزندان خلق پیشگیری کند را باید مورد مؤاخذه قرار داد، و نه مجاهدی که می گوید حاضر است «حتی در داخل عراق» جابجا شود، اگر «امنیت جانی اعضایش» تضمین شود.

 ادامه دارد…

علی ناظر

6 مرداد 1390

«تروریستها» –  بخش دوم

[کلیه منابع در کتاب «زهر و پادزهر» آمده است.]

برای مطالعه بخش اول، لطفا اینجا را کلیک کنید

تروریسم تهدید اصلی

ان اس اس (استراتژی امنیت ملی) وابسته به وزارتخارجه، در سپتامبر 2002 اعلام کرد که اولویت فدرال ها دفاع علیه تروریسم بعنوان تهدید اصلی است. و ادامه می دهد که در این جنگ گلوبال، اراده آمریکا برای مبارزه با این تهدید آزمایش می شود، و باید از هر وسیله ای برای مقابله با تروریسم بهره بجوید.

واقعیت این است که نام مجاهدین، سالها پیش از اعلام این «خط» در لیست تروریستی قرار گرفته بود. به همین خاطر، قرار گرفتن نام مجاهدین  در لیست را نباید از منظر خلص «تروریسم» بررسی کرد. پارامترهای دیگر هم در این موضعگیری وزارتخارجه آمریکا نهفته است، که در بخشهای بعدی به آن می پردازم.

در وهله اول، لازم است به مقوله «تروریسم»، «گلوبال تروریسم» و «جنگ علیه گلوبال تروریسم» نه تنها از زاویه «اخبار» و ژورنالیستی، بلکه از جایگاه آکادمیک و آنچه در ذهن «مبارزان علیه تروریسم» می گذرد هم پرداخته شود.

تروریست یا دیوانه

در 31 تیر 1390 (22 ژوئیه 2011) تمام رسانه ها از رخدادی دهشتناک خبر دادند. «روز جمعه یک بمب در نزدیکی ساختمان مرکزی دولت در شهر اسلو منفجر شد که حداقل هفت کشته و ۱۵ زخمی برجای گذاشت.»[1] (1) ساعتی بعد در جزیره اوتوئیا، در شمال غرب اسلو فردی که لباس پلیس برتن داشت، با مسلسل به اردوی سیاسی جوانان حزب کارگر، حزب حاکم نروژ، تیراندازی کرد.

در این دو حادثه، نزدیک به 100 نفر کشته شدند. متهم، مردی بنام « آندرس برینگ برویک»، 32 ساله، سفید پوست، مسیحی، و با گرایش راست افراطی است. پدر وی دیپلماتی بازنشسته است. وکیل مدافع وی، آقای «گیر لیپستاد» در کنفرانسی مطبوعاتی مدعی شده است که موکلش «احساس می کند در جنگ به سر می برد» و «متاسف است که مجبور به کشتن آدمها شده است اما مجبور به این کار بوده تا “انقلابی در غرب” را آغاز کند.» وکیل مدافع برویک همچنین مدعی می شود که موکل او «دیوانه» است.

«کیت مولت هاوس» معاون شهردار لندن که مسئولیت کمیته انتظامات را بعهده دارد، در 6 مرداد 1390  (27 ژوئیه 2011)، هنگامی که موقعیت امنیت لندن را در کنفرانس مطبوعاتی اش بررسی می کرد، به این حادثه چنین اشاره می کند که «تروریستی و یا دیوانه ای» می تواند امنیت شهری را بهم بریزد.

آنچه وکیل مدافع «قاتل 100 شهروند غیر نظامی»، و معاون شهردار لندن می خواهند تأکید داشته باشند این نکته است که سفید پوستِ غربی ِ راست افراطی ِمسیحی فقط اگر دیوانه باشد، می تواند جنایتکار باشد. در اینجا، تأکید هنوز بر «جنایتکار» بودن است و نه «تروریست» بودن. در چنین حالتی است که «تروریسم» معنا و تعریفی متفاوت و «دوگانه» بخود می گیرد.

در لحظات اولیه که این خبر گزارش می شد، تحلیلگران حوزه تروریسم یکی پس از دیگری پشت میکروفون آمده و انگشت اتهام خود را به سوی «اسلامی های افراطی» نشانه می گرفتند. یکی آن را کار القاعده می دانست، و دیگری کار مسلمانهای نروژی. این تحلیل ها بر مبنای تاریخچه عملیات «تروریستی» که در 30-40 سال اخیر در سطح دنیا انجام یافته، ارائه می شد.

بریویک هر چه باشد – دیوانه یا تروریست، تحت تأثیر دکترینی به این نقطه کشیه شده است. آنچه که مهم و شایان تأمل است، اندیشه و باوریست که او را به انجام جنین عملی ترغیب کرده است. بریویک برای انجام این عملیات نزدیک به 6 تُن کود شیمیایی خریداری کرده بود، که مؤکد طراحی دقیق و از پیش تصمیم گرفته شده است. فردی دیوانه تا به این حد دقیق و سنجیده نمی تواند عمل کند. آنچه بریویک را به این عمل واداشت، اختلال مغزی نبود، بلکه باور به یک دکترین، اندیشه و شاید بشود گفت ایدئولوژی، که وی را به انجام این جنایت هر چند «وحشتناک» اما «ضروری» سوق داده بود. بریویک «ضرورت» این جنایت را بنا به گفته قاضی «کیم هگر» چنین توضیح می دهد «او می خواسته نروژ و اروپا را از تبدیل شدن به “مستعمره مسلمانان” نجات دهد.» و روزنامه آفتن پوستن دلیل رشد نژادپرستی و عقاید ضد اسلامی را «رکود اقتصادی و بیکاری» می داند.

تروریسم از زاویه مذهب

 هراس از روشی که اسلام به «ستمدیده» برای احقاق حقوق از «ستمگر» تعلیم می دهد، مختص به نروژ و شهروند «دیوانه»اش بریویک نمی شود. پس از 911، «مسلمان» مترادف شد با «تروریست».

جان هابرکرن[2] (2) در سری تحقیقات خود (19/3/2004)  «مسلمان میلیتانت رادیکال» را چنین تعریف می کند:  آنکس که بنا به (تفسیر از) تعالیم اسلام لازم بداند که می بایست از یهودیان و صلیبیون ( مسیحی) و ناباوران دوری گزیده و در نتیجه آنان را دشمن خود بداند. در صورت لزوم می بایست با بهره گیری از خشونت در برابر نفوذ ناباوران مقابله کند. «جهاد اسلامی»ها نمونه ای از این تفکرند. 
جان هابرکرن در این کار تحقیقی بر «ایدئولوژی» بعنوان موتور محرکه «خشونت طلبی» تأکید می کند. وی در تأئید برداشتهای « جایلز کپل» به این نتیجه می رسد که اسلام رادیکال بخاطر دو پارامتر تاریخی نشو و نمو یافت. اول انقلاب در ایران و مقاومت مجاهدین علیه ارتش شوروی در افغانستان که به مسلح شدن طالبان و (جهاد) و خواست دیرینه تشکیل کشوری «اسلامی» انجامید. دیگر اینکه، بسیاری از مسلمانان نفوذ آمریکا در میان کشورهای منطقه را تأمل برانگیز می دانند. جان هابرکرن در 2004، بر اساس آنچه در لبنان رخ می دهد، رشد فزاینده شیعیان در منطقه پس از جنگ کویت، و آنچه در سومالی رخ می دهد، در تأئید جمع بندی «کوینتن ویکتورویژ»، نتیجه می گیرد که: چنین «دشمنی» [مسلمانان رادیکال] هرگز با زور اسلحه و یا حتی از طرق قانون و حقوقی از میان نخواهد رفت، چرا که همیشه کسان دیگری هستند که جای خالی آنها که بر خاک افتاده اند را پر کنند. تنها راه برخورد با این «خشونت گرایان» از طریق بی مقدار کردن «اندیشه» خشونت گرایان است. در یک مبارزه طولانی مدت فرهنگی، باید آنهایی را که می خواهند به این گروه های خشونت گرا بپیوندند، متقاعد کرد که «خشونت» راه و رسم اسلام نیست. در صورت موفقیت در این مبارزه فرهنگی، عضوگیری برای این گروه ها دشوار خواهد شد، و در نتیجه کنترل عملیاتی آن نهاد/هسته امکان پذیر می شود.

هابرکرن در پایان رهنمود می دهد که جنگ علیه تروریستهای مسلمان جنگ علیه «باور و ایدئولوژی» و حامیان آن اندیشه است. به همان نسبت و درجه که در برابر فاشیسم و کمونیسم تا نقطه فروپاشی آن جدیت نشان داده شد، آمریکا می بایست در مصاف با این اندیشه نیز صبر و جدیت نشان دهد، تا بالاخره روزی برسد که حامیان «خشونت طلب» به نادرست بودن باور خود متقاعد شوند. برای رسیدن به آن نقطه باید از همه ابزار «اقتصادی»، «دیپلماتیک»، «اطلاعاتی»، «قضایی/حقوقی» و نظامی بهره جست.

«کلنکل دیل ایک میر»[3] (3) که از ژانویه تا آوریل 2004 روی طرح جنگ گلوبال علیه تروریسم در وزارت دفاع همکاری می کرد، در زمستان 2005، در تحقیقی دیگر در همین زمینه و در راستای نحوه پیشگیری از نفوذ «اسلامیست ها»، با اشاره به این نکته که همه روزه در افغانستان، عراق، فلیپین و دیگر کشورها سربازان آمریکایی در مصافی طاقت فرسا با «گلوبال تروریسم» هستند، می پرسد «آیا آمریکا در این مصاف موفق شده است»؟ وی به این نقل قول از وزیر دفاع وقت – دونالد رامسفلد در ژوئن 2004 اشاره می کند که «آشکارا ما برای جنگ با گلوبال تروریسم روشی معقول و منطقی اتخاذ نکرده ایم. تروریسم یک تکنیک است که توسط افراطیون بکار گرفته می شود. تروریسم به تنهایی «مشکل» نیست. مشکل این است که از تروریسم بعنوان ابزار بهره جویی می شود».

سرهنگ «ایک میر» معتقد است که در یک روش مبسوط و کامل و منطقی و همه جانبه، نه تنها باید اهداف و تاکتیکهای نظامی و دستاوردهای هر عملیات «تروریستها» بررسی و ارزیابی شود، بلکه و در کنار آن و در طولانی مدت، حمایت افکار عمومی برای «دفاع از آزادی» هم لازم و ضروری است.

«خشونت طلبان مسلمان» با توسل به شورشگری، پروپاگاندا، عملیات نظامی، و ارعاب شهروندان، آشکارا به دنبال اهدافی هستند که محدود به یک منطقه جغرافیایی نمی شود. آنها به دنبال تغییر ارزش های غربی به ارزش های اسلامی هستند. پیامی که بتواند فراتر از مرزهای جغرافیایی «جبهه جنگ علیه گلوبال تروریسم» (در خاورمیانه) شنیده شده و بگوش گرفته شود.

وی معتقد است که مسلمانهای افراطی با ایجاد رعب و وحشت، بر خط و مشی کشورهای غربی تأثیر می گذارند. در اوت 2004 اسلامیست های افراطی دو ژورنالیست فرانسوی را به گرو گرفتند و تهدید کردند که این دو را گردن می زنند، مگر اینکه دولت فرانسه از «منع روسری/حجاب اسلامی» کوتاه بیاید. ایمان الظواهری ایدئولوگ القاعده در نوار ویدیویی 29 نوامبر 2004، تهدید می کند که «شما می توانید بوش، یا کری و یا شیطان را برای ریاست جمهوری انتخاب کنید. این برای ما مهم نیست. برای ما، خط و مشی آمریکا در رابطه با مسلمانان، مهم است».

به نظر «ایک میر»، در برابر مجموعه تهدیدات « شورشگری، پروپاگاندا، عملیات نظامی، و ارعاب شهروندان» از سوی مسلمانان افراطی، آمریکا هم باید راه حلی همه جانبه داشته باشد. هر راه حلی که پارامتر «ایدئولوژی» در آن در نظر گرفته نشده باشد، محکوم به شکست است. «اسلام» به دنبال ِ «ذهن» مسلمانان است، و در نتیجه واشنگتن هم باید به دنبال «ذهن مسلمانان» باشد.

وقتی وزارتخارجه آمریکا مواضعی انتخاب می کند که در تضاد کامل با شعارهای کاخ سفید است، زحمات آمریکا در منطقه و خاورمیانه بر باد رفته و منافعش به خطر می افتد.

بسیاری از محققین بر این باورند که در این «جنگ» برای «اذهان» (جنگ روانی/مبارزه فرهنگی) آمریکا ناکارآمد بوده است. پیش از فرود اولین بمب بر عراق، الجزیره (قطر) و المنار (حزب الله لبنان) سیستم ماهواره ای خود را برای پخش در عراق، بکار انداخته بودند. رژیم اسلامی کانال تلویزیونی العالم (به زبان عربی) را ماه ها پیش از اینکه نیروهای ائتلافی کانال خود را راه بیندازند، مورد بهره برداری قرار داده بود. جام جم (14 اردیبهشت 1382) نوشت «حالا ديگر همه مردم عراق شبکه «العالم» را مي شناسند» العربیه ( در فروردین 1390) از نگرانی حکام بحرین گزارش کرد. « در پی تحولات اخیر بحرین کانال های تلویزیونی العالم ، المنار و اهل بیت برنامه های ویژه ای پخش کردند و پوشش یکجانبه آنها نگرانی های زیادی بین مسئولان بحرینی به وجود آورد.»

واقعیت این است که رژیم در رأس تمام کشورهای ذینفع در منطقه، بر روی «افکار سازی» سرمایه گذاری کرده است. در پی «بهار عربی» این رقابت به اوج خود رسیده است. دراین میان نام شبکه های الجزیره، العربیه، بی بی سی عربی، الحره، سی. سی. تی چین ، روسیا الیوم و الترکیه، جلب توجه می کنند.

در زمان جرج بوش، آمریکا در راستای جلب افکار عمومی جهان اسلامی، بخصوص جوانان، اقدام به راه اندازی شبکه ماهواره ای عرب زبان کرد. جو بایدن (عضو مجلس سنا – پیش از انتخابش بعنوان معاون اوباما)، شبکه عرب زبان را مرحله جدید جنگ تبلیغاتی می دانست و آن را محور سوم جنگ رسانه ای در کنار رادیو صدای آمریکا و رادیو ا فغانستان آزاد عنوان می کرد. صرف هزینه ای بالغ بر صدها میلیون دلار و راه اندازی شبکه تلویزیونی ماهواره ای الحره و رادیو سوا را می توان  از مهم ترین اقدامات وزارت خارجه آمریکا در این زمینه دانست. برنامه های غقیم رادیو سوا، وزارتخارجه را مجاب کرد که کارکرد رادیو سوا ناموفق است، و در نتیجه به تأسیس الحره با بودجه ای بالغ بر 62 میلیون دلار و با پوشش 22 کشور خاورمیانه و شمال آفریقا اقدام کرد.
ساده اینکه، از همان شروع جنگ عراق، سنی های افراطی و وابستگان به رژیم اسلامی توانسته بودند با دست باز، افکار عمومی و خبرپراکنی را ساماندهی کنند. این به نوبه خود، و در مدتی کوتاه توانست شورشگران عراقی را سازماندهی و اذهان آنها را برای ضربه زدن به نیروهای ائتلافی آماده کند.

واقعیت در میدان کارزار، در سال 2004، روی دو پارامتر اصلی متمرکز شده بود. از یک سو، عبدالعزیز حکیم، و ابراهیم جعفری سعی بر پیروزی حداکثر در انتخاب داشتند تا بتوانند پایه های حکومتی اسلامی در عراق را بریزند؛ و از سوی دیگر، نیروهای مداخله گر در فلوجه و موصل در حال هرچه شعله ور کردن بحران و خشونت در عراق برای «انقلاب» شدند. واقعیت اما این است که عملیاتی مانند 11 سپتامبر 2011، گردن زدن در ریاض، بمب گذاری ها در بغداد و یا حتی اقدام به ترور پرویز مشرف رئیس جمهور وقت پاکستان در 26 دسامبر 2003، تنها تاکتیکهای کوچکی از یک استراتژی کلان اند.

مذهب ستیزه جو

بدون شک، تعالیم اسلام موتور محرکه بسیاری از «تروریستها» و «ستیزه جویان» بوده که علیه منافع آمریکا و غرب در خاورمیانه و کشورهای اسلامی برخاسته اند، اما همانطور که بریویک با اقدام «وحشتناک» اما «ضروری» خود ثابت کرد، «تروریسم» رنگ پوست، نوع مذهب، و یا مرز جغرافیایی نمی شناسد. تروریسم بعنوان ابزاری برای پیشبرد اهدافی «خودمحورانه»، «سلطه جویانه» و در منتها الیه «فاشیسم» بکار گرفته می شود.

در فضایی مساعد، و با تبلیغات و صحنه سازی های لازم، آیا می شود این گفته از عیسی پسر مریم را مترادف با دعوتی برای «عملیات انتحاری» تفسیر کرد؟ «هرکه پدر یا مادر خود را بیشتر از من دوست داشته باشد لایق من نیست و هرکس که دختر یا پسر خود را بیش از من دوست بدارد لایق من نیست. هرکس صلیب خود را برندارد و به دنبال من نیاید لایق من نیست. هرکس که فقط در فکر زندگی خود باشد آن را از دست خواهد داد ولی کسی که به خاطر من زندگی خود را از دست بدهد زندگی او در امان خواهد بود»[4] (4).

ظاهرا ،در اینجا فرد می بایست صلیبی بر دوش بکشد و به دنبال عیسی تا قتلگاهش برود تا «رندگی او در امان بماند». شاید «رکود اقتصادی و بیکاری» انسان را به سوی فدای خود و اقدام به عملیات انتحاری برای رسیدن به «جامعه ای بی طبقه» تشویق کند، اما عامل اصلی برای «انفجار بدن خود» در میان تعداد زیادی شهروند بی دفاع، و یا به قتل رساندن شهروندان غیر نظامی، مستلزم دلیلی قوی تر و قانع کننده تر – ایدئولوژی و مذهب و پیام خدایگان، است. این پیام که قرنها اذهان را مسحور کرده، و هزاران هزار انسان را به قتلگاه کشانده، می بایست قوی تر از مشاهده «کودکان در آفریقای قحطی زده» و یا خلقی در زنجیر عمل کند. «تروریستها» برای «تهیه نان» نمی میرند. «تروریستها» می کشند و کشته می شوند تا «لیاقت او» را داشته باشند. در کنار «او» باشند. در آن دنیا، کنار حسین بن علی بنشینند، با علی و محمد همسفره شوند.

برخلاف باور بسیاری، از جمله بریویک، این دکترین تنها و منحصر به اسلام نیست. مسیحیت و بهودیت هم «تروریسم» را تشویق می کنند.

«پاتریک هنری» (1736-1799) حقوقدان و وطن پرست ویرجینایی، که بعدها اولین شخصیتی بود که کنگره آمریکا را مخاطب قرار داد، و بقول توماس جفرسون، رهبر انقلاب امریکا بود؛ در سخنانی (1775)  بسیار مهیج که دیوارهای ساختمان و قلب شنونده را به لرزه در آورده بود، به «استعمارگران انگلیسی» اشاره می کند، و از مخاطبین خود می پرسد که در برابر زنجیری که می خواهند به گردن ما بیندازند، چه می توان کرد؟ آیا باید با استعمارگران وارد بحث و مذاکره شویم؟ «عالیجنابان، باور کنید که در عرض 10 سال اخیر چنین کرده ایم». آیا به جایی رسیده ایم؟ هیچ چیز در دست نداریم که نشان بدهیم. آیا باید خود را کوچک و حقیر بکنیم؟ به راستی از چه واژه ها باید استفاده می شد که نشده است؟ بگذارید بگویم که خود را فریب ندهیم. هر آنچه از عهده ما بر می آمده انجام داده ایم تا از طوفانی مهیب، و فاجعه ای سترگ جلو گیری کنیم. فراخوان داده ایم، خود را کوچک کرده ایم. اعتراض و اعتصاب کرده ایم تا راه و چاره ای برای خاتمه دادن به «حکومت مستبدین» پیدا شود.
پاتریک هنری در ادامه می گوید: استعمارگران به ما می گویند که ضعیفیم. به تنهایی توانایی حل مشکلات را نداریم. به راستی چگونه و در چه هنگامی می توانیم خود را «قوی» اعلام کنیم؟ هفته دیگر؟ سال دیگر؟ آنروز که خلع سلاح شدیم؟ و یا وقتی که سربازان انگلیسی در تک تک خانه های ما پاسگاه زدند؟

وی در ادامه فریاد می زند که «نه!» ما ضعیف نیستیم. به خدای خود پناه می بریم. بیش از سه میلیون نفر هستیم، مسلح به ایمان برای آزادی و رهایی، و هرگز از بین نخواهیم رفت. وی هیجانزده فریاد می زند که «عقب نشینی هرگز، به ذلت تن دادن هرگز، و بردگی هرگز.» زنجیری که به دست و پای ما نهاده اند، مجازی است و با حرکتی از هم می گسلد.
«جنگ» پرهیز ناپذیر است. بگذار که شروع شود. تکرار می کنیم، بگذار که آغاز شود. آن آقایان محترمی که فریاد می زنند «صلح، صلح» بگویند کدام «صلح». جنگ خیلی وقت است که آغاز شده است. بخاطر چه هدفی اینچنین برجایمان خشکمان زده است؟ آیا زندگی تا به این اندازه ارزش دارد؟ و یا «صلح تا به این اندازه شیرین است؟» که باید به بهای غل و زنجیر و بردگی خریده شود؟ بر ما حراممان باد!

پاتریک هنری بر این باور بود که «میلیشیا» تنها «تضمین کننده بقا» است.

او آمریکایی بود، و امروزه کسی او را تروریست نمی خواند، اما در 1775، او در چشم اعضای پارلمان انگلستان  «تروریست» بود.

به این مبحث ادامه خواهم داد.

ادامه دارد……

علی ناظر

7 مرداد 1390

«تروریستها» – بخش سوم

[کلیه منابع در کتاب «زهر و پادزهر» آمده است.]

برای مطالعه بخش اول، لطفا اینجا را کلیک کنید

برای مطالعه بخش دوم، لطفا اینجا را کلیک کنید

به بحث اصلی یعنی قرار گرفتن نام مجاهدین در لیست تروریستی، جوانب، و راهکارهای مقابله با آن بازگردیم.

در بخش دوم، اشاره شد که کلیه تزهای مقابله با «گلوبال تروریسم»، «جنگی دراز مدت برای مقابله با تروریسم»، و استفاده دراز مدت از رسانه ها پس از حمله به برجهای دوقلو در نیویورک (11 سپتامبر 2001) مورد بحث قرار گرفتند. حال آنکه سازمان مجاهدین سالها پیش از این به آن لیست اضافه شده بود. بنا به این واقعیت، علت و یا علل چنین تصمیم، می بایست فراتر از «مبارزه با تروریسم» باشد.

برای شناختی روشن تر از «چرایی» این تصمیم باید به رخدادها در 3 دهه اخیر مراجعه کنیم.

در گزارش وزارتخارجه آمریکا (1990) که در 30 آوریل 1991 منتشرشد[5] (1) ، در پاراگرافی مرتبط با عراق – بعنوان کشور حامی «تروریسم» چنین نوشته شده است:

«پس از پایان جنگ ایران-عراق، عراق حمایت خود از سازمانهای مخالف رژیم اسلامی، از جمله مجاهدین خلق، را کاهش داد. اطلاعات و شایعات متعددی از حمایت عراق گروه تروریستی پ.ک.ک در ترکیه خبر می دهد.»

واژه هایی که در این گزارش بکار گرفته شده شایان تأمل است. در این گزارش روی دو نکته تکیه شده است، اول اینکه مجاهدین «گروه مخالف» رژیم هستند. و دوم اینکه از زد و بندی بین دولت عراق (صدام حسین) و رژیم اسلامی خبر می دهد. توجه داشته باشیم که این گزارش پیش از ورود نام مجاهدین به لیست تهیه شده است.

حال به گزارش همین وزارتخارجه در 1994 دقت کنیم[6] (2):

«دولت عراق به تعداد زیادی از گروه ها و افراد تروریست، از جمله ای، ان.او – مستقر در لبنان، مجاهدین خلق، که مخالف دولت تهران است، ابو عباس (جبهه آزادبخش فلسطین)، و… مأوا و پناهگاه داده است». چنانکه روشن است، مجاهدین به ناگاه تروریست می شوند، و به دنبال مأوا و پناهگاه هستند.

در اینجا دو نکته شایان تأمل است. اول، تفاوت لحن و استفاده واژه ها در این دو گزارش است، و دیگر اینکه چرا واژه ها و لحن تغییر کرده است، بخصوص که پس از سال 1988 (عملیات فروغ جاویدان)، ارتش آزادی بخش ملی اقدام به هیچ عملیات تهاجمی نکرده بود، که باعث شود لحن وزارتخارجه آمریکا تغییر کرده و ترم «مخالفین رژیم» به «تروریست» تبدیل شود.

بدون شک، مشکل را باید در جای دیگری جست.

در این بخش و بخشهای بعدی، با مروری به نقل قولهای سران رژیم و رخدادها درخاورمیانه دردهه های 80 و 90 میلادی، سعی می شود تا به دلیل این تغییر لحن برسیم.

16 اردیبهشت 1365: میرحسین موسوی در گفتگویی با روزنامه اطلاعات خبر می دهد که شرکتهای غیر نظامی فرانسه دولت را برای دست یافتن به بازارهای ایران شدیدا تحت فشار گذاشته اند.[7] (3)

23 اردیبهشت 1365: بیانیه شورای ملی مقاومت اعلام می کند «برای خنثی کردن توطئه های دشمن از یک سو و پاسخگویی به الزامهای مرحله جدید تدارک قیام از سوی دیگر، محل اقامت آقتی مسعود رجوی، مسئول شورا، از اروپا به خاک کشور عراق منتقل می شود»[8] (4)

 30 خرداد 1366: مسعود رجوی طی پیامی تأسیس ارتش آزادیبخش را اعلام می کند. وی در این پیام خاطر نشان می کند: «ارتش آزادیبخش ملی قبل از هر چیز وظیفه دارد به منظور درهم شکستن طلسم اختناق خمینی و تدارک قیام عمومی، با اهرمها و دستگاه سرکوبگر و جنگ افروز دشمن پلید چنگ در چنگ شده و با نبرد تمام عیار آنها را بشکافد و از هم بپاشد، و به پیش ببرد.»[9] (5)

8 فروردین 1367: نیمه شب یکشنبه 7 فروردین 67، عملیات آفتاب. با شرکت 15 تیپ رزمی و پشتیبانی (شامل دو تیپ رزمی پرسنل زنان)، در سه محور عملیاتی و 9 جبهه جداگانه، با یک تعرض بی سابقه در جبهه ای به طول 30 کیلومتر در غرب شوش به لشگر 77  (شامل 10 گردان) تهاجم برده و به آن ضربات مهمی وارد می کند. در این عملیات 508 اسیر گرفته می شود.

4 خرداد 1367: جمهوري اسلامي قطعنامه 598 را به رغم عدم تامين پيش شرطهاي خود می پذيرد.

29 خرداد 1367: 22 تیپ رزمی و لجستیکی ارتش آزادی بخش توانستند دو لشگر 16 زرهی قزوین و 11 امیرالمزمنین سپاه و تیپ قائم (وابسته به سپاه) را در منطقه مهران مورد تهاجم قرار داده و شهر مهران را به تصرف خود درآورند. این عملیات به عملیات مهران و یا چلچراغ معروف است. برخی از پرسنل ارتش آزادی بخش شعار «امروز مهران، فردا تهران» را فریاد می زدند.[10] (6)

12 تير 1367: ناوشكن جنگي آمريكايي با نام وينسنس به فرماندهي ويليام راجرز ، هواپيماي ايرباس ايراني را بر فراز خليج فارس، با دو فروند موشك مورد هدف قرار می دهد که موجب سقوط هواپيما و کشته شدن 290 نفر مسافر اين هواپيما می شود. سردار علایی، فرمانده نیوری دریایی در سال 67، در (11/4/87) به بازخوانی این رخداد می پردازد. وی معتقد است که «امکان خطای ناو وینسنس در حد صفر است». علایی ادامه می دهد: « اين ناو از نظر فني به گونه‌اي است كه در آنِ واحد قادر است بيش از 100 هدف را در اطراف خودش شناسايي كند؛ يعني تمام كشتي‌ها ،‌قايق‌ها، هواپيماها و ابزار و وسايلي كه در منطقه هست توسط اين ناو قابل شناسايي هستند.» او تأکید دارد «آمريكايي‌ها با اين كار قصد داشته‌اند يك حادثه وحشتناك به وجود بياورند تا اجساد به گونه‌اي متلاشي شود كه فضاي ترس و وحشت در بين مردم و مسئولان ايران حاكم شود. بنابراين از نظر نظامي امكان خطاي اين ناو در حد صفر است و فقط مي‌توان گفت كه آمريكا عمدي اين كار را انجام داده.» علایی نتیجه می گیرد « آمريكايي‌ها در سال 67 عملاً وارد جبهه جنگ به نفع صدام عليه ايران در خليج فارس شده بودند و زدن هواپيماي مسافربري در ادامه ساير اقدامات آمريكا بود.»

29 تیر 1367: خمینی در پیامی به مناسبت «سالگرد کشتار خونین مکه، و قبول قطعنامه 598»[11] (7) با آیه 27 سوره فتح آغاز می کند.خمینی پذیرش قطعنامه را مسئله ای «بسیار تلخ و ناگوار» توصیف می کند، و خود را چنین لعن می کند «بدا به حال من که هنوز زنده مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیده ام، و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می کنم.»

پس از آنهمه شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی»، و پخش «کلید بهشت» بین نوجوانانی که از روی میدان مین به سوی قتلگاه خود «یا مهدی» گویان رفته بودند، پذیرش قطعنامه و تن دادن به آتش بس، بی شک خمینی را به حقارت کشانده بود، اما حقارت خمینی، آنطور که خودش در همین «بیانیه» اذعان می کند، «با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور» بوده، و در مقطع کنونی «به مصلحت انقلاب و نظام» بود.

بدون شک، جمهوری اسلامی پیش از ورود به این فاز، پروسه مذاکره و معامله با غرب را آغاز کرده بود، که تبعات آن بعدها و بصورت قطره ای و پراکنده تا بهمین امروز، خودنمایی می کند.

28 شهریور 1369: رادیو بی بی سی گزارش می کند که «در پی ملاقاتهای اخیر مقامات بلندپایه ایران و عراق، تصمیم گرفته شد که عراق از حمایت مجاهدین دست بردارد و آنان را اخراج کند»

شایان ذکر اینکه، بنا به خبری از رادیو بغداد، سه روز پیش از این گزارش منوجهر متکی – معاون وزیر خارجه وقت، در رأس هیأتی برای دیدار رسمی وارد بغداد می شود (25 شهریور). و سه هفته پیش از آن (5 شهریور) ایرنا از قول منبعی در وزارتخارجه خبر می دهد که صدام حسین 6 نامه رسمی به رفسنجانی ارسال کرده، و یک هفته بعد (4 مهر) کیهان هوایی می نویسد «به دنبال مذاکرات وزرای خارجه ایران و عراق و توافقهای به عمل آمده…. به دستور دولت عراق، محل استقرار عناصر وابسته به سازمان به اصطلاح مجاهدین از نواحی شیلر و پنجوین، به اطراف بغداد انتقال یافت». و یکهفته بعد، در 11 مهر، به نقل از رادیو زحمتکشان می نویسد که عراق قول داده است که مانع فعالیت آنان (مجاهدین) بشود. هفته نامه کیهان هوایی گامی فراتر برداشته و می نویسد که «گزارشها حاکی از آن است که احتمال تحویل مجاهدین به ایران افزایش یافته است…. دست کم بخشی از اعضای سازمان تحویل ایران خواهند شد.» و بالاخره سی ان ان در 29 مهر اعلام می کند «عراق در حال بیرون راندن اعضای گروه اصلی مخالف ایران، مجاهدین خلق است» [12] (8). بخاطر داشته باشیم که این شایعات در باره داد وستد ها بین عراق و رژیم، سالها پیش از اینکه نام مجاهدین وارد لیست شده و «تروریست» نامیده شوند، گزارش می شده است.

26 دی 1369: یعنی حدود 5 ماه بعد از اینکه محمدباقر حکیم در یک کنفرانس مطبوعاتی در تهران (25 مرداد 69) بگوید «مخالفین عراق می توانند با یک ارتش اسلامی و خلقی رژیم عراق را سرنگون کنند» بمباران هوایی عراق توسط نیروهای چند ملیتی در ابعادی مافوق تصور و بمدت 6 هفته آغاز و پروسه سرنگونی صدام کلید خورد.

خمینی جام زهر را سرکشید تا ارتجاع و جهانخواران بتوانند در یک جبهه مشترک، خاورمیانه را بسوی اسلامیزه شدن سوق بدهند.

خمینی در بیانیه 29 تیر 67 خود با اشاره به حادثه مکه می گوید «حادثه مکه منشا تحولات بزرگی در جهان اسلام و زمینه مناسبی برای ریشه کن شدن نظامهای فاسد کشورهای اسلامی و طرد روحانی نماها خواهد بود.»[13] (9) و بالاخره به آنچه امروز بر همگان در عراق و لبنان و یمن و بحرین و… روشن شده است چنین اشاره می کند «من به صراحت اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه گذاری می کند»[14] (10).

اگر خمینی جنگ را یک موهبت اهی می نامید، صلح برای جمهوری اسلامی، موهبتی ناخواسته بود. جمهوری اسلامی پس از اینکه خیالش از جانب «جنگ» که مانند وبالی بر گردنش سنگینی می کرد، راحت شد، استراتژی «صدور انقلاب» خود را از چند زاویه مختلف به مورد اجرا گذاشت.

  • از یک سو کمر همت به اخراج مجاهدین از عراق، و محدود کردن حوزه فعالیت مجاهدین بست؛
  • با استفاده از  «ترور و گروگانگیری» در دل سیاستگزاران غربی «رعب و وحشت» ایجاد کرده و خواستهای خود را پیش می برد
  • در معاملاتی که سرمایه ملی به تاراج گذاشته شده بود کام سیاستگزارانی که از تروریسم نمی هراسیدند را شیرین می کرد
  • با بدیل سازی در مقابل الفتح و عرفات، منافع اسرائیل را هدف قرار داد و در نتیجه خود را طرف مذاکره مستقیم اسرائیل قرار داد.

در بخش های بعدی به این نکات خواهم پرداخت

ادامه دارد

علی ناظر 8 مرداد 1390

«تروریستها» – بخش چهارم

[کلیه منابع در کتاب «زهر و پادزهر» آمده است.]

برای مطالعه بخش اول، لطفا اینجا را کلیک کنید

برای مطالعه بخش دوم، لطفا اینجا را کلیک کنید

برای مطالعه بخش سوم، لطفا اینجا را کلیک کنید

سخنی کوتاه

یکی از دوستان در مکالمه ای تلفنی رهنمود داد که متن طولانی است، و بهتر است کوتاه تر شود. متاسفانه این بخشی از یک کتاب است، و هنوز قسمت قابل ملاحظه ای از این فصل ارائه نشده است. اما از انجایی که رهنمودهای این رفیق عزیز را همیشه بگوش می گیرم، این مبحث را در اینجا به خاتمه می رسانم (متاسفم که نتوانستم خلاصه نویسی کنم). اما لازم است که بر یک نکته تأکید داشته باشم.

هرچند در مواردی نمی شود رفقای مجاهد را با یک من عسل هم تحملشان کرد، و به برخی از کارکردهای آنها انتقاد شدید و جدی وارد است، و تا خود را در این موارد تصحیح نکنند، مورد انتقاد (حداقل این قلم) قرار می گیرند، اما با تمام این وجود، و با تمام تلخی ها، و کاستی ها، آنها رفیق و فرزند خلق هستند.

دشمن می خواهد آنها را تا حد امکان محدود نگاهدارد، و در حد امکان اعضای آنها را به قتل برساند. سالها نوشته ام که آمریکا در موارد متعددی ترجیح داده که با رژیم همبستر شود تا به خواستهای بحق خلق قهرمان ایران توجه داشته باشد. اینها واقعیت است. با توجه به این واقعیات هرکس باید در حد امکانش در یاری رسانی به مجاهدین برای خروج از این لیست کذایی تروریستی تلاش کند.
دشمنان در حال معامله هستند، همیشه بوده اند. رژیم از جیب منافع ملی خرج می کند، و درست در بزنگاه ها، فیلی را هوا می کند. این روزها که آمریکا قرار است برای ابقا و یا حذف مجاهدین از لیست، به تصمیم برسد، محاکمه «گروگانها»ی آمریکایی در ایران آغاز شده است.

رژیم دائما در حال باج گرفتن و معامله است، و غرب دائما در حال باج دادن و تاراج مردم ستمدیده.

دوستی می گفت که ممکن است امسال و برای باری دیگر نام مجاهدین در لیست باقی بماند. عرض کردم، در این پروسه طولانی، همانطور که پیروزی هست، شکست هم هست، اما تا به لحظه آخر نباید دستها را بالا برد و به دشمن تسلیم شد. گل دقیقه 90 را از یاد نبریم. ما سرنگونی طلبان در مصافی بسیار پیچیده با رژیمی ددمنش هستیم. تا به آخرین لحظه، و تا به آخرین نفر نباید دستها را بالا برد. مهم نیست که در اینسو ما و خلقی ستمدیده و تنها، و در آنسو، گله ای آدم فروش و «تروریست» صف کشیده اند. «پیروزی از آن ماست» به این باور داشته باشیم که «پیروزی از آن انقلابیون است».

به ادامه مطلب اصلی بازگردم. در بخش اول، نوشتم که دلایل ورود و یا حذف نام مجاهدین در این لیست، چند بُعدی است. به دلایل مختلف سیاسی نام مجاهدین به لیست اضافه شد، و به دلایل متعدد دیگری این نام حذف خواهد شد. در این بخش (چهارم) به یکی از این ابعاد می پردازم.

برخلاف دکتر مصدق که سیاستمداری متین بود و تنها دردش ایران و منافع «ملت شریف» بود، خمینی با دیدی دیگر به ایران نگاه می کرد. وی از همان شروع شهرتش که در 15 خرداد 1342 به اوج رسید، و منجر به تبعیدش به ترکیه و سپس به نجف شد، روی سه کشور بعنوان پایگاه عملیاتی حساب باز کرده بود. عراق، لبنان، و به مرور زمان افغانستان. خمینی از جمله «روحانیون»ی بود که بصورت ضمنی از گسترش فعالیتها و عملیات «فدائیان اسلام» و «مؤتلفه» حمایت می کرد، و اولین آیت الله عظمائی بود که در بحبوحه رشد و محبوبیت مجاهدین در میان قشر مسلمان ایرانی، دست رد به سینه مجاهدین خلق زد. عسگراولادی در مصاحبه ای[15] (1) در رابطه با (بقول او) «اعدام انقلابی منصور»، به پیام خمینی در  4 آبان 43 در مخالفت با كاپيتولاسيون  اشاره کرده و می گوید « در اين نطق تكليف همه را امام مشخص كردند». نقش ایران پس از بهمن 1357، و بخصوص پس از آتش بس با عراق را می بایست با توجه به این پارامتر ها بررسی کرد.

بدون شک ایران به لحاظ ژئوپلیتیک از موقعیت حساسی برخوردار بود. اما پس از به روی کار آمدن گورباچف و تغییر استراتژی کلان شوروی، موقعیت ایران (اسلامی) از ویژگی دوچندانی برخوردار می شد.
با شروع «اصلاحات» (شفافیت و بازسازی) پایه های شوروی به لرزه درآمد و علائم «فروپاشی» نمایان می شد. شوروی متوجه «خطر» گسترش اسلام در کشورهایی مانند چچن، تاجیکستان، ازبکستان، و حتی در مسکو بود (). از یک سو نمی توانست تمام و کمال از جنبش های «اسلامی» در خاورمیانه و آفریقا شده بودند، حمایت کند چرا که این حمایت در طولانی مدت می توانست به عنوان چراغ سبزی به مسلمانان خود شوروی برای خیزش و شورش تلقی شود. از سوی دیگر، با حمایت از ایران اسلامی می توانست موقعیت تضعیف شده خود پس از «اصلاحات» را بازسازی کند[16] (). در این کشاکش برای تعیین خط و مشی در قبال ایران اسلامی، اتحاد جماهیر شوروی تصمیم به کاستن حمایت خود از عراق، و تأکید بر صلح بین دو کشور، گرفت. واقعیت دیگر روی میز شوروی حمایت رژیم اسلامی از مبارزان افغانی علیه اشغالگران «کمونیست» بود. در آن دوران، شوروی همچون امروز آمریکا، در باتلاق افغانستان دست و پا می زد.
یکسال پس از قبول قطعنامه 598، در 15 ژانویه 1989، شوروی آخرین سربازان خود را از افغانستان خارج کرد. تأثیر آتش بس با عراق، خروج شوروی از افغانستان و دو سال بعد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را نباید در تعیین سرنوشت جمهوری اسلامی نادیده و یا ناچیز گرفت.

آمریکا، که در تمام مدت جنگ ایران و عراق، علنا از صدام حمایت می کرد، و در خفا به رژیم کمک نظامی می کرد (چند ماه پیش در مقاله جداگانه ای پیرامون ایران گیت و زد وبندهای پشت پرده آن نوشته بودم). فراتر اینکه، دولت ریگان در یک طرح دراز مدت که «اصلاحات در شوروی» را زمینه سازی می کرد، در راستای پایان دادن به اشغال شوروی در افغانستان، وارد یک همکاری تنگاتنگ با رژیم اسلامی شده بود. حدود 4 میلیارد دلار به سران مرتجعی چون گلبدین حکمتیار کمک کرد[17] (). مارگرت تاچر او را در سال 1986 «مبارز آزادیخواه» نامید[18] ().

هرچند مجاهدین خلق به «عامل آمریکا» متهم می شدند، اما خمینی که در گام اول روی افغانستان و عراق متمرکز شده بود، در خفا برای برنامه های توسعه طلبانه خود از هیچ همکاری و همسویی با آمریکا خودداری نمی کرد.

اگر به برنامه های ارتش آزادی بخش ملی برای سرنگونی رژیم اسلامی، و بازتاب دستاوردها و شکستهای عملیات «فروغ جاویدان» بین سالهای 1989 – 1992 دقت کنیم، و فعالیت رژیم اسلامی و آمریکا در افغانستان را از زاویه متفاتی مورد بررسی قرار دهیم، «همکاری پنهان» آمریکا و رژیم روشن تر می شود.

آیا جای تعجب است که در سال 1994، آمریکا برای پیشبرد اهداف درازمدت خود، بناگاه به حداقل خواست رژیم اسلامی در محدود کردن مجاهدین خلق، جواب مثبت بدهد؟ بدون شک، جمهوری اسلامی، با توجه به فروپاشی شوروی، بازشدن میدان افغانستان برای تاخت و تاز، حمله نیروهای چند ملیتی به عراق، به موقعیت ویژه خود پی برده است. در چنین معادله پیچیده و کلانی، موقعیت مجاهدین را چگونه می توان ارزیابی کرد؟ بخاطر بیاوریم که همزمان با «فتح مهران» و سر دادن شعار «امروز مهران، فردا تهران»، آمریکا در حال خوش و بش با رژیم اسلامی و طراحی برنامه هایی دراز مدت برای خاورمیانه بود. اگر پته «ایران گیت» رو نمی شد، و اگر سفیر وقت آمریکا در سال 1369، فردی مثل آقای باتلر بود، حتما آمریکا را برای نشان دادن حُسن نیت به رژیم، تشویق می کرد تا کار را یکسره کرده و مواضع مجاهدین را هم بمب باران کند، و این پروژه (انحلال و متلاشی کردن مجاهدین) را دو دهه به تأخیر نیندازد.
یک نکته محرز است؛ از آن زمان تاکنون 21 سال گذشته است. از عملیات فروغ جاویدان 23 سال گذشته است. امروز، رژیم اسلامی نفت را دیگر بشکه ای 10 دلار نمی فروشد، آمریکا در دو جنگ عراق و افغانستان با مشکل جدی روبرو شده است، حزب الله در لبنان دست بالا را دارد، و «بهار عربی» رؤیای خمینی برای اسلامیزه شدن خاورمیانه را مژده می دهد. اینها واقعیات روی میز اوباما هستند.

بپذیریم که اینها نتیجه ء سه دهه فعالیت قشریون افراطی در خاورمیانه است، و یکشبه رخ نداده است.

پس از مرگ خمینی، جمهوری اسلامی به حداقل دستاوردهای سالهای 1990- 1988 (1367-1369) بسنده نمی کند. اما همانطور که پیش از این گفته شد، اهداف رژیم خمینی «توسعه طلبی» در حد یک امپراتوری اسلامی است، و موانع اصلی در برابر این «هژمونی طلبی در خاورمیانه» مجاهدین خلق، اسرائیل و عربستان سعودی هستند. پس از مرگ خمینی، و سکوت ارتش آزادیبخش ملی، رژیم مطمئن شد فعلا از این جبهه در خطر نیست، اما برای حذف و یا مهار این سه عامل، رژیم جمهوری اسلامی می بایست با استفاده از پارامترهای «گروگان»، «اصلاحات و استحاله»، «پروژه اتمی» و «تروریسم»، امنیت خود را تضمین کند. در بخش های بعدی به دو پارامتر خاتمی و پروژه اتمی خواهم پرداخت.

اسرائیل

برخلاف دیگر مناطق، در خاورمیانه، «تروریسم» به معنی اخص کلمه، از ماهیت چندگانه ای برخوردار است. در اکثر کشورها، «تروریسم» (منظور کشتار با نگاهی کور است) را هسته هایی هدایت می کنند که برای تصاحب قدرت و یا سرنگونی رژیم حاکم، باعث کشتار شهروندان خود می شوند. در این کشورها، رژیمهای حاکم، خود عامل عملیات تروریستی نیستند. کارکرد این رژیمها تلاشی هسته ها، دستگیری و شکنجه و اعدام اعضای هسته و اسرا است.

در خاورمیانه، بخصوص در مناطقی که اسرائیل مستقیما مورد تهاجم قرار می گیرد، دولت اسرائیل عملا خود «عامل ترور» است. اسرائیل مقابله به مثل کرده و از همان روشهایی استفاده می کند که «تروریستها» بکار می گیرند. این مقابله به مثل باعث می شود که پروسه درگیری با این روش در یک دور تسلسل بیفتد، و امکان «صلح» به حداقل برسد. در این موارد، «تروریسم» نوع و روشی از «جنگ کردن» شده است، و تا زمانی که اسرائیل به «مقابله به مثل» ادامه بدهد، هر دو طرف در امپاسی ناخواسته قرار دارند.
به چند نمونه اشاره می کنم. این نمونه ها بر روی دو نکته اصلی تأکید دارند. اول اینکه چگونه رژیم اسلامی از ابزار «تروریسم» و «مذاکره» برای پیشبرد اهداف خود در منطقه، و من غیر مستقیم در راستای محدود کردن فعالیتهای مجاهدین استفاده می کند. و دیگر اینکه موقعیت مجاهدین در عراق در 24 سال اخیر از پیچیدگی خاصی برخوردار شده است تا به آن حد که موجودیت آنها می تواند با کوچکترین حمایت رژیم از «عملیات تروریستی» و یا «مذاکره برای آزادی گروگانها» که خارج از کنترل مجاهدین است، به خطر بیفتد. 

مضافا، اگر به نمونه های مشابه دقت کنیم، سیاست مماشات و همسویی و همبستری کشورهای غربی و اسرائیل با رژیم اسلامی را به راحتی مشاهده می کنیم. شایان یادآوری اینکه در این سالها خمینی مرده، و حجت الاسلام خامنه ای نه تنها یک شبه آیت الله و رهبر شده، بلکه دست به یک سری سازماندهی های مهم برای کنترل کامل قدرت زده است (در فصلی دیگر به آن پرداخته ام).

بهانه ای بنام «آراد»

در 16 اکتبر 1986 سروان «ران آراد» پس از سقوط جنگنده اسرائیلی در جنوب لبنان، به اسارت «امل» در می آید. از آن تاریخ تاکنون، «آراد» بعنوان موضوعی برای مذاکره، معامله و یا تشدید فشار از سوی طرفین درگیر، بخصوص بین سازمانهای شیعی طرفدار رژیم اسلامی از یک سو، و دولت اسرائیل از سوی دیگر تبدیل شده است. واقعیت این است که از سال 1988، کسی از محل نگاه داری او و یا سلامت او با خبر نیست، اما همجنان نیروهای درگیر، در حال معامله . مذاکره «بنام آراد» هستند.

30 اوت 1991: بنا به گزارش نیویورک تایمز[19] (5)، حبیب بری، رهبر گروه امل در جنوب لبنان، اطلاع می دهد که چند سال پیش آنها سروان آراد را در ازای 500 هزار دلار به سپاه پاسداران فروخته اند. این روزنامه می افزاید که هزاران سرباز ایرانی در جنوب لبنان در حال آموزش میلیشیای شیعه هستند. دنی ناوه، سخنگوی موشه آرنز وزیر دفاع اسرائیل اذعان کرد این اولین باری است که خبری رسمی در باره دخالت ایران اعلام شده است.

19 سپتامبر 1991: نیویورک تایمز[20] (6) از قول محمد جواد لاریجانی، مشاور رفسنجانی، خبر می دهد که «بزودی یک یا دو گروگان غربی» آزاد خواهند شد. وی مژده می دهد که «راه باز شده» و در عرض دو ماه آینده بسیاری از گروگانها آزاد خواهند شد، به شرط اینکه اسرائیل 300 اسیر عرب را آزاد کند. لاریجانی قرار است که از سرنوشت «آراد» نیز خبر موثقی بدهد.

26 دسامبر 1991: نیویورک تایمز[21] (7) از قول شیخ عباس موسوی رهبر حزب الله خبر می دهد که به گروگان گرفتن سه کماندو شیعه در لبنان توسط اسرائیل، به پروسه «تبادل گروگانها و اسرا» کمک نخواهد کرد. در همین رابطه، رئیس هیأت مذاکره کننده اسرائیلی، اوری لوبرانی، در کنفرانس مطبوعاتی ابراز تأسف کرد که دبیرکل ملل متحد، آقای خاویار پرز دکولار، در تعیین سرنوشت آراد ناموفق بوده است.

18 فوریه 1992: نیویورک تایمز[22] (8) از تبادل شدید آتش بین اسراائیل و میلیشیای شیعه، پس از اینکه اسرائیل رهبر حزب الله، شیخ عباس موسوی را در عملیاتی غافلگیرانه در داخل خاک لبنان به قتل می رساند. شایان توجه اینکه، حذف شیخ عباس موسوی به انتخاب حسن نصرالله بعنوان رهبر حزب الله منجر می شود. نکته دیگر اینکه، قرار بود یک هفته بعد از ترور شیخ موسوی، طرفین مذاکره برای صلح، در واشنگتن ملاقات داشته باشند.

کمی از اسرائیل و خاورمیانه دور می شویم، چرا که تروریسم مرز نمی شناسد.

چند ماه پیش از اینکه نام مجاهدین در لیست قرار بگیرد، در 18 ژوئیه 1994 در جلوی ساختمان مرکز يهوديان آرژانتين (آمیا) در بوینس آیرس، یک وانت مملو از مواد محترقه و بمب منفجر می شود. این انفجار منجر به قتل 85 (زن و مرد و کودک) و 252 مجروح می شود.

در اینجا به رخدادهای پیش و پس از آن انفجار، آنگونه که گزارش و یا گمانه زنی شده، به اختصار اشاره می شود.

روزهای سخت و تاریکی است. «شین بت» – نهادی اسرائیلی مترادف با اف بی آی در امریکا، ام آی5 در انگلستان و یا به زبانی ساده تر، لباس شخصی ها در ایران است – در حال تدارک عملیاتی مهم است[23] (9). در عرض ماه های اخیر اسرائیل نتوانسته سروان نیروی هوایی «رون آراد» را ردیابی کرده و نجات دهد. هیات دولت به ویژه اهود باراک (رئیس ستاد) ایشک شمیر (نخست وزیر) و موشه آرن (وزیر جنگ) در 16 فوریه 1992 (1371) به این نتیجه رسیده اند که تنها در یک توازن قوا می توانند ردی از آراد بدست بیاورند. اگر بتوانند شیخ (حجت الاسلام) عباس موسوی (دبیرکل حزب الله) را به گروگان بگیرند و او را بعنوان ژتونی برای معامله با حزب الله بکار گیرند، حزب الله چاره ای بجز تبادل اسیر نخواهد داشت. شین بت توانسته لحظه به لحظه حرکت کاروان حامل عباس موسوی به سوی دهکده (جیب شیت) را زیر نظر داشته باشد. خبر می رسد که ماشین بنز موسوی در دسترس است، اما تعداد محافظین او بیش از حد بوده و ربودن موسوی می تواند با مشکل روبرو شود. این گزارش به هیات تصمیم گیرنده (بالا) انتقال داده می شود. آنها تصمیم می گیرند که «ما که او را در چنگ داریم، چرا او را نکشیم؟» در یک لحظه نقشه ای که برای گروگانگیری و در نتیجه آزاد سازی «آراد» اسرائیلی طراحی شده بود، به «ترور» دشمن ِ در چنگ، تبدیل می شود. یکی از مسئولین شناسایی (واحد 504) اطلاع می دهد که همراه کاروان ِ موسوی همسر و پسر خردسال 6 ساله اش (حسین) هم در ماشین هستند. ظاهرا، پیام دیر می رسد، هلیکوپتری که در پرواز بوده، با شلیک دو راکت، یک ماشین از محافظین و ماشین دبیرکل حزب الله را منهدم می کند.  موسوی، زن و فرزندش به قتل می رسند.

طولی نمی کشد که حزب الله منطقه غربی (جلیلی) را به مدت 5 روز کاتیوشا باران می کند.

این «ترور» باعث می شود که حزب الله بهانه برای انجام عملیات تروریستی بیشتری داشته باشد. 7 مارس 1992، اهود صدان، مسئول حفاظتی سفارت اسرائیل در ترکیه، بر اثر بمبی که در زیر ماشینش جاسازی شده بود، کشته می شود.

ده روز بعد، در 17 مارس 1992، پس از انفجار بمبی در سفارت اسرائیل در آرژانتین، 4 کارمند اسرائیلی، 5 یهودی مقیم آرژانتین، 20 نفر دیگر (شامل محصلین مدرسه همجوار) کشته، و 242 مجروح بجا می گذارد.

موساد آن را «انتقامجویی» در رابطه با ترور موسوی ارزیابی می کند. عضو موساد که با مرکز ضد تروریستی وابسته به سیا، (سی تی سی) همکاری می کرد بوینوس آیرس را «آشفته بازاری» می نامد که جاسوسها از روی کول هم بالا می روند. همه از جمله سیا به این نتیجه رسیده بودند که قوانین بازی تغییر کرده است، و نمی توان فقط روی اطلاعاتی که مرکز جاسوسی و ضد تروریستی آرژانتین (اس آی دی ای) ارائه می کند، حساب کرد. سیا و موساد تصمیم می گیرند که موضوع را فراتر از داده های آرژانتین ارزیابی و ردیابی کنند.

در ادامه پیگیری ها، آژانس امنیت ملی آمریکا ( ان اس ای) به پیامی که از طرف سفارت ایران در مسکو به تهران مخابره شده بود برمی خورند که به «رخدادی در حال وقوع» که هدفش منافع اسرائیل در آمریکای جنوبی است، اشاره می کند. دو پیام دیگر هم از سفارت ایران در آرژانتین و برزیلا به وزارت خارجه رژیم مخابره می شود که به «عملیاتی که نزدیک» است اشاره می کند.
دکتر استانلی بدلینگتون[24] (10)- سی تی سی (سیا) انگشت اتهام را بسوی رژیم اسلامی نشانه می گیرد. وی نحوه انجام عملیات مشابه را چنین شرح می دهد. عضو عملیاتی وابسته به حزب الله، لبنان را به سوی کشور مورد هدف با استفاده از مدارک و اسناد جعلی که در سفارتخانه رژیم اسلامی در بیروت تهیه می شود، ترک می کند. در کشور مورد نظر، از «هسته عملیاتی سمپات» که با رسم و رسوم و فرهنگ آن کشور آشنا هستند، یارگیری کرده، و به شناسایی می پردازد. پس از شناسایی «هدف»، سه یا چهار عضو دیگر حزب الله از لبنان به سوی مقصد حرکت می کنند. وظیفه این گروه انجام عملیات است.
بنا به گزارش موساد و سی تی سی، فرد مسئول این عملیات بخصوص «محمد ابو وردا»، و هسته ای که عملیات را پیاده کرد وابسته به گروه ویژه عملیاتی عماد مغنیه بود.

بنا به گزارش سیا، ایران و حزب الله چنین عملیاتی را در چندین کشور بالکان، قبرس، اسپانیا، مکزیک، تایلند، بریتانیا، اتریش، ونزوئلا و آرژانتین مورد بررسی قرار داده اند.

انفجار آمیا که در 18 ژوئیه 1994 رخ داد، پیامد «مذاکره»ای بود که ظاهرا به شکست انجامیده بود.

یکسال پیش از اینکه نام مجاهدین وارد لیست شود، در 1993، رژیم و اسرائیل با رایزنی آمریکا، به توافقی شامل دو ماده می رسند. اول دارائی های شاه (که در بانکها منجمد شده بود) آزاد شود، و دیگر اینکه 5 میلیارد دلار بدهی اسرائیل به ایران – بابت خرید نفت، فروش اسلحه در زمان شاه – که در حال حل و فصل در سویس بود، پس داده شود. اما مشکل همچنان (سرنوشت افسر اسرائیلی) ران آراد بود. برخی در آن زمان می پرسیدند که آیا ردیابی و یا حتی آزادی آراد میلیارد ها دلار ارزش دارد؟ واقعیت این بود که ایران از جنگ با عراق خسارت زیادی دیده بود. بدهی های ایران به مرز 24 میلیارد دلار رسیده بود. درآمد ایران از 22 میلیارد دلار به 10 میلیارد دلار رسیده بود[25] (11). اسرائیل موقعیت اقتصادی ایران و سفرهای هیات های تجاری/اقتصادی رژیم به اروپا برای تجدید مدت بازپرداخت وام را از نزدیک دنبال می کرد. اسرائیل به دنبال راهی بود تا بتواند «ران آراد» را به اسرائیل بازگرداند. بدین منظور «دق الباب» آغاز شد. اسرائیل به رژیم پیغام می دهد که اگر «ران آراد» به اسرائیل بازگردانده نشود، بر سر پروژه تمدید مدت وام سنگ اندازی می کند. رژیم پاسخی نمی دهد، و اسرائیل به این نتیجه می رسد که رژیم تهدید اسرائیل را جدی نگرفته است. دکتر یوسی بیلین معاون وزیر خارجی همراه با شیمون پرز وزیر خارجه وقت، طی سفری به اروپا، مدارک و اسناد خود را به همتاهای اروپایی ارائه داده و مانع تمدید وام می شوند. رژیم اسلامی بازهم به این پروژه  و «پیامهای تهدید آمیز» اسرائیل تا ژوئیه 1994 پاسخی نمی دهد. در 18 ژوئیه پاسخ رژیم با انفجار ساختمان هفت طبقه آمیا (Asociacion Mutual Israelita Argentina) شنیده می شود.

با وجود اینکه انگشت اتهام به سوی حزب الله و رژیم ایران نشانه گرفته شده بود، از عملیات انفجار بوینس آیرس حدود 9 سال می گذرد. واقعیت این است که ادواردو دوحاله، رييس جمهور (پیشین) آرژانتين پرونده را بايگانی شده اعلام کرده بود[26] (12). اما در ماه ژوئن 2002 نستور کريشنر، رييس جمهوری آرژانتين دستور پيگيری پرونده انفجار مرکز يهوديان را صادر می کند.

گاليانو، قاضی پرونده در مارس 2003 از پليس جنايی بين الملل می خواهد چهار مقام ايرانی را دستگير کند. از جمله افرادی که حکم جلب آنها صادر شده، هادی سليمان پور، سفير وقت ايران در آرژانتين در زمان عملیات است. هادی سلیمانپور 47 ساله که ظاهرا برای تحصیل دوره دکترا در رشته گردشگری طبیعت در شهر دارام انگلستان اقامت گزیده بود و دیگر از مصونیت دیپلماتیک برخوردار نبود، بنا به حکم دادگاه آرژانتین بازداشت، و پرونده استرداد وی مورد بررسی دادگاهی در لندن، و دولت تونی بلر قرار بگیرد.

وزیر خارجه بریتانیا جک استراو و وزیر کشور دیوید بلانکت هستند. روابط رژیم ایران و بریتانیا هر روز حسنه تر می شود، اما پرونده سلیمانپور تنش بین دو کشور را افزایش می دهد.

در اواخر اوت 2003، خرازی – وزیر خارجه وقت رژیم اسلامی، به دولت بریتانیا هشدار می دهد ، و استراو هم دیدگاه ایران را «مهم» توصیف می کند[27] (13).
محمد خاتمی بازداشت هادی سليمانپور را دارای انگيزه سياسی اعلام می کند و از بریتانیا خواستار عذر خواهی می شود. مهدی کروبی، رييس مجلس اسلامی این بازداشت را محکوم کرده، و محسن میردامادی، رييس کميسيون امنيت ملی مجلس، در مصاحبه ای با ایرنا، دولت انگلیس را تهدید کرد که “اگر دولت انگليس شرايط را به حالت عادی برنگرداند، دولت ايران به طور طبيعی نسبت به اين مساله واکنش شديدتری نشان خواهد داد.” [28] (14)

در 19 سپتامبر 2003، با ارائه اسناد و مدارک جدید (2600 صفحه) به دادگاه، پرونده وارد مرحله جدیدی می شود[29] (15). جالب اینکه، وکیل آرژانتین پس از ارائه این مدارک ادعا می کند که از محتوای آنها بی اطلاع است، و این اظهار بی اطلاعی اولین «سیگنال» برای آزادی سلیمانپور بود. در همان زمان گزارش می شود که اگر تا 23 اکتبر که جلسه بعدی دادگاه است، وزارت کشور به مدارک محکمه پسندی دست نیابد، قاضی دستور توقف رسیدگی قضایی را خواهد داد. آلن جونز وکیل مدافع سلیمانپور ، و متخصص قوانین استرداد، محتوای 2600 صفحه را «مرور وقایع گذشته» توصیف می کند، و دادگاه با تعیین 700 هزار پوند وثیقه حکم به آزادی مشروط سلیمانپور داد. نکته جالب اینکه از این 700 هزار پوند، پانصد هزارپوند را وزارت امور خارجه ايران و دويست هزار پوند آن را پدر و مادرش ، و پنج هزار پوند نيز همسايه آنها در دارام تأمين کرده بودند[30] (16). ظاهرا وزارتخارجه رژیم توانایی پرداخت تمام پول را نداشته و باید از همسایه ها اعانه جمع می کردند.

نکته دیگر اینکه در این دوران، و پس از هشدار خرازی و میردامادی، سه بار به سمت سفارت بريتانيا يا ساختمان های ديپلماتيک بريتانيا در تهران تيراندازی می شود. شایعه می شود که این حملات با بازداشت و محاکمه سليمانپور در ارتباط بوده است[31] (17). آقای رويس، قاضی دادگاه عالی انگلستان در دوازدهم سپتامبرحکم به آزادی او می دهد[32] (18). بنا به تشخیص وی، آرژانتين نمی توانست مدارک محکمی ارائه دهد و دادگاه را قانع کند. وی ادامه می دهد که هيچ دليل مشخصی که نشاندهنده دست داشتن هادی سليمانپور در حمله باشد، ارائه نشده است (22 آبان 82).
دیوید بلانکت با توجه به این حکم، در یک چرخش نیمه علنی، پرونده قضایی را به پرونده سیاسی تبدیل می کند، و ادعا می کند که آرژانتين شواهد کافی در اختيار وی قرار نداده است و به همين دليل وی نمی تواند تقاضای آرژانتین برای استرداد را به مورد اجرا بگذارد. حمید آصفی سخنگوی وزارت خارجه این اقدام را مثبت می خواند. روابط رژیم و انگلستان که می رفت تا دوباره پشت ابرهای تیره نهان شود، با این حکم نفسی تازه می کشد.

روابط رژیم و آرژانتین اما همچنان تیره و پر تنش می ماند. رژیم روابط اقتصادی و فرهنگی خود را با آرژانتين قطع می کند، اما پس از این حکم، بناگاه رافائل بی يلسا وزیر خارجه آرژانتین اعلام می کند که طی دعوتنامه غیر مترقبه ای از سوی رژیم، قصد دارد هرچه زودتر به ایران سفر کند[33] (19).

خبرنگار بی بی سی، طی تحلیلی گزارش می دهد که این حکم در چنین شرایط حساسی به نفع رژیم تمام خواهد شد، چرا که قرار است بريتانيا، فرانسه و آلمان رهبری ابتکار عمل اتحاديه اروپا را برای بهبود روابط با ايران در دست بگیرند[34] (20). هرچند آژانس بين المللی انرژی اتمی در گزارش خود از مخفی کاری هسته ای ايران انتقاد می کند، اما نتيجه می گیرد که هيچ شواهدی از يک برنامه سلاح های هسته ای در اين کشور در دست نيست. رئیس مرکز یهودیان (آمیا) این حکم و تصمیمات را «تحت تأثیر منافع سیاسی» ارزیابی می کند. تا دیروز رهبران رژیم اسلامی اتهام رابطه رژیم با انفجار در آمیا را «سیاسی» می خواندند، و حال، اسرائیل آن را «سیاسی» می خواند.

در 19 نوامبر 2003، هادی سلیمانپور به ایران باز می گردد و اعلام می کند که  “تحصيلاتم تمام شده است،” و می گوید با وجود اینکه پرونده هنوز بسته نشده، “اين توطئه تا اين مرحله خنثی شده است”. یهودیان مقیم آرژانتین این حکم را نتیجه زد و بندهای پشت پرده ارزیابی کردند، و معتقد بودند که در این انفجار و مراحل قضایی و سیاسی بعد از آن شمار زيادی از افسران پليس آرژانتين و ديپلماتهای ايرانی دست داشته اند، و تا متهم کردن مقامات عالی رتبه در دولت وقت اين کشور به رياست کارلوس منم پیش می روند. چند ماه بعد در مه 2004، نستور کرشنر، رئيس جمهوری آرژانتين، دولت های سابق اين کشور را متهم به پیشگیری از تحقيقات در مورد بمب گذاری می کند.

انفجار در آمیا، یک اقدام تروریستی بود، اما در مرور زمان و تا 2004 که 10 سال از آن انفجار می گذشت، این انفجار بیشتر به ابزاری برای پیشبرد اهداف سیاسی، زدو بندهای بین المللی، و پوشاندن بحران ها در داخل و خارج از رژیم اسلامی تبدیل شده بود.

در اکتبر 2004 (18 آبان 1385) خبرگزاری ها از حکم جلب رفسنجانی که رئیس جمهور وقت در 1994 بود، خبر می دهند[35] (21). آلبرتو نيسمان، دادستان کل آرژانتين پرونده را بازگشایی می کند. دستگاه اطلاعاتی کشورهای آمریکا، آرژانتین و اسرائیل، انگشت را به سوی ابراهیم حسن برو، عضو حزب الله، نشانه می گیرند. حزب الله می گوید که ابراهیم حسن برو دو ماه پس از انفجار در 8 سپتامبر 1994، در مرجعیون واقع در جنوب لبنان کشته شده است[36] (22).

اما کیفر خواست دادستان کل آرژانتین، فقط شامل ابراهیم حسن برو نمی شد. 8 نفر از اعضای با نفوذ رژیم اسلامی هم مورد ظن هستند. ردولفو کانيکوبا کورال، قاضی فدرال آرژانتينی از رژیم اسلامی و پليس بين الملل (اينترپل) می خواهد تا متهمان پرونده را بازداشت و به آرژانتين تحويل دهند. این متهمان (اکبر هاشمی رفسنجانی، علی فلاحيان و علی اکبر ولايتی، وزيران اطلاعات و امورخارجه دولت او، محسن رضائی، فرمانده پيشين سپاه پاسداران، احمد وحيدی، فرمانده پيشين نيروی قدس سپاه پاسداران (وزیر دفاع کنونی)، محسن ربانی، رايزن فرهنگی پيشين سفارت رژیم در آرژانتين، احمدرضا اصغری، دبير سوم پيشين سفارت رژیم در آرژانتين و هادی سليمانپور، سفير سابق در آرژانتين) بودند[37] (23). ردولفو کانيکوبا کورال معتقد بود که رژیم اسلامی در طرحريزی انفجار آميا و تأمين هزينه های اين عمليات نقش داشته است.

حکم جلب رفسنجانی درست در زمانی صادر می شود که احمدی نژاد در یک درگیری پر تنش سیاسی، رفسنجانی را به کناری زده و رئیس جمهور دولت اسلامی شده است. حکم دستگیری رفسنجانی، به ظاهر موقعیت رفسنجانی را می بایست تضعیف کند، اما چنین نبود. مجلس خبرگان در حال آماده شدن برای انتخاب رئیس مجلس بود. اگر رفسنجانی به هر دلیلی کنار گذاشته می شد، این حذف نتیجه «اعمال نفوذ صهیونیستها» تلقی می شد. نتیجه اینکه احمدی نژاد، هرچند به دنبال حذف کامل رفسنجانی از صحنه سیاست بود، به ناچار می بایست از وی حمایت کند، و حامیان وی در مجلس خبرگان به رفسنجانی رأی می دهند.

در اینجا لازم است به ترفند رژیم در «ارعاب» سیاستمداران غربی، و در نتیجه فشار بر غرب برای تغییر خط و مشی، توجه خاص بشود.

رژیم اسلامی از ابزار همیشگی دیپلماسی خود استفاده می کند. محسن بهاروند، کاردار سفارت در آرژانتین، در مصاحبه ای با ایرنا خواهان گفتگوی سازنده با آرژانتین بر سر پرونده بمب گذاری در آمیا می شود[38] (24). وی در عین حال از ابزار ارعاب بهره جسته و در اسفند 1385 می گوید که ایران نیز ممکن است درخواست های مشابهی برای بازداشت برخی مقامات صادر کند. تهدید بهاروند در مرداد 1386 میوه می دهد. خبرگزاری های رژیم از «احضار پنج مقام سابق آرژانتینی به دادستانی تهران» خبر می دهند. بنا به این گزارش ها، کارلوس کوراچ، وزیر سابق کشور آرژانتین، روبن براخا رئیس ‌سابق انجمن همیاری اسرائیل و آرژانتین و سه قاضی به نامهای خوزه گالئانو، مولن و بارباکسیا. اتهام این 5 نفر شامل جعل اسناد، همکاری با گروههای تروریستی، پرونده ‌سازی علیه ایران، و در نتیجه اقدام علیه امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران می شد.

تک ها و پاتک های سیاسی و قضایی همچنان ادامه می یابد. چند ماه پیش از این و بنا به خواست آرژانتین، اینترپل قرار بود برای مقامات رژیم اسلامی اخطاریه صادر کند، اما تصمیم می گیرد که اتخاذ تصمیم نهایی را به مجمع عمومی اینترپل که 5 ماه بعد (آبان 86) در مراکش برگزار می شود، محول کند[39] (25). این تصمیم شامل عماد مغنیه هم می شود. همه در حال وقت کشی هستند.

تصمیم مجمع عمومی پلیس بین الملل (اینترپل) برای صدور حکم جلب برای سه مقام و دو دیپلمات سابق ایرانی در آبان 1386، با واکنش محمد علی حسینی سخنگوی وزارت خارجه رژیم روبرو می شود[40] (26). این بار نوبت رژیم است که تصمیمات را ناشی از فشار اسرائیل و آمریکا اعلام کند. صیپی لیونی، وزیر خارجه اسرائیل از این تصمیم استقبال کرده و می گوید که زمان آن رسیده که رهبران جمهوری اسلامی بهای حمایت از تروریسم را بپردازند. این در سال 1386 بود، یعنی 13 سال پس از وقوع جنایت، و هنوز نتیجه ای حاصل نشده است. سه سال پیش در سپتامبر 2008 خانم کریستینا فرناندز، رئیس جمهور آرژانتین خواهان محاکمه رهبران رژیم می شود.

در 27 تیر 1390، وزارت خارجه رژیم ریل همیشگی را طی کرده و اعلام می کند که برای “همکاری و گفت و گوی سازنده” با آرژانتین آماده هستیم[41] (27). هکتور تیمرمن، وزیر خارجه آرژانتین به این تله افتاده و آن را گامی “بیسابقه و بسیار مثبت” اعلام می کند. حال اینکه انجمن یهودیان آرژانتین (آمیا) طی بیانیه ای اعلام می کند « این (پیشنهاد) را یک جوک می دانیم.» سفر وحیدی به بولیوی مؤکد این «جوک» است.  احمد وحیدی که نامش در این لیست آمده و ظاهرا تحت تعقیب اینترگل است، و هماکنون وزیر دفاع رژیم اسلامی است، ماهی پیش از این به بولیوی سفر می کند که با اعتراض شدید آرژانتین مجبور به ترک سریع بولیوی می شود.

روی دیگر سکه

رژیم اسلامی از دو اهرم دیپلماسی فعال (در راستای بقای جمهوری اسلامی، با هرکس و بخاطر هرچیز)، و ارعاب (قتل و کشتار و ترور هرکس و در هر کجا) برای پیشبرد اهداف و استراتژی خود بهره می جوید. اگر وعده ای بتواند بقای رژیم را برای لحظه ای کوتاه تضمین کند، رژیم وعده بهشت و باغ «سبز» (و حتی اصلاحات »سبز») را به هر کس و کشوری می دهد. با اسرائیل همبستر می شود در حالیکه احمدی نژاد فریبکارانه خواهان حذف اسرائیل می شوند. جیغ های گوشخراش مرگ بر آمریکا و نه شرقی و نه غربی تا به عرش می رسد، اما در پنهان کلت و کیک و انجیل داد و ستد می کنند. برای آزادی «رون آراد» وارد مذاکره با اسرائیل می شوند، و اسرائیل که رژیم اسلامی را دشمن شماره یک خود می داند می پذیرد که میلیارد ها دلار زیرلفظی به رژیم اسلامی، حامی حماس و حزب الله، بدهد تا مثلا فقط یک پرسنل هوایی آزاد شود، و چون کار بجایی نمی رسد، مانند خود رژیم اسلامی یا مصیبتا سر می دهد که رژیم اسلامی تروریست و مخل پروسه صلح در خاورمیانه و عامل ترور در این کشور و آن کشور است.

آیا به راستی می توان گزارش ها، و تحلیل های ژورنالیستهای مدافع اسرائیل را باور کرد؟ شاید تمام آنها را نه، اما برخی از این گزارش ها دقیق بوده، و رژیم اسلامی علنا به حمایت مالی حماس و حزب الله ادامه می دهد، و بدون شک پشت انفجار سفارت اسرائیل و آمیا بوده است.

آیا اسرائیل قربانی تروریسم است؟ تا حدودی آری، اما اسرائیل بارها ثابت کرده که اگر بتواند خاورمیانه را در بحران نگاه داشته و تنش ایجاد می کند؛ مگر اینکه سنبه پر زور باشد و ترور خواب را از چشمان تبعه اش برباید، و موشکهای کاتیوشا زیر گوشش صدا کنند. اسرائیل، همچون رژیم اسلامی از دو ابزار دیپلماسی و ارعاب استفاده می کند تا به حیات خود ادامه دهد. هر دو دچار بحران موجودیت هستند. هر دو با بحران زایی زندگی می کنند و هر دو در یک محیط دموکراتیک دچار بحران ماهیت می شوند. و هر دو حاضرند بر سر هر کس و مطلبی «معامله» کنند.

معامله کلان

زد و بندهای رژیم با امپریالیسم جهانخوار و صهیونیسم اشغالگر فقط در چارچوب معامله های خُرد چون تعیین سرنوشت 4 تبعه ایرانی مورد علاقه رژیم و یا رون آراد اسرائیلی، و یا انفجار در اینجا و بهم زدن برنامه وام گیری رژیم در اروپا خلاصه نمی شود. اینها معاملات با اهداف کوتاه مدت هستند. معامله کلان به موجودیت و امنیت جمهوری اسلامی ربط پیدا می کند. رژیم اسلامی برای امنیت خود، حاضر به دادن هر آوانس و به رسمیت شناختن هر کشور و دولتی است، اما تنها به شرطی که امنیت و بقای رژیم اسلامی تضمین شود.

این را جک استرا از هر کس دیگری بهتر درک کرده است.

در بحبوحه متهم کردن ها و پرونده سازی ها و ارائه اسناد محکمه پسند، کشورهای اروپایی و آمریکا به دنبال خرسندی طولانی مدت رژیم بودند. واقعیت این بود که رژیم باید تغییر رفتار داده و در حد امکان از گسترش تروریسم در سطح جهان خودداری کند. امنیت منافع جهانخواران باید تضمین شود، تا امنیت رژیم اسلامی تأمین شود. در این داد و ستدها، نام سازمان مجاهدین به لیست تروریستی اضافه می شود.

وزارت خارجه آمریکا در (1994) 6 آبان 1373، گزارش 41 صفحه ای در باره مجاهدین به کمیته خارجی کنگره آمریکا ارائه می کند[42] (28). مجاهدین این گزارش را فاقد پایگاه و اعتبار و در راستای پیشگیری از سرنگونی حتمی دیکتاتوری آخوندی ارزیابی می کند.

جیمز بیل که از او بعنوان منبعی برای تهیه این گزارش نام برده شده است و یکی از لابی های سازش با رژیم است در سال 1367 ادعا می کند که «این امیدواری وجود دارد که دهمین سالگرد انقلاب بیانگر دوران جدیدی باشد. دورانی که پراگماتیسم انقلابی، کنترل سیاسی کشور را در دست می گیرند و کسانی که کارشان بازسازی کشور است وارد می شوند تا نقش خود را بازی کنند»  وی در سال 1372، یکسال پیش از وقوع انفجار بوینس آیرس، از دولتمردان آمریکایی می خواهد «آمریکا باید صبری را که شایسته یک قدرت بزرگ است به کار بگیرد و باید گفتگوی سطح پایین را مورد بررسی قرار دهد» وی بدنبال «جلب اعتماد» رژیم اسلامی است. او معتقد است که «درگیری تنها به رادیکالیسم در داخل ایران کمک می رساند و بحث سازنده در مورد سیاست خارجی و داخلی را به عقب می اندازد.» این سخنان بر هشدار هایی همچون جاشوا موراوچک که «امروزه تهران برای فناتیسم اسلامی، همانند مسکو برای جهان کمونیسم است»، سایه می افکند. غرب تصمیم گرفته که با بانک تروریسم کذاکره کرده و در برابر باج خواهی رژیم کوتاه بیاید.

مجاهدین ناباورانه سعی می کنند تا مساله وزارت خارجه را از زاویه پراگماتیسم مورد بررسی قرار دهند «مگر در دوران جنگ سرد و مقابله با شوروی، خمر های سرخ و پل پت مورد حمایت ضمنی آمریکا نبودند[43] (29)؟  آیا رژیم حاکم بر ایران نظام دموکراتیک است که آمریکا خواهان گفتگو و بهبود روابط با آن است؟» و به درستی نتیجه می گیرند که «مشکل نه در مجاهدین و غیر دموکراتیک بودن آنها، بلکه در واقعیت صحنه سیاسی امروز ایران نهفته است»

این نکته را می شود در چند خبر زیر جست.

وال استریت در 19 اوت 1996 چنین می نویسد[44] (30):

در سال 1993 (یکسال پیش از اینکه نام مجاهدین در لیست قرار بگیرد) موساد از «برند اشمیدباور» یکی از معاونین اجرایی انتلیجنت سرویس آلمان در دوران هلموت کُهل، می خواهد که در رابطه با ردیابی ران آراد، با ایران تماس بگیرد. «برند اشمیدباور» پس از تماس های لازم، علی فلاحیان خوزستانی را جهت دیداری به بُن دعوت می کند و از او در اکتبر 1993 پذیرایی شایانی می کند(اسرائیل بعدها تکذیب می کند که چنین درخواستی از آلمان کرده است). روزنامه سودیتش سایتونگ – چاپ مونیخ، گزارش می کند که «برند اشمیدباور» در سال 1995 دیداری محرمانه بین دیپلماتهای اسرائیل و ایران ترتیب داده است. در همین رابطه به رژیم هشدار داده می شود که به نفع رژیم است که با کمکهای انساندوستانه (منظور رهایی رون آراد است) مراتبی را فراهم کند تا غرب بتواند به ایران یاری برساند. گفته می شود که نتانیاهو تلفنی از کُهل تشکر کرده و او را به ادامه این تلاش تشویق کرده است.

شایان توجه اینکه حجم معاملات آلمان و رژیم در سال 1993 به مرز 6 میلیارد دلار رسیده بود، و در خلائی که غیبت آمریکا ایجاد کرده بود، کشورهای اروپایی از یکدیگر سبقت می گرفتند تا با رژیم وارد معامله شوند، و بدین منظور اروپا وارد فاز «گفتگوی انتقادی» با رژیم شد. انگلستان در این سبقت ، بخاطر فتوای خمینی برای قتل سلمان رشدی، و کمکهای رژیم به  شبه نظامیان ایرلند شمالی در سال 1994 کمی عقب افتاده بود.

نکته جالب دیگر اینکه «برند اشمیدباور» تأیید کرده بود که دیدار فلاحیان در 1993، نباید به مؤاخذه او پیرامون عملیات تروریستی رژیم در میکونوس (1987) منجر شود. و این در حالی بود که رژیم شبکه گسترده جاسوسی و تروریستی خود در اروپا را از طبقه سوم سفارتخانه، و از کنسولگری هایش در فرانکفورت، هامبورگ، برلین و مونیخ هدایت می کرد. دو سال پس از این سفر، دو دیپلمات ایرانی بخاطر جاسوسی از کشور اخراج می شوند.

به امروز باز گردیم.

11 ژوئیه 2011: لئون پانتا[45] (31) ، وزير دفاع جديد آمريکا در جريان سفر روز ۱۱ ژوئيه خود به بغداد گفت: ايالات متحده در صورتی که ضروری بداند، برای مقابله با تهديدهای شيعيان عراقی مورد حمايت ايران عليه ارتش آمريکا، به طور يکجانبه وارد عمل خواهد شد.

1 اوت 2011: مايک مالن[46] (32)، رييس ستاد مشترک ارتش آمريکا، روز دوشنبه اعلام کرد که حملات شورشيان مورد حمايت ايران عليه نيروهای ايالات متحده در عراق به شدت کاهش يافته است.

1 اوت 2011: وزیر دفاع[47]  (33) (همان سردار احمد وحيدي معروف) گفته است که ایران براساس “دکترین گسترش امنیت در آب‌های آزاد” به تقویت نیروهای دریایی خود اقدام می‌کند.

در چنین موقعیت بسیار حساس و نا متعینی، خروج نام مجاهدین از لیست نمی تواند از اهمیت بسزایی برخوردار نباشد.

 علی ناظر

10 مرداد 1390


[1]   بی بی سی http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/07/110726_u10_norway_killings.shtml

[2] THE GLOBAL WAR ON TERRORISM:  IDEOLOGY AS ITS STRATEGIC CENTER OF GRAVITY

[3] http://www.meforum.org/689/how-to-beat-the-global-islamist-insurgency

[4] مژده برای عصر جدید – متی 10 – ص 31 (شمشیر یا صلح

[5] Patterns of Global Terrorism: 1990  http://www.fas.org/irp/threat/terror_90/index.html  –

[6] http://www.fas.org/irp/threat/terror_94/statespon.html#Iraq – Department of State Publication 10239

[7] معصومی ص224

[8] معصومی ص225

[9] معصومی ص 275

[10] معصومی ص276

[11] «صحیفه امام» ج 21، ص93

[12] معصومی ص282

[13] صحیفه ج21 ص84

[14] صحیفه ج21 ص91

[15] http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8703230063

[16] Nikki R. Keddie etal. Neither Est Nor West, p252, 1990

[17] John Pilger, Freedom Next Time, p367, 2007

[18] John Pilger, Freedom Next Time, p367, 2007

[19] http://www.nytimes.com/1991/08/30/world/israel-says-airman-is-hostage-of-iranian-guards.html?src=pm

[20] http://www.nytimes.com/1991/09/19/world/a-top-iran-aide-predicts-release-of-all-hostages.html?src=pm

[21] http://www.nytimes.com/1991/12/26/world/israel-impeding-hostage-return-cleric-says.html?src=pm

[22] http://www.nytimes.com/1992/02/18/world/israelis-and-foes-trade-fire-near-border.html?src=pm

[23] Ronen Bergman, The Secret War With Iran, p168, 2010

[24] Ronen Bergman, The Secret War With Iran, p171, 2010

[25] Dilip Hiro, Iran Today, p199, 2006

[26] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030814_mf-la-argentina.shtml

[27]  http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030825_he-iransoleimanpour.shtml

[28]  http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030825_he-iransoleimanpour.shtml

[29] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030919_a-iran-soleiman.shtml

[30] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030919_a-iran-soleiman.shtml

[31] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030919_a-iran-soleiman.shtml

[32] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/030912_mf-soelimanpur.shtml

[33] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2003/11/031113_a_la_soleymanpour.shtml

[34] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2003/11/031113_a_la_soleymanpour.shtml

[35] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/11/061109_mf_rafsanjani.shtml

[36] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2008/09/080924_mg-amia.shtml

[37] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/11/061109_mf_rafsanjani.shtml

[38] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2007/03/070310_an-amia.shtml

[39] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2007/08/070815_mf_argentina.shtml

[40] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2007/11/071108_mf_interpol_reax.shtml

[41] http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/07/110717_u03_iran_argentina.shtml

[42] دموکراسی خیانت شده، اردیبهشت 1374، ص 13

[43] دموکراسی خیانت شده، اردیبهشت 1374، ص 197

[44] http://www.iran.org/news/WSJe_960829.html

[45]  http://www.radiofarda.com/content/f4_mullen_drastic_violence_reduction_iraq/24283520.html

[46] http://www.radiofarda.com/content/f4_mullen_drastic_violence_reduction_iraq/24283520.html

[47] http://www.bbc.co.uk/persian/rolling_news/2011/08/110726_l30_rln_iran_navy_doctrin_.shtml