Iran's Crises Unfolded  
IranCrises
 
Sunday 1 October 2023
HOME
NEWS
ANALYSIS
INTERVIEW
POLITICS
SOCIAL
STATEMENTS
ECONOMY
SEARCH

���������������������� ����������������


تقابل دو متضاد - بخش هشتم - گُل يا گلوله؟
[ علی ناظر]
[Source: سايت ديدگاه]


آيا در ميان انسانهايي که زيبايي را به زشتي، رفاه را به تنگدستي، عشق را به نفرت، و آزادي را به استبداد ترجيح مي دهند، کسي را مي شناسيد که گلوله را بر گُل ترجيح دهد؟ مگر مي شود رايحه ي گُل ياس و محمدي را به بوي باروت و خون ترجيح داد؟ مگر مي شود به خود قبولاند که بجاي اهداي شاخه اي گُل، بر سينه اي گلوله نشاند؟ واي که انسان ها به چه مقام نازلي سقوط کرده اند اگر گلوله را بر گُل ترجيح دهند! چه اندوهناک است اگر مقام بلند مرتبه انسان به چنين جايگاهي نزول کند!

گُل مي خواهم
کو گُل، کجاست؟ کجاست آن باغچه اي که بتوان گُل چيد؟ کجاست آن گلستان که در کنار همدلي گام برداشت و از شاخه اي گُلي دزديد و به او هديه کرد؟ در پشت هر بوته اي معتادي چمباتمه زده است. در زير هر پلي بچه اي خياباني بر بستر جوي گِل آلودي گرسنه خفته است؛ در خيابانها، گُل فروشان دوره گرد به اميد لقمه اي نان از ماشيني به ماشين ديگر، محترمانه گدايي مي کنند. کجاست گُل هاي پرپر شده اي که در زندان ها شکنجه شدند؟ کجايند گُلهاي تازه جوانه زده اي که در زير چکمه پاسداران جهل و جنايـت به خاک در غلطيدند؟ چه ها که بر باغبانها نرفته است! چه دردآور است به تماشاي چهره هاي غمزده پدران و مادران در گورستانها نشستن و سکوت کردن!

گلوله نمي خواهم
نمي خواهم بوي خون و باروت فضاي شهر را پر کند. نمي خواهم بوي متعفن تن هاي از هم پاشيده شده در جبهه هاي جنگ به مشامم بخورد. آن لحظه که فکر مي کنم بايد کُشت از خودم بيزار مي شوم. يک آدم را بايد کُشت. مادرش را به عزايش نشاند. قاتل ام؛ در ذهنم قاتل ام. نه! گلوله نمي خواهم، که بر تن کسي بنشانم. پيام آور آزادي ام؛ و نه فرشته مرگ. نامم آزادي خواه است. آمده ام که روح بر تن خسته ي انسانهاي رنج ديده بدمم. آمده ام تا اميد در چشمان مردم کشورم خانه کند. آمده ام تا لبخند بر لبان مادر ها شکفته شود. آمده ام تا بگويم: جنايت بس است! شکنجه بس است.
نامم مبارز خلق است؛ حرفه ام فدا و مجاهدت.

ايکاش
با قلمي ناتوان سعي کردم احساس مبارزين خلق را بيان کنم. به نظر نگارنده و تا آنجايي که مبارزين را شناخته ام، آنها نگرشي به جز آنچه در بالا آمده است ندارند. آزاديخواه اند و با روحي لطيف. بايد اول به اين واقعيت پي ببريم تا تناقضي که آنها روز و شب با آن دست در گريبانند را درک کنيم.
آنها با عشق به زيبايي، به زشتي روي آورده اند. مسلح شده اند تا سلاحي بر سينه خلق نشانه نرود. آنها سپر حفاظتي خلقي در زنجيرند. چه زيبا مي بود اگر مسلح نبودند؛ که مي توانستند به ديدن پاسداران و بسيجي ها رفته و به هر کدام يک شاخه گُل بدهند و بگويند که ظلم، شکنجه و استبداد بس است. و چه زيباتر مي شد، اگر پاسداران جمهوري اسلامي سلاح را بر زمين مي گذاشتند و از ملت ايران پوزش مي خواستند. يک شاخه گُل براي هر کدام از آنها. اما آيا اين چنين است؟  نه! آنها مسلح اند چون مي خواهند بر مسند قدرت تکيه بزنند. آنها حاميان و محافظان اهريمن اند. پاسداران شيطان بزرگ اند - بزرگترين دشمن آدم و انسانيت. آنها انتخاب کرده اند که دژخيم وار در مقابل يک ملت بايستند، و با اين انتخاب، مبارز خلق را در برابر عملي انجام گرفته قرار داده اند. گُل ها را پژمرده کرده اند، گلستان را کوير کرده اند، چشمه ها را شوره زار کرده اند – مي کنند – پاسدار خميني اند.
گفته مي شود که مبارز خلق که تن به زشتي قتل داده، آدمهايي خشن، خشونت طلب، تروريست، و ضد آزادي اند. مي خواهند جاي ظالم و مظلوم را مخدوش کنند. مي خواهند بقبولانند که مي شود فقط با کلمه، بحث و منطق، دشمن مسلح را وادار به عقب نشيني کرد. مي گويند دستاورد اينهمه «کشته» چه بوده، چه تغيير فاحشي در شکلبندي رژيم قاهر داده است؟ مي پرسم، اگر نمي بود، چه مي شد؟ با اين همه مبارز جان بر کف، با اينهمه فدا و ايثار، رژيم تا به اين حد جنايت مي کند، اگر مبارزين تن به خفت مي دادند، رژيم چه مي کرد؟ مگر نه اينکه احمدي نژاد نقطه اثبات شکست سکوت و مسالمت جويي است؟ مگر براي دريافت شاخه گُل نبايستي دستي دراز شود. پاسداران که در يک دست شلاق و در دست ديگر اسلحه دارند – با کدام دست مي خواهند گُل را دريافت کنند؟ ايکاش دوم خردادي ها مي توانستند تغييري بنيادي در ساختار و فرهنگ رژيم اسلامي حاصل کنند. اما نمي خواستند چنين شود. آنها نيامده بودند که تغييري حاصل شود. ايکاش مي خواستند، مي توانستند. ايکاش آنها هم همچون مبارزان خلق از خُلق و خوي انساني برخوردار بودند. ايران دوست و انساندوست بودند. اما نيستند - مي توانند بشوند - اگر بخواهند. معتقدم که انسان هميشه مي تواند تغيير کند، به سيرت زيباي انساني بازگردد. اما آبشخور ذهني آنها - «هُل دهندگان» قلم زن - سد بازگشت شان شده اند.

انديشه ورزان
به گذشته نگاه کنيم. نسل پيش از بهمن 57، با افراط گرايي و خون ريزي و جنايت به نام اسلام، آشنا نبود. آيا بخاطر ساختار سياسي زمان بود، شايد. آيا بخاطر کنترل معقول آخوندها بود، شايد. اما نمادين نسل پيش از بهمن 57، سلطانپور و شاملو و نعمت ميرزاده و مينا اسدي و سياوش کسرايي و سعيدي سيرجاني و غلامحسين ساعدي و فروغ فرخزاد و صمد بهرنگي...بودند؛ و حنيف نژاد و احمد زاده و پويان و جزني و دهقاني و گلسرخي و دانشيان و پاکنژاد و شريعتي. حال به نسل کنوني بنگريم. فرهيختگان اين دوره را ارزيابي کنيم. رهنمود دهندگان امروز را بشماريم. آنها کجا و اينها کجا! رهنمود دهندگان اين نسل - سروش و عبدي و فرخ نگهدار و نبوي و نوري زاده و ... که از دامان خميني به دامان خاتمي و حال رفسنجاني و شرکا غلطيده اند. به نوشت بازار آنها توجه کنيد. قلم نه در راه آرمان انساني، که براي منفعت شخصي مي زنند. دفاع از حقوق بشر، نه بخاطر رهايي بشر که براي بقا و ادامه حيات ظالم، مي کنند. اينها مخالف رهايي اند. بوده اند. هميشه يک لايه از فرهنگ جامعه توليد کننده انديشه ورزان اپورتونيست است. نان به نرخ روز مي خورند. قلم را به زهر آلوده مي کنند تا دشمن رها شود. اينها رژيم را از ضربه پذيري نجات مي دهند؛ ناجي ظالم اند – حتي اگر نخواهند. حتي اگر «نيتي خير» داشته باشند.  در هر جامعه و مليتي از اين قبيل قلم زنان و مدافعان «آزادي» ديده مي شوند. به فرانسه در دوران اشغال نازي ها توجه کنيم. به آمريکا در دوره جنگهاي استقلال طلبي بنگريم، به تاريخ اسلام در دوره محمد توجه کنيم، به حمله اعراب در دوره ساسانيان، و يا حمله مغول دقيق شويم، هميشه از اين قبيل آدمها وجود داشته اند. فرهيخته اند، با سوادند، درس خوانده اند، تئوريسين اند، اما نگرش آنها اپورتونيستي است. باور نداريد، به موضع آنها را پس از سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي دقت کنيد. يک شبه مي چرخند، مجيزگوي حاکمان پيروز مي شوند. زود مرعوب مي شوند، راحت به پول طيّب و طاهر کرنش مي کنند.

مبارز يا مدافع
من در اين مقطع از تاريخ با ترم «مبارز» مخالفم. معتقدم که «مبارزان خلق»  را بايد «مدافعان خلق» ناميد. در اين بخش تفاوت بين نحوه ي مبارزه براي آزادي آنگونه که «مرسوم» است و آنچه که نگارنده باور دارد بررسي مي شود.
معتقدم که رژيم جنگ و مبارزه را بر مردم تحميل کرده است. معتقدم که بايد به مبارزات اجتماعي براي آزادي، امکان رشد داد. معتقدم که مبارزه براي دموکراسي تنها با مبارزات اجتماعي و با شرکت گسترده مردم امکان پذير خواهد بود و معتقدم که دموکراسي و آزادمنشي در جامعه 70 ميليوني ايران امکان پذير نخواهد بود مگر اينکه مردم تمرين دموکراسي داشته باشند. حرف مخالف را بشنوند، و آموخته باشند که ديدگاه مخالف را تحمل کنند. به همين خاطر، سرنگوني نظام اسلامي را نه يک جرقه که در يک لحظه شعله ور شود،  بلکه يک پروسه - متشکل از يک سري مبارزات اجتماعي، ارزيابي مي کنم. اما در عين حال، به اين نکته توجه دارم که رژيم قاهر و جابر و جاني است، و تحمل نگرش مخالف را ندارد، و در آينده، همچون 26 سال گذشته، با مخالفين به شديدترين نحو برخورد خواهد کرد – بعنوان مثال به گردهمايي در دفاع از اکبر گنجي و نحوه ي برخورد قواي انتظامي دقت کنيد. «مبارز خلق» در اين نقطه است که به «مدافع مسلح خلق » بدل مي شود.  سپرحفاظتي مردم مي شود. در تظاهرات مردمي نه براي گسترش عمليات خشونت آميز، بلکه براي دفاع از خواست هاي مردم، مسلحانه شرکت مي کند. برخلاف برخي که فکر مي کنند حضور مدافع خلق در تظاهرات مردمي، 30 خرداد ديگري مي آفريند، معتقدم که رژيم ضعيف تر از آنست که بتواند کشتار گسترده سال هاي 60 را ادامه دهد. خميني مُرد و خامنه اي توان قلع و قمع از نوع خميني را ندارد. انتخاب احمدي نژاد نشانه ضعف رژين است، و دقيقا به همين جهت براي حفظ نظام. به همين خاطر، معتقدم که سازمان هاي سياسي-نظامي بايستي به بازوي قدرتمند «دفاع از مبارزات اجتماعي» تبديل شود. مرکز ثقل مبارزه به داخل منتقل مي شود.

تروريست
در تقابل با مدافع خلق
توجه آنها که خشونت را سدي براي پيشبرد آرمان ترقيخواهانه مي دانند و مبارزين خلق را با تروريست ها همگون مي دانند، به چند تفاوت فاحش بين مدافع خلق و پاسدار اسلامي جلب ميکنم.
1- «مدافع خلق» در نقش سپر حفاظتي مبارزات اجتماعي مسلح مي شود تا خلق آزاد شود، پاسدار اسلامي براي ادامه حيات رژيم مي کُشد
2- مدافع خلق هستي و وجودش را فداي خلق کرده و تا آخرين قطره خون براي آرمان آزاديخواهانه مجاهدت مي کند، پاسدار اسلامي مبارز خلق را براي مجاهدت و فدايش به طناب دار مي کشاند
3- مدافع خلق براي حذف چتر اختناق و رعب و وحشت، و براي آزادي بيان و انديشه به اسلحه روي آورده است، پاسدار رژيم اسلحه بر مي دارد تا مرعوب کند، وحشت آفريني کند، و ترور کند.
4- مدافع خلق هميشه آماده است که اسلحه را زمين بگذارد، پاسدار رژيم بدون اسلحه بي هويت است.
5- مبارز خلق «مدافع» خواست هاي مردم است، پاسدار رژيم با زور اسلحه مردم را به موضع تدافعي مي کشاند
6- مدافع خلق هرگز دست به عملياتي نمي زند که باعث شود حتي يک فرد از مردم عادي آسيب بينند، پاسدار رژيم در اماکن عمومي (سينما رکس، حرم «امام» رضا...) بمب منفجر مي کند، و تقصير را به گردن مدافع خلق مي اندازد. خلاصه آنکه، تروريست آن مي کند که در انگلستان و آمريکا و عراق مي کند. در مقابل، به گذشته نگاه کنيد. سرگذشت مجاهد خلق رضايي و فدايي خلق اميرپرويز پويان را مرور کنيد، آنها کجا و اين آزادي ستانان کجا! مدافعان آرمان انساني، فرهيختگان جان بر کفي که هرگز سلاحشان رو به خلق نشانه گرفته نشد.
اينها نمادين «تقابل» دو پديده اند. يکي گُل است، ديگري گلوله. يکي مبشر زندگي و زيبايي، ديگري عفريته مرگ و نيستي. «تقابل دو متضاد» در اين نقطه به اوج مي رسد؛ و ما را در مقابل تصميم گيري قرار مي دهد - دفاع از مدافعان خلق؛ يا شب پرستان.

در اينجا شعري زيبا از هادي خرسندي (که در ارتباط با عمليات تروريستي در لندن سروده شده است) و من از سايت اصغر آقا عاريه گرفته ام تقديم مي کنم.

شب آمد و نازي نيامد .......

براي نادر مزکّا

شب آمد و نازی نیامد.
صبح آمد و نازی نیامد.

نازی کجائی؟
زنگی، صدائی!

- مادر موبایلت را نبردی؟
- نادر خبر داری ز نازی؟
- پس اورژانس ها را بگردیم.

- یک بانوی لاغر ، سبک ، با موی کوتاه.
- اينجا نبود؟ .... آه ...
- آنجا نبود؟ ...... آه ...
- پیدا نشد؟ ...... آه...
اشک جمیله ، سرتاسر راه.

امشب شد و نازی نیامد
فردا شد و نازی نیامد.

دیشب پلیس آمد به خانه
برداشت مقداری نمونه
از کفش و کیف و رخت نازی

امروز دکتر با پلیس آمد به خانه
تا از دهان بچه ها
SAMPLE بگیرد
شاید که با تطبیق
DNA توانست
یک تکه از نازی ، فقط یک تکه از او
از لای آن خاکستر خونین بجوید.

نازی مبارز بود از ایران که آمد.
بی دین و با ایمان و صادق.
نازی فراری شد ز اسلام
اما در اینجا بمب اسلام
آمد سراغش!
از نازی اکنون،
خاکستری هم دست ما نیست.

ای مرگ بر بمب!
ای مرگ بر اندیشه بمب!

ای تف به ریش و ریشه بی اعتقادت
بن لادن و ملاعمر ،
ملاعلی ، ملا تقی ، ملا نقی ؛ یا هرکه هستی.
یا هرکه روزی با یکی زینها نشستی !
(گر ریش داری یا نداری)

گفتی نخواهی داد تخفیف
گفتی که میجنگی و میکوبی سر مار
ای در امان قلعه امنیت خویش
مشغول گفتار!
بهنازها اما سکیوریتی ندارند.

ای قهرمان نطق های شاخ و شانه
ای جاهل دنیامحله
گردن کلفتی های تو، بمب است بر ما.

میجنگی آری،
میجنگی اما
با قطره قطره خون نازی های عالم
تا آخرین قطره ، مسلم!

به به! پیامت قهرمانیست.
حالا زمین گلف را آماده کردند
یک ضربٍ شستی با سوئینگت
باید نشان دشمنان داد.

میدان گلفت بی مزاحم،
امنیتش تأمین و کامل
از چند مایلی گارد مخصوصت نگهبان.

شب آمد و نازی نیامد،
صبح آمد و نازی نیامد.
با زندگی، نادر، چه خواهی کرد فردا؟
پایان بده رسم عزا را
رخت سعیدت را اطو کن
شانه بزن زلف صبا را.





ابزار سرنگوني
پيش شرط سرنگوني «شرکت مردم» در امر براندازي است. پيش شرط شرکت مردم «خواستن» به تغيير بنيادي است. پيش شرط خواستن، «اعتماد به نفس» براي تغيير است.  پيش شرط اعتماد به نفس، «اعتماد به نيروي رهبري کننده» است. براي جلب اعتماد بايستي «با مردم به زبان مردم» سخن گفت و «در کنار مردم» بود. انقلاب با «کنترل از راه دور» امکان پذير نيست. نمي توان در فرانسه و آلمان و آمريکا نشست و به مردم گفت که به پاخيزند. پيام نارساست. ملموس نيست.
مهم نيست که خواهان سرنگوني مسالمت آميز باشيم يا قهرآميز، اگر در کنار مردم نباشيم، راندمان پايين خواهد بود. نمي توان از طريق کانال هاي تلويزيوني در لس آنجلس مردم را شوراند. نمي توان با برگزاري گردهمايي هاي چند هزارنفره در خارج کشور به مردم اميد داد. مثل اين است که به بچه اي گرسنه بگوييم از پشت شيشه رستوران، چلوکباب خوردن مرا تماشا کن. سير که نمي شود، هيچ؛ احساس دوري هم از تو مي کند- اگر احساس حسادت نکند. بايد تو و خودش را در يک حال ببيند، تو را از خودش و خودش را مثل تو تصور کند.
سرنگوني بدون «ارتباط مستقيم با رهبران مبارزات اجتماعي» در داخل امکان پذير نخواهد بود. آنها مي توانند نقش «پيک» هاي نيروي رهبري کننده را ايفا کنند؛ و مي توانند خواست هاي مردم را واقع بينانه رله کنند. سرنگوني در قرن بيست و يکم، و با توجه به تجارب گرانمايه 3 دهه اخير، تنها از کانال «مردم»، و همکاري تنگاتنگ با نمايندگان خواست هاي «مردم» امکان پذير است.
بپذيريم که در ميان 70 ميليون جمعيت ايران، قشريون مرتجع زيادند، سوسياليست هاي راديکال هم به همچنين. ملي گرايان کم نيستند، مذهبيون آزاديخواه هم به همچنين. جمهوري خواه، سلطنت طلب - مشروطه و مشروعه، و خلاصه از هر فکر و نظر و گرايشي طرفدار خودش را دارد. برخي به ده هزار نفر نمي رسند، و هواداري از نگرشي ديگر از 10 ميليون هم تجاوز مي کند. تا زماني که نيروي برانداز نتواند اين نمايندگان را به خود وصل کند و در يک ارتباط دوطرفه ارگانيک تبادل خط مشي کند، سرنگوني امکان پذير نخواهد بود، حتي به زور اسلحه و با ايثار خون بهترين عناصر مبارز و مجاهد. هيچ موقع فراموش نکنيم که اسلحه تنها يک ابزار است، و راهگشاي رهايي، در بستر «همبستگي ملي» ، در راستاي جايگزين کردن استبداد مذهبي با نظامي سکولار و دموکراتيک.


تقابل دو متضاد
با احمدي نژاد چه بايد کرد؟

در بخش پاياني اين سري از نوشتار به مبحث اولي که پيش از انتخاب احمدي نژاد بعنوان رييس قوه مجريه جمهوري اسلامي انگشت گذاشته بودم، باز مي گرديم.
علي ناظر – 21 تير 1384 - ديدگاه





[Posted comments]

No press releases currently available



Iran's Crises  1998 - 2007   ©