Iran's Crises Unfolded  
IranCrises
 
Sunday 1 October 2023
HOME
NEWS
ANALYSIS
INTERVIEW
POLITICS
SOCIAL
STATEMENTS
ECONOMY
SEARCH

����������������� ���������������������


گفتگوي علي ناظر با ايرج مصداقي - بخش اول
[ علی ناظر]
[Source: سايت ديدگاه]


ناظر: جناب مصداقي شما سومين نفر از مسوولين صفحات ديدگاه هستيد که لطف کرده و به سوالات من پاسخ مي دهيد. البته همه سوالات در باره صفحه حقوق بشر که شما مسوول آن هستيد نخواهد بود. طبق معمول دو گفتگوي اخير، به همه در ها سر مي زنيم، و بيشتر اوقات من در نقش «وکيل شيطان» از شما سوالاتي مي کنم که در ماه هاي اخير در گوشه و کنار مطرح بوده است. خوب، خيلي از کاربران ديدگاه اگر کتاب ۴ جلدي و هزار و خرده صفحه اي شما را نخوانده باشند، حداقل نقد ها و جواب به نقدها را در ديدگاه خوانده اند. براي شروع کمي از خودتان بگوييد. چند سالتان است، کجا به دنيا آمده ايد، در ايران پيش از دستگيري و زنداني شدن چه مي کرديد؟ مصداقي: خیلی ممنون از فرصتی که در اختیارم قرار دادید. من متولد ۹ آبان ۱۳۳۹ در خیابان گرگان تهران -کوچه مصداقی هستم. البته این نام دیگر بر روی کوچه مزبور نیست و بعد از شروع جنگ ایران و عراق، مثل خیلی از کوچه و خیابان های شهرهای میهن، نام این کوچه را نیز به اسم یکی از قربانیان جنگ مزین کردند. من و رضا پهلوی در یک روز به دنیا آمدیم. اکثر قریب به اتفاق بستگان و آشنایانم تاریخ دقیق تولد مرا می‌دانند به همین خاطر در این رابطه نمی‌توانم بی‌گدار به آب بزنم. در دوران کودکی با آن که آن روزها مد نبود که برای بچه‌ها جشن تولدی گرفته شود، ولی پدر و مادرم بخشی از چراغانی شهر را که برای تولد رضا پهلوی صورت می‌گرفت، به حساب من هم می‌گذاشتند. مقارن انقلاب من نیز مانند بسیاری از جوانان هم سن و سالم به فعالیت سیاسی روی آوردم. در آن دوران در شهر سندیاگو ایالت کالیفرنیا مشغول تحصیل بودم و در ارتباط با کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی برای احیای جنبش واحد دانشجویی که به احیاء معروف بود، فعالیت می‌کردم. با آن که در آن دوران دارای گرایش‌های مذهبی خاص خودم بودم، با همه‌ گرایش‌های سیاسی به جز انجمن اسلامی که تحت نفوذ و سیطره دکتر ابراهیم یزدی و اطرافیانش بود، رابطه خوبی داشتم. پس از بازگشت به ایران در اسفندماه ۵۷ به هواداری از سازمان مجاهدین خلق پرداخته و در سال ۵۸ در زمره‌ نیروهای تشکیلاتی این سازمان در آمدم و این رابطه تا دستگیری‌ آخرم در دیماه ۱۳۶۰ ادامه یافت. ناظر: خوب، با اجازه من به چند نکته که در پاسختان وجود دارد بعدا مي پردازم. اول از همه مي خواهم به موضوعي که چنديست گريبانگير خودتان و همرديفان شما (از بند رسته گان سياسي) شده است بپردازم. بعد باز مي گرديم به نکات ريز در پاسختان، و نقش ابزاري حقوق بشر براي افشا و تضعيف رژيم، مسووليت شما در سايت ديدگاه، و غيره. کتابي چاپ کرده ايد - «نه زيستن، نه مرگ»؛ خيلي هاي ديگر هم کتاب چاپ مي کنند، ولي اينقدر نقش آب در خانه ي مورچه را بازي نمي کند، که اين هزار و خرده اي صفحه انجام داده است. برخي معتقدند که اگر در وجه غالب شما رژيمي نباشيد، کتاب شما منافع رژيم را در يک مقطع از زمان تضمين کرده است. خلاصه اينکه اين کار شما «مشکوک» است. من نمي خواهم در پاسختان از موضع ايرج مصداقي با اين سوال برخورد کنيد، چون شخصي خواهد بود؛ بلکه مي خواهم بعنوان يک فرد ناظر با نگرشي سياسي به اين مقوله بپردازيد. آيا بعنوان يک شخص ثالث بي طرف فکر نمي کنيد که اين کتاب ۶۰ تا به خلق داده و ۴۰ تا به رژيم؟ مصداقي: من خودم چنین داوری را مستقیم نشنیده‌ام، جایی هم چنین چیزی را نخوانده‌ام. اگر کسی یا کسانی چنین قضاوتی دارند، اگر شما چنین اشخاصی را می‌شناسید، خواهش می‌کنم از آن‌ها بخواهید، آستین‌ها را بالا زده با اسم و رسم مشخص و نه پشت نام‌های مستعار و غیرواقعی به میدان آمده و آن‌چه را که فکر می‌کنند با مردم که به نظر من (بدون حب و بغض داوری می‌کنند )، در میان بگذارند. در اینگونه مواقع آدمی بی اختیار به یاد حافظ و فتنه‌های زمانه او می افتد به ویژه آنجا که هشیارانه می سراید: صوفى نهاد دام و سر حقه باز كرد بنياد مكر با فلك حقه باز كرد بازى چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد .... اى دل بیا که ما به پناه خدا رویم زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت عشقش بروی دل در معنی فراز کرد فردا كه پيشگاه حقيقت‏ شود پديد شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد امروزه اینترنت و وسایل ارتباط جمعی مدرن این امکان را در اختیار همه قرار داده‌اند که به راحتی افکارشان را با دیگران در میان بگذارند. این‌ دسته افرادی که شما تحت عنوان «برخی» از آن‌ها یاد کردید، چرا ساکت نشسته‌اند، چرا درگوشی نجوا می‌کنند، چرا در محافل و شب نشینی ها و مجالس خصوصی صحبت می‌کنند؟ من از آن‌ها دعوت می‌کنم رسالت خود را انجام داده و به صورت مشخص و علنی از آنچه که بدان اعتقاد دارند در برابر افکار عمومی دفاع کنند. من آنچه را که درست می‌دانم به رشته تحریر در آورده و با پذیرش مسئولیت، آن را با هموطنانم در میان گذاشته‌ام. این راه برای همه باز است.آنها هم می‌توانند به میدان بیایند و به طور مشخص مسئولیت گفته‌هایشان را به عهده بگیرند و دست به روشنگری بزنند. اصولاً آنان که چیزی در چنته ندارند پشت این و آن پنهان شده و با آوردن بهانه‌های گوناگون از پاسخ دادن و ارائه دلیل و برهان پرهیز می‌کنند. چرا این دسته از «مبارزان» کنار گود نشسته‌ و اجازه می‌دهند به قول شما کتاب «نه زیستن نه مرگ» «منافع رژيم را در يک مقطع از زمان تضمين» کند؟ چرا برای مقابله با آن علناً به میدان نمی‌‌آیند؟ چرا دست رژیم و عوامل آن را رو نمی‌‌کنند؟ ادای طاووسان علیین شده در آوردن ، راه به جائی نمی‌بَرد. می‌بَرد؟ در واقع حرف اصلی‌ این دسته افراد این است: « گويند: رمز عشق مگوئید و مشنوید»، اما من با نوشتن کتاب «نه زیستن، نه مرگ» پاسخ داده‌ام:«مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند» . این دسته افراد سالیان درازی است با به کار بردن این گونه شیوه ها جز «قلب تیره» چیزی حاصل‌شان نشده است و در خم یک کوچه مانده‌اند و متأسفانه در این خیال واهی به سر می‌برند که «اکسیر» می‌کنند. مشکل اصلی آن‌ها نوعی بیماری خطرناک سیاسی است که متأسفانه ریشه‌های عمیقی در میهن ما دارد و من اتفاقاً در کتاب انگشت روی همان‌ها نیز گذاشته‌ام. و حالا متوجه می‌شوم که انگشت روی جای درستی گذاشته‌ام که چنین واکنش‌های بعضاً هیستریکی را برانگیخته است. این دسته افراد ۱۶۰۰ صفحه‌ کتاب را که در جای- جای آن رژیم به جای مانده از خمینی و انواع و اقسام جنایاتش به صریح ترین شکل با همه دسته بندی‌ها و جناح هایش افشا شده، می‌گذارند کنار و چند مورد کوچک را که به آنها، یا گروه و دسته و جریانشان گران می‌آید، می‌کنند پیراهن عثمان و بعد نتیجه می‌گیرند که این کتاب کار دشمن است! نویسنده «مشکوک» است و کتاب در خدمت رژیم ‌است؛ کتابی که در آن به صدها جنایت با موارد مشخص و قابل اثبات در دادگاه‌های صالحه‌ی بین‌المللی، با تشریح جزییات و با ذکر ریزترین مسائل و ‌از جمله زمان و مکان وقوع جنایت‌ و آوردن نام و مشخصات آمران و عاملان جنایت، و هم‌چنین نام و مشخصات صدها شهید و قربانی پرداخته‌ شده است. اگر کمی به چنین داوری‌هایی فکر کنیم به نتایج وحشتناکی می‌رسیم. باور کنید ناظران بی‌طرف به سادگی و به غلط نتیجه خواهند گرفت، رژیمی که حاضر است بیش از هزار صفحه‌ در افشای جنایاتش آن هم با ریزترین جزئیات به دست چاپ بسپارد به مبارزینی که حاضر نیستند چند صفحه‌ یا خط به غلط یا درست در انتقاد از اعمالشان گفته شود، آن هم در زمانی که در قدرت نیستند رحجان دارد، آیا ندارد؟ به نظر من اتفاقاً این دسته از افراد به این شکل ندانسته آب به آسیاب دشمن می‌ریزند. بدتر از همه آنها خود را زیر سؤال می‌برند. آیا کسانی با برخورداری از چنین دیدگاه‌هایی و با چنان درجه‌ای از انصاف، می‌توانند عدالت اجتماعی، آزادی و دمکراسی را برای توده‌های محروم و زجر کشیده‌ی ایران به ارمغان آورند؟ همین جا بگویم من ایمیل‌های زیادی بخصوص از سوی کسانی که سیاسی نبوده‌اند و با این کتاب با عمق جنایات رژیم آشنا شده‌اند، دریافت می‌کنم. آنها با صمیمانه ترین و محبت‌آمیز ترین الفاظ احساساتشان را در میان می‌گذارند. احساسات صمیمانه هموطنانم کافی است و به درست بودن کارم ایمان دارم. من نسل جوان و نسل‌های آینده را مخاطب خود قرار داده‌ام. البته ناگفته نماند بسیاری از کسانی که در جریان‌های سیاسی مختلف فعال هستند نیز مرا مورد لطف خود قرار داده‌اند که هم جای قدردانی دارد و هم جای خوشحالی. به نظرم هنوز می‌توان به آینده امیدوار بود. امروز بیش از شش ماه پیش که کتاب به بازار آمد، به درستی کارم اعتقاد دارم. البته «نه زیستن نه مرگ» مثل هر کتاب دیگر اشکالات، کمبودها، نارسایی‌ها و اشتباهات خاص خودش را دارد. اما در این میان می‌دانید گناه من چیست؟ بگذارید صادقانه بگویم، در به اصطلاح بدیهیات جاافتاده تشکیک کرده ام و شما می‌دانید که شک SKEPSIS ) )، شک اسلوبی البته به شرطی که به «اصالت شک » SCEPTICISMدچار نشود، نخستین گام علیه جزمیات و دگم های هر سیستمی اعم از مذهبی، فلسفی، علمی و سیاسی و گام مهمی در جهت نیل به حقیقت است. شک منطقی یا به قول دکارت شک اسلوبی نخستین مبنای حرکت به پیش است، بدون چنین شک مقدسی دگم ها و قفل ها نخواهند شکست و به بت مبدل خواهند شد. به تاریخ علوم نگاه کنیم سالهای دراز هندسه اقلیدسی همه کاره بود و به معنای دقیق کلمه پادشاهی می‌کرد. فیزیک نیوتونی نیز چنین بود، بزرگانی مثل « کانت » تصورش را هم نمی کردند که روزی این برج و بارو، خش بر دارد. رهائی هندسه از اصل موضوع اقلیدس واقعه کوچکی نبود. مثال دیگری بزنم مگر خیلی ها نمی‌گفتند به خاطر خیانت نیما به زبان فارسی، بایستی دارش زد. آنها کجا هستند؟ نیما کجاست؟ هر چیز نو و «خلاف عادتی» در دنیا و به ویژه در کشور ما با مخالفت کسانی که دکان‌هایشان تخته می‌شود، روبرو می‌شود. نیما بیش از بیست سال در خانه نشست و فقط برای خودش کار کرد و نتوانست با جامعه خودش ارتباطی برقرار کند. اما عاقبت نتیجه چه شد؟ بعید است کسی در دشمنی‌اش با رژیم خمینی جدی باشد و به دشمنی با «نه زیستن نه مرگ» آن هم در این ابعاد برخیزد. مسئله انتقاد داشتن به جای خود، این حق هر کسی است و اتفاقاً به غنی تر شدن بحث های کتاب هم کمک می‌کند. حتی بسیاری از افرادی که من و کتاب را مورد محبت و لطف خود قرار داده‌اند نیز تصریح کرده‌اند، البته «جدای از انتقاداتمان به کتاب». در این جا مجبورم باز هم تأکید کنم: مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد نمی‌دانم تعریف افرادی با چنان درجه‌ای از دشمنی با کتاب که شما شرح دادید، از مبارزه با رژیم و بالاتر از آن حق طلبی چیست؟ بهتر است خودشان در این مورد توضیح دهند؟ اما اضافه کنم در واقع با چنین داوری‌های چرکینی، «ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند». قضاوت‌هایی از این دست كه در باب کتاب «نه زیستن نه مرگ» می‌شود تاثيري در كار من نمی‌تواند داشته باشد. چرا که کتاب حاصل درد و اندوه من است در یک دوره از تاریخ میهن‌مان که من لمس‌اش کردم و به این ترتیب در جای- جای کتاب خودم را فریاد زده‌ام. یقین دارم پژواکش شنیده می‌شود. صمیمیت و صداقت تنها زمانی حاصل می‌شود که از درد و رنج خود بگویید، چه کسی می‌تواند دردهای دیگری را به درستی و تمام و کمال فریاد کند؟ البته شاید در بسیاری از قسمت‌های کتاب دردی مشترک را فریاد کرده باشم. آنانی که همدرد من بوده‌اند آن را خوب می‌فهمند و با آن احساس راحتی می‌کنند. با این یادآوری که خود را جز قطره اشکی در اقیانوس بیکران مردم شریفی که از آنان برخاسته‌ام، ندانسته و نمیدانم بایستی بگویم که پاسخ سؤال را خودتان در همان ابتدای مطلب داده‌اید و چه بسا خوانندگان پاسخ‌شان را در همان ابتدا گرفته و چندان نیازی به توضیحات اضافی من نبوده است. بله از یک نظر آب در خوابگه کسانی ریخته‌ام که چنین قضاوت‌های چرکینی دارند. از ابتدا حدس می‌زدم روشنگری های کتاب «ته زیستن نه مرگ»، در جامعه‌‌ای که تجربه‌ی دمکراسی، آزادی بیان و ... ندارد، خوشایند خیلی ها نباشد. یاد نیمایوشیج و سروده‌ی زیبایش بخیر: از شعرم خلقي به هم انگيخته‌ام نيك و بدشان به هم بر آميخته‌ام خود گوشه گرفته‌ام تماشا را ـ كآب در خوابگه مورچگان ريخته‌ام. ناظر: خوب، با اين شدّت و حدّتي که شما صحبت مي کنيد بهتر است که همه جا بزنند و بروند دنبال کار خودشان. از حافظ و نيما و Hume’s Sceptism و خلاصه آسمان و ريسمان صحبت کرديد، حتي مخالفان خود را من غير مستقيم همصدا با رژيم خوانديد – جايي که مي گوييد: « بعید است کسی در دشمنی‌اش با رژیم خمینی جدی باشد و به دشمنی با «نه زیستن نه مرگ» آن هم در این ابعاد برخیزد.» ولي به اصل مطلب نپرداختيد. سوال فکر کنم آسان بود. شما نه بعنوان نويسنده کتاب بلکه در هيات يک فعال حقوق بشر و فرد سياسي کار، آيا فکر مي کنيد که اينکار شما در عين حال که به رژيم زده است، به آنها کمک نکرده است؟ يک جور ديگري مي پرسم. مجيد خوشدل متن مصاحبه «ش.ا» (روايتي از مرگ زهرا کاظمي) را در ديدگاه عرضه کرده است. شهرام اعظمي نحوه ي به قتل رسيدن زهرا کاظمي را شرح مي دهد. آيا شما – فعال حقوق بشر- از اين مصاحبه براي به زير ضرب بردن رژيم استفاده نمي کنيد؟ البته امکان دارد چند روز، هفته و ماه ديگر ثابت شود که حرفهاي شهرام اعظمي مفت بوده، ولي شما منفعت خود را برده و تبليغ لازم را کرده ايد. چطور است که کار «ش.ا.» به نفع مردم و به ضرر رژيم است، ولي منفعت کار شما به جيب رژيم نمي ريزد؟ آيا شما اصرار داريد که اينکار شما اصلا به درد رژيم نمي خورد؟ آيا چون گنجي مانيفست جمهوري را نوشت، شد ضد ضد ضد؟ چون شما 1600 صفحه به رژيم بد گفته ايد پس رژيم را صد در صد زده ايد؟ حتي اگر هدف شما آن است که مي گوييد؛ آيا فکر نمي کنيد که مي شود از اين کتاب نتيجه گرفت که رژيم آنقدر ها هم جاني نيست. کشت، ولي نه آنقدر که اپوزيسيون منسجم مي گويد. تجاوز کرد، نه همه زنان را. در سال 67 همه را به دادگاه برد، چون ايدئولوژيکمان به دادگاه معتقد است؛ پس نتيجه گيري کنيم که به حقوق بشر معتقد و پايبند است اما از نوع اسلامي اش. همان چيزي که آنها يک عمري سعي دارند به خورد ما بدهند. پس برگريدم سر خط و يکبار ديگر مي پرسم و خواهش مي کنم، به کوتاه ترين سوال اول بپردازيم: شما بعنوان يک فرد بي طرف با اين کتاب چه برخوردي مي توانستيد داشته باشيد؟ مصداقي: باز هم تأکید می‌کنم که تا کنون از هیچ عنصر مسئولی در مورد «نه زیستن نه مرگ» و من که راوی اش هستم، سخنان لغو نشنیده ام. داوری‌های آلوده و چرکین تنها مال کسانی است که از دماغ فیل افتاده‌اند و غرض و مرض دارند. ضمناً معتقدم اگر کسی درد و شکنج زندانی سیاسی را حس کند و به قول ارسطو حقیقت را بیشتر از افلاطونش دوست بدارد، وقتی این کتاب را تا پایان مطالعه می‌کند قضاوت انسانی تری خواهد داشت. حالا بپردازیم به پرسش شما شما فرمودید بهتر است که با توجه به پاسخی که دادم همه جا بزنند. نه نیازی به جا زدن نیست شما سؤالی کردید من هم پاسخم را دادم. آیا من از سؤال شما جا زدم؟ آیا فقط در پاسخ من شدّت و حدّت است و سؤال شما بری از آن است؟ این پاسخ در پی چه سؤالی آمده است؟ آیا آن‌هایی که کتاب را «مشکوک» و نویسنده را در «خدمت رژیم» معرفی کرده‌اند، بی‌طرف بوده‌اند؟ من که بی‌طرف نیستم و نمی‌توانم باشم، به ویژه به عنوان نویسنده کتاب نمی‌توانم ادای بیطرفی را نیز در بیاروم. این سؤال را بایستی از کسانی که واقعاً بی طرف هستند و هیچ گرایش سیاسی نیز ندارند، پرسید. من کسی را ( حتی غیر مستقیم ) هم صدا با رژیم نخواندم و تنها در جدیت کسانی که به دشمنی با «نه زیستن نه مرگ» آن هم در این ابعاد بر می‌خیزند ( در مبارزه با رژیم ) تشکیک کردم . چرا ؟ چون این کتاب در درجه اول مقاومت پاک ترین فرزندان این میهن را به تصویر می‌کشد و از سوی دیگر با توصیف ریزترین فعل و انفعالات زندان ، جور و جهل جریان واپس گرائی را که انقلاب بزرگ ضد سلطنتی را ملاخور کرد و هرز داد ــ مجسم می‌کند. حرف اصلی این دادنامه این است . من از هم میهنانم سئوال می‌کنم آیا کسی که در مبارزه علیه این رژیم دجال و ضد بشری جدی ست ، چشم خود را بر واقعیتی که گفتم ، می بندد و روی نکاتی که جوابی هم برای رد آن تا کنون کسی ارائه نداده ‌تیز می‌شود؟ و به سبک آیات عظام فتوای «مشکوکیت» صادر می‌کند ؟ تازه صحبت من در پاسخ شما بود که در هیئت «وکیل شیطان» در بهترین حالت کار من را در «خدمت رژیم» و «تضمین کننده منافع آن» خواندید. چرا که کتاب نعل به نعل خواسته ها و انتظارات شما را برآورده نکرده و گفته‌ها و تبلیغات شما را تکرار نمی‌کند. آقای ناظر این همان بیماری است که ما و گروه‌های سیاسی ما از آن رنج می‌بریم. این ریشه در عقب ماندگی فرهنگی- تاریخی ما دارد. همه را هم رنگ و هم جنس خودمان می‌خواهیم. همه باید به نحوی که ما دوست داریم حتی واقعیت را بیان کنند. من نه در سیاست و نه در حقوق بشر به ماکیاول اقتدا نمی‌کنم. اصولاً در سیاست نیز که یک سره به قدرت و راه‌های به دست آوردن و محافطت از آن می‌پردازد، همه‌ افراد به ماکیاول اقتدا نمی‌کنند و در این راه پرنسیپ هایی را برای خود قائل هستند چه برسد به حقوق بشر که اساساً مقوله دیگری است و بیشتر به نقد قدرت و سیاست می‌پردازد و از حقوق انسانی و پرنسیپ های اخلاقی صحبت و محافظت می‌کند. چه گوارا بر بالای تمامی اطلاعیه‌های ارتش رهایی بخش ملی بولیوی می‌نوشت «راستی انقلابی در برابر دروغ های ارتجاع». هوشی مین هم در حالی که با قدرتمندترین نیروی روی زمین در حال مبارزه بود، درستی و صداقت را وجه همت خود قرار داده بود، حتی در دادن آمار تلفات نیروهای آمریکایی که می‌توانست تحت عنوان «جنگ روانی» توجیه شود. من آن‌چه را که حقیقت دارد بیان می‌کنم. شما دوست دارید بشنوید هر زنی که به زندان می‌رفت مورد تجاوز قرار می‌گرفت، حال آن‌که اینگونه نبود و به ندرت چنین چیزی اتفاق می‌افتاد. برای مبارزه با دشمن اول بایستی او را به درستی شناخت و بعد سراغ راه‌های مبارزه با او رفت. دوست عزیز این بیماری است که کسی بیش از ۲۰۰ صفحه روزشمار قتل‌عام سال ۶۷، چگونگی برنامه ریزی، نحوه‌ قتل‌عام، هیئت قتل‌عام، محل قتل‌عام و شرح نحوه‌ اعدام کاوه‌نصاری که قلمدوش ظفر به قتلگاه رفت، ناصر منصوری که به خاطر فلج کامل بدن بر روی برانکارد توسط مسئولین بهداری گوهردشت به قتل‌گاه برده شد و محسن محمدباقر که با پاهای آهنین و به کمک عصا به محل اعدام رفت و دهها صحنه فجیع از قتل‌عام زندانیان سیاسی را که در کتاب آمده، بگذارد کنار و بگوید که چون افراد را به نزد هیئت قتل‌عام می‌بردند و شما این را در کتاب توضیح داده‌اید، پس به رژیم خدمت کرده و پوئن‌هایی را داده‌اید. با کدام منطق می‌توان از چنین چیزی به عنوان نوعی از حقوق بشر یاد کرد؟ اگر قاتلی قبل از مرگ به قربانی یک لیوان آب داد و بعد سر او را با آجر گوش تا گوش برید کار او می‌شود رعایت نوعی از حقوق بشر؟ اگر به زندانی اجازه داده شد نوع کابلی را که قرار است با آن شکنجه شود خودش انتخاب کند، این عمل دمکراسی و احترام به نظرات و انتخاب افراد نامیده می‌شود؟ اگر کسی نوشت برای دختری قبل از اعدام صیغه عقد جاری کرده و به زور به عقد موقت پاسداری درآورده و بعد از تجاوز به عنف اعدامش کردند، به رژیم پوئنی داده است؟ این می‌شود رعایت موازین حقوق بشر در ثبت ازدواج؟ آیا مگر کسی می‌تواند مدعی حقوق بشر از نوع «شرعی» و یا «پل پوتی» هم بشود، تازه بشود مگر کسی آن را می‌پذیرد؟ ما در دنیا یک حقوق بشر داریم با اصول شناخته شده که آن هم جهان شمول است. این چیزی نیست که خدشه بردار باشد. تازه همه‌ حرف من این است که این رژیم از آنجایی که ایدئولوژیکمان شکنجه، اعدام، قتل‌عام، تجاوز و ... می‌کند، خطرناک‌تر از بقیه رژیم‌هاست. شما می‌خواهید از این تلاش من نتیجه بگیرید که این امتیاز دادن به رژیم است. با عرض معذرت همانطور که گفتید تنها زمانی این برداشت میسر است که در هیئت «وکیل شیطان» باشید وگرنه اگر وکیل یک انسان منطقی، منصف و آگاه باشید، چنین نتیجه گیری های چرکینی نمی‌کنید. انتشار بخش‌هایی از مصاحبه‌ شهرام اعظم که اولین بار مجید خوشدل در دیدگاه انجام داد، اساساً با کاری که من کرده‌ام متفاوت است و ربط این دو قیاس مع‌‌الفارق است. مجید خوشدل علم غیب ندارد تا به کمک آن مشخص کند آنچه را که شهرام اعظم شهادت داده حقیقت دارد یا نه؟ در این راه ظاهراً تا آنجا که برایش مقدور بوده تلاش کرده است ولی به نتیجه روشنی نرسیده است. البته می‌تواند حدس و گمان بزند. این را در مقدمه مصاحبه نیز بیان کرده‌ است. برای خودش هم این حق را قائل نیست جلوی انتشار چیزی را که مطمئن نیست غیرواقعی است و نمونه‌های مشابه آن بارها اتفاق افتاده را بگیرد. شاهد دیگری نیز در این رابطه فعلاً وجود ندارد. به کسی هم نگفته تو شهادت واقعی ات را نده برای این‌که اعتبار گفته‌های شهرام اعظم زیر سؤال می‌رود. اما من در باره‌ مواردی صحبت می‌کنم که نسبت به صحت آن‌ها مطمئنم و یا اینگونه تصور می‌‌کنم. اگر به موردی برسم که اشتباه کرده‌ام به سرعت تصحیح می‌کنم. همین جا بگویم من در کتاب «نه زیستن نه مرگ» به اشتباه اشاره کرده‌ام که در «واحد مسکونی» زندان قزلحصار ، قربانیان در مقابل جمع مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. در حالی که چنین چیزی به هیچ وجه صحت ندارد و من نیز اسیر تمایلات درونی خودم و شایعات موجود در زندان شده‌ام. دو نفر از دوستانم که ۱۴ ماه (از ابتدا تا انتهای پروسه) در «واحد مسکونی» به سر بردند و از نزدیک شاهد همه‌ مسائل بوده‌اند، وجود چنین مواردی را به شدت تکذیب می‌کنند. مقامات رژیم در عالم واقع چنان حجم عظیمی از شقاوت و جنایت را به کار گرفته‌اند که نیازی به چنین داستانسرایی هایی نیست. من هم که ناآگاهانه دست به چنین کاری زدم، اشتباه کرده‌ام. مگر من تافته جدا بافته‌ام؟ در صورتی که یقین داشته باشم شهادت شهرام اعظم واقعی نیست با دیدی که امروز دارم به هیچ قیمتی حاضر به نشر و انتشار آن نیستم چرا که در دراز مدت به ضرر ماست. وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد کسی که سود می‌برد مطمئناً ما نخواهیم بود. شنوندگان این بار در حقایق مسلمی که ما از آنها صحبت می‌کنیم نیز شک می‌کنند. در بهترین حالت شاید با این شیوه‌ها روزی قدرت را به دست بیاوریم ولی مطمئناً آزادی و دمکراسی را برای مردممان به ارمغان نخواهیم آورد. شما در نقش «وکیل شیطان» معتقد به مصلحت و دروغ مصلحت‏آميز که در واقع يك «اصل اخلاقى» در فرهنگ ما می‌باشد، هستید. من از این زاویه به ویژه در بحث خاطره نویسی و تاریخ نگاری به مسائل نمی‌نگرم. مشکل من و شما در این جاست. این «اصل اخلاقی» که به دنبال شرایط و منافع دائماً در تغییر و تحول است به مرور همه چیز ما را در بر می‌گیرد. روزی در می‌یابیم که چیزی از «اخلاق» باقی نمانده است. این‌ها که می‌‌گویم این تصور را به وجود نیاورد که من آدم خیلی دست و رو شسته‌ای هستم و از این مسائل بری هستم، خیر من هم از آن جامعه و فرهنگ آمده‌ام ولی تلاش می‌کنم تا حد ممکن از آن کنده شوم. برخورد جوانمردانه (‌در عمل و نظر ) با دشمن بی پرنسیب و دون، بر خلاف تصور بی مرزی و ولنگاری نیست و ذره ای هم جنایتهای دشمن را کم رنگ نمی‌کند . من به عمد مثال هائی می‌زنم که مردم ما با آن آشنا هستند. یکبار از علی که خود استاد خطابه بود می‌پرسند سرآمد همه‌ي شاعران كيست، گفت: «هر چند شاعران، همه در يك وادي راه نپيموده‌اند كه بتوان پيش‌تاز راه را شناخت، ليكن اگر از تعيين شاعرترين شاعران چاره‌اي نباشد، سرآمد آنان امر القیس است، امر القیس کیست؟ آن سلطان شقاوت پیشه و ستمکار . علی حق امر‌القیس را در استادی‌اش در شعر و شاعری انکار نمی‌کند در حالی که او را سلطان شقاوت پیشه و ستمکار می‌شناسد. امروزه بشریت مترقی به سمتی رفته است که استفاده از بسیاری سلاح‌ها و شیوه ها را در جنگ ها نیز ممنوع اعلام کرده است. ما حق نداریم از شیوه‌های غیر اخلاقی که دشمن به کار می‌گیرد برای پیش برد کارمان الگو برداری کنیم. تفاوت ما با آن‌ها در کجاست؟ قرار است چه چیزی را تغییر دهیم؟ مثال دیگری بزنم. ۱۴۰۰ سال پیش محمد پیامبر اسلام فرزند پسرش را از دست داد. در جامعه‌ای که داشتن فرزند پسر باعث فخر و غرور بود او مورد تمسخر اعراب و دشمنانش قرار گرفته بود و «دم بریده» خوانده می‌شد. محمد آنچنان تحت فشار قرار گرفته بود که در این رابطه آیه‌ای نازل شد و فاطمه را چشمه کوثر و یا منبعی فزاینده خواند( حتی در نظر بگیرید که او برای مقابله با دشمنان دست به چنین کاری زده است). از قضا در همان روزی که فرزند محمد مرده بود، خورشید گرفت و همه جا تیره شد. مردم به وحشت افتادند و زمزمه ها در گرفت که آسمان نیز همراه با محمد عزادار است. محمد تعلل نکرد، خود به میان جمع رفت و به سادگی توضیح داد که مرگ فرزند من یک واقعه‌ طبیعی است و پدیده خورشیدگرفتگی نیز یک پدیده طبیعی است. این دو هیچ ربطی به هم ندارند و فقط بر حسب تصادف هم زمان شده‌اند. توجه داشته باشید، محمد می‌توانست از موضوع فوق به نفع خود استفاده کند ولی آگاهانه در شرایطی که به شدت نیازمند آن بود حتی سکوت را نیز جایز نشمرد. او به جای منافع لحظه‌ای، منافع درازمدتش را می‌دید. هر كه نامخت از گذشت روزگار هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار به قول آن فرزانه سفر کرده شاهرخ مسکوب «تا واقعيت را نشناسيم (آن چنان كه تا كنون نشناخته‏ايم) و در پيچ و خم كوره راهها و سنگلاخ‏هاى ‏آن نپيچيم، در هر قدم كه برداريم افق آرمانى و روشن دور، چند قدم از ما دورتر مى‏شود. بازگوئى‏و بازنويسى تجربه‏هاى اين مبارزان، گذشته از باز نمودن گوشه‏هائى از تاريخ معاصر، شايد بتواند به ما كمك كند تا واقعيت سياسى زشتى را كه در آن دست و پا مى‏زنيم از آرمان‏هاى شريفى كه ‏در آرزو داريم، بازشناسيم و يكى را به جاى ديگرى نگيريم». آیا نیروهای مبارز و انقلابی نیازی به بازنگری به گذشته‌ی خود، به افکار، خط مشی سیاسی و عمل‌کردهاشان دارند یا نه؟ اگر این نیروها در این بازنگری‌ها، به اشتباهات خود پی‌ببرند، چه باید کنند؟ آیا باید با اعلام عمومی آن و جمع‌بندی و درس‌آموزی از اشتباهاتشان، در اتخاذ خط‌ مشی جدید و درست بکوشند و یا این‌که از ترس «بهره‌برداری» رژيم، بر پایه‌ همان اشتباهات حرکت کنند و عمر رژیم را درازتر کنند؟ آیا شما می‌توانید بطور مشخص و نه کلی، با آوردن چند مثال از کتاب «نه زیستن نه مرگ» برای من و خوانندگان این مصاحبه، معلوم کنید که رژیم چگونه و از چه زاویه‌ای و بر اساس کدام موارد مطرح شده در این کتاب به نفع خود بهره‌برداری می‌کند؟ ناظر: از بي طرفي علی و حق امر‌القیس صحبت کرديد، از محمد و نحوه تفکيک موارد از هم صحبت کرديد، اما در عين حال اصرار داريد که بعنوان نويسنده نمي توانيد «بيطرف» قضاوت کنيد. من شحصا با شما موافقم که بايد بر اصل «اخلاقي»بودن مبارزه تأکيد کرد، ولي مبارزه با رژيم (اگر هيچ کس نداند، افرادي مثل شما خوب مي دانند) بچه بازي، تمرين دموکراسي، و يا برخورد ايدئاليستي نيست. يک کار مستمر و ديناميک واقعي است. رئال پليتيک مجبورمان مي کند که نگوييم، آنچه را که بايد بگوييم. نکنيم، آنچه را که مي خواهيم بکنيم. نخواهيم، آنچه را که حقمان است. کمتر سياسي کاري را مي بينيد (خارجي يا ايراني) که روي اصل اخلاقي مبارزه تأمل کند. همه تا يک حدي، در يک جاهايي کوتاه آمده اند؛ از گاندي و ماندلا بگير تا مصدق و رجوي. تنها کساني که کوتاه نيامده اند زير خاک اند. چرا شما در اين مقوله (آمار) تا بعد از سرنگوني رژيم کوتاه نيامديد؟ مصداقي: «سیاست پدر و مادر ندارد» ــ همیشه صادق نیست، و گرنه درد و رنج هزاران هزار انسانی که آگاهانه به جنگ تاریکی می روند نیز، پوچ و بیهوده است. اگر به اسم «رئال پلتیک»، فاتحه ارزش های انسانی و اخلاقی را بخوانیم بر اسب قدرت که بنشینیم دیگر پائین نمی‌آئیم و هنری جز لگد زدن نخواهیم داشت. حالا برگردیم به «نه زیستن نه مرگ». به هنگام نگارش این کتاب سعی کرده‌ام نگاه بیطرفانه‌ای به مسائل زندان داشته باشم. البته تلاش کرده‌ام از آنچه که حق می‌پنداشتم نیز دفاع کنم. این که تا چه حد موفق شده‌ام و یا رعایت انصاف را کرده‌ام بحث دیگری است. اما از قبل مشخص است که داوری من در باره کتاب بیطرفانه نیست. برای همین این مهم را به عهده خوانندگان کتاب می‌گذارم تا در مورد آن قضاوت کنند. چه بسا به هنگام نگارش «نه زیستن نه مرگ» بدون آن که خودم متوجه باشم و یا قصد و غرضی داشته باشم پا از دایره اعتدال بیرون رفته و حق و حقوق افراد و یا گروه‌هایی را نادیده گرفته باشم. من نیز مانند شما عقیده دارم که مبارزه با رژیم بچه بازی نیست و یک کار مستمر و دینامیک است. اتفاقاً چون فکر می‌کنم مبارزه جدی است و مبارزان میهنم را از صمیم قلب دوست دارم دست به نقدشان می‌‌زنم. از قضا چون مبارزه مان به نتیجه نرسیده است این کار را ضروری می‌دانم. از آن‌جایی که پیشرفت مورد نظر در کارمان نبوده است، نیاز به بازنگری گذشته و راهی را که طی کرده‌ایم احساس می‌کنم. از رعایت اخلاق و داشتن پرنسیپ این نتیجه گرفته نمی‌شود که نبایستی انعطاف داشت. اخلاق به منزله سیخکی برخورد کردن نیست. به نظر من همه‌ کسانی که در مقاطع خاص با داشتن تحلیل مشخص از شرایط مشخص کوتاه آمده‌اند، کار درستی انجام داده‌اند. اتفاقاً کم نیستند کسانی که کوتاه آمده بودند ولی زیر خاک‌اند. اضافه کنم حق با شماست اکثریت قریب به اتفاق سیاسی کاران ایرانی و خارجی کمتر روی اخلاق تأمل‌ کرده‌اند. همیشه سیاستمداران تمایل دارند ضعف‌ها و اشتباهات آن‌ها گفته نشود ولی یک تفاوت میان سیاسمتداران ایرانی و خارجی هم هست. در غرب منابع مستقل و نهادهای کنترل کننده‌ قدرت هستند که واقعیت ها را با مردم در میان می‌گذارند و به نقد قدرت دست می‌زنند. در بسیاری از اوقات سیاستمداران مجبور می‌شوند مسئولیت اعمالشان را به عهده بگیرند. به خاطر وجود چنین مراکز کنترل کننده‌ای سیاست‌مداران دست به عصا راه می‌روند. اما متأسفانه در جامعه ما چنین چیزهایی وجود ندارد. فکر می‌کنید اگر بحث‌هایی که من در کتاب مطرح کرده‌ام در یکی از جوامع پیشرفته غربی مطرح می‌‌شد، توجه کسی را به خود جلب می‌کرد؟ به نطر من خیر. آن‌ها صدها سال از ما جلوتر هستند. این ها که من نوشته‌ام در این جوامع مسائلی ابتدایی است. همین که این همه پیرامون «نه زیستن نه مرگ» صحبت می‌شود و یا برخوردهای هیستریک انجام می‌گیرد، نشان دهنده عقب ماندگی تاریخی- فرهنگی ماست. وگرنه برای چه می‌بایستی در رابطه با نظرات یک نفر آن هم در یک کتاب خاطرات زندان این همه سر و صدا بر پا شود؟ از همین سرو صدا ها می‌توان نتیجه گرفت کاری که کردم هم درست بوده، هم به موقع. پرسش اساسی این است که بالاخره آیا تحلیل‌ها، سیاست‌‌ها و عمل‌کردهای نیروهای انقلابی و مبارز را باید مورد نقد و بررسی قرار داد یا نه؟ آیا باید اشتباهات و روش‌های نادرست را مورد چند و چون قرار داد یا نه؟ و چه موقع؟ مسئله از نظر من به‌هیچ وجه، صرفاً اخلاقی و پرنسیپی نیست. این تنها یک وجه قضیه است. مشکل اساسی این‌جاست که درک غلط و یا غلو‌آمیز از واقعیت‌ها، موجب برآورد و تحلیل نادرست ما در کمیت و کیفیت نیروهای دشمن و خودی می‌شود؛ در تعیین خط‌مشی مبارزاتی ما، در تعیین استراتژی و تاکتیک‌های ما در مقابله با دشمن، تأثیر مشخص و معین خود را خواهد گذاشت؛ که بدبختانه گذاشته است. آیا هیچ اشتباه و یا تقصیری متوجه تحلیل و عمل‌کردهای نیروهای اپوزیسیون، متوجه نیروهای انقلابی و مبارز نیست که این رژيم سراپا قرون وسطایی نزدیک به سه دهه هم‌چنان بر اریکه‌ی قدرت نشسته‌ است و هم‌چنان خون مردم ایران را در شیشه می‌کند؟! در این رابطه پارامترهای بسیاری دخیل هستند و بررسی و پرداختن به هر یک از آن‌‌ها نیز مطالعه و کندوکاوی وسیع می‌طلبد. پرداختن به مسئله‌ی غلو و مبالغه و یا عدم توانایی در درک واقعیت که در کتاب به آن‌ها اشاره داشته‌ام، تنها مثال‌هایی از این پارامترهاست. ما هیچ راهی جز نقد سیاست‌ها و تاکتیک‌های اتخاذ شده‌ و بیرون کشیدن اشتباهاتمان نداریم. من معتقد به شعار انحرافی «بحث پس از مرگ شاه» نیستم. ابدا نیستم . فراموش نمی‌کنم که حول و حوش انقلاب، هر وقت بهشتی با سئوالات به حق روشنفکران روبرو می شد که خواهان زدودن ابهام ها بودند به این کلک متوسل می شد که « آقایان محترم لطفاً شرائط حساس کنونی را در نظر بگیرید . حالا وقت طرح اینگونه مسائل نیست. انشالله بعد از پیروزی می نشینیم و در باره همه چیز صحبت می کنیم » و ادامه می‌داد ما عاشقان خدمتیم نه شیفتگان قدرت! ببینید آقای ناظر من وقتی به زندان رفتم با آن که ۳ سال از پیروزی انقلاب گذشته بود چیز زیادی در رابطه با زندان‌های زمان شاه نمی‌‌دانستم. چیزی بیرون نیامده بود که جدا از شور سیاسی، شعور سیاسی را هم در من ِ نوعی بیدار کند که من بدانم. امروز پس از گذشت ۲۷ سال از آن دوران هم چیزی زیادی نمی‌دانیم. نمی‌خواهم نسل بعدی نیز به مانند من سر در گم مانده و از آن‌چه گذشته بی اطلاع باشد. مگر آنهایی که صبر کرده بودند آمار واقعی را پس از سرنگونی شاه بدهند، این کار را کردند؟ آیا نقدی در رابطه با رفتارهای گروه‌های سیاسی در زندان زمان شاه پس از سرنگونی سلطنت داده شد؟ آیا تحلیلی از چگونگی برخورد نیروهای سیاسی با رژیم شاه در زندان ها داده شد؟ باور کنید اگر بسیاری از آن‌ها را افراد بشنوند از تعجب شاخ در می‌آورند. امروز اگر کسی این کار را بکند، که البته هنوز هم لازم است، چه فایده‌ای برای ما دارد؟ بگذارید در اینجا در رابطه با سؤال تان از اول شروع کنیم. من قرار است کتابی بنویسم که یک جلد آن به قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ اختصاص دارد. آیا خوانندگان می‌پذیرند که از هر دری سخن بگویم ولی به ابتدایی ترین سؤال که بالاخره چند نفر را کشتند پاسخ ندهم؟ بر اساس کدام منطق پاسخ من می‌بایستی مطابق طبع شما و دیگران باشد؟ مگر نه این که این من هستم که بعدها بایستی پاسخگوی کتاب و آمار داده شده در آن باشم. آیا شما مسئولیت آن را خواهید پذیرفت؟ تازه چه اشکالی دارد شما آمار خودتان را بدهید من هم آمار خودم را. من با دلیل و برهان و منطق آمارهای داده شده را زیر سؤال می‌برم شما نیز می‌توانید همین کار را در رابطه با آماری که من داده ام، با دست بازتری انجام دهید. این که جار و جنجال ندارد. «کلمه را با کلمه» پاسخ می‌دهند. آیا من راز مگویی را فاش ساخته‌ام؟ این ها که من گفته‌ام برای رژیم و از ما بهتران اظهر من‌الشمس است. آیا رژیم نمی‌داند چند نفر را کشته‌است؟ آیا شما اعتقاد دارید این مردم هستند که نامحرمند؟ دعوا بر سر چیست؟ آن‌هایی که پیش از من پیرامون قتل‌عام زندانیان سیاسی صحبت کرده‌اند، آمار این جنایت هولناک را از ۵ هزار تا ۳۰ هزار تن ذکر کرده‌اند. این‌ها حدس و گمان و بر اساس منطق افراد است. کسی که دانه- دانه نشمرده است. آمار رسمی نیز که وجود ندارد، هر کس نظر خودش را می‌دهد. اینطور هم نیست که هر کس آمار بیشتری می‌دهد لاجرم انقلابی تر، اصولی تر و منطقی‌تر است. من کسی را می‌شناسم که معتقد است در جریان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بین ۵۰ تا ۶۰ هزار زندانی قتل‌عام شدند. آیا با این وصف کسانی که آماری کمتر از ایشان می‌دهند مرتکب گناه کبیره‌ای شده‌اند؟ آیا دستان خونین رژیم را پاک کرده‌اند؟ چه کسی می‌تواند مدعی شود که کشتار چند هزار نفر زندانی حکم دار جنایت علیه بشریت نیست؟ چه کسی می‌تواند مدعی شود که هر چه آمار بیشتر باشد باعث تهییج بیشتری می‌شود. یکی از انگیزاننده ترین وقایع سیاسی کشورمان روز ۱۶ آذر است چند نسل با آن ساسی شده‌اند. در این روز تنها ۳ نفر ( توجه کنیم تنها ۳ نفر ) به خاک افتادند، در توطئه ساواک که بیژن جزنی و ذوالانوار و ... را به رگبار بستند، تنها ۹ نفر به شهادت رسیدند، اما رژیم شاه به خاک سیاه نشست. هنوز نمی‌تواند از آثار آن رهایی یابد. به عدد و رقم که نیست . دار و دسته هیتلر خیلی کمتر از ۶ میلیون هم کشته باشند، دیکتاتورند و یهودیان بسیار کمتر از آنچه سالیان دراز تبلیغ می شود نیز، با قساوت فاشیسم هیتلری قربانی شده باشند ــ مظلوم اند. چه کسی می‌تواند مدعی شود از آنجایی که آمار زندانیان قتل‌عام شده در کتاب «نه زیستن نه مرگ» کمتر از آمار اعلام شده از سوی ماست، پس امکان پیگیری جنایت انجام گرفته در مجامع حقوقی بین‌المللی نیست؟ آیا اگر کسی چنین ادعایی کند عقل و هوشی هم دارد؟ ناظر: آدمي با سابقه سياسي، حقوق بشري و زندان شما بي گدار به آب نمي زند. حداقل از وي انتظار مي رود که نزند. پس مي دانستيد که چکار داريد مي کنيد. هدف عالي شما از انجام اينکار در اين مقطع از زمان چي بود؟ چي مي خواستيد به دست بياوريد؟ چه مساله اي را مي خواستيد حل کنيد؟ مصداقي من کار عجیب و غریبی نکرده‌ام. به خوبی می دانستم چه کار می‌کنم. رنج و درد یک نسل را تا آنجا که می‌توانستم بیان کرده‌ام و در کنار آن فقط و فقط در ارتباط با مقوله‌ی زندان و زندانی و مسائل مربوط به آن تا آن‌جا که عقلم قد می‌داد به نقد رفتار جریان‌ها و گروه‌های سیاسی پرداخته‌ام. آیا کسی که دهسال زندان بوده حق ندارد نظرش را در رابطه با مسائل زندان بگوید؟ آیا این کار را نیز بایستی کسی از بیرون بیاید و انجام دهد؟ آیا به عنوان یک زندانی حق ندارم تجرببات تلخ و شیرین‌ام را با هم میهنانم در میان بگذارم؟ به دنبال دست یافتن به چیزی نبوده‌ام. خواستم بیان تجربه‌ام متفاوت از دیگران باشد. اگر قرار بود مثل بقیه باشد چه ضرورتی به بیان آن بود. وقتی تصمیم گرفتم متفاوت بنویسم، نوشتن خاطرات زندانم را شروع کردم. در غیر این صورت این کار را انجام نمی‌دادم. آقای ناظر بین‌ پرده دری، افشاگری و روشنگری تفاوت است. متأسفانه جامعه، مبارزان و نیروهای مترقی ما نیز هنوز به خاطر فقر تاریخی – فرهنگی، تفاوتی بین این مقوله ها قائل نمی‌شوند. ما باید از یک جایی شروع کنیم. دید واقع‌گرایانه، علمی و نسبی گرا را، رفته – رفته جانشین بینش سراپا ناپرسش گر و مطلق گرایی که داریم، کنیم. من تلاش می‌کنم مبادا عمق فاجعه و شقاوتی که در زندان‌های جمهوری اسلامی بر زندانیان رفته، در میان خیل تناقض‌ها، تصویرهای غیرواقعی، غلوها، آمار و ارقامی که با هیچ منطقی جور درنمی‌آید، کم رنگ شود. ناظر: آيا به نهاد هاي ذينفع اطلاع داديد که مي خواهيد اتوبيوگرافي خود را روي اين مقوله سوار کنيد؟ چرا؟ مصداقي: کتاب، اتوبیوگرافی من نیست. تنها به بیان آن‌چه که در زندان‌ها بر من و دیگر زندانیان رفته و من شاهدش بوده‌ام، پرداخته‌ام. کتاب با دستگیری من آغاز و با آزادی‌ام از زندان تمام می‌شود. من حتی به دستگیری‌های پیش از دستگیری و بعد از آزادی‌ از زندانم نپرداخته‌ام. من به هیچ یک از فعالیت‌های سیاسی قبل و پس از زندانم نیز نپرداخته‌ام. آنچه را که در کتاب شرح داده‌ام به خصوص قسمت‌های بحث برانگیز آن را-کسانی که مرا از نزدیک می‌شناسند بارها از زبانم شنیده‌اند و یا خوانده‌اند. چیزی نیست که یکباره بر من نازل شده باشد و کسی از آن مطلع نباشد یا برای اولین بار در کتاب مطرح شده باشد. ذکر این نکته نیز واجب است که بگویم تا کنون از کسی دلیل و برهانی در رد آن‌چه که پیش‌تر ها می‌گفتم و یا در کتاب نوشته‌ام، نشنیده ام. خیلی ها می‌دانستند که خاطرات زندانم را می‌نویسم. هیچ‌گاه همان‌ها هم از من در باره‌ موضوعاتی که به آن می‌پردازم،پرسشی نکردند. من نیز نیازی نمی‌دیدم در باره‌ آن‌چه که دیده‌ام و یا باور دارم با کسی صحبت کنم. ناظر: شما پس از خروج از ايران، بالاخره رسيديد به اروپا. يک مدت مديدي هم براي بخش هاي مختلف مجاهدين کار کرديد (من به عمد به ريز کار نمي پردازم، چون اصلا مساله اين گفتگو نيست). بعد هم به دلايلي، که باز هم مساله من نيست، دست از فعاليت براي آنها کشيديد. ولي دست از فعاليت برنداشتيد. سوالي که براي من پيش آمده، اينست که آيا شما همه مسائل مربوط به حقوق بشر (حوزه تخصصي تان) را حل کرده بوديد، که تصميم گرفتيد بايد به اين مقوله (آمار کشته شدگان و زندانيان) بپردازيد؟ مصداقي: ببینید می خواهم به وضوح تمام تأکید کنم که من همچنان خودم را در جبهه‌ مقاومت بر علیه رژیم خمینی (با تمام جناح‌هایش) می‌دانم. ارتباطم را با هیچ کس قطع نکرده‌ام. مجاهدین و مبارزین میهنم را دوست دارم. اما به عنوان یک فرد مستقل از حقوق پایمال شده آن‌ها دفاع می‌کنم. رابطه ارگانیک و تشکیلاتی با هیچ گروه و جریانی ندارم. ولی همچنان رابطه احساسی‌ و عاطفی‌ام را با‌ مجاهدین و مبارزین میهنم حفظ کرده‌ام. فکر می‌کنم اینگونه بهتر است. هر جا که بدانم قدمی علیه رژیم خمینی برداشته می‌شود، خودم را شریک دانسته و حاضر به همکاری هستم. از بذل هیچ کمکی در جایی که احساس کنم جدیتی موجود است دریغ نمی‌کنم. کما این که می‌بینید در اداره‌ بخش حقوق بشر دیدگاه به شما کمک می‌کنم. اگر دیگری نیز در راه مبارزه با رژیم چیزی از من بخواهد که انجامش در توانم باشد و درست بدانم، از تلاش و کوشش فرو گذار نمی‌کنم. خوب است رژیم و تمام نوکرانش نیز بدانند که همچنان در مسیر مبارزه با رژیم فعال مانده‌ام. در بحبوحه‌ نوشتن کتاب «نه زیستن نه مرگ» حمله نیروهای پلیس فرانسه به اورسورواز و دستگیری خانم مریم رجوی و بیش از ۱۶۰ تن از نیروهای مجاهدین( که بسیاری از آنان را از نزدیک می شناسم و میدانم آرزوئی جز رهائی میهن دربندشان ندارند ) پیش آمد. همان روز اول کتاب را بستم و گذاشتم کنار و با یک کوله پشتی بزرگ، مقداری کنسرو، کیسه خواب و ... راهی فرانسه شدم و تا روزی که خانم مریم رجوی آزاد نشد، همان جا ماندم. تا هر کجا که طول می‌کشید می‌ماندم. من کتاب نوشته‌ام که از حق مبارزین میهنم دفاع کنم. وقتی پیش چشمم در روز روشن می‌بینم حق آنان ضایع می‌شود با چه توجیهی می توان مشغول کتاب نویسی شد؟ از نظر من آن کتاب دیگر ارزش خواندن هم ندارد. من چند بار مجبور شدم به خاطر کمک به دوستانم که در آن موقع نیازمند کمکم بودند دست از کار بکشم. معلوم نبود اگر موفق نمی‌شدم تا مدتی چه بر سر کتاب می‌آمد. ولی بازهم کاری که می‌کردم برایم مهم‌تر از نوشتن کتاب بود. اما توجه کنید قرار نیست همه‌ی مسائل مربوط به حقوق بشر را من حل کنم. اصلاً قرار نیست این مسائل به این زودی ها حل شود. مگر فکر می‌کنید مسائل حقوق بشر در کشورهای اروپایی و آمریکا تماماً حل شده است؟ آقای ناظر چنانچه قبلاً هم گفتم مسئله نقد آمار اعدام شدگان و زندانیان سیاسی تنها بخش کوچکی از نقد رفتارهای گروه‌های سیاسی است. این برخورد بسیار نازلی با کتاب است که آن‌همه شرح و بسط جنایات رژیم و نقد رفتارهای سیاسی گروه‌ها را کنار گذاشته و یک سره بچسبیم به نقد آمارهای داده شده که تنها بخش کوچکی از یک کتاب ۴ جلدی است. به نظر من این نقد امروز بایستی انجام گیرد و به هیچ وجه خدشه‌ای در فعالیت‌های حقوق بشری ما ایجاد نمی‌کند. اتفاقاً نشان دهنده درست بودن سمت و سوی حرکت ما در دفاع از حقوق بشر و پرنسیب‌های انسانی است. دفاع از حقوق بشر که تنها شعار و پرداختن به دشمن نیست. باور کنید فردا دیر است. مشکل ما مسئله آمارها به تنهایی نیست. مسئله بسیار عمیق تر از این هاست. آمار یکی از نمودهای آن است. ما زبان همدیگر را نمی‌فهمیم. ما دنیایمان ذهنی است. ما بر اساس تمایلاتمان حرکت می‌کنیم و نه واقعیات در صحنه. ما به دنیای خارج از ذهنمان باور نداریم. ما بیش از شعور به شعار می پردازیم. ما ملتی احساسی هستیم و نه منطقی و ... به همین دلیل رژیم ضدبشری سر جایش هست و به ریش من و شما می‌خندد. ما حق و حقوق یکدیگر را به جا نمی‌آوریم. یک مثال ساده بزنم، آیا شما شنیدید و یا دیدید کمیسیون فرهنگ شورای ملی مقاومت یا آقای دکتر منوچهر هزارخانی رياست فرهیخته این کمیسیون چیزی در گرامیداشت یاد شاهرخ مسکوب یکی از استوانه‌های فرهنگ و ادبیات ایران که در سن هشتاد سالگی برای امرار معاش یک عکاسی کوچک را در پاریس اداره می‌کرد، انتشار دهد و یا سایت همبستگی ملی حتی خبر درگذشت او را انتشار دهد. آیا خبر درگذشت او و نقش او در رشد و تعالی فرهنگ ایران کمتر از استاد نواب صفاست که هم خانم مرضیه به درستی برایشان اطلاعیه صادر کرده‌‌اند و هم خبر درگذشت شان جایی را در بخش فرهنگ و هنر سایت همبستگی ملی اشغال کرده است؟ نگاهی به این سایت کنید آیا تأسف آور نیست خبر درگذشت انسان فرزانه‌ای چون مسکوب با آن همه خدمتش به ادبیات و فرهنگ این آب و خاک به لحاظ ارزش خبری کمتر از موافقت هنرپیشه آمریکایی «برازنان» و کمپانی تهیه کننده فیلم «جیمز باند» برای ادامه بازی در فیلم‌های تکراری جیمزباند باشد؟ چرا بایستی مخالفت‌های سیاسی چشم ما را بر روی حق و حقوق افراد ببندد؟ من هم با بعضی از ایده‌های زنده یاد شاهرخ مسکوب در ارتباط با مجاهدین موافق نیستم چنانکه با داوری تولستوی در ارتباط با انقلاب ۱۹۰۵ روسیه همراه نیستم. ولی آیا کسی می‌تواند خدمت مسکوب به ادبیات و فرهنگ ایران زمین را انکار کند؟ قدرشناسی از زحمات کسی که هم ‌رأی و هم نظر ما ست که هنر نیست. آیا تولستوی که به درستی لقب «پدر ادبیات روسیه» را حتی از انقلابیون روسیه گرفت، با آنان هم نظر بود؟ گیرم که کسی ظلمی به ما کرد آیا نبایستی خدماتش را پاس بداریم؟ آیا با این وضع می‌توان امید داشت که «همبستگی ملی» ایجاد ‌شود؟ به شهادت زندانیان سیاسی دوران شاه «سوگ سیاوش» او گرمی بخش محفل زندانیان سیاسی بود. آیا لازم نیست کمی مهربانانه تر برخورد کنیم. تا کی می‌خواهیم برخورد حذفی کنیم؟ آیا این رفتار سیاسی را نبایستی نقد کرد؟ چرا بایستی آن را موکول به محال کرد. دشمن چه بهره‌ای از این نقد می‌برد که دوست نمی‌تواند ببرد؟ قرار نیست ما یک سیاست و روش نادرست را به قدرت برسانیم چرا که وقتی به قدرت دست یافت، امکان اصلاح خود را ندارد. قدرت اجازه این کار را ‌نمی دهد. همان سیاست ها و روش‌های غلط در ابعاد کلان تری ادامه خواهند یافت. آقای ناظر در ضمن توجه داشته باشید من وقتی چیزی را در کتاب نقد می‌کنم خودم را جدای از آن نمی‌بینم. آن نقد شامل خودم هم می‌شود. حتی وقتی در کتاب، خاطرات دیگر زندانیان را نیز نقد می‌کنم همانجا هم خودم را جدا از آن‌ها نمی‌دانم. من نیز در خوب و بد رفتارهای گروه‌های سیاسی در جامعه و زندانیان سیاسی در زندان و کتاب‌های خاطرات زندان سهیم و شریکم. ما این کارها را همگی با هم انجام داده‌‌ایم. من در تمام مراحل با آن‌ها بوده‌‌ام و تافته جدا بافته نبوده‌ام. مسئولیت اعمال آن‌ها به دوش من هم هست. بدی و یا خوبی یک جامعه به تمامی افراد آن جامعه ربط دارد. ما همه در دریای طوفانی، مسافران یک کشتی هستیم. سرنوشت ما جدای از هم نیست. اما برگردیم سر حرفمان، با ارائه آمار صحیح سطح جنبش را هم نشان می‌دهم. کمک می‌کند به این که سطح تحرک و جاذبه گروه‌های سیاسی در جامعه نیز شناخته شود. در خواننده ایجاد تأمل می‌کند. او را به تفکر وا می‌دارد. شاید دریچه‌ای برای همه‌ ما گشوده شود. آقای ناظر مطمئن باشید برای آن که حقایق را از مردم پنهان دارید همیشه دلایل کافی پیدا می‌کنید. همیشه دشمنی هست که با توسل به آن بگویید، این حرف ها دشمن شاد کن است. مگر بعد از پیروزی انقلاب مشکلات حل می‌شود؟ مگر دشمنان آب می‌شوند و به زمین می‌روند؟ مگر امروز که شاه سرنگون شده و جمهوری اسلامی بر ویرانه‌های نظام او پای گرفته، دشمن ندارد؟ مگر برای بستن دهان‌ها به دشمنان داخلی و خارجی اشاره نمی‌کند؟ آیا شما تضمین می‌کنید که پس از پیروزی و سرنگونی رژیم دشمنی در بین نباشد؟ کمی به اطراف خود نگاه کنید؛ هفتاد سال با همین حربه دور روسیه، جمهوری‌های قفقاز، بالتیک و ... و بعد اروپای شرقی را دیوار آهنین کشیدند و از هیچ کوششی دریغ نکردند که مبادا اطلاعات دشمن شاد کنی به دست اردوگاه امپریالیسم برسد؟ عاقبت چه شد؟ عبرت آموزی از تاریخ برای کی و کجاست؟ توجیه آنان برای آن که به نقد مشکلات و نارسایی‌های جامعه شوروی در دوران سوسیالیستی نپردازند چه بود؟ مگر همین استدلال شما را نداشتند که نبایستی لباس‌های کثیف‌مان را در مقابل دشمن آویزان کنیم؟ نتیجه چه شد، آیا از صاحب لباس چیزی باقی مانده است؟ چرا اصرار به رفتن راهی می‌کنید که دیگران از آن سرشکسته بازگشته‌اند؟ کلیسای کره شمالی سه روز پس از مرگ پاپ از خبر مرگ او آگاه شده و مراسم کوچکی را برگزار کرده است. مگر پنج دهه از پیروزی و کامیابی مقامات کره شمالی نمی‌گذرد، مگر قدرت امروز دست دشمنانشان است؟ چرا از آگاه شدن مردم می‌هراسند؟ تازه وقتی که به قدرت رسیده‌اند دهان‌ها را بسته‌اند، قبلاً که زورشان نمی رسید و از قوه قهریه برخوردار نبودند. باور کنید آنان که به هنگام در اختیار نداشتن قدرت تحمل شنیدن حرف مخالف را به هر دلیل ندارند، زمانی که به قدرت دست یابند تحمل دیدن روی مخالف را هم نخواهند داشت. اگر بتوانند از صحنه‌ روزگار برش می‌دارند. ناظر: نوري زاده در يكهفته با خبر سه شنبه 29 مارس تا جمعه اول آوريل، مي گويد «توضيحي بدهم درباب چهارگانه آقاي مصداقي در بارة زندانهاي رژيم و دوراني كه ايشان در اين زندانها گذرانده است . در اشاره اي كوتاه نامي را كه ايشان بر يكي از مجلدات اربعه گذاشته بود ذكر كرده بودم و اينكه كتاب در سه جلد است. دوستم رضا اغنمي جلد چهارم را چند روز بعد به دستم داد. اين دو نكته را زنداني كبير بهانه كرده بود براي بي اعتبار كردن آنچه در باب كتابشان ذكر كرده بودم. در حالي كه بحث من نه درباره اسم كتاب بود و نه تعداد مجلداتش، سخن من بر سر اين بود كه جناب ايشان يا در دوران زندان كامپيوتر همراه داشته اند كه حتي متراژ مستراحها و راهروها و اسم دهها بلكه صدها زنداني و زندانبان و بازجو را حفظ كرده اند و جزئيات عطسه كردن فلان زنداني و يا چشم غره بهمان پاسدار را در همان دوران به ثبت رسانده اند و يا آنكه پس از آزادي از مواهب دوران توبه برخوردار شده و انواع و اقسام اطلاعات ريز و درشت و حتي گزارش درجه حرارات طي دوران زندان ايشان، از سوي مقامات دانشگاههاي اوين و قزل حصار و ... در اختيارشان قرار گرفته است. والاّ زنداني درهم شكسته اي كه مثل كتايون آذرلي با هزار شكنجه روحي و جسمي، با درد و خشم از زندان بيرون مي آيد، نميتواند مثل حضرتش به ياد بياورد كه مثلاً روز سوم شكنجه ضربة كابل انگشت كوچك پاي چپش را بيشتر آسيب رساند يا شست پاي راستش را...» پاسخ شما چيست؟ مصداقي: ابتدا این توضیح را بدهم که آرزوی روزی را دارم که ستمگران به جای خود بنشینند و در ایران آزاد و آباد فردا، آزادی خلاقیت ( که آزادی قلم و بیان تنها پرتوی از آنست ) نهادینه شود و همه ما هم حق اظهار نظر و هم توان شنیدن اظهارات دیگران را داشته باشیم . این را در درجه اول برای خودم نیز آرزو می کنم که توان شنیدن بیشتر و بهتری داشته باشم . ببینید در خیلی از موارد مهم نیست که چه کسی سخنی را گفته است، مهم خود سخن است هر کس می خواهد گفته باشد. اما مواردی هم هست که شما قبل از هر چیز حق دارید بفهمید گوینده چه کسی ست و چه انگیزه هائی پشت حرف اوست. عارف را یک اشاره کافیست. برای کسی که دنیای ما، شرائط امروز جهان و ... را می شناسد،ا نگیزه ای که پشت برخی رفتارهاست، مشخص است. راستی آيا دلیل اصلی که آقای نوری زاده را نیز به فغان آورده این نیست که کتاب «نه زیستن نه مرگ » مشت دوستان ایشان را باز کرده و شکنجه گران دیروز و به اصطلاح «اصلاح طلبان» امروز را رسوا کرده است؟ آیا به این دلیل نیست که گرچه حتی از حق امثال تیمسار رحیمی و هویدا و ... نیز دفاع کرده، اما به حق جنایات ساواک را نیز زیر نور گرفته و دکان کسانی را که به بهانه قساوت رژیم آخوندی، ظلمات نظام پیشین را می پوشانند و در چشم نسل جدید خاک می پاشند ــ رو می کند؟ آیا به این دلیل نیست که مظلومیت و حقانیت مبارزین و مجاهدین این میهن مغموم را به تصویر کشیده و تهمت ها و برچسب های امثال آقای نوری زاده را از اعتبار انداخته است؟ آیا اشکالی دارد که کسی اسم «صدها زندانی، زندانبان و بازجو را حفظ» کند؟ چه کسی از بیان این اسامی رنج می‌برد؟ جز آنان وابستگان به رژیم و آن‌ها که گوشه‌چشمی به آن دارند؟ آقای ناظر یکی از دشمنان «نه زیستن، نه مرگ» که لابد معتقد است این کتاب در کار «خدمت به رژیم» است، آقای نوری زاده و امثال او هستند. این وسط خیلی ها نیاز است که لااقل تکلیف‌شان را با خودشان روشن کنند. از این ها گذشته، آیا شما فکر می‌کنید آقای نوری زاده که خود معترف است از پول های «طیب و طاهر» رژیم بهره مند بوده، به پرنسیبی پای بند است؟ حال بپردازیم به موضوع، ایشان پیشتر در شماره ۱۳۰۸کیهان لندن ، ستون « یک هفته با خبر » در ژانویه ۲۰۰۵ نوشته بود: «در طول تعطيلات پايان سال ميلادي يك كتاب سه جلدي را با عنوان «غروب سپيده» خواندم.» از ظواهر امر پیداست که به سادگی و مثل آب خوردن، دروغ می‌گوید و آن موقع کتاب را ندیده بود، چه برسد که خوانده باشد، چرا؟ برای این که در صفحه‌ی ۴ جلد ۱ کتاب «نه زیستن نه مرگ» (یعنی همان اول کتاب) دو جا آورده شده که این کتاب در ۴ جلد است. آقای نوری زاده چطور کتاب را خوانده و این جملات واضح را آن‌هم در اولین صفحات کتاب ندیده‌است و منتظر مانده تا آقای اغنمی او را مطلع کند؟ مگر می‌شود کسی کتابی را بخواند و آنقدر حول و حوش کتاب تحقیق کند که مطمئن شود «بدون تردید» تیمی پشت تهیه و نگارش آن بوده است ولی از طرف دیگر نداند که کتاب چند جلد است و اسم صحیح آن چیست؟ مگر کسی که کتاب را به ایشان داده همان‌موقع نمی‌توانست بگوید این کتاب چهار جلد است، یک جلدش را بعداً می‌دهم؟ بسیار خوب چنان چه گفته‌‌اند می‌پذیریم که دوست‌شان آقای رضا اغنمی ایشان را از اشتباه درآورده و تذکر داده‌‌اند که چرا بند را آب دادی؟ این کتاب ۴ جلد است و نه ۳جلدی که شما تصور کرده‌اید، اما در اینجا این سؤال پیش می‌آید که در ارتباط با نام کتاب که هر سه جلوی چشمشان بوده، چه کسی ایشان را از اشتباه به در آورده است؟ چرا نام درست کتاب را ننوشتند؟ چرا نام یکی از دوره‌های کتاب را به هر سه جلد آن! تعمیم دادند. چرا ایشان ننوشتند که سه جلد از یک کتاب چهار جلدی را خواندم؟ آخر کدام آدم جدی را پیدا می‌کنید که ذره‌ای اعتبار برای گفتارهای آقای نوری زاده قائل باشد. آقای نوری زاده همان موقع در ژانویه وعده داده بود: «به هر حال مشغول نوشتن یادداشتی مفصل در باره‌ این نوشته عجیب و تکان دهنده هستم». بعد از گذشت بیش از سه ماه کسی چیزی از ایشان و مشغولیت‌شان ندید جز آن که در مرقومه‌ جدید تلاش کرده است به رفع و رجوع خبط سه ماه پیش‌اش بپردازد و موضوع را به نوعی ماست مالی کند. آن‌هایی که آقای نوری زاده را می‌شناسند می‌دانند عادت کرده است که خبرکشی کند و اطلاعاتی از این و آن و به ویژه دوایر اطلاعاتی گرفته و بعد بدون آن‌که اشراف دقیق و درستی نسبت به آن داشته باشد، در اینجا و آن‌جا به عنوان تحقیقات و یا یافته‌هایش خرج کند. اما این بار از حول حلیم افتاده بود در دیگ و علیرغم تبحرش، چونان دزد ناشی به کاهدان زده بود. همه تلاش آقای نوری زاده و دوستانش در این خلاصه می‌شود که برای کتاب «مصلوب» نوشته خانم کتایون آذرلی که از نظر من ارزش خاطره‌نویسی را زیر سؤال برده، آبرویی کسب کنند(هر چند من خانم آذرلی را قربانی رژیم می‌دانم). من مطمئنم آقای نوری زاده حتی کتاب «مصلوب» خانم کتایون آذرلی را که برایش سینه چاک می‌دهد هم به دقت نخوانده است وگرنه نمی‌نوشت: «والا زنداني درهم شكسته اي كه مثل كتايون آذرلي با هزار شكنجه روحي و جسمي، با درد و خشم از زندان بيرون مي آيد، نميتواند مثل حضرتش به ياد بياورد كه مثلاً روز سوم شكنجه ضربة كابل انگشت كوچك پاي چپش را بيشتر آسيب رساند يا شست پاي راستش را...» کافیست نگاهی به کتاب خانم کتایون آذرلی می‌انداخت تا می‌دید که خانم آذرلی نه تنها روز سوم شکنجه بلکه بازجویی اول تا ششم را هم دانه به دانه به خوبی و مو به مو به یاد دارد و می‌داند در هر یک از جلسات بازجویی چه اتفاقی افتاده است و چه کلماتی بین او و پازجو و پاسداران رد و بدل شده است و دقیقاً چه عضوی از ایشان و به چه نحو آسیب دیده‌است. خانم آذرلی هر یک از جلسات شش گانه بازجویی را نیز در فصلی جداگانه و با تیتری مشخص در کتاب آورده‌اند. یک سوم از کتاب «مصلوب» تنها به جلسات بازجویی و موضوعاتی که آقای نوری زاده آن‌ها را انکار می‌کند، اختصاص دارد. در حالی که من در سراسر کتاب اساساُ به جزئیات ریز بازجویی نپرداخته‌ام و هیچ گاه جلسات بازجویی را تفکیک نکرده‌ام. و از کسی پیرامون این گونه مسائل پرس و جو نکرده‌ام. فقط نکات اساسی در این رابطه ها را یادآوری کرده‌ام. و از کسی چنین پرسش‌هایی که کمترین خردی در آ‌نها یافت نمی‌شود، نکرده‌ام. آقای نوری‌زاده می‌توانند از دوست شان آقای رضا اغنمی مطلبی را که حدوداً بیست صفحه A4 است و تناقضات عمده کتاب «مصلوب» را شرح می‌دهد، بگیرند و مطالعه کنند. این را هنگامی که آقای اغنمی تأییده‌ای بر «مصلوب» خانم آذرلی نوشته و در روزگار نو و سایت اخبار روز انتشار داده بودند، برایشان فرستادم. حتی به روی مبارکشان هم نیاوردند که چنین چیزی را دریافت داشتند. آقای ناظر وقتی کسی خودش را به خواب زده باشد، شما هرچه تلاش کنید نمی‌توانید او را بیدار کنید. بقول همنشين بهار آقای نوری زاده که با مجاهدین و مبارزین میهن ما پدر کشتگی دارد و گریه را با چوپان می کند و دنبه را با گرگ می خورد البته نمی تواند استعداد نهفته در انسانی را که سالهای سال شاهد جنایات دوستان ایشان بوده ــ باور داشته و درک کند و برایش دقت و ذکر ریزترین جزئیاتی که در کتاب آمده، مسئله شده و به قضاوتهای آلوده دست می زند و از جمله در مورد من ( ایرج مصداقی ) می‌نویسد « ... پس از آزادي، از مواهب دوران توبه برخوردار شده و انواع و اقسام اطلاعات ريز و درشت و حتي گزارش درجه حرارات طي دوران زندان ايشان، از سوي مقامات دانشگاههاي اوين و قزل حصار و ... در اختيارشان قرار گرفته است» از آنجا که روشنگری های کتاب «نه زیستن نه مرگ» همچون غزلیات حافظ که آقای نوری زاده از آن برای اهداف زشت خویش، نردبان می سازد ــ پته گندم نمایان جو فروش را روی آب ریخته، ایشان همه را به کیش خود پنداشته است. بعید می‌دانم برای کسانی که ذره‌ای هوش و فراست دارند روشن نباشد که این آقای نوری زاده است که با وزارت اطلاعات و گردانندگان زندان‌های رژیم چفت است نه من که دهسال از عمرم را در آنجا گذرانده‌ام و خود شاهد جنایات رژیم بوده‌ام. بیچاره مرتجعین که نمی‌دانند با نسلی روبرو هستند که «بطون و امهات شان» را بیرون می‌ریزد و مو را از ماست می‌کشد چه زیبا می‌گوید مولوی : همچو صیادی که گیرد مایه ای سایه کی گردد ورا سرمایه ای ؟ او بماند دور از مطلوب خویش سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش پايان بخش اول 26 فروردين 1384





[Posted comments]

No press releases currently available



Iran's Crises  1998 - 2007   ©