Iran's Crises Unfolded  
IranCrises
 
Wednesday 31 May 2023
HOME
NEWS
ANALYSIS
INTERVIEW
POLITICS
SOCIAL
STATEMENTS
ECONOMY
SEARCH

���������������������� ����������������


تداوم
[ علی ناظر]
[Source: سايت ديدگاه]


(گفتكويي با مهدي سامع) جلد اول تنظيم و تدوين : علي ناظر تداوم پيشگفتار چنديست كه ياران مقاومت و هواداران سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران به خصوص جواناني كه به اين سازمان گرايش داشته و يا در صفوف آن فعاليت مي كنند در محفلها، نشستها و جلسات رسمي با سؤالهاي خود ابراز علاقه مي كنند كه بدانند "چريكها" چه مي گويند؟ چه مي خواهند؟ و از كجا آمده و به كجا مي روند؟ سؤالهاي اين ياران از دو جنبه قابل توجه است: بسياري به پويش فكري چريكها توجه مي كنند و سعي بر اين دارند كه بدانند آيا چريكها همانهايي هستند كه بيژن جزني، احمدزاده و پويان هسته اصلي اش را با خون خود آبياري كردند و هنوز هم شعار "مرگ بر امپرياليسم" يك شعار پايه اي و زنده است، و يا آن كه شعارها فقط به يك "پز" كه نه اعضايش به آن معتقدند و نه در آن راستا گام برخواهند داشت، تبديل شده اند. عده اي ديگر آنهايي هستند كه به مسائل اجرايي كه سازمان با آن درگير است مي پردازند. مثلاً، آيا سچفخا به عنصري زايد در شوراي ملي مقاومت تبديل شده و يا آن كه سازمان در مقاطع مختلف موضعگيري هاي لازم و مستقل خود را اتخاذ كرده است؟ آيا سازمان به مقام رهبر در چارچوب سازماني معتقد است و اگر هست اين رهبر چه مشخصاتي را بايستي داشته باشد و چگونه انتخاب مي شود؟ طبيعتاً يكي از سؤالهايي كه ياران سازمان با آن دائماً برخورد دارند، نقش سازمان مجاهدين خلق ايران و رابطه آنها با سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران است. سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، در بسياري از مواقع به علل مختلف از جمله احترام به عرف ائتلاف با ديگر نيروهاي درون شوراي ملي مقاومت بسياري از صحبتها را نكرده و احتمالاً تصميم ندارد كه بعضي از بحثهاي فرعي و غير مسئولانه را به ميدان منازعه كشانده و مبارزه با نيروهاي خودي، نيمه خودي و كمي دور از خود، تبديل به هدف اصلي شود. چرا كه دشمن اصلي رژيم اسلامي حاكم بر ايران و ساختار سنتي آنست. سازمان معتقد است كه در اين مقطع از زمان كليه نيروهاي فعال، دموكرات و روشنفكر بايستي فقط در يك راستا حركت كنند و آن افشاء و براندازي رژيم خميني است. برهمين اساس، بسياري از مطالبي كه قابل بحث بوده و بالاخره در يك نقطه از زمان بايستي گفته شود را فعلاً به بعد موكول كرده و موضعگيري خود را بنا به اهميت استراتژي آن علني مي سازد. اين برخورد با مسائل باعث شده كه نيروهاي جوان در بعضي از مواقع به اصالت عقيدتي سازمان مشكوك شوند. در پي درج صفحه ديدگاهها در ارگان سازمان (نبردخلق) كه از اواخر بهمن 74، شروع شد، نيروهاي غير تشكيلاتي با سازمان نزديكي بيشتري پيدا كرده و نبرد خلق توانسته نقش خود را كه همانا ايجاد پل بين نيرو و كميته مركزي است، به نحو احسن ايفا كند. اين امر بنا به آمار اخيري كه از نيروهاي حاشيه سازمان گرفته شده، به خوبي روشن است. هر چند كه صفحه ديدگاهها حاوي مطالب بحث انگيزي است، ولي سازمان با بسياري از محتويات مطالب مندرج در آن برخورد سيستماتيك نكرده است. در حالي كه اكثر نيروهاي وابسته به تفكر چپ مي خواهند نظرات سخنگوي سازمان، مهدي سامع، را نه تنها به عنوان يك شخصيت سياسي، بلكه به عنوان بازمانده اي از سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران كه هنوز بر مواضع اصولي، كه بيژن جزني اعلام نمود، پايبند است، بدانند. نويسنده اين سطور از آن جايي كه وابستگي تشكيلاتي - ايدئولوژيكي با سازمان ندارد، طبق معمول از موضعي بي طرف و تا حدي ژورناليستي با مهدي سامع نشستي داشته كه بخشي از آن را، بعد از ويرايش به صورت اين كتاب به ياران سازمان تقديم مي كند. قابل توجه آن كه، بسياري از سؤالهاي مطرح شده در اين كتاب، نظرات شخصي نويسنده نبوده، بلكه برداشتم از سؤالهايي ست كه با آن روبرو شده ام. سوال كنندگاني كه هم در جبهه دشمن قرار دارند و هم در جبهه دوست. آن چه مسلم است اين است كه، آزادي و دموكراسي از چهار راه شناخت مي گذرد و شناخت از كانال گفتگو، انتقاد، همفكري و رابطه مستقيم بين نيرو و سازمان ميسر مي شود. اميد است كه اين كتاب بتواند گامي در راستاي شناخت و گسترش سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران برداشته تا اين سازمان بتواند در راه براندازي رژيم خميني و در نتيجه استقرار آزادي، عدالت اجتماعي و حكومت مردم بر مردم هرچه استوارتر گام بردارد. پيروز باشيد - علي ناظر خرداد 1376 از كجا مي آييم؟ ساختار بحث اولين گام براي شناخت هر پديده اي نگاهي به گذشته، بررسي و نقد تاريخچه آن پديده است. ولي آيا سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، يك پديده تازه به دوران رسيده و كودك نوظهور قيام 22 بهمن 1357 است؟ و يا آن كه سازماني است با تاريخچه اي خونبار و بسي افتخارآميز كه از بوته آزمايشهاي دوران پر فراز و نشيب چند دهه اخير سرافراز بيرون آمده است؟ به طور طبيعي، سازمان و نيروي سازماني نمي تواند به چشم اندازهاي خود بپردازد مگر آن كه هميشه نيم نگاهي به گذشته خود داشته باشد و از آن تجربه بياموزد. ياران سازمان معتقدند كه پويايي و تداوم سچفخا را مي توان در سه چيز خلاصه نمود. ايدئولوژي، كيان و تاريخچه، و مهدي سامع كه با صبر انقلابي خود نه تنها توانسته سازمان را بر سر پاي خود نگهدارد، بلكه با نگرشي غير دگماتيستي به آينده توانسته به بازسازي سازمان كه تا مرزهاي نابودي و انحلال پيش رفته بود، بپردازد. نقش مهدي سامع را مي توان در گفته اي از بيژن جزني بهتر درك نمود: "در صورت رشد شيوه هاي انحرافي ماجراجويانه در درون جنبش مسلحانه خطر تماشاچي شدن توده ها در مبارزه به وجود مي آيد. در اين صورت توده ها به انتظاري منفعل كشيده مي شوند و نقش تاريخي خود را در جنبش بازي نمي كنند و در نتيجه جنبش از نيروي حياتي خود محروم مي شود. هم از اين روست كه جنبشهاي انقلابي مسلحانه به مبارزه اي آشتي ناپذير دست مي زنند. شناخت ديالكتيكي اثر جنبش مسلحانه بر توده ها به دسته هاي پيشرو امكان مي دهد كه فردا را در امروز ببينند و با پيگيري و شكيبايي ماركسيستي - لنينيستي به مبارزه در راه بسيج توده ها و سرانجام برافراشتن پرچم نبرد توده اي ادامه دهند"1. تاريخچه تشكيل سازمان سامع : تاريخچه سازمان و چگونگي پيدايش آن يك امر است و گذشته تاريخي جنبش پيشتاز فدايي، اسلاف آن و آن جنبشهايي كه ما به طور تاريخي ميراث دار آن هستيم، امري ديگر. من در اين رابطه به آنچه مرسوم است و معمولاً از انقلاب مشروطيت و جنبشهاي ترقيخواهانه اي كه در آستانه انقلاب مشروطه و بعد از آن وجود داشت، شروع مي كنند، بسنده نمي كنم. عقب تر مي روم. از مانويان در دوره اول حكومت سامانيان و مزدكيان در دوران انوشيروان كه او را تاريخ نويسان شاهنشاهي "عادل" مي نامند شروع مي كنم. ماني و مزدك هر دو از پيشگامان جنبشهاي عدالت طلبانه (سوسياليسم اوليه) در ايران بودند. انوشيروان بيش از 300 هزار نفر از مزدكيان را در يك روز كشت. اسلاف ما پس از سلطه اسلام در ايران، جنبشهاي فكري و سياسي مثل اخوان الصنعا، شعوبيه و يعقوب ليث صفاري بودند كه هم از نظر سياسي و هم از نظر فكري قاطعانه عليه خلفاي اسلامي مبارزه مي كردند. جنبش زنگيان در خوزستان، سپيدجامگان، خرم دينان كه پيروان بابك خرم دين بودند، المقنع، استاد سيس، اسماعيليه كه بزرگترين جنبش انقلابي عليه خلفاي اسلامي در قرن چهارم هجري بود، سربداران، حروفيان و نقطويان و پسيخانيان در زمان صفويه و جنبشهاي سوسيال دموكرات در آستانه قرن بيستم و در آستانه انقلاب مشروطه. تاريخ نگاران در جامعه ما، تاريخ نويسان شاهنشاهي و تاريخ نويسان ولايت فقيهي، به اين جريانهاي بزرگ و عميق سياسي و فكري در جامعه ايران كاري ندارند. اما اسلاف ما آنها بودند. بعد از انقلاب مشروطه ما حزب كمونيست و دكتر تقي اراني را داريم. دوران حزب توده عليرغم ظاهر پر سر و صدا و هيجان برانگيز آن، دوران انحطاط و شكست كمونيسم در ايران بود و جنبش پيشتاز فدايي، پرچم آرمانهاي همه جريانات عدالت طلب و ترقيخواه و از نظر فكري ماترياليسم و ضد ارتجاع را برافراشت. وي در مصاحبه اي ديگر ادامه مي دهد: جنبش مسلحانه به طور عام و جنبش پيشتاز فدايي به طور خاص هم از تحليل شرايط داخلي و هم تحت تأثير شرايطي كه در دهه 60 ميلادي در جنبشهاي رهايي بخش جهان وجود داشت، به ضرورت مبارزه مسلحانه رسيد. از نظر داخلي پس از كودتاي ننگين امپرياليستي - ارتجاعي 28 مرداد 1332 و سرنگوني دولت زنده ياد دكتر محمد مصدق و شكست حزب توده كه محصول دنباله روي اين حزب از اتحاد شوروي سابق و اپورتونيسم و فرصت طلبي رهبري اين حزب بود، يك دوره ركود همراه با يأس در جنبش ترقيخواه ايران ايجاد شد. پس از رفرمهاي شاه در آغاز دهه 1340 كه به جاي توسعه و گشايش سياسي به تثبيت ديكتاتوري شاه منجر شد. عده زيادي از انقلابيون ايران رفته رفته به اين نتيجه مي رسيدند كه تحت شرايط ديكتاتوري نه فقط مبارزه علني نمي توان كرد، بلكه مبارزه مخفي هم بدون ايجاد يك سازمان سياسي - نظامي امكان پذير نيست. عده اي از رفقايي كه در سالهاي قبل از 1342 با رفيق جزني در يك مسير همكاري مي كردند، جزء اولين كساني بودند كه به ضرورت مبارزه مسلحانه و ايجاد سازمان سياسي - نظامي رسيدند. البته از ابتداي دهه چهل تا پايان دهه چهل يعني تا 19 بهمن سال 1349 كه حماسه سياهكل اتفاق افتاد، گروههاي متعددي با گرايشات سياسي و ايدئولوژي مختلف به ضرورت مبارزه مسلحانه رسيدند. بسياري از آنان دستگير شدند. مثل گروه فلسطين كه شهيد شكرالله پاك نژاد هم از اعضاي اصلي آن بود. حتي گروه پيشتاز جزني هم در سال 1346 ضربه خورد اما نابود نشد و دوباره خود را سازمان داد. در واقع حماسه سياهكل را اين گروه انجام داد. گروه ديگري هم گروه پيشتاز رفقا مسعود احمدزاده، عباس مفتاحي و اميرپرويز پويان بود، كه يك گروه سياسي - نظامي تشكيل داده بودند كه از سال 1349 اين دو گروه رابطه تنگاتنگ با هم داشتند و پس از حماسه سياهكل كاملاً در هم ادغام شدند و چريكهاي فدايي خلق را به وجود آوردند. به هر حال ضرورت مبارزه مسلحانه آن چنان كه بسياري از تئوريسينهاي اين جنبش گفته اند، از شرايط ديكتاتوري و فقدان آزادي نتيجه گيري شد و البته جنبش چريكي در آمريكاي لاتين و پيروزي انقلاب كوبا هم در راه يابي نظري براي ضرورت مبارزه مسلحانه مؤثر بود 2. انشعابها اهميت نقش مهدي سامع در بازسازي و تداوم حيات سازمان را زماني مي شود درك نمود كه به تاريخچه انشعاب دروني سازمان نگاهي كوتاه بياندازيم. مهدي سامع در يادداشتي كه در خرداد 1373 تدوين و طي اين گفتگو آن را كامل نمود، به انشعابهايي كه سازمان را تكه تكه و در نتيجه بسياري از طرفداران را پاسيو كرده است، اين چنين مي پردازد. نظري كلي بر انشعابهاي سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران پس از انقلاب 22 بهمن توضيح: اعدادي كه در داخل پرانتز در متن زير تا پايان اين بخش آمده، مشخص كننده وضعيت جريان مربوطه در داخل كروكي انشعابها است. سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران در آستانه انقلاب بهمن 1357، به بزرگترين و گسترده ترين سازمان سياسي كشور تبديل شده بود. من قبلاً در مقاله "انقلاب بهمن و جريان پيشتاز فدايي" 3 موقعيت اين سازمان و نقاط قوت و ضعف آن در آستانه انقلاب بهمن 57 را تحليل كرده ام. سازمان با قدرت و محبوبيت گسترده اي كه داشت در 19 بهمن 1357 اقدام به برگزاري يك گردهمايي در دانشگاه تهران نمود. در اين گردهمايي كه جمعيت بزرگي گرد آمده بودند، برنامه عمل خود را اعلام نمود. دو روز بعد اقدام به برگزاري يك راهپيمايي بزرگ كه از دانشگاه تهران شروع شد، نمود. شب قبل از راهپيمايي، مسأله درگيري در نيروي هوايي و برخورد با متحصنين آن به وجود آمده بود. مسير راهپيمايي به سمت نيروي هوايي انتخاب شده بود. جمعيت كثيري كه در راهپيمايي شركت كرده بودند، با شور و هيجان خواستار ادامه انقلاب بودند. تقريباً در ظهر آن روز تصميم گرفته شد كه به تظاهرات پايان داده شود و مردم را براي شركت در قيام بسيج كرد. مسئول صحنه گردهمايي 19 بهمن در دانشگاه و اين راهپيمايي من بودم و مسئول پشت صحنه آن مهدي فتاپور بود. در ميدان فردوسي تظاهرات پايان داده شد و از مردم خواسته شد كه در قيام مسلحانه شركت كنند. بدين ترتيب نيروهاي سازمان نقش فعال در قيام مسلحانه و شكستن حكومت نظامي كه خميني در چهار بعد از ظهر آن روز عدم توجه به آن را اعلام كرد، ايفاء نمودند. عصر همين روز "ستاد سياسي - نظامي" سازمان در دانشكده فني دانشگاه تهران تاسيس شد كه چندي بعد با ايجاد ستاد سازمان در خيابان ميكده تهران، ستاد سازمان در دانشكده فني به اين محل منتقل شد و از اين ستاد اقدامات سازمان رهبري مي شد. از همان ابتدا، ارتجاع حاكم تبليغات عليه سازمان را شروع كرد. به پيشنهاد فرخ نگهدار سازمان تصميم گرفت كه روز 4 اسفند 1357، يك راهپيمايي به سمت محل استقرار خميني انجام دهد و در آن جا خواستها و ديدگاههاي خود را بيان كند. خميني اعلام كرد كه حاضر به پذيرش "فدائيان خلق" نيست. راهپيمايي به يك گردهمايي در دانشگاه تهران تبديل شد كه حزب الله سعي بسيار كرد آن را بر هم زند كه نتوانست. نوروز سال 1358 و يا آن طور كه آن موقع گفته مي شد "بهار آزادي" همراه با درگيري در سنندج و در كل كردستان بود. در 6 فروردين 1358، جريان جنگ گنبد پيش آمد. و در 12 فروردين همان سال رفراندوم جمهوري اسلامي برگزار شد كه سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران همراه با جبهه دموكراتيك ملي ايران، حزب دموكرات كردستان ايران، سازمان انقلابي زحمتكشان كردستان (كومله) و بسياري از گروههاي ديگر آن را تحريم كردند و خميني اين نيروها را دو درصديها اعلام كرد. در روز اول ماه مه 1358، به ابتكار سازمان و شركت جريانهاي ديگر چپ به جز حزب توده تظاهرات اول ماه مه در تهران برگزار شد. قطعنامه اين تظاهرات ديدگاههاي آن موقع سازمان و مجموعه چپ غير از حزب توده را منعكس مي كند. برخورد با شوراي انقلاب اسلامي و دولت بازرگان، مسأله مبارزه براي دموكراسي، برخورد با مشي گذشته سازمان مسائل متعددي بود كه در سازمان بر سر آن اختلاف نظر وجود داشت. كليه كساني كه سازمان را در آن شرايط رهبري و يا بهتر است بگويم اداره مي كردند قبلاً براي مدتي در زندان شاه بودند. بسياري در آستانه انقلاب آزاد شده بودند. جريانها و اختلافهاي داخل زندان اكنون به طور كامل در سازمان شكل مي گرفت. طرفداران نظرات رفيق مسعود احمدزاده، طرفداران نظرات رفيق بيژن جزني و كساني كه مشي مسلحانه را كاملاً رد مي كردند. در آستانه انقلاب بهمن 57 و تا چند هفته پس از آن تمام افراد در خدمت اهداف سازمان بودند بسياري از جريانهاي چپ از جنبش فدايي دنباله روي مي كردند و اين در شرايط قيام كاملا طبيعي بود. راه كارگر هنوز اعلام موجوديت نكرده بود و نيروهايي كه بعداً راه كارگر را تشكيل دادند، مي خواستند تحت شرايطي با سازمان همكاري كنند. جريانهاي موسوم به خط 3 (مهمترين آنها سازمان پيكار)، جريان پروچيني (حزب رنجبران)، جريان پروآلباني از همكاري و نفوذ در سازمان قطع اميد كرده بودند. اما حزب توده به طور مشخص روي سازمان نظر داشت. فرخ نگهدار در يك موقعيت استثنايي و قبل از آن كه تمام نيروهاي سازمان از زندان آزاد شوند، وارد سازمان شده بود و به علت توانائيها و خصلتهاي فرصت طلبانه كه داشت، نقش مهمي در سازمان پيدا كرده بود و مي كوشيد تا دسته بندي خود را تكميل نمايد.فرخ نگهدار سعي مي كرد مخالفين خود را يكي يكي و هر يك را در يك موقعيت مناسب كنار بگذارد. اولين جدايي، انشعاب رفيق اشرف دهقاني و فدايي شهيد رفيق محمد حرمتي بود. اشرف دهقاني طي يك مصاحبه به اخراج خود از سازمان اعتراض و دلايل مخالفت خود را با رهيري وقت سازمان اعلام داشت. آنها در خرداد 1358 تحت عنوان "چريكهاي فدايي خلق ايران" (3) اعلام موجوديت كردند. پس از اين انشعاب سازمان (2) منسجم تر نشد و اختلاف نظرها شدت بيشتري گرفت. فرخ نگهدار اهرمهاي تشكيلاتي هرچه بيشتري را در اختيار مي گرفت و با اتخاذ شيوه هاي ضد دموكراتيك و با يند و بست اقدام به تصفيه افراد مخالف و يا تطميع و جذب آنان مي نمود. مخالفين فرخ نگهدار نيز داراي نقطه نظر منسجمي نبوده و براي دفاع از خط انقلابي از قاطعيت لازم برخوردار نبودند. در تابستان سال 1358 اولين پلنوم سازمان تشكيل و در اين پلنوم اقليت و اكثريت از نظر عملي شكل گرفتند. در جريان رويدادهاي سال 1358 و پس از اشغال سفارت آمريكا به وسيله دانشجويان خط امام، جناح فرخ نگهدار، از فرصت استفاده نموده و نظرات خود مبني بر تائيد "خط ضد امپرياليستي امام خميني" را به كرسي نشاند و بدين ترتيب جريان اقليت در درون سازمان در مخالفت با مشي سياسي فرخ نگهدار شكل گرفت و سرانجام در خرداد 1359 انشعاب اكثريت (4) و اقليت (5) به وقوع پيوست. اقليت با نام "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" بدون پسوند اقليت شروع به فعاليت نمود. حاكميت را ارتجاعي و ضد انقلابي اعلام كرد. اما در مقابل از يك سياست و شعار ايجابي و به طور كلي از استراتژي و تاكتيك برخوردار نبود. به مبارزه عليه ارتجاع و براي دموكراسي بهاي لازم را نمي داد. اكثريت در مقابل با شتاب به سمت تائيد رژيم ارتجاعي حاكم پيش مي رفت و هم چنين درصدد وحدت با حزب توده بود. نزديكي اكثريت به حزب توده با ابتكار فرخ نگهدار صورت مي گرفت. فرخ نگهدار به سازمان قبولانده بود كه با حزب توده كه در سازمان نسبت به آن نفرت زيادي وجود داشت، رابطه برقرار شود. و اين رابطه پس از انشعاب از جانب "اكثريت" ادامه پيدا كرد. با شروع جنگ ايران و عراق در اكثريت يك انشعاب ديگر اتفاق افتاد و جرياني به نام "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران (اكثريت - جناح چپ) (7) از اكثريت جدا شدند و به فعاليت مستقل ادامه دادند. اين افراد خواستار وحدت با اقليت بودند و اقليت وحدت با آنان را نپذيرفت. اما اعلام كرد كه در صورت قبول برنامه اقليت (كه خود اقليت هم چنين برنامه اي را نداشت) مي توانند به سازمان اقليت بپيوندند. سرانجام اين جريان (7) در ديماه 1360 پس از كنگره اول اقليت، به اين سازمان پيوست. افرادي از اكثريت - جناح چپ به اين ادغام تن نداده و اما بعداً به فعاليت مستقل تشكيلاتي نيز ادامه ندادند. در سال 1360 هم در اكثريت (6)، هم در اقليت (5) و هم در چريكها (3)، انشعاب به وقوع پيوست. در "چريكهاي فدايي خلق ايران" (3) بر سر چگونگي مبارزه مسلحانه با رژيم خميني اختلاف نظرهايي كه وجود داشت شدت گرفت. فدايي شهيد رفيق محمد حرمتي پور و تعدادي ديگر منجمله فدايي شهيد رفيق رحيم صبوري معتقد بودند كه نظرات رفيق اشرف دهقاني راست روانه است و پس از چندي به علت اين كه نمي توانند به توافق دست يابند در اين جريان انشعاب مي شود. محمد حرمتي پور و رفقاي هم نظر او فعاليت مستقلي با نام "چريكهاي فدايي خلق ايران - ارتش رهائيبخش خلقهاي ايران" (9) را آغاز كردند. اينان معتقد به مبارزه مسلحانه در روستا و توجه به مسأله دهقاني بودند. رفيق محمد حرمتي پور همراه با تعدادي ديگر از رفقايش در جنگلهاي مازندران مستقر شدند و پس از چند عمل نظامي طي يك درگيري با مزدوران رژيم خميني به شهادت رسيدند. رفيق اشرف دهقاني و طرفداران او به همان صورت قبلي و به نام "چريكهاي فدايي خلق ايران" (8) به فعاليت ادامه دادند. در سال 60 با وجود ضرباتي كه به هر دوي اين جريان مي خورد، اما فعاليت آنان ادامه پيدا مي كند. اين دو جريان پس از ضربه خوردن در سال 60 عمده فعاليت خود را به كردستان ايران (كه در آن شرايط مناطق آزاد شده بسيار داشت) منتقل مي كنند و به فعاليت ادامه مي دهند. در سال 1361 شاخه هرمزگان "چريكهاي فدايي خلق ايران" از آنها جدا شده و مدتي به نام "چريكهاي فدايي خلق ايران - هرمزگان" فعاليت مي كردند و بعد كاملاً فعاليت آنان خاتمه يافت. از "چريكهاي فدايي خلق ايران - ارتش آزاديبخش خلقهاي ايران" هم يك گروه نسبتاً بزرگ جدا شده و به حزب كمونيست ايران پيوستند. با پيش آمدن ماجراي اشغال كويت و پس از آن، جنگ خليج فارس، هر دوي اين جريان كه از سال 1362 در خاك كردستان عراق مستقر بودند، آن جا را ترك كردند و براي مدتي فعاليت بيروني نداشتند. "چريكهاي فدايي خلق ايران" (8) طي دو سال اخير انتشار نشريه "پيام فدايي" را از سر گرفته اند ولي "چريكهاي فدايي خلق ايران - ارتش رهائي بخش خلقهاي ايران" از آن تاريخ تاكنون در حالي كه رسماً خود را منحل نكرده اند، اما فعاليت بيروني هم نداشته اند. در سال 1360 در جريان اكثريت نيز يك انشعاب اتفاق مي افتد. در آذرماه 1360 عده اي از اكثريت به علت مخالفت با وحدت اكثريت با حزب توده از اكثريت جدا شدند. بعد از 30 خرداد 1360، جريان اكثريت به طور كامل از جمهوري اسلامي حمايت و حتي اقدامات سركوبگرانه جمهوري اسلامي عليه نيروهاي انقلابي را تائيد مي كرد (مراجعه كنيد به مقاله از كوزه همان برون درآيد كه در اوست) 4 . فرخ نگهدار مصمم بود كه آخرين گام را در جهت ادغام در حزب توده بردارد ولي با موانع بسيار روبرو مي شد. در اين رابطه در آذر 1360 عده اي از اكثريت جدا شدند ولي نام خود را تغيير نداده و خود را مدافعان بيانيه 16 آذر مي ناميدند. علي كشتگر شناخته شده ترين فرد از جداشدگان بود. جناح فرخ نگهدار و حزب توده به شدت به جداشدگان حمله نمودند و آنها را عمال امپرياليسم كه مي خواهند مانع شكوفايي جمهوري اسلامي شوند اعلام كردند. پس از اعلام بيانيه "16 آذر" جناح علي كشتگر (13) فعاليت مستقل خود را آغاز كرد و پس از ضربات رژيم به حزب توده، عمده افراد اين جريان به اروپا آمدند. پس از اين انشعاب جناح فرخ نگهدار (12) خط وحدت با حزب توده را پيگيري نمود كه با ضربه به حزب توده، اين مسأله موقتاً متوقف شد و تمامي مسئولين اصلي اكثريت به اتحاد شوروي سابق رفتند. اكثريت جناح فرخ نگهدار (12) پس از خروج از كشور و استقرار در اتحاد شوروي سابق سياست ادغام با حزب توده و پيروي از سياست خارجي اتحاد شوروي سابق را پيش گرفتند. با روي كارآمدن گورباچف و تحولات مربوط به فروپاشي ديوار برلين و ... اكثريت خط مشي اپورتونيستي خود را در شكل جديدي به نمايش گذاشت. تا قبل از اين تحولات و به خصوص قبل از قبول قطعنامه 598 از جانب رژيم خميني، اكثريت و حزب توده شعار سرنگوني رژيم خميني را مي دادند، اما پس از آن اكثريت جناح فرخ نگهدار به سمت مخالفت با سرنگوني رژيم سمت گيري نمود. در جريان كنگره اول فرخ نگهدار خود را ظاهراً كنار كشيد، اما همان خط مشي گذشته در شكل جديدي توسط گردانندگان اكثريت پيش گرفته شد. دفاع از "استحاله" رژيم، "انتخابات آزاد" و "تحول مسالمت آميز" اصلي ترين مشخصه هاي سياسي اين جريان است. جناح علي كشتگر اكثريت (13) پس از آمدن به اروپا، ابتدا پسوند (اكثريت) را از نام خود برداشتند و در ابتدا سياست راديكالي در پيش گرفتند، اما به تدريج به اين در و آن در زدند. مشخصه فكري علي كشتگر، ناپايداري نظري و نوسان فكري است. او مي تواند طي مدت زمان بسيار محدود فقط صدوهشتاد درجه چرخش فكري پيدا كند. اين جريان در خرداد 1368 با "سازمان آزادي كار ايران (فدايي)" (10) وحدت كرد و "سازمان فدايي" (21) را به وجود آوردند. اما اين وحدت ديري نپاييد و در اسفند 1368 دوباره انشعاب كردند. علي كشتگر و بعضي از دوستان قديمش دوباره "سازمان فدائيان خلق ايران" (22) را اعلام كردند و در تير ماه 1371 در نشريه شماره 80 خودشان به نام "فدايي" مقاله اي تحت عنوان "توضيح در مورد نشريه فدايي و سازمان" منتشر كردند كه رسماً خود را منحل اعلام كردند. در سال 1360 تضادهاي دروني اقليت (5) شدت گرفت. اين جريان قبل از 30 خرداد 1360 مواضع سياسي نسبتاً درستي داشت و در رابطه با مسائل داخلي سازمان هم اعلام نموده بود كه براي دست يابي به برنامه، يك سلسله مباحث در دستور كار سازمان قرار دارد. با شدت گرفتن تضادها و جريان 30 خرداد 1360 و پس از ايجاد شوراي ملي مقاومت، تضادهاي درون اين جريان شدت گرفت و نظرات مختلف در اين رابطه به وجود آمد. عده اي كه در ابتدا موافق عمليات مسلحانه بودند، دست بالا را داشتند . در مجموع در تابستان و پاييز سال 1360، چهارده عمليات به جز عمليات نظامي شاخه كردستان به وسيله سازمان انجام شد. در كميته مركزي و هيأت سياسي سازمان مشي انقلابي دست بالا را داشت. اما اين مواضع پايدار و استوار نبود. مخالفين مشي غالب سازمان دو دسته بودند. عده اي از موضع به اصطلاح “چپ” و گروهي از موضع "راست". جناح اخير مسأله شكست" انقلاب و "عقب نشيني" را مطرح مي كردند. اما مواضع خصومت آميز در مقابل شوراي ملي مقاومت نداشتند. اين جناح در آستانه تشكيل اولين كنگره سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران استعفا دادند. وقتي كنگره اول در آذرماه 1360 برگزار شد، از اين رفقا نيز دعوت شد كه در كنگره شركت كنند. افراد اين جناح در كنگره شركت كردند و براي پروسه كار كنگره، يك طرح ارائه دادند كه با راي گيري از شركت كنندگان مورد قبول واقع نشد و بنابراين كنگره را ترك كردند و از اين زمان به نام مستعفيون ناميده مي شدند. افراد اين جريان در اواخر سال 1361 از ايران خارج شدند و در مرداد 62 يك نشريه تئوريك به نام "كار تئوريك" را منتشر كردند. در شهريور 64 با اعلام برنامه سازماني تحت عنوان "سازمان آزادي كار (فدايي)" (10) را اعلام كردند. در خرداد 68 با جريان علي كشتگر (13) كه قبلاً در مورد آنان نوشته شد وحدت نموده و خود را "سازمان فدايي" (21) ناميدند. پس از مدتي در اسفند 68 دوباره در اين جريان انشعاب به وجود آمد. علي كشتگر با نام قبلي (22) اعلام موجوديت كرد و همان طور كه قبلاً گفته شد پس از مدتي اعلام انحلال نمود. گرايشات ديگر درون "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" (منظور اقليت است) به جز مستعفيون، در مجموع 5 گرايش بودند. يكي از اين 5 گرايش از طرف "الف - رحيم" نمايندگي تئوريك و ايدئولوژيك مي شد كه اندكي كمتر از يك سوم شركت كنندگان در كنگره طرفدار آن بودند و خود را "سوسياليسم انقلابي" مي ناميدند. چهار گرايش ديگر به يك سازش تن داده و در مجموع مصوبات كنگره كه بايد با دو سوم آراء تصويب مي شد، محصول سازش اين 4 جريان بود. پس از كنگره تا اسفند 1360 ضربات متعددي به اقليت وارد شد و در اين فضا در تيرماه 1361 جريان به اصطلاح "چپ" تحت نام "سوسياليسم انقلابي" (14) از اقليت جدا شدند. اين جريان پس از آن كه از ايران خارج شدند، فعاليت مستقلي خارج از چارچوب و نام جريان فدايي آغاز كردند. جدايي جريان "سوسياليسم انقلابي" سازمان اقليت را منسجم تر ننمود. اكبر كاميابي (توكل) به شيوه هاي ضد دموكراتيك خود ادامه مي داد و درصدد قبضه كامل اقليت (15) بود. وي به توطئه چيني عليه خط اصولي درون اقليت كه مدافع مبارزه مسلحانه و پيوستن به شوراي ملي مقاومت بود پرداخت و سرانجام در خرداد 1362 جريان اصولي را طي يك شبه كودتا تصفيه كرد. در تيرماه 1362، من برنامه (هويت) سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران را اعلام و پس از مدتي تحت نام سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران - پيرو برنامه (هويت) (17) به شوراي ملي مقاومت پيوستيم. در بهمن 1368 پسوند پيرو برنامه (هويت) را از نام خود حذف و با نام "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" (18) به فعاليت ادامه داديم. در بهار سال 1370، پس از پايان جنگ خليج فارس و در جريان حوادث شمال عراق رفقاي كرد ما از سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران جدا شده و جرياني به نام "اتحاد انقلابيون خلق كردستان" كه معتقد به وحدت تمام قسمتهاي كردستان و ايجاد كشور مستقل كردستان بود را تشكيل دادند. پس از سال 1362، آنچه كه از سازمان اقليت كه خود را "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" (16) مي ناميد باقي مانده بود تحت سلطه كامل اكبر كاميابي و حسين زهري قرار داشت. اكبر كاميابي فكر مي كرد با تصفيه جريان اصولي ما كه او آن را "مشاطه گران بورژوازي" مي ناميد، جريان اقليت منسجم تر مي شود. در سال 1363، فدايي شهيد محمود محمودي (بابك) كه در تهران فعاليت مي كرد چند شماره نشريه كار تحت عنوان "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران - كميته محلات" چاپ كرد. اين در حالي بود كه رفيق محمود محمودي و افرادي كه با او بودند، اعلام جدايي كامل از اقليت نكرده بودند. پس از مدتي كوتاه، محمود محمودي دستگير و سپس اعدام شد و فعاليت كساني كه با او بودند ادامه نيافت. در بهمن 1364، فاجعه بارترين رويداد در سازمان اقليت اتفاق افتاد. جناح اكبر كاميابي - حسين زهري كه هيچگونه نارضايتي و اعتراضي را تحمل نمي كردند، مخالفين خود را در روستاي گاپيلون (كردستان عراق) به گلوله بستند. جمعاً 5 نفر از طرفين در اين ماجراجويي اكبر كاميابي (توكل) قرباني شدند. مخالفين بلافاصله سازمان جديدي اعلام كردند و نام خود را "سازمان چريكهاي فدايي خلق" گذاشتند ولي به نام "شوراي عالي" (20) معروف شدند. چون اعلاميه هاي مهم خود را به نام "شوراي عالي سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" منتشر مي كردند. در جريان جنگ خليج فارس افراد اين جريان از كردستان عراق به اروپا آمده و پس از چندي با "سازمان فدايي - ايران" (23) وحدت كرده و نام خود را "اتحاد فدائيان خلق ايران" (24) گذاشته و "اتحاد كار" يك نشريه ماهانه است كه ارگان مركزي اين جريان است. پس از "فاجعه گاپيلون" و جدايي شورايعالي مدتي طول نكشيد كه بين سه نفري كه از مدتي قبل بر جريان اقليت حاكم بودند، اختلاف شديد به وجود آمد و در نتيجه اين جريان به صورت كامل متلاشي و به سه قسمت تقسيم شد. اين انشعاب در اسفند 65 ،اتفاق افتاد. اما در بهار 1366 اعلام شد. اكبر كاميابي از كردستان عراق به خارج از كشور آمد و پس از مدتي به نام "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران (اقليت)" (26) اعلام موجوديت نمود و نشريه كار را به عنوان ارگان جريان خود انتشار داد. جريان اكبر كاميابي (توكل) پس از مدتي با توجه به اين كه كاملاً ايزوله شده بود، بعضي رفتار سكتاريستي خود را ظاهراً كنار گذاشت. اين جريان در دي ماه 1375، كلمات "چريكها"، "خلق" و "ايران" را از نام خود حذف نمود و با نام "سازمان فدائيان (اقليت)" (28) كار خود را ادامه داد. اكبر كاميابي (توكل) همچنين اعلام نموده كه از استفاده از آرم سازمان منصرف شده و به دنبال آن است كه براي سازمانش آرم جديدي انتخاب كند. حسين زهري كه در واقع چهره مافيايي اين باند بود، با سوء استفاده از نام "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" (25) از اسفند 65 تاكنون با دست باز به حركات توطئه گرانه خود ادامه مي دهد. وي مجله "جهان" را هراز چندگاهي انتشار داد و مدتي فعاليت محسوسي نداشت. وي يك صرافي در پاريس به نام "صرافي صديقي" و چند شركت تجارتي ايجاد كرده است. حسين زهري، با بعضي سرويسهاي اطلاعاتي در خاورميانه و اروپا همكاري نزديك داشته است. مستوره احمد زاده پس از جدايي از اكبر كاميابي و حسين زهري به ايجاد جرياني به نام "هسته اقليت" (27) و انتشار نشريه اي به نام "سوسياليسم" مبادرت ورزيد. استفاده از راديو در بين جريانهايي كه تحت يكي از عنوانهاي "فدايي" فعاليت داشته اند، چهار جريان راديو داشته اند. اكثريت (12) با همكاري حزب توده در افغانستان راديويي به نام "زحمتكشان" داشتند كه مدتي قبل از سرنگوني دولت نجيب الله تعطيل شد. جريان اقليت (16) از سال 1363، راديويي به نام "صداي فدايي" ايجاد كرد. پس از ماجراي گاپيلون شورايعالي (20) نيز يك راديو به نام "صداي فدايي" ايجاد كرد. و "چريكهاي فدايي خلق ايران" (8) هم راديويي به نام "صداي چريكهاي فدايي خلق" داشتند كه اين راديوها تماماً در كردستان عراق بود كه با جريانات مربوط به جنگ خليج فارس تعطيل شد. آخرين وضعيت آخرين وضعيت جريانهايي كه تحت يكي از عنوانهاي "فدايي" فعاليت مي كنند. شماره 8 در كروكي - كساني كه به نظرات فدايي شهيد رفيق مسعود احمدزاده اعتقاد دارند. اينان به فعاليتشان در كردستان عراق پس از جنگ خليج فارس پايان دادند و مدتي فعاليت بيروني نداشتند، حدود 2 سال است كه نشريه "پيام فدايي" را منتشر مي كنند. شماره 12 در كروكي - جريان اكثريت كه تحت عنوان "سازمان فدائيان خلق ايران - اكثريت" فعاليت مي كند. نشريه كار ارگان مركزي اين جريان است كه هر ماه دو شماره به طور مرتب انتشار مي يابد. شماره 24 در كروكي - "سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران" كه نشريه "اتحاد كار" ارگان مركزي آن است و هر ماه به طور مرتب انتشار مي يابد. شماره 25 در كروكي - باند مافيايي و تبهكار حسين زهري (بهرام) كه تحت عنوان "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" اعلاميه صادر مي كند. اين جريان مافيايي چند سالي پس از جنگ خليج فارس فعاليت نداشت. به دنبال اختلاس در بانگ سپه - شعبه پاريس فعال شده و با دادن پول به بعضي رسانه ها، خود را مطرح مي كند. نشريه "كار" نيز از طرف اين جريان هراز چندگاهي منتشر مي شود. شماره 28 كروكي - جريان اكبر كاميابي (توكل) كه با نام "سازمان فدائيان - اقليت" ناميده مي شود و نشريه "كار" را انتشار مي دهد. شماره 18 در كروكي - سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، كه نبرد خلق ارگان آن است و ماهانه به طور مرتب منتشر مي شود. به جز جريانهاي بالا، بعضي از افراد كه به طور انفرادي از يكي از گروهبنديهاي جريان فدايي جدا شده بودند، در مواردي و براي مدتي با استفاده از واژه فدايي بعضي فعاليتهايي داشته اند. غالباً اين فعاليتها موقتي بوده و پس از مدتي تعطيل شده است. تازه ترين اعلام موجوديت مربوط به "اتحاد فدائيان كمونيست" است كه توسط چند نفر از افرادي كه در گذشته در يكي از گروهبنديهاي فدايي فعال بوده اند، در اروپا ايجاد شده است. نتيجه گيري: آن چه در اين نوشته آمد، مروري بسيار كلي بر انشعابهاي درون جنبش فدايي بود. البته براي همين مطلب كوتاه، صدها مقاله و اعلاميه مطالعه و جمع آوري شده است. اين نوشته در اساس جنبه اطلاعاتي داشته و فاقد تحليل رويدادهاست و مي تواند پايه يك تحقيق جدي پيرامون علل و نتايج آن چه بر جنبش ما گذشت باشد. به نظر من پس از اعدام رفيق بيژن جزني و شهادت رفيق حميد اشرف، سازمان فاقد رهبري صلاحيت دار شد. كساني كه باقي مانده بودند اگر مي خواستند موقعيت جنبش فدايي را حفظ كرده و آن را ارتقاء دهند راهي جز انقلابي بودن، جدي بودن و دموكرات بودن نداشتند. اتخاذ خط مشي انقلابي، سازماندهي انقلابي، برخورد درست با تضادهاي داخلي، وجود فضاي دموكراتيك در داخل سازمان مي توانست مانع آن چه پيش آمد بشود. به نظر من تمام كساني كه به نوعي و به ميزاني در جنبش پيشتاز فدايي نقش داشته اند و منجمله خود من، به نوعي و به ميزاني مسئول آن چه پيش آمده مي باشند. اما با قطعيت مي توانم بگويم كه فرخ نگهدار و اكبر كاميابي، هر يك از زاويه اي در رابطه با اين انشعابها نفش اصلي را داشته اند. چند سؤال س - بي شك شناخت از روند سقوط تدريجي سازمان به نقطه اي كه رفيق بر روي رفيق اسلحه كشيده و او را به نام خلق به خاك و خون كشيده، نه تنها آموزنده، بلكه مي تواند در آينده در نقش زنگ خطري به كار گرفته شود تا سازمان ديگر بار به چنين ورطه اي از فساد ايدئولوژيكي كشيده نشود. ولي، با وجود آن كه گذشته، گذشته است و يك نيروي چپ بايد رو به جلو داشته باشد، بي ثمر نخواهد بود اگر به چند نكته مبهم انگشت گذاشته و ياران سازمان را از تاريكي بيرون آورد. سؤال اول كه به ذهن خطور مي كند اينست كه، خود شما از چه موقعي پي برديد كه روند سازمان رو به پايين است؟ و اگر در همان اوايل به اين امر واقف شده بوديد چه شد كه در باره اش سكوت كرديد؟ چرا منتظر مانديد تا بعد از يك "كودتا" به صدا در آييد، و از حيثيت سازمان دفاع كنيد؟ مي گوييد كه امروزه سازمان به پلوراليسم پايبند است، چه تضميني وجود دارد كه اين تجمع آراء، در چند سال آينده به انشعابات تازه تري منجر نشود؟ و خلاصه چه مناسباتي را مورد نظر مي گيريد تا فردي به عضويت سازمان انتخاب شود، و چه مناسباتي را براي اخراج عضوي ناهمگون با سازمان در نظر خواهيد گرفت؟ ج - من از همان روزهاي اول بعد از انقلاب پي بردم كه عده اي و منجمله فرخ نگهدار به دنبال اين هستند كه زيرآب اصول سازمان را بزنند. اين را در جمعهايي كه در آن موقع وجود داشت، مي گفتم و يكي از سران آن موقع و فعلي اكثريت، طي نامه اي سخت به من تاخته بود و اين سبب آن شد كه من قبل از انشعاب اكثريت و اقليت، تصفيه شوم. بعد من اميد به حركت اقليت داشتم كه البته در آن موقع هيچ راه ديگري به نظرم نمي رسيد. نه تجربه امروز را داشتم و نه توانايي آن كه در آن موقع بتوانم راه ديگري انتخاب كنم. وقتي اقليت رسماً جدا شد، حركت سازمان با همه نواقصش تقريباً در مسيري درست بود. پس از 30 خرداد 1360، در حالي كه تضادها در اقليت تشديد مي شد، خط غالب به ميزان قابل توجهي اصولي بود. بعد هم كنگره پيش آمد. من يكي از چهار نفري بودم كه توسط شركت كنندگان در كنگره براي كميته مركزي انتخاب شدم و از آن جا كه خط مصوب كنگره سازشي بود كه انديشه ما هم در آن نقش مهمي داشت، خود را متعهد مي دانستم كه تا كنگره بعدي به تلاش دروني براي پيشبرد نظرم ادامه دهم. ولي ضرباتي كه اقليت پس از كنگره خورد و رواج شيوه هاي ضد دموكراتيك به صورت سيستماتيك، اكبر كاميابي را يكه تاز نمود و او بود كه مصوبات را زير پا گذاشت. در آن مقطع براي من ترديدي وجود نداشت كه اگر ما انشعاب با همه الزامات آن مي كرديم، اكبر كاميابي يك درگيري مسلحانه را در كردستان به ما تحميل مي كرد. همان طور كه بعدها در 4 بهمن 64 به ديگران تحميل نمود. از اين جهت من تا لحظه اي كه باند اكبر كاميابي تصميم خود را (شبه كودتا عليه خط اصولي و تصفيه و به قول خودشان اخراج) اعلام كرد، واكنشي نشان ندادم. پس از آن بود كه عداه اي از رفقا كه مواضع اصولي داشتند، به طور دسته جمعي جدا شدند و ما جريان خودمان را سازمان داديم. اين واقعيتي بود كه اتفاق افتاد. ممكن است كساني در مورد واكنشهاي من در اين مسير انتقاد داشته باشند و بگويند بايد زودتر حركت مستقل مي كردم. در آن موقع يك بختك مهم روي ذهن من سنگيني مي كرد و آن هم "برنامه همه جانبه" داشتن بود. متأسفانه من آن روز نتوانستم بر اين بختك غلبه كنم. فكر مي كردم بايد يك برنامه كامل داشت و بعد راه مستقل براي نجات سازمان را پيش گرفت. ضمناً من در همان شرايط، به طور كامل غرق كارهاي عملي و تشكيلاتي بودم. در نتيجه مسأله برنامه كامل و همه جانبه داشتن نه اصولي بود و نه واقعي. امروز هم اگر ما فكر مي كنيم مي توانيم يك برنامه كامل و همه جانبه داشته باشيم كه پيرامون آن سازمان را متحد نگهداريم اشتباه مي كنيم. ولي امروز خوشبختانه ما چند اصل را به عنوان "هويت" سازمان اعلام كرده ايم و اگر چه ما روي بسياري از موارد ديگر اتفاق نظر داريم ولي به جز آن چند اصل كه بارها آن را اعلام كرده ايم، در بقيه موارد وحدت الزامي نيست. ضمناً در آن موقع من و رفقايي كه هم نظر بوديم بايد به دموكراسي دروني سازمان، مبارزه ايدئولوژيك علني و پلوراليسم داخلي بهاي لازم را مي داديم و تا آن جا كه ممكن بود، اهميت اين مسأله به شكل امروزي را تشريح مي كرديم. ولي خود من هم به اهميت اين مسأله، واقف نبودم. اينها در مورد گذشته. در مورد آينده، به جز موارد امنيتي و نفوذ رژيم كه جاي جداگانه دارد، ما اگر روي اصول و پرنسيبهايي كه اعلام كرده ايم، پابرجا بمانيم و اگر واقعاً به دموكراسي و پلوراليسم درون سازمان متعهد باشيم از انشعابها جلوگيري كرده ايم. البته هميشه ممكن است كساني باشند كه راه ديگري را انتخاب كنند و يا اساساً نخواهند كار سياسي - تشكيلاتي بكنند و جدا شوند. اين هميشه ممكن است اتفاق بيفتد. هر فردي كه به آن چند اصل كه گفتم اعتقاد داشته باشد، هر اختلاف ديگري كه با ما داشته باشد، عضو سازمان ماست. البته پرنسيبها و ضوابط يك سازمان انقلابي كه با يك رژيم ارتجاعي و سركوبگر در جنگ است و اساساً جنبه امنيتي دارد، جاي خود را دارد. س - در بخش "سفري به آمريكاي شمالي" كه در همين كتاب آمده، گفته ايد كه سازمان داراي اهداف و برنامه "مرحله اي" مشتركي با "اكثريت" و "توده" نيست. آيا منظور شما اينست كه اهداف و برنامه "استراتژيك" مشتركي مي تواند وجود داشته باشد؟ ج - من به يك سؤال مشخص در مورد "جبهه" و "ائتلاف" جواب داده ام و از آن آدمهايي هم نيستم كه در مورد هر سؤالي از تاريخ به وجود آمدن انسان و طبقات شروع كنم و به همه چيز جواب دهم جز سؤال اصلي. اگر سؤال مي شد كه شما از لحاظ ايدئولوژيك و استراتژيك با حزب توده و اكثريت متحد مي شويد، آن وقت جواب مي دادم نه، چون من اصلاً حزب توده را يك حزب كه به مسائل ايران فكر كند، هيچ وقت نمي دانستم. حزب توده، كارگزار سياست خارجي اتحاد شوروي سابق در ايران بود. اكثريت هم كه پس از فروپاشي ديوار برلين اساساً ايدئولوژي زدايي كرده است و بنابراين بحث وحدت استراتژيك از اساس منتفي است. س - گفتيد كه پسوند پيرو برنامه "هويت" را از نام خود حذف كرديد. ممكن است بفرماييد كه چرا چنين پسوندي را انتخاب كرده بوديد و اگر منظور تولد دوباره هويتي سازمان بود، آيا هويت سازمان دوباره سازي شد، و اگر شد چه عواملي و راندمانهايي باعث انجام اين عمل شدند؟ ج - مسأله اساسي در انتخاب كلمه "هويت" اين بود كه ما از مدتها قبل، يعني از آستانه تشكيل كنگره اول اقليت معتقد بوديم كه در سازمان بحران وجود دارد و گرهي ترين مسأله اين بحران عدم تعينهاي هويتي است. بدين جهت ما اصطلاحاً بحران را "بحران هويت" مي ناميديم. در ابتدا پسوند پيرو برنامه "هويت" براي برجسته كردن مقوله "هويت" در برنامه ما بود. در آن موقع كه ما اين پسوند را حذف كرديم وضع و مباني پايه اي كه بيان كننده هويت ما بود، كاملاً روشن شده و تثبيت شده بود و ديگر دليلي بر داشتن پسوند "هويت" نمي ديديم. تحولات مربوط به فروپاشي اتحاد شوروي سابق، صحت يكي از پارامترهاي مهم هويت ما يعني استقلال را به ثبوت رساند. تاكيد ما روي دموكراسي به مثابه محوري ترين مسأله تكامل مبارزه مردم كه از ابتداي انقلاب روي آن تاكيد مي كرديم نيز ديگر با مارك "ليبرال" بودن نمي شد، نفي شود. پايبندي ما به سوسياليسم و نهراسيدن از طوفان فروريزي ديوار برلين نيز نشان داد كه مباني هويتي ما تثبيت شده است. در موقع حذف پسوند برنامه "هويت" پيش بيني مي كرديم كه از اين لحظه ديگران هستند كه بايد از اسم "سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران" فاصله گيرند و امروز اين هم تحقق يافته است. س - مي گوييد كه فرخ نگهدار، زهري و كاميابي توطئه چيني مي كردند، مافيايي بودند و مهمتر از همه "فرخ نگهدار" با اتخاذ شيوه هاي ضد دموكراتيك و با بند و بست اقدام به تصفيه افراد مخالف و يا تطميع و جذب آنان مي نمودند". سؤالي كه در ذهن هر طرفدار ساده انديش و صادق پيش مي آيد اينست كه مگر سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران يك كلوپ بوده كه چنين جرياناتي در آن به طور سيستماتيك و نه يك بار بلكه ساليان دراز صورت مي گيرد؟ آيا در سراسر اين سازمان انقلابي (خلقي) يك آدم (مبارز) استخوان دار وجود نداشته كه بتواند از ريشه دواندن فساد تا به اين حد جلوگيري كند؟ نقش شما چه بوده است؟ و مهمتر آن كه چرا شما تطميع نشديد و يا آن كه اگر بخواهيم از ديده شك به اين جريانات كه واقعي هم هستند بنگريم، چه چيزي را بايد ملاك قرار داد تا ديگر به سازمان شك نكنيم؟ ج - دقيقاً به خاطر اين كه سازمان يك "كلوپ" نبود، اين رويدادها اتفاق افتاد. رهبران برجسته سازمان ما جملگي يا اعدام شده بودند (مثل رفقا مسعود احمدزاده، بيژن جزني) و يا در درگيريهاي خياباني به شهادت رسيده بودند (مثل حميد اشرف). شايد تصور اين نكته براي خيليها مشكل باشد كه سازمان ما در سال 1357 و قبل از آن كه زندانيان سياسي آزاد شوند، دو سه تيم چند نفره بيشتر نبودند. انقلاب موجي از نيروها را به سمت سازمان كشيد. آزادي زندانيان سياسي، تمام تضادهاي داخلي زندان را به درون سازمان ريخت. اگر منظور شما از يك "آدم استخوان دار" وجود يك رهبر صلاحيت دار كه بتواند سازمان را در آن شرايط حساس رهبري كند، است، آري ما فاقد چنين فردي بوديم. ولي افراد زيادي بودند كه خطر را درك مي كردند. بخش مهمي از اين افراد بعداً اقليت را تشكيل دادند. ولي در آن موقع هيچ كس نمي توانست به حلقه اصلي مسأله دست پيدا كند. تحليل امروز من اين است كه اگر ما، يعني آنهايي كه خطر را درك مي كردند و صادقانه نگران وضع سازمان بودند، به طور جدي و به مثابه انسانهاي انقلابي به مسأله دموكراسي توجه مي كردند و درك مي كردند كه امكان وحدت روي يك برنامه عريض و طويل وجود ندارد و بايد موارد اساسي را مد نظر قرار داد، وضع به نقطه امروزي نمي رسيد. يعني ما خلاء نداشتن يك فرد صلاحيت دار و با نفوذ را فقط با كار جمعي به ميزاني مي توانستيم جبران كنيم. من در يك سؤال ديگر به نقش خودم پرداخته ام و حرف جديدي در اين جا ندارم. در مورد تطميع نشدن، فقط يك نكته را برايتان بگويم. فرخ نگهدار خيلي سعي كرد كه مرا تطميع كند ولي نتوانست. من به او گفتم، شما را افشاء مي كنم.بعد يكي از افراد آن موقع فرخ نگهدار يك نامه دروني نوشت و تا آن جا كه توانست از هر زاويه اي به من حمله كرد و خلاصه به قول خودشان مرا دراز كردند. بعد من با چند نفر از رفقاي نزديك مثل فدايي شهيد محسن شانه چي مشورت كردم و او گفت چون الان مسأله اصلي مبارزه اقليت با كميته مركزي است، بهتر است كاري نكني. به هر حال اين شرح گذشته. در مورد آينده من چند بار گفته ام. ما بايد روي اصولي كه به عنوان مباني سازمان اعلام كرده ايم بمانيم و ضمناً به دموكراتيك بودن مناسبات داخلي سازمان و وجود پلوراليسم در داخل سازمان پايبند باشيم. پلوراليسم و انعكاس اين پلوراليسم در ارگان سازمان، سيماي ما را روشن نشان مي دهد، ديگر جايي براي شك نمي ماند. البته مخالفت و دگرانديشي حتماً به وجود مي آيد كه هيچ اشكالي ندارد و در يك مناسبات دموكراتيك، باعث رشد مي شود. س - گفتيد كه بخشي از برنامه هويت جدا شدند چون معتقد به تشكيل كشور كردستان بودند. آيا سازمان معتقد به اين نيست؟ شما در قسمتي از سخنانتان در آمريكاي شمالي گفته ايد كه اگر خلقي از خلقهاي ايران بخواهد دست به تشكيل كشوري مستقل بزند شما جلويش نخواهيد ايستاد. آيا تضادي در اين دو نمي بينيد؟ ج - آن رفقايي كه جدا شدند اساساً اعلام نكردند كه از سازمان ما جدا شدند. چون در واقع اين جدايي براساس يك اختلاف بر سر مسائل مشخص نبود. دو ديدگاه كاملاً متفاوت بر سر نه مسائل ايران، بلكه مسائل كل منطقه بود. به هر حال آن دوستان اعلام كردند كه به عنوان يك عده از انقلابيون كردستان، در راه ايجاد كشور واحد كردستان حركت مي كنند و "اتحاد انقلابيون خلق كردستان" را تشكيل دادند. من همان موقع و حالا هم معتقدم كه اين شعار نه اصولي است و نه عملي. البته ما به عنوان يك پرنسيب اصولي، حق مليتهاي ساكن ايران را براي تصميم گيري در مورد سرنوشت خودشان به رسميت مي شناسيم ولي اين به معني آن نيست كه با هر تصميم احتمالي آنها موافقيم. من معتقدم ايران كشور چندگانه اي است و اين چندگانه ها نشان داده اند كه مي خواهند با هم باشند. من چندين سال در كردستان بودم و تقريباً سرتاسر آن را ديده ام و با مردم برخورد داشته ام. مردم كردستان ايران به حق خواستار رفع ستم ملي هستند ولي واقعاً و بدون هر گونه اغراق، اين خواست را در چارچوب ايران مي خواهند. بنابراين من معتقدم كه خواست جدايي در مليتهاي غير فارس ايراني به طور جدي وجود ندارد. ولي اگر بر فرض چنين خواستي وجود داشته باشد و اكثريت مردم از آن دفاع كنند، در آن صورت ما ضمن آن كه اعلام مي كنيم كه اين خواست و احياناً تصميم يك اقدام اشتباه و عليه منافع مردم همان منطقه است، ولي به جز بحث و گفتگوي سياسي، هيچ راه حل خشن و قهرآميز براي وادار كردن آنان به پس گرفتن خواستشان را تائيد نمي كنيم و به شدت با هرگونه راه حل قهرآميز در اين موارد مخالفيم. خلاصه كنم، ايران كشوري است با گوناگونيهاي مختلف و منجمله در مورد مسأله مليتها. ولي تمامي اجزاي تشكيل دهنده اين كشور واقعاً مي خواهند يك زندگي مشترك بدون تبعيض جنسي، ملي، مذهبي و نژادي داشته باشند و خواست جدايي به طور جدي در هيچكدام از مليتهاي ايراني وجود ندارد. ما گر چه مخالف هرگونه جدايي هستيم، ولي در صورتي كه چنين خواستي در اكثريت مردم وجود داشته باشد، ما مخالف كاربرد زور براي جلوگيري از جدايي هستيم. در آن شرايط احتمالي ما بايد ضمن اعلام صريح دلايل مخالفت خود به اشكال سياسي مطرود بودن و بي حاصل بودن چنين خواستي را نشان دهيم. ما براي جلوگيري از هرگونه جدايي كه با آن مخالفيم، بايد مبلغ و مروج دائمي رفع هرگونه ستم، منجمله ستم ملي باشيم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع رجوع 1 - چگونه مبارزه مسلحانه توده اي مي شود ص 61، پاييز 1352 2 - نبرد خلق شماره 140 - صقحه 3 ، اول بهمن 1375 3 - راه آزادي شماره 21 و 22 ، بهمن و اسفند 1365 4 - نشريه شورا شماره 26و27 ، دي 1365 و شماره 28، بهمن 1365 سوسياليسم - مرگ و تولدي ديگر ساختار بحث پس از رفرم گورباچف كه حق انتقاد علني و مراودات بازرگاني از مهمترين و كليدي ترين پارامترهاي آن بودند، دشمنان ايدئولوژيكي سوسياليسم و اپورتونيستهاي سياسي در مرگ تفكر "كمونيسم" به پايكوبي برخاستند. احزابي كه در كشورهاي بلوك غرب ديربازي بود كه مفهوم ماركسيسم - لنينيسم را بوسيده و به گوشه اي نهاده بودند، از موقعيت استفاده كرده و با تاكيد بر برنامه هاي رفرميستي خود و به خصوص سوسياليسم قابل هضم اروپا، گامي فراتر به سوي جبهه راست سوسيال - رفرميستها برداشتند. بلوك شرق، كه تا آن زمان در زير چكمه استالينيستها حق انتقاد نداشتند، با ريختن ديوار برلن كه نقطه عطفي در تداوم رفرم گورباچف بود، به يك باره گردن از يوغ ستمگران "سوسياليست" رهانده، و بي مهابا به سوي "ليبراليسم نو" و "بازار آزاد" تاختند. اين تغيير و تبديلها در زماني به وقوع مي پيوست كه در ايران "چپ" سوسياليست يا به ورطه فساد ايدئولوژيكي سقوط كرده بود و يا آن كه به پانسمان زخمهاي خود ساخته مرهم مي نهاد. در زماني كه از يك طرف خميني چهار چنگالي بر گرده مردم سوار شده و به گسترش استراتژيكي - ايدئولوژيكي خود مشغول بود و كليه جبهه هاي بين المللي اي را كه "سوسياليست"هاي پاسيو و سرخورده خالي گذاشته بودند، با نيروهاي "حزب اللهي" خود پر مي كرد و در سطح كشور به قلع و قمع مجاهد، مبارز و روشنفكر مي پرداخت، و از طرف ديگر گورباچف با طرح “گلاسنوست پروستريكا" (1985) به قرن بيست و يكم با ديدي ديگر مي نگريست، رهبران حاكم بر جنبش فدايي به گردگيريهاي ايلي - عشيره اي مشغول شده و لوله تفنگها را به درون نشستهاي انتقادي خود نشانه مي گرفتند. هر چند كه بعضي معتقد بودند كه چنين برخوردهاي سكتاريستي و صد در صد غير اصولي چه از طرف آنهايي كه خود را وابسته به مبارزه قهرآميز مي دانستند و چه اكثريت و حزب توده كه در هيچ منزلگاهي (چه سياسي و چه ايدئولوژيك) عليه رژيم گامي برنداشته بلكه همكاري با رژيم را ترويج مي كردند، در منتهي اليه ارمغاني بسيار ارزشمند براي نيروهاي چپ به همراه خواهد داشت، و مواضع بسيار علني اين نيروهاي (به اصطلاح) "سوسياليست" بازتابي نخواهد داشت به جز هرچه ايزوله كردن پرچمداران آن 1. سامع با نگرشي متفاوت به ارزيابي اين رفرمها و تغيير و تحولات دهه اخير مي پردازد: جنبش جهاني كمونيستي، فقط اتحاد شوروي و بلوك "سوسياليسم موجود" نبود. اتفاقاً اين جريانات چون اساساً با كمونيسم به معني واقعي فاصله بسيار داشتند، سرانجام سرنوشتي جز شكست نداشتند. اما پس از فروپاشي اتحاد شوروي سابق و پس از آن كه گرد و خاكهايي كه بورژواهاي پوسيده مغز و تئوريسينهاي تسليم شده به آنان مبني بر مرگ كمونيسم به راه انداخته بودند خوابيد، ملاحظه شد كه جنبش كمونيستي در اقصا نقاط جهان، با شكل جديد، با ايده هاي نو و با درس آموزي از تجربيات گذشته،به حيات خود ادامه مي دهد. پروسه قبول ايده هاي نو، درس آموزي از گذشته هنوز هم ادامه دارد. در خود روسيه، جنبش چپ درسهاي مهمي گرفته و از قدرتمندترين احزاب آن كشور است. گرچه هنوز راه اصلاح خود را بايد ادامه دهند. به هر حال من معتقدم كه جنبش كمونيستي به معني واقعي (كه ضمناً مستلزم وجود پلوراليسم و گوناگوني فكري داخل آن است) در سطح وسيع در جهان كنوني ما ادامه دارد. در مورد ايران من براين باورم كه ضربه به جنبش چپ، قبل از فروپاشي اتحاد شوروي و از درون وارد شد. شرح اين ماجرا مفصل است و در حوصله اين گفتگو نيست. اما با وجود اين هم اكنون جنبش چپ و كمونيستي در جامعه ايران از لحاظ پايه اجتماعي بسيار قوي است. گرچه از نظر سازماني ضعيف است ولي پايه گسترده اجتماعي دارد. به طور مثال مي توانم تأئيد كنم كه هم اكنون محافل بسيار گسترده چپ در ايران به طور مخفي شكل گرفته و براي همين وزارت اطلاعات رژيم به فكر ايجاد محفل و گروه چپ قلابي افتاده كه بتواند در محافل واقعي چپ كه در جامعه ما شكل گرفته نفوذ كرده و به آنان ضربه وارد كند 2. نگرش سامع خود را بيشتر در رابطه با برداشتهاي دگماتيستي از ماركسيسم نشان مي دهد: پس از آن چه در شوروي سابق گذشت، معلوم شده كه خيلي از اصول سازيها در حقيقت شريعت سازي بوده است. من ماركسيسم را چيزي جز اعتقاد به مبارزه طبقاتي تا رسيدن به قدرت و دولت كارگري و پس از آن اضمحلال اين دولت و تحقق جامعه كمونيستي، يعني تحقق شعار "از هر كس به اندازه استعدادش و به هر كس به اندازه نيازش" نمي دانم. اين امر البته يك پروسه جهاني و نه ملي است. به اعتبار اين اصل كه اعتقاد به انقلاب مداوم را به دنبال دارد، اگر بخواهيم تز لنين مبني بر امكان كسب قدرت در ضعيف ترين حلقه امپرياليسم را به معناي امكان تحقق كامل ساختمان سوسياليسم در يك كشور بگيريم، ضد ماركسيستي عمل كرده و سرانجام به همان نقطه اي مي رسيم كه استالين، خروشچف و برژنف به آن رسيدند3. هر چند كه وي واقعگرايانه به اين امر پي برده است كه "نمي توان در محاصره قدرتهاي بزرگ امپرياليستي، به جامعه سوسياليستي پيشرفته دست يافت" ولي در عين حال تاكيد مي كند كه "اما مي شود و بايد در جهت ساختمان سوسياليسم به مثابه نظامي كه انسان را در مركز توجه قرار مي دهد مبارزه كرد". ريشه ي تاكيد مهدي سامع بر "انسان را در مركز توجه قرار دادن" را بي شك مي توان در تفكر ماركسيسم پيدا نمود، ولي تاريخ تاكنون به ياد نداشته است كه اين صورت از ماركسيسم، يعني آن چه را كه دوبچك "سوسياليسم با چهره اي انساني" مي ناميد، عملي شده باشد. سوسياليسم اگر بخواهد "چهره اي انساني" داشته باشد بايستي بسياري از مواضع پراگماتيستي را رد كرده و در پراتيك و در مفهوم با ديدگاهي راديكال در رابطه با خطوطي چون توازن قدرت در مقابل دشمنان سوسياليسم، (مثلاً تا به دندان مسلح شدن) ، به حداقل رساندن روابط بوروكراتيك، سيستم شورايي (كه در ظاهر سامع آن را رد مي كند) ، و مهمتر از همه كنترل و تصميم گيري از بالا (در اموري چون روابط بين المللي، بازار آزاد و بازرگاني و ماليات) كه با مفهوم سيستم شورايي به هر جهت در تضاد خواهد بود اعلام موضع كند. "رهايي انسان" كه مهدي سامع آن را به عنوان "محوري ترين مسأله سوسياليسم" مي شناسد، نيز خود مقوله ايست كه سازمان فعالانه با آن برخورد نكرده است. آيا نظر سازمان از "رهايي انسان" رهايي فيزيكي وي از قيود سرمايه داري و استثمار است، و يا آن كه نقطه شروع "رهايي" را در درون انسان مي بيند؟ آيا تز طرح شده نيز (مانند بعضي از انديشه هاي ديگر) معتقد است كه انسانها براي رهايي بايستي از خود شروع كرده و فقط در آن زمان است كه مي توان به تفكر سوسياليسم بينديشند، و يا آن كه معتقد است كه رهايي از قيود استثماري در منتهااليه به "رهايي انسان" ختم مي شود؟ طبيعتاً پاسخ مثبت به هر كدام از اين دو روش خود زمينه اي براي انديشيدن به تولدي ديگر و تدوين ساختمان "سوسياليسم" در ايران خواهد بود. پايبندي سازمان به اصولي كه پايه گذارانش به آن معتقد بودند، جاي خوشحالي است. ولي با در نظر گرفتن به پروسه تحولات در جهان و شكل بندي هاي جديد روابط بين المللي به جا خواهد بود كه مبحث تولدي ديگر را از پس گرد و خاكي كه "بينش جديد" گورباچف به جهان سوسياليسم معرفي كرده است مورد بررسي قرار بدهيم و ببينيم كه آيا تئوري ماركس و انگلس هنوز راهگشاست، و يا آن كه بايستي فقط به "جوهر انسانگرايانه ماركسيسم" قانع بود و طرحي نو كه با فرهنگ و سنن مردم ايران همگون است تدوين نمود. سامع : اين جا بحثهاي متعددي مطرح است كه من تا آن جا كه مي توانم و در توش و توان دارم به آن پاسخ مي گويم. 1- من با سيستم و نظام شورايي مخالف نيستم. بلكه يك نظام شورايي را پيشرفته ترين و دموكراتيك ترين نوع حكومت مي دانم كه امر دموكراسي مستقيم مردمي را به خوبي تامين مي كند. اما من مخالف اين هستم كه هر ملغمه اي به نام "نظام شورايي" به خورد مردم داده شود. نظام شورايي، يك نظام واحد و همه جانبه اي است كه در آن كشور و جامعه از پايين تا بالا به شكل شورايي سازمان مي يابد و اداره مي شود. بنابراين مثلاً در كشوري كه يك پارلمان دارد و يك دولت منتخب پارلمان و بعد در كارخانه شورا دارد و در شهر و شهرستان هم شوراي شهر و... من اين را نظام شورايي نمي گويم. ضمناً در كشوري كه اكثريت سكنه آن را خرده بورژوا تشكيل مي دهند و يا در روستا زندگي مي كنند نمي توان نظام واحد شورايي ايجاد كرد. من با اين ملغمه سازي تحت عنوان نظام شورايي مخالف هستم، و بالاخره آن كه اگر نظام شورايي امري است منطبق با نظام سوسياليستي و در هيچ نظام ديگري نمي توان سيستم واحد شورايي ايجاد كرد، بنابراين هر چيز ديگر كه تحت سيستمهاي غير سوسياليستي ايجاد مي شود، نظام واحد شورايي نيست. آن چه ما به عنوان حق كنترل نظارت و بازرسي تشكلهاي اجتماعي و منجمله تشكلهاي كارگري مي گوييم، در واقع يك مرحله بينابيني براي تضمين دموكراسي است. مثلاً در مورد ايران خودمان، من از يك نظام غير متمركز كه براساس قدرت بيشتر دادن به شوراهاي استان يا مناطق است معتقدم. يعني فكر مي كنم ما اگر از كوچكترين واحد جغرافيايي كشور شروع كنيم در آن جا يك شوراي انتخابي تشكيل دهيم و اين را تا سطح استان گسترش دهيم و احياناً از مجموع چند استان شوراي منطقه را ايجاد كنيم و به اين شوراها در اداره امور مناطق اختيار دهيم كه در مواردي كه مربوط به خودشان است (و نه در مواردي كه مربوط به كل كشور مي شود) تصميم بگيرند و اجرا كنند، دموكراسي و پلوراليسم بيشتر تضمين مي شود. 2- بحث اين كه شرط رهايي انسان، رهايي جامعه است و يا برعكس، يك بحث جدي است كه هم جنبه جامعه شناسي دارد و هم جنبه فلسفي و انسان شناسانه. رفيق امير پرويز پويان بحث جالبي در اين زمينه دارد. او مي گويد: "تاريخ توالي فصول نيست، توالي چشم اندازهاي بي بازگشت است" و در جواب اين كه اين حرف يك نوع جبرگرايي است مي گويد: "آري، اما جبري آگاهانه كه انسان در آن نقش دارد" من هم به همين اعتقاد دارم. يعني معتقدم كه شرط رهايي انسان، رهايي كل جامعه است. ولي بلافاصله اضافه مي كنم كه اگر به همين بسنده كنيم و جنبه ديگر آن را توضيح ندهيم، به يك جبرگرايي كه نتيجه اي جز تسليم شدن به شرايط ندارد، دچار شده ايم. يعني اگر شرط رهايي انسان، رهايي كل جامعه است، پس آيا "فرد" در اين پروسه نقشي ندارد و بايد منتظر باشد تا جامعه رها شود و بعد نوبت "فرد" برسد. ماركس هم اين بحث را به طور دقيق تشريح مي كند كه اصل شرط رهايي انسان، رهايي كل جامعه است، اگر چه يك اصل درست است ولي مي توان مورد سوء استفاده قرار گيرد، هر گاه نقش آدمهايي كه تاريخ را مي سازند را روشن نكنيم. اين اصل در مقابل اصلي كه گفته مي شد اول خودت را درست كن بعد جامعه درست مي شود، قرار داشت. در واقع اصل شرط رهايي جامعه، رهايي انسانهاي آن جامعه است، كه مذاهب و ايدئولوژيهاي ايده آليسم آن را تبليغ و ترويج مي كنند به طور مطلق يعني تن دادن به وضع موجود. اما برخورد درست با اين پديده چه گونه است؟ تكامل تاريخ يك امر جبري است. اما تاريخ را انسانها مي سازندو انسانهايي كه نوع حركت آنها در پروسه سازندگي تاريخ نقش تعيين كننده اي پيدا مي كند. بنابراين درست است كه شرط رهايي انسان، رهايي جامعه است، اما در اين پروسه انسانها، نقش انفعالي بازي نمي كنند. آنها سازندگان اصلي اين پروسه هستند و بنابراين به ميزاني كه انسانهاي رها شده و آزاد باشند، در پروسه رهايي جامعه تاثير و نقش خود را اجرا مي كنند. درست مثل رابطه زيربنا و روبنا. در تحليل نهايي زيربناي يك جامعه نقش تعيين كننده در تكامل آن جامعه دارد. اما روبنا نه فقط منفعل و تابع كامل نيست، بلكه اتفاقاً در مقاطع دگرگونيهاي اساسي نقش تعيين كننده دارد. مثلاً در يك انقلاب، تا روبناي سياسي تغيير نكند، نمي توان زيربنا را تغيير داد. لنين در توضيح تشريح و معني اين جمله كه "آزادي درك ضرورت است" مي گويد اين يعني "گذار از تئوري به عمل" و مي دانيم وقتي پاي عمل پيش آيد، پاي انسانها كه اين عمل را انجام مي دهند و اساساً عمل اجتماعي به اعتبار عمل آنان معني پيدا مي كند، پيش كشيده مي شود. بنابراين "آگاهي" نقش پيدا مي كند. وقتي رفيق پويان مي گفت "جبري آگاهانه كه انسان در آن نقش دارد" به همين نكته عنايت داشت. يعني درست است كه تكامل تاريخ امري جبري است. اما از آن جا كه تاريخ را انسانها مي سازند و براي اين كه اين انسانها بتوانند نقش خود را اجرا كنند بايد جهت گيري كنند، بنابراين پاي آگاهي پيش كشيده مي شود و به قول ماركس آگاهي هنگامي كه به ميان توده ها رود به نيروي مادي تبديل مي شود. يعني آن نيروي مادي كه جامعه را رها كرده، به ميزاني خود را رها كرده است و اين فعل و انفعال در كنش و واكنش متقابل پيش مي رود. خلاصه كنم، عامل انساني، عضو اصلي تكامل جامعه است و اگر اين تكامل نخواهد كند و يا متوقف شود، بايد انسانها با تغيير شرايط متحول شوند. 3- در مورد اين كه آيا تئوري ماركس و انگلس هنوز راهگشاست و يا آن كه بايستي فقط به "جوهر انسان گرايانه ماركسيسم" قانع بود و طرحي نو كه با فرهنگ و سنن مردم ايران همگون است تدوين كنيم، بايستي اول بگويم تئوري ماركس و انگلس چه بود؟ من قبلاً هم گفته ام و باز تكرار مي كنم كه شريعت سازي از ماركسيسم خطاست. اين كه از هر جمله و از هر اصلي كه ماركس و يا ساير رهبران تئوريك و عملي جنبش كمونيستي گفته اند، آيه سازي كنيم، خطاست. اما بايد اين را اضافه كنم، هسته مركزي نظر ماركس، يعني وجود طبقات و مبارزه طبقاتي تا تحقق شعار "از هر كس به اندازه استعدادش و به هر كس به اندازه نيازش"، كماكان به قوت خود باقي است و اين اصل كه البته در ماهيت امر انسان و رهايي او را در مركز توجه قرار مي دهد تا وقتي نظام ظالمانه و مبتني بر نابرابري طبقاتي وجود دارد، كماكان به قوت خود باقي است و هنوز الترناتيوي در مقابل آن به وجود نيامده است. به جز اين، بقيه موارد كه بعضي از آنها در شرايط خاص يك كشور مشخص به مثابه يك اصل عمل كرده اند، تنها مي تواند به مثابه يك تجربه مورد توجه قرار گيرد كه ممكن است با شرايط كشور و جامعه ديگر قابل انطباق نباشد و يا باشد. اما در مورد اين كه در گذشته در كشورهاي "سوسياليسم موجود"، جوهر انسان گرايانه ماركسيسم مورد توجه قرار نگرفته و اساساً ناديده گرفته شده، واقعيت همين است و از همين ناديده گرفتن بوده كه موازين دموكراسي و پلوراليسم زير پا گذاشته شده و سرانجام شكست را به ارمغان آورده است. من معتقدم كه در مورد مسائل مشخص ايران ماركسيستها بايد دقيقاً به چند اصل مهم كه در زير مي آورم پايبند باشند. پايه هاي سوسياليسم در قرن بيست و يكم (مباني منشور سازمان) - ما بايد جامعه ايران را خوب بشناسيم. اين شناخت نبايد قالبي، كتابي و تقليدي از تحليلهاي رايج باشد. در اين زمينه تحليلهاي رفيق بيژن جزني خيلي آموزنده است. متد برخورد خلاق رفيق جزني، براي ماركسيستهاي ايران مي تواند بسيار آموزنده باشد. طبعاً منظور من اين نيست كه هر چه رفيق جزني گفته درست است. اين رفيق با امكانات بسيار كم در زندان تحليلهاي جالبي از جامعه ايران ارائه داده و بعضي از آنها هنوز به قوت خود باقي است، ولي متأسفانه رژيم شاه اين رفيق را در فروردين سال 1354 به شهادت رساند و از آن موقع تا كنون خيلي چيزها تغيير كرده است و خيلي موارد هم بوده كه اين رفيق انديشمند و برجسته ما نديده است. به هر حال شناخت جامعه ايران، شناخت گوناگونيهاي جامعه ايران، بسيار مهم است. جامعه ايران مثل فرش ايران، مثل مينياتور ايران، مثل كاشي ايران، مثل شعر ايران، مثل فرهنگ و هنر ايران، مثل مذاهب در ايران، مثل مليتهاي ايراني، مثل جنبشهاي مختلف در سراسر تاريخ ايران ... بسيار گوناگون است و تلاش براي شناخت اين جامعه همراه با پراتيك انقلابي، همواره بايد مورد توجه ماركسيستها باشد. شناخت دواليسم ايراني كه هم ريشه كهن دارد و هم عميقاً با تاروپود جنبشهاي اجتماعي ايران عجين شده بايد با نگاه ماترياليستي مورد توجه ماركسيستها قرار گيرد. - ما بايد همواره به يك توسعه سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي فكر كنيم. بسياري از پارامترهاي اين طرح توسعه امروز براي ما روشن نيست. ما بر يك سلسله اصولي پافشاري مي كنيم ولي مسلم است كه بسياري از جنبه هاي آن، به خصوص وقتي پاي اقتصاد پيش مي آيد، احتياج به تحقيق بيشتر و كار كارشناسانه و تخصصي دارد. بايد توجه داشته باشيم كه يك انسان ماركسيست يا يك جنبش ماركسيستي، جنبشي نيست كه براي همه چيز يك جواب داشته باشد. ما نبايد تصور كنيم كه برنامه ريزي اقتصادي و حل مسأله مالكيت جمعي يك امر ساده و به ويژه از نظر فني از پيش حل شده است. اين انديشه كه فرمولهاي قبلي همان راه حلهاي ماست، هم دورانش به سر رسيده و هم تاكنون ضربات جدي به جنبش ما در سطح جهاني زده است. من بر اين باورم كه سوسياليسم براي جامعه بشري يك راه حل درست و واقعي است كه بايد در هر لحظه براي آن تلاش كرد. اما بلافاصله بايد اضافه كنم كه ساده انديشي، دگماتيسم، مطلق گرايي و شريعت سازي پويايي ما را فلج مي كند و ما را در اين مسير طولاني به تنگنا مي اندازد. ما بايد از اصل توسعه پايدار، دموكراتيك، درون زا، پيوسته و موزون دفاع كنيم. اما در اين زمينه بايد به يك نكته توجه كرد كه در هر طرح توسعه، ابتدا بايد به توسعه سياسي انديشيد و براي آن تقدم قائل شد و از همين زاويه است كه در انديشه ماركسيستهاي ايران بايد همواره برنامه ريزي براي يك نظام دموكراتيك غير متمركز و متكي بر پلوراليسم سياسي و سامان دادن يك جامعه مدني ريشه دار كه مغاير هرگونه يكسان سازي است را وظيفه مقدم و عمده خود بدانند. ما بايد همواره تمايز خود را با هر نوع گرايشي كه چشم انداز يك سوسياليسم سركوبگر و خودكامه را در مقابل خود ترسيم مي كند نشان دهيم. - ما بايد مدافع پيگير عدالت اجتماعي باشيم. يعني بايد از حق تشكل پذيري كارگران، حق اعتصاب و حق كنترل و نظارت كارگري دفاع كرده و توجه داشته باشيم كه در انتخابهاي خود جهت گيري طبقاتي داشته باشيم. - ما بايد بر مالكيت عمومي بر آموزش و پرورش، بهداشت، بيمه هاي اجتماعي، آب، برق، نفت، صنايع و معادن بزرگ و استراتژيك دفاع كرده و به افسارگسيختگي و تهاجم همه جانبه ليبراليسم نو به سطح زندگي و معيشت مردم ميدان ندهيم. - ما بايد مدافع پيگير مدرنيسم بوده و سعي كنيم خود را با انقلاب علمي و فني پايان قرن بيستم هماهنگ كنيم. بايد توجه داشته باشيم كه تابع و دنباله روي نهادها، ارزشها و روشهاي سنتي كه همواره از توسعه علمي و فني فاصله مي گيرند و يا عليه آن قيام مي كنند، نباشيم. - ما بايد مدافع پيگير رفع هرگونه تبعيض جنسي، ملي، مذهبي و نژادي بوده و حقوق بشر و ميثاقهاي بين المللي آن را نه به طور تاكتيكي و تبليغاتي، بلكه به طور استراتژيك و اصولي سر لوحه برنامه خود قرار دهيم و به خصوص در زمينه مبارزه با آپارتايد جنسي و مذهبي در ايران پيگير باشيم و پيگيرانه از جنبشهاي فمينيستي زنان ايران حمايت نمائيم. - ما بايد همواره عليه سياستهاي ميليتاريستي چه در سطح ملي و چه در سطح بين المللي بوده و هر نوع توسعه طلبي، سلطه طلبي و سلطه پذيري در زمينه داخلي و جهاني را مردود اعلام كنيم. - ما بايد مدافع پيگير بهبود محيط زيست چه در سطح داخلي و چه در سطح بين المللي باشيم. و بنابراين هر طرح و توسعه اي كه به اصل پايدار بودن پايبند نباشد را تحت هيچ عنوان و به خصوص تحت عنوان عوامفريبانه كمك به مردم گرسنه و بي خانمان نپذيريم. - ما بايد در سطح بين المللي از اكولوژي مسالمت آميز پيروي كنيم. از جنبشهاي مترقي، جنبشهاي كارگري براي بهبود شرايط زندگي ، جنبشهاي فمينيستي، جنبش براي بهبود محيط زيست، جنبش جهاني براي بهبود حقوق بشر، جنبشهاي فرهنگي - هنري براي مدرنيزه كردن جامعه، جنبش جهاني براي جلوگيري از رشد جمعيت، جنبش حمايت از كودكان، جنبشهاي جوانان براي مداخله در امور جامعه، جنبشهاي عليه بنيادگرايي و نژادپرستي و... قاطعانه حمايت كنيم. - ما نمي توانيم در راه اهداف بالا مبارزه جدي كنيم. مگر آن كه به طور پيگير براي سرنگوني نظام ارتجاعي ولايت فقيه مبارزه كرده و همواره مردم را به اين مبارزه سرنوشت ساز فرا خوانيم. اينها مسائلي است كه اگر ماركسيستهاي ايراني نسل ما و نسل بعد از ما كه با انقلاب بهمن 57 وارد سياست شدند و نسل جوان فعلي كه كودكان دوران انقلابند، بدان بپردازند و بتوانند آن را عملي كنند. راه بزرگي را پيموده و جاده را براي نسلهاي آينده هموار كرده اند. فكر مي كنم اينها گامهاي سنجيده و عاري از عوامفريبي و شعار بافي است. چند سوال س - با تعريفي كه شما از شورا داريد، آيا مي شود تصور كرد كه شما با نام "شورا"ي ملي مقاومت مخالفيد، چرا كه بيشتر "ملغمه سازي" است؟ ج - نه، مخالف نيستم. من گفتم كه نظام شورايي، يك نظام واحد است و بنابراين با ملغمه سازي در مورد نظام شورايي مخالفم. اما من مخالف به كار بردن كلمه "شورا" در موارد مختلف، مثل شوراي شهر، شوراي كارخانه، شوراي دانشگاه، شوراي اتحاديه هاي كارگري، مجلس شوراي ملي و... نيستم. شوراي ملي مقاومت يكي از همين "شورا"ها است. ولي نظامي كه براي 6 ماه پس از سرنگوني جمهوري اسلامي سازمان مي دهد يك نظام پارلماني است. بنابراين دعوا بر سر كلمه "شورا" نيست، بحث بر سر حكومت شورايي است كه چنين حكومتي بايد يك نظام واحد و سراسري باشد. اگر هم وجود نداشته باشد، هر چيز ديگر تحت نام "شورا"، نظام و حكومت شورايي نيست. البته تشكلهايي است كه از كلمه "شورا" براي بيان تجمع افراد و جريانهايي كه با هم در مورد وظايف مشخصي شور و مشورت مي كنند و تصميم مي گيرند، استفاده شده است و اين هم اشكالي ندارد. س- مي گوييد كه اگر نظام شورايي منطبق با نظام سوسياليستي نباشد آن را ديگر "شورا" نمي توان خواند. آيا اين يك مرزبندي ايدئولوژيكي با همرزمان شورايي تان نيست؟ ج - شما در اين جا هم كلمه "نظام" يا "حكومت" را از جلوي آن "شورا" كه منظور من بوده برداشته ايد. حرف من مربوط به نظام شورايي به مثابه يك حكومت است. اگر شكل يك حكومت شورايي باشد، مضمون آن به نظر من سوسياليستي است. از آن جا كه شوراي ملي مقاومت مدعي نيست كه مي خواهد يك نظام واحد شورايي پس از سرنگوني رژيم ايجاد كند و براي 6 ماه پس از سرنگوني از نظر سياسي يك نظام پارلماني را سازمان مي دهد، حرف من در مورد استفاده از كلمه شورا را نمي توان مرزبندي ايدئولوژيك با همرزمان شورايي دانست. مرزبندي وقتي به وجود مي آيد، كه حرف همرزمان شورايي در مورد حكومت شورايي مشخص باشد كه در اين صورت البته اين يك مرزبندي است. شايد تكراري باشد، ولي بي فايده نيست كه يك بار ديگر "حكومت شورايي" را در چند كلمه تشريح كنم. يك نظام و حكومت شورايي، نظامي است كه جامعه از پايين تا بالا، يعني از قاعده هرم تا راس آن به سيستم شورايي سازمان داده است. و اين به نظر من تنها در يك نظام سوسياليستي كه البته يك امر جهاني است به طور كامل و واقعي قابل پياده كردن است. هر تلقي و برداشت ديگر از نظام شورايي، مرزبندي و اختلاف با اين تلقي است. س - مثالي در باره تشكيل ساختمان شورا زديد، شايد شورا را بشود در شكل از اين راه ساخت، ولي چيزي را كه نگفتيد اين است كه درك شما از شورا چبست؟ يعني هدف از تشكيل شورا چيست؟ و اگر به تجمع آراء (پلوراليسم) معتقديد پس مي توان پذيرفت كه شورا مي تواند شما را به نقطه اي كه خواهان ايدئولوژيكي شما نخواهد بود بكشاند. در نتيجه ، آيا نمي توان تصور كرد كه بايستي در انتظار انشعابات بيشتري در آن شرايط در درون سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران باشيم. چرا كه بسياري در شرايطي كه شوراها به خط سرمايه داري گرايش پيدا مي كنند، نمي توانند پس زدن كارگران را تحمل كنند و در آن موقع اگر سازمان راي شوراها را به رسميت بشناسد، آنها جدا خواهند شد. ج - در يك نظام و حكومت شورايي، بدون شك پلوراليسم وجود دارد و اگر پلوراليسم در آن به طور فعال وجود نداشته باشد، مسلماً بدانيد كه نظام شورايي واقعي نيست. در اين نظام مكن است حرف ما پيش نرود و حرف ديگران پيش رود. ولي اين دليلي اصولي براي انشعاب نيست. چرا كه ما از همين امروز كه در اقليت هستيم داريم با خودمان شرط و شروط مي كنيم كه اگر به اكثريت رسيديم، سعي نكنيم به هر شيوه، حتي برخلاف راي عمومي، كرسي خود را حفظ كنيم. اگر كسي نمي خواهد مسأله دموكراسي و پلوراليسم را با پروسه انكشاف مبارزه طبقاتي تلفيق كند، در آن صورت به نقطه اي مي رسد كه در كمال صداقت و براي خدمت به "كارگران" با زير پا گذاشتن اصول دموكراسي و پلوراليسم، به يك نظام ديكتاتوري خدمت مي كند و اين در همان گام اول عليرغم حسن نيت و صداقتي كه در آن نهفته، راه را براي پايه ريزي يك نظام ضد كارگري هموار مي كند. س- رهنمود داده ايد كه "ما بايد جامعه ايران را خوب بشناسيم". بفرماييد كه تا به حال در راه شناسايي اين جامعه چه كرده ايد، دستاوردتان چه بوده و برنامه تان تا به كجا فعال و مثبت بوده و در چه مواردي ضعف داشته ايد؟ ج - ما در اين راه گام گذاشته ايم و آن چه كرده ايم، همان تلاش براي شناخت جامعه ايران بوده است. دستاورد ما، شناخت بيشتر نسبت به گذشته بوده است. ضعف ما، دقيقاً به اين برمي گردد كه چقدر به شناخت جامعه اهميت مي دهيم و اين شناخت از چه راهي به دست مي آيد. بعضيها فكر مي كنند فقط با مطالعه بعضي تحليلها مي توان به اين شناخت دست يافت. مطالعه تحليلهاي سياسي - اجتماعي البته مهم است ولي كافي نيست. براي شناخت بيشتر بايد علاوه بر تحليلهاي سياسي - اجتماعي، به مطالعه ادبيات، شعر، تاريخ و... مبادرت ورزيد. بايد فيلم ديد، بايد موسيقي گوش كرد، بايد به واكنشهاي مختلف مردم و روانشناسي آنها توجه كرد و... ما در اين زمينه ها نقطه ضعفهاي بسيار داريم. ولي چرخ حركت كرده و ماشين راه افتاده است. اگر رفقاي ما در شناخت واقعيتها و آن چه واقعاً روي مي دهد، داوريهاي ايدئولوژيك خودشان را حاكم نكنند و اين داوريها را بگذارند براي مرحله تعميم و جمعبندي كار ما سرعت مي گيرد. به طور خلاصه، ما شروع كرده ايم، در اين راه جدي هم هستيم، ولي راه و كار با نواقص و ضعفهاي آن بايد پيموده شود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع رجوع : 1 - سنگر مقدم: لنينيسم، نوشته منصور امان مهر 1365 2 - نبرد خلق شماره 140 - اول بهمن 1375، صفحه 3 3 - نبرد خلق شماره 142 - اول فروردين 1376، صفحه 12 زن فدايي ساختار بحث زنان فدايي از ديرباز همدوش و همسنگر با مردان فدايي در مبارزه قهرآميز عليه رژيمهاي شاه و شيخ شركت كرده اند. ليكن زن فدايي هرگز به عنوان يك وجود جدا از جنبش فدائيان عرض اندام نكرده و مقام وي نه به عنوان يك زن بلكه به عنوان يك فدايي ارزيابي مي شده است. زن فدايي، از آن جايي كه شركت خود را در مبارزه و تشكيلات سازمان از ديدگاه يك عضو برابر با مرد فدايي مي ديد، آگاهانه به اين امر نمي پرداخت كه جنسيت و زن بودن وي خود نيز يك پارامتر پايه اي بوده و بايستي در كنار بسياري از مسائل ديگر ايدئولوژيك و تشكيلاتي در دستور كار قرار بگيرد. كم اهميت دادن به اين واقعيت، غير مستقيم، در روند رشد ايدئولوژيك مردان فدايي تأثير مي گذاشت. اين چنين به نظر مي رسد كه زنان فدايي، چه آنهايي كه "در برابر تندر ايستادند، خانه را روشن كردند و مردند" و چه آنهايي كه به راه آنها ادامه مي دهند، هنوز نتوانسته اند در نقش پرچمدار جنبش زنان، پيام برابري جنسي را به دورترين نقاط كشور برسانند. دليلش را شايد زينت ميرهاشمي درست درك كرده باشد: "در جنبش زنان هرگاه حلقه اصلي "سياست" و "مداخله در قدرت سياسي" نباشد، دستاوردهاي به دست آمده نيز همواره در خطر قرار دارند" 1. ولي اين تنها دليل نمي تواند باشد. برخورد با نقش زن و مقام زن در تفكر فدايي هنوز ناپخته است. اين بدان منظور نيست كه يك مبارز فدايي نمي داند كه بايستي با مرد برابر باشد و يا آن كه حاضر به قبول هژموني مرد هست، بلكه برخورد با مقوله هنوز سيستماتيك نشده و به عنوان يك انديشه و تفكر هماهنگ در نيامده است. اگر به بحثهاي اخير كه در نبردخلق چاپ شده است، بنگريم، هنوز كه هنوز است، پيچ بر سر تفاوت و يا تفاهم بين فمينيسم و سوسياليسم است. هنوز كه هنوز است، متفكرين فدايي نمي توانند در يك چارچوب مشخص و فورموله شده صحبت كرده و گام بردارند. البته اين واقعيت را نبايستي به عنوان انتقادي به آنها دانست. چرا كه بايستي با بحث و تفسير مواضع ايدئولوژيكي به آن چارچوب مورد نظر رسيده و با برخوردي ديناميك به تدوين نظريه خود بپردازند. شايد پايه اي ترين سؤالها را در نوشتار ناهيد شايان بتوان يافت. وي بر چند نكته تاكيد دارد: 1- نحوه ي تقسيم كار و قدرت سياسي؛ 2- آيا منشاء تبعيض جنسي را فقط در پارامترهاي اقتصادي جست و يا علل ديگري هم وجود دارد؛ 3- آيا بدون قدرت گيري تشكلهاي مستقل زنان و تاكيد بر تبعيض مثبت آيا مي توان از برابري جنسي صحبت نمود؛ و 4- آيا مي توان به يك مبارزه پيگير فمينيستي در عين حال كه به افقهاي سوسياليستي تاكيد مي شود، دامن زد؟ 2 زينت ميرهاشمي به چند اصل مهم كه در مبارزه زنان نقش كليدي دارد اشاره مي كند :"1- پايه اي ترين ، عمومي ترين و گسترده ترين نهادي كه به اعتبار آن تبعيض اعمال شده، خانواده است.... تمام اشكال و شيوه هاي برخورد با اين نهاد سرانجام خود را در دو صف بندي نشان مي دهد". وي اين دو صف را اينگونه معرفي مي كند، آنهايي كه خانواده را به عنوان سلول اصلي جامعه مي دانند، و آنهايي كه سلول جامعه را افراد متساوي الحقوق مي دانند. به نظر ميرهاشمي براي ريشه كن نمودن تفكر مردسالارانه بايستي مفهوم ارزش خانواده را در مقابل مفهوم ارزشي فرد كم اهميت تر خواند. وي معتقد است كه "بايد كار خانگي، از صورت يك كار طبيعي و غير قابل ارزش گذاري خارج شده و به مثابه كاري كه داراي ارزش مشخص اقتصادي است اعلام شود". در ادامه همين خط ميرهاشمي بر تز "تبعيض مثبت" اصرار ورزيده و مي گويد كه "جنبش زنان بايد به طور مشخص خواستار يك نظام موقت سهميه بندي در اين زمينه (سياسي و شركت فعال در مداخله سياسي) باشد" 3 . ولي تا به آن زمان كه سازمان به فرمول مورد نظر خود برسد، بسياري بحث خواهند كرد كه پرچمدار بخشي از زنان كس ديگري خواهد بود و در نتيجه زنان به همان راستايي سوق داده خواهند شد كه پرچمدارانشان راهبري شان كنند. البته بسياري از زنان فدايي با اين مبحث مخالفند و ادعا مي كنند كه تا زماني كه مفهوم واژه "پرچمدار" در جامعه اي كه تجربه نهادهاي مستقل دموكراتيك ندارد چيزي نمي تواند باشد به جز گمراه كردن جنبش زنان، و فراموش كردن اهداف اوليه براي تشكيل يك نهاد دموكراتيك كه زنان بتوانند با هر ايدئولوژي و تفكري در آن تشكل خواسته هاي زنان را جامه عمل بپوشانند. بحثهاي فلسفي و ريشه اي تا زماني مي توانند سودمند باشند كه در حوضه عمل راندمان آن را زنان حس كرده و مهمتر از آن بتوانند در اين چالشها و كنكاشها شركت فعال داشته باشند. اگر زن فدايي نتواند حرف روز را به زبان روز بزند و اگر مفاهيم (هر چند پيشتاز) خارج از سنتهاي روزمره و قابل هضم زن روستايي و كارگر، زن كارمند و زن خانه دار و خلاصه هر زني به جز زن روشنفكر باشد آن تفكر و انديشه تبديل خواهد شد به پيامي كه خريداري ندارد، و اگر هم داشته باشد دير به مقصد رسيده است. سامع : مسأله زنان، امروز به يك مسأله مهم تبديل شده و گريزي هم از اين نيست كه ريشه ستم جنسي شناخته و راه حل آن ارائه شود. اگر بحث مربوط به ريشه ستم جنسي حل نشود، براي زنان كارگر و دهقان، زن كارمند و زن خانه دار و خلاصه همه ي زنان و حتي زنان روشنفكر هيچ چيز حل نمي شود. امروز هم مسائل زنان گسترده تر از آن است كه جريانات سنتي بتوانند با اين مارك كه كمونيستها مخالف خانواده هستند، ما را از صحنه خارج كنند. اتفاقاً تشريح ريشه هاي ستم جنسي براي زنان بسيار ملموس و قابل فهم است. و اين مسأله حتي در ايران تحت حكومت ارتجاع، به شدت قابل جذب است. اتفاقاً در اين زمينه ها بعضي به اصطلاح روشنفكران بيشتر مقاومت مي كنند و از تقدس "خانواده" دفاع مي كنند. حرف ما كه رفيق زينت آن را فرموله كرده مشخص است. ما مخالف خانواده نيستيم. خانواده همچون مذهب يك امر خصوصي است و هر كسي مي تواند به شكلي كه خود صلاح مي داند زندگي مشترك خود را سازمان دهد. حرف ما اين است كه سلول اصلي جامعه نبايد "خانواده" بلكه "افراد داراي حقوق مساوي" اعلام شود. وقتي شما خانواده را سلول اصلي جامعه بگيريد، آن وقت در اين سلول مجبوريد "فرد اول" كه حتماً "مرد" است را به رسميت بشناسيد و بعد هر كاري هم بكنيد، نخواهيد توانست تبعيض جنسي را ملغي كنيد. انگلس در اثر بزرگ خود به نام "منشاء خانواده، مالكيت خصوصي و دولت" مي گويد: "برافتادن حق مادري، شكست جهاني - تاريخي جنس مؤنث بود. مرد فرمانروايي خانه را نيز به دست آورد. زن تنزل مقام يافت، برده شد، بنده شهوت مرد و ابزاري صرف براي توليد فرزندان" امروز همين بحثها در بين زنان ايراني در داخل و خارج از كشور به اشكال مختلف جريان دارد. انگلس در همان كتاب مي گويد: "خصلت ويژه تسلط مرد بر زن در خانواده نوين و ضرورت و نيز طريقه ايجاد تساوي اجتماعي واقعي بين آن دو، فقط هنگامي كاملاً واضح مي شود كه آنها كاملاً از نظر قانون يكسان باشند، آن گاه آشكار مي شود كه نخستين شرط رهايي زن، ورود مجدد تمامي زنان به صنعت عمومي است، و باز اين امر مستلزم اين است كه خصوصيت خانواده فردي به مثابه واحد اقتصادي جامعه، از ميان برود". اين حرفها را انگلس بيش از صد سال قبل زده و امروز بسياري از نشريات تحقيقي در مورد زنان را كه باز كنيد، همين حرفها را در آن مي بينيد. نكته دوم كار خانگي است. اين را بايد بپذيريم كه زن در خانواده و در كار خانگي استثمار مي شود. يعني يك مرد كارگر كه خود به وسيله سرمايه دار استثمار مي شود، خودش، همسرش را در خانواده استثمار مي كند و نه فقط به اين امر آگاه نيست، بلكه آن را طبيعي مي داند. پيشنهادي كه رفيق زينت داده كه البته خيليها اين پيشنهاد را دارند، اين است كه اول بپذيريم كه آن چه زن در خانه انجام مي دهد كار به معني دقيق كلمه است و ثانياً ارزش اين كار معين شود. اين يك راه حل است كه جامعه مردان متوجه مي شوند چقدر به خاطر نپرداختن اين ارزش، زنان را استثمار مي كنند. وقتي اين روشن شد، آن وقت راه براي پيدا كردن يك راه حل كه مسلماً چيزي جز خارج شدن زنان از خانه و شركت در زندگي اجتماعي - اقتصادي، نيست، آسان مي شود. نكته سوم كه رفيق ناهيد به آن پرداخته، مسأله تشكلهاي مستقل زنان است. اين هم به نظرم پايه ايست. بدون تشكيلات مستقل زنان، هيچ كار جدي براي زنان در سطح جامعه نمي توان كرد. بايد زنان به مثابه زن با تضاد معين و واقعي، وارد صحنه مبارزه شوند و براي اين بايد سامان و سازمان پيدا كنند. اين منافات با اين ندارد كه يك زن هم فدايي باشد و هم عضو يك تشكل مستقل زنان و به نظر من خوب و مفيد است كه تمام زنان فدايي به نوعي در جنبش فمينيستي و در تشكلهاي مستقل زنان شركت داشته باشند. من باز هم تاكيد مي كنم كه زنان جامعه ايران به علت حاكميت ولايت فقيه و نظام استبداد مذهبي، و جنبش جهاني زنان به خصوص از اولين كنفرانس جهاني زنان در نايروبي تا چهارمين كنفرانس جهاني زنان در پكن، به بسياري مسائل اساسي واقف شده اند. طبعاً ما ضمن تاكيد بر اين مسائل اساسي كه گفته ايم، از حقوق مساوي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و قضايي زنان و مردان همواره دفاع كرده و نيز معتقديم كه حق سقط جنين و حق تصميم در مورد بچه دار شدن بايد به زنان واگذار شود. بقيه موارد مربوط به تساوي زن و مرد، مثل حق طلاق، حق مزد مساوي در مقابل كار مساوي، لغو هرگونه تبعيض در مورد مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي و غيره مواردي است كه در برنامه ما منعكس و دفاع از آن جزء وظايف ما و مسلم جزء وظايف مبارزاتي و روزمره هر زن فدايي است. حالا كه اين موارد را گفتم، بگذاريم به اين بپردازم كه اشتباه ما در اين رابطه در گذشته چه بود و چرا عليرغم اين كه در جنبش ما زنان بسياري فعال بودند ما در اين جنبش عقب افتاديم. واقعيت اينست كه در دوران شاه زنان بسياري جذب سازمان شدند. بسياري از آنان تا كميته مركزي سازمان ارتقاء پيدا كردند. اما پس از انقلاب به دلايل متعدد، ما از پتانسيل زنان غافل مانديم. البته گرايشهايي در سازمان وجود داشت كه به اين امر توجه مي كرد. در همان اوايل انقلاب به ابتكار سازمان و با همكاري تعدادي از زنان فعال "اتحاد ملي زنان" تشكيل شد. ولي هم در سازمان و هم در اتحاد ملي بعضي گيروپيچهاي فكري وجود داشت كه اصلي ترين و مهمترين آن اين بود كه ما بهاي لازم را به كار مستقل زنان، به عنوان "زن"، و تشكيلات مستقل زنان، به عنوان يك تشكيلات مستقل و دموكراتيك، نمي داديم. مي خواستيم حركت و تشكيلات مستقل زنان زائده اي و يا بخشي از سازمان باشد. اين به نظرم اساسي ترين مسأله بود. در خود سازمان هم وجود روحيه مردسالاري به عنوان جريان غالب سبب آن مي شد كه زنان نتوانند از يك سطحي بالاتر بيايند و به اشكال مستقيم و يا غير مستقيم در مقابل آنان سد ايجاد مي شد. اين دو اشتباه اساسي ما در گذشته (پس از انقلاب) بود. امروز اما به ميزان قابل توجهي بر اين امر غلبه كرده ايم. راه به ميزان قابل توجهي باز شده است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع رجوع 1 - نبردخلق شماره 128 - اول بهمن 1374 2 - نبرد خلق شماره 142، اول فروردين 1376 3 - فمينيسم و سوسياليسم ، نبرد خلق شماره 142، اول فروردين 1376 مبارزه مسلحانه ساختار بحث ويژگي برجسته نوشته "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقا" اثر اميرپرويز پويان، "شكستن تابوهايي است كه نزديك به دو دهه به مانيفست توجيه گرايانه جريانات باقي مانده از 1332 تبديل شده بود و بنا بر آن گويا مي شد هر محفل خصوصي را حزب و هر قهر و كرشمه اي را مخالفت و يا حتي مبارزه ناميد. تفكرات جسور و مهاجم پويان، نحوه نگرش نسل جوان و روشنفكر به سياست مرسوم اپوزيسيون و و تعميقات خود او را به آشكارترين صورت بيان نمود. نسيم تازه اي كه فضاي تنفسي گشايندگان راه نوين را وسعت بخشيد و (بقاء منفعل) را به گذشته و گذشتگان سپرد"1. مبارزه مسلحانه، نه در زمان شاه، و نه در زمان شيخ، كاري آسان نبوده و هرگز هم نخواهد بود. مبارز مسلح يعني مؤمن ترين مخالف رژيم حاكم كه جان بر كف راهگشاي خلقش است. در زمان شاه اسطوره هايي چون امير پرويز پويان، احمدزاده ها، بيژن جزني و مجاهدين قهرماني چون حنيف نژاد، بديع زادگان و ستارگان ديگري چون شكرالله پاكنژاد كه هرگز خاموش نخواهند شد، انگشت شمار بودند. مبارزه بين سيستم پيچيده ساواك و گروه هاي چند نفري كه گاهي پيش از آن كه حتي به اولين عمليات دست زنند دستگير مي شدند و يا از هم فرو مي پاشيدند، بود. جامعه با آن كه در زير سيستم كنترل شده پليسي تنفس مي كرد و انگيزه خاص انقلابي كم بود و آن چه بود مختص به افرادي با انديشه اي والا و نگرشي استثنايي مي توان يافت ولي امكان براي گسترش و پويش محدود وجود داشت. سازمانهاي درگير با رژيم، شبحي بودند در اذهان خلق و غير قابل لمس. خلق اسطوره مي پروراند، ولي خون نيروي پيشتاز مسلح به علت كمبود نفر و امكانات و سيستم پليسي نمي توانست در سطوح مختلف رخنه كرده و به آگاهي خلق بپردازد، و با وجودي كه از پشتيباني سيستماتيك خلق برخوردار نبود به ناچار با اندك نيرويي كه بالقوه زاينده بود ولي بالفعل ايستا، به مبارزه مي پرداخت. ضربات پي در پي كه به نيروهاي اصلي مسلح زمان شاه وارد آمد، باعث شد كه بسياري از سازمانها و گروههاي دموكراتيك - انقلابي نتوانند بعد از پيروزي قيام 57 تحت رهبريت منسجم مسلح، قدرت را در دست گرفته و از هرز رفتن دستاوردهاي قيام جلوگيري كنند. سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران خارج از اين موقعيت نبود، با اين تفاوت كه كادر رهبري سازمان ديگر از آن توانايي بسيج نيرو و انسجام انديشه نيز برخوردار نبود. همان طوري كه مهدي سامع در اول اين يادداشت خاطرنشان كرد، نيروهاي بالقوه و بالفعل سازمان به دو علت اساسي هرز مي رفتند، اول نبودن رهبري ذيصلاح كه با دورانديشي به تجديد سازمان بپردازد، و دوم نبودن ديسيپلين تشكيلاتي - ايدئولوژيكي كه نيروهاي بازمانده بتوانند تحت يك لوا و انديشه در راستاي هماهنگ نمودن عمليات و مانورهاي اجتماعي خود گام بردارند. شايد بي جا نباشد كه در اين بخش، به نيروي مسلح ديگري هم كه در بسياري از موارد يار و رفيق سازمان بوده نظاره اي بكنيم. سازمان مجاهدين خلق ايران، بعد از پيروزي قيام 1357، با برخورداري از اين امر كه به هر جهت نيرويي مسلمان و مذهبي بوده و تا مدتي مي تواند كمتر در گزند مذهبيون لومپن قرار بگيرد، با برگزيدن تاكتيكهاي لازم توانست به دو امر بالا دست يابد. در عرض مدت كوتاهي كادر مركزي سازمان ترميم شد و نيروهاي ميليشيا آموزش ديدند. البته آنها هم دچار دگرگونيهاي تشكيلاتي شده بودند ولي در صد اين ريزشها و يا "انشعابات" آن قدر ناچيز بود كه نه جامعه آن را جدي مي گرفت و نه خود جداشدگان. در زماني كه مجاهدين به بازسازي و گسترش خود مي پرداختند و در حالي كه مبارزه با رژيم را فراتر از امروز و فردا مي ديدند، قهرمانان چريك در صحراي تركمن و گنبد در راه آرمانهاي خود به خون خود درمي غلطيدند. و رژيم دجال با برگزاري "مناظره بين رئيس جمهور وقت و كادر رهبري سازمان" (از جمله فرخ نگهدار) خود را در پشت نقاب دموكراسي و صلح دوستي مخفي كرده و دست به "پاكسازي" به اصطلاح "ضد انقلابيون" مي زد. و آقاي بني صدر براي خود كارت تبريك مي فرستاد كه "بي شك در تاريخ معاصر جهان و اگر نگوييم در تاريخ چند قرن اخير جامعه هاي بشري، اين نخستين بار است كه رئيس جمهور در يك بحث آزاد با كساني شركت مي كند كه آنها در بخشي از كشور با بخشهايي از كشور بر ضد يك حكومتي كه از انقلاب به وجود آمده است مسلحانه روبرو شدند"2 . سقوط دائمي و بيمارگونه سازمان در همان زمان مشخص بود. نشريه كار در رابطه با شهادت رفقاي وابسته به سازمانش مي نويسد: "...علاوه بر اين سازمان نشان داد كه در سپاه پاسداران جناحي وجود دارد كه عليه مردم توطئه مي كند و با اقدامات فاشيستي خود مثل صدور دستور حمله به راهپيمايي 19 بهمن و تيرباران رهبران شوراهاي تركمن صحرا در خدمت ارتجاعي ترين طبقات درآمده است. اما اكثريت توده پاسدار و يك بخش از رهبري آنها را بايد از بقيه سوا كرد..." 3 معلوم نيست كه هدف از اين خوش رقصي چه بوده ولي اگر بخواهيم خوشبينانه بپذيريم كه منظور ايجاد شكاف در بين نيروهاي رژيم بوده است،اكنون مي دانيم كه چنين چيزي، با چنين ترفندي امكان پذير نمي توانست باشد. حتي اگر هم اميدي به اين تاكتيك (سوخته) وجود داشت، سازمان مي بايست در آن مقطع از زمان به گسترش خود بيشتر فكر مي كرد. به همين جهت بايستي پذيرفت كه مبارزه كنوني عليه خميني و پاسداران او ميسر نمي توانست شود اگر مجاهدين هم به همان چاله اي كه سازمان افتاده بود مي افتاد. آن چه كه اكنون براي سازمان اساسي و قابل بحث است، خودزني به خاطر گذشته نيست، بلكه تجربه آموزي از گذشته است. و اين كه با شناختي كه سازمان پيدا كرده است و با توجه به اين امر كه سيستم حاكم بر ايران صدها برابر پليسي تر شده و مردم با نگرشي ديگر به وقايع روزمره مي نگرند، بايستي از خود پرسيد كه آيا هنوز هم مبارزه مسلحانه صحيح است؟ آيا سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، با توجه به شكل تشكيلاتي موجود و ساختار روابطش با خلق در درون مرزهاي ايران و اين امر كه بيشتر "محافل" گسترده چپ به سازمان گرايش دارند 4 ، آيا برداشتن اسلحه و وارد شدن به درگيري مستقيم با رژيمي كه ماهيتش براي همه روشن است عاقلانه است؟ بيژن جزني مي گويد كه مبارزه مسلحانه و گسترش آن فقط در عمل ميسر است. اكنون سؤال اساسي اين است كه آيا بايد به بقاء توجه داشت و يا با همين اندك گستردگي سازمان بايد دست به عمل نظامي زد؟ و اگر اين چنين است پس راندمان عملياتي سازمان در دهه اخير چه بوده است؟ سامع : بگذاريد از همين چند جمله آخر شما شروع كنم. چون درست من با اين متدي كه شما در جملات آخر به كار گرفته ايد و به اصطلاح مچ گيري كرده ايد، مخالفم. وقتي سال 1349 عمليات مسلحانه سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران شروع شد، جامعه ايران از مرداد 1332 طي يك سلسله فرازو نشيب در ركود و خمود به سر مي برد و جنبش فاقد پيشاهنگ انقلابي بود. در ابتداي شروع عمليات نظامي شعار رفقاي ما اين بود كه "اگر خون قادر به بيداري خلق است، بگذار از خون ما رودخانه اي خروشان جاري شود". نظريه "رد تئوري بقاء" براي غلبه بر همين شرايط، به عمليات سياسي - نظامي با خصلت تبليغ مسلحانه به عنوان تاكتيك محوري تاكيد مي كرد. من معتقدم مبارزه مسلحانه اكنون هم اگر چه خصلت تبليغ مسلحانه ندارد و تاكيد دارم كه اگر چنين خصلتي به اين مبارزه مسلحانه بدهيم خطاست، اما كماكان شكل اصلي مبارزه است كه ساير اشكال مبارزه پيرامون آن رشد، گسترش و بقاء داشته و مؤثر خواهند بود. اما تاكيد بر شكل اصلي مبارزه، به هيچ وجه به خاطر اين نيست كه رفقا پويان و جزني در آن شرايط بر چنين تاكتيكي تاكيد مي كردند. فداكاريها و از خودگذشتگيهايي كه انقلابيون دوره اخير از خود نشان داده اند با هيچ عدد و رقمي نمي تواند با گذشته مقايسه شود. تمام اعدامهاي زمان شاه از سال 1332 به بعد به طور مسلم كمتر از هزار نفر است. اما امروز چه؟ به عمليات مسلحانه نگاه كنيد. من از عمليات مسلحانه مجاهدين خلق ايران و ارتش آزاديبخش در اين جا نمونه نمي آورم. از جريانات فعال در جنبش كردستان مثل حزب دموكرات و كومله مثال نمي آورم. فقط عمليات نظامي بقيه گروههاي كوچك معتقد به مشي مسلحانه از نظر نظامي (و نه از نظر تبليغ مسلحانه) ، چندين و چندين برابر عمليات نظامي در دوران شاه است. از اين حرفها كه مي زنم منظورم اين است كه نبايد ما را بنا به گفته ها و نوشته هاي رفقايمان در زمان شاه، به بي عملي متهم كرد. اين كار اساساً قياس درستي نيست. در همين جا لازم است بگويم كه ما از حدود رويدادهاي مربوط به جنگ خليج فارس، تاكنون عمليات نظامي نداشته ايم. روشن است كه گروههايي كه به عمليات مسلحانه دست مي زدند، بنا به دلايل مشخصي در نوار مرزي و در خاك عراق مستقر بودند. قبل از رويدادهاي مربوط به جنگ خليج فارس، براي همه امكان داشت كه در آن جا پايگاه داشته باشند. پس از آن رويداد، در منطقه كردستان عراق، فقط جريانهاي سياسي كرد ايراني و در منطقه مياني فقط ارتش آزاديبخش ملي ايران، پايگاه دارد. بنابراين ، اين كه ما اكنون پايگاه نظامي در نوار مرزي و در خاك عراق نداريم، مسأله ايست كه به شرايطي كه پيش آمد برمي گردد. ضمناً اگر از آن موقع تاكنون چه به بيلان ارتش آزاديبخش ملي ايران و چه به بيلان گروههاي سياسي كردستان ايران كه نيروي مسلح دارند، نگاه كنيد، مي بينيد كه چندان عمليات مهم نظامي نداشته اند. اين يك امر تصادفي نيست، برمي گردد به شرايط كنوني. بنابراين از يك نگاه عمومي و نه نگاه خصوصي به سازمان ما، من معتقدم كه عليرغم اين كه شكل اصلي مبارزه در شرايط كشور ما و تحت نظام ولايت فقيه، مبارزه مسلحانه است، اما در اين سالهايي كه شما بيلان مي خواهيد، تاكتيكهاي سياسي و اجتماعي تقدم تاكتيكي و عملي دارند. البته هدف اين تاكتيكها بايد تلفيق مبارزه اجتماعي با مبارزه نظامي و ايجاد شرايط مناسب و راهگشايي براي انجام عمليات قطعي براي سرنگوني رژيم باشد. در عمل هم طي دهه اخير، عليرغم برداشتها و تحليلهاي مختلف، همين گونه پيش رفته است. اما در مورد خود ما، بايد توجه داشته باشيد كه انجام يك يا دو عمل نظامي در سال در داخل ايران، مسأله ايست كه ما اگر تصميم بگيريم، مي توانيم به آن عمل كنيم. ولي اين حركتها، مسأله اي نه از ما به طور خاص و نه از جنبش به طور عام حل نمي كند. فرض كنيد كه ما اكنون در تهران عمليات نظامي انجام دهيم، سؤال اولي كه پيش مي آيد اين است كه هدف ما از اين عمليات چيست؟ آيا هدف "تبليغ مسلحانه" به آن معني كه تاكتيكهاي نظامي در زمان شاه، تعريف مي شده، است؟ آيا مطرح كردن سازمان است؟ آيا جذب نيروي جوان مطرح است؟ آيا هدف ضربه زدن به دستگاه نظامي رژيم و در نتيجه فرسوده كردن آن است؟ ما حتي اگر بتوانيم به عمليات و حضور نظامي خود تداوم ببخشيم (در داخل ايران و نه در نوار مرزي كه براي ما امكان استقرار در آن جا ميسر نيست) نمي توانيم به هيچكدام از اهدافي كه برشمردم دست يابيم. ضمناً توجه داشته باشيد كه براي پاسخ درست دادن به يك سلسله تضادها، چالشها، تنگناها و ضعفها، بايد جدي و صادق بود. سازمان ما امروز از لحاظ توانايي، قدرت عمل، كادرها و ... در سطحي بسيار پايين تر از سال 1347 كه اولين ضربه به گروه رفيق بيژن جزني وارد شد، است. آن موقع ما از پليس شاه ضربه خورديم ولي در درون معلوم بود كه چه مي خواهيم و به كجا مي رويم و هيچ انشعابي و ضربه دروني هم در چشم انداز ما نبود. اينها واقعياتي است كه بايد در ارزيابي ما مورد توجه قرار گيرد. چند سوال س - آيا موافق هستيد كه نيرو و كادري كه به مبارزه مسلحانه معتقد باشد ولي تجربه نظامي نداشته باشد، وقتي كه با پيچيدگي اوضاع در ميدان عمل سياسي - نظامي روبرو بشود پتانسيل بريدنش بيشتر خواهد بود؟ آيا نيرو و يا كادرهاي شما در ارتش رهائيبخش ملي ايران فعالانه شركت مي كنند؟ اگر نه چرا؟ ج - برعكس معتقدم كه اگرخطر بريدن باشد در اين دوران بيشتر است. در دوراني كه عمل نظامي به طور مشخص در دستور كار قرار مي گيرد، نه فقط بريدگي بيشتر نمي شود بلكه حركت سرعت مي گيرد و حتي بسياري از كسان كه در شرايط تدارك به علت پيچيدگيهاي آن بريده اند، در شرايطي كه عمل نظامي مسأله روز است، باز به صحنه برمي گردند. ضمناً اين سالها عمليات نظامي اي در جريان نبوده كه ما از آن كنار باشيم، و من فكر مي كنم وقتي امكان عمل نظامي به وجود مي آيد و استفاده از اين امكان درست باشد، فاصله آن با سرنگوني رژيم بسيار كوتاه است و در آن شرايط ما هم در عمل نظامي بنا به موقعيتي كه در آن هستيم و ارزيابي مشخص آن روز، شركت خواهيم كرد. البته منظور من، عمل نظامي محدود نيست كه به هر حال هميشه مي توان به آن دست زد و از عهده حتي نيروي كوچكي مثل ما هم برمي آيد. در مورد شركت در ارتش آزاديبخش ملي ايران بايد توجه داشته باشيد كه ارتش آزاديبخش ملي يك سلسله شرايط و ضوابطي دارد كه هر كسي كه به آن بپيوندد بايد رعايت كند. مهمترين اين شرايط اين است كه اولاً ارتش افراد را به صورت فردي مي پذيرد و نه گروهي و ثانياً هر كسي كه بخواهد به ارتش بپيوندد بايد تعهد بسپارد كه تا سرنگوني رژيم در اين مبارزه شركت داشته باشد. به نظر من اين ضوابط، درست است و محصول يك تجربه طولاني است، ولي با شرايط ما جور درنمي آيد. چون ما در شرايطي نيستيم كه بگوييم بخشي از نيروهايمان به طور فردي به ارتش بپيوندند. ثانياً فرض كنيد يك نيروي ما كه تا ديروز در ارتش بوده، امروز ما به هر دليلي احتياج داشته باشيم كه او را به جاي ديگري منتقل كنيم، اگر فرماندهي ارتش اين حق را براي ما قائل شود، در عمل ضوابط خود را سوراخ كرده است. و اگر ما نتوانيم مشكل خود را حل كنيم، در آن صورت ما تابعي از حركت و ضوابط ارتش مي شويم. اين را هم توجه داشته باشيد كه ارتش آزاديبخش ملي ايران يك نهاد مستقل است و زير نظر شورا و يا مافوق شورا نيست و بنابراين به دلايل بسيار منطقي و قابل درك نمي تواند ما را در ستاد فرماندهي خود شركت دهد. اينها بخشي از دلايلي است كه ما در ارتش شركت نمي كنيم. البته اگر عمليات نظامي در دستور كار قرار گيرد، در آن صورت ما تصميم مشخصي خواهيم گرفت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع رجوع 1 - مقدمه اي بر نوشته رفيق اميرپرويز پويان : ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوري بقاء 2 - مناظره تلويزيوني اسفند 1358 3 - نشريه كار شماره 49 - 15 اسفند58 4 - نبردخلق شماره 140 - اول بهمن 1375، صفحه 3 ما و شورا ساختار بحث شوراي ملي مقاومت كه به همت مجاهدين و با همكاري ابوالحسن بني صدر شكل گرفت، در وهله اول نه تشكيلاتي داشت و نه اساسنامه و برنامه و طرحهاي متعدد چندين صفحه اي به شكل امروز. با "ميثاق" بني صدر كه به نام "ميثاق شوراي جبهه مقاومت ملي " 1 شروع به فعاليت كرد. در زمان تشكيل، تنها هدف افشا بين المللي رژيم و آماده نمودن بستر براي دموكراتيزه نمودن سيستم سياسي پس از سرنگوني قريب الوقوع خميني بود. واقعيت آن است كه با تمام فداكاريها، جانبازيها و ايثاري كه سازمان مجاهدين خلق ايران به عنوان نيروي محوري شوراي ملي مقاومت از خود نشان داد، خميني در زير دو پوشش اختناق و تشنج زايي به حيات ننگين خود ادامه داد. مبارزه مسلحانه بي امان مجاهدين و ديگر نيروهاي مبارز مسلح هر چند بر حقانيت ايمان آنها تاكيد مي ورزيد ولي مردم با شنيدن اخبار و شدت برخورد وحشيانه دشمن با انقلابيون، سر به درون برده و از همكاري و پشتيباني علني نيروهاي انقلابي خودداري نمودند. در شق سياسي، رژيم هرچه بيشتر به خودفروشي پرداخت و كشورهايي چون آلمان، فرانسه و حتي "شيطان بزرگ" از سفره خلق كه رژيم در برابر آنها پهن كرده بود تا توانستند خوردند، بردند و هنوز هم ادامه مي دهند. اين خودفروشي نتيجه اي نداشت به جز تنها شدن "شورا" در صحنه سياست بين المللي. شورا برخلاف آن چه كه اميد داشت (يعني دفاع بي چون و چراي اروپا از حقوق بشر كه در ايران نقض مي شد و در نتيجه مبارزه دموكراتيك مردم) مجبور شد كه سنگ سنگين مبارزه را بر دوش خود به سوي مقصد حمل كند. در اوايل تشكيل شورا، نيروهاي فعال به چند دسته مشخص بازماندگان شاه، نيروهايي كه طرفدار "جبهه وسيع" و حاضر به همكاري با هركس و ناكسي، و نيروهاي چپ و دموكرات ، به اضافه نيروهاي شورا متعلق بودند. يكي از اين نيروها سازمان چريكهاي فدايي خلق بود. بدون شك آنها مي توانستند بهترين يار و ياور مجاهدين در آن مقطع از زمان باشند، ولي نه تنها نشدند و به تجزيه و تنشهاي دروني ادامه دادند، بلكه زماني كه مهدي سامع به شورا پيوست ، عمل وي را تقبيح نمودند. اگر بخواهيم بي طرفانه با مقوله ي مخالفت بازماندگان سچفخا كه خود را در شكل اقليت نشان مي داد برخورد كنيم، شايد دليل مخالفتهاي هيستريك آنها را در دو اظهار نظر هواداران اقليت (در رابطه با دادگاه ربايندگان هواپيما در تيرماه 62 در پاريس) يافت: "ما در زمان شاه، اين اشتباه را كرديم كه همه آمديم با رژيم شاه جنگيديم و همه يك خط را پيش برديم كه در نتيجه خميني حاكميت پيدا كرد و ديكتاتور شد. الان نوبت اينها (مجاهدين) است و از همين حالا بايد جلويشان را بگيريم ... انشعابات ما هم ناشي از فرصت طلبي هاي سازمان مجاهدين است..." و ديگر آن كه در شعاري كه در همان ايام مي دادند "فرانسه از تكرار دراماتيك تاريخ (منظور تاريخ ايران است) جلوگيري كند"2 . مسعود رجوي در رابطه با اين نوع جريانها مي گويد: "فردا واي به حال متقاضيان امروزي تلاشي شوراي ملي مقاومت! در اين صورت حتي به فرض اين كه ما (مجاهدين) نيز شكست خورده و حتي از صحنه جامعه محو بشويم، باز هم به طريقي و تا حدودي دوران مرحوم مصدق تداعي مي شود كه لعنت شكست، به حق و بيش از همه نصيب حزب توده شد و از آن پس نيز جز انحطاط و تباهي مسيري نپيمود؛ به حدي كه امروز ديگر اين حزب مردم فروش اساساً از جبهه خلق و انقلاب خارج شده است" 3. بسياري معتقد بودند كه تحليل بازماندگان سازمان اقليت كه نه ديگر به مبارزه مسلحانه ايماني داشتند و نه به مبارزه اصولي سياسي، برداشتي سطحي از يك مقوله بسيار پيچيده بود كه منجر به آناليز قياسي بين دو پديده در دو مرحله زماني متفاوت و گزينش برخورد عكس العملي گرديد و نتيجه آن شد كه ديديم. وقتي كه انديشه مجاهدين اصلي شود، طبيعتاً ديگر پارامترهاي موجود در معادله اي كه در جلوي رو هست بي ارزش شده و تبديل به فرعيات مي شود. تشابه ايدئولوژيكي اسلام مجاهدين و خميني حتي اگر هم قانونمند و قابل توجه باشد، ولي فقط يك پارامتر است. مبارزه مجاهدين باخميني با شناخت و ايمانشان به همين ايدئولوژي تداوم داشته است و تا زماني كه مجاهدين گرايشي به راست ترين نگرش مذهبي (از نوع خميني) نشان نداده اند، بهتر آن است كه قصاص قبل از جنايت نشود، و در راه پويايي شورا كوشش شود. سامع در حالي كه مبارزه مجاهدين را ارج مي گذارد، ولي با مسائل روز واقع بينانه برخورد مي كند. وي در رابطه با 30 خرداد مي گويد: "اما قضاوت ديگري هم وجود دارد، قضاوتي كه 30 خرداد را يك نقطه عطف در جنبش رهايي بخش ميهن ما مي داند، قضاوتي كه معتقد است 30 خرداد بسياري از صف بنديهاي فرماليستي و ادعاهاي توخالي را به هم زد، مضامين را برجسته كرد، مفاهيم را تعميق بخشيد و آغاز يك مسير براي رهايي بود. قضاوتي كه ارزش اجتماعي و انقلابي مجاهدين خلق را درست به خاطر درك آن شرايط، و حركت جدي و سراپاشور در رابطه با آن مي داند". در ادامه مي گويد: "اما هر آغاز انقلابي الزاماً نهايت انقلابي نخواهد داشت. زيرا همه اين خصوصيات كه برشمرديم در دوران نبرد انقلابي براي كسب قدرت سياسي است. حتي بالاتر از آن هر جهت گيري استراتژيك انقلابي همواره در راه انقلابي پيش نمي رود و در تاريخ بسيار ديده ايم كه نيروهايي از اين جهت استراتژيك منحرف شده اند. "منحرف" نه به اين معني كه توان تاريخي و طبقاتي آنها تمام شده، بلكه بدين معني كه به ظرفيتهاي تاريخي و طبقاتي خود پشت كرده و آن را بلاجواب گذاشته اند. راستي آيا اگر چنين نبود تاريخ و مبارزه عادلانه تا اين حد شكوهمند بود؟ اما هر مبارزه شكوهمند و انقلابي براي سرنگوني يك رژيم، به شرطي موفق مي شود كه در ذهنيت توده ها سيماي جانشين شكل بگيرد و مورد قبول واقع شود. اين موضوع به اضافه سازماندهي مبارزه توده ها براي قيام مسلحانه، امر سرنگوني را متحقق مي سازد. امروز جنبش ما در هر دو مورد كمبود فراوان دارد. زيرا خميني هنوز هست، زندانها وجود دارد، اعدامها ارقام تصاعدي دارد و... اما مبارزه هم وجود دارد، مبارزه اي بسيار خونين و اصيل، مبارزه اي كه بسياري از روشنفكران كنار گود واقعيت آن را نمي بينند، مبارزه اي كه بسياري از رجال ما را باز هم به فكر موج سواري مي اندازد. مبارزه اي كه عمق و وسعت آن، براي هر كس كه در رابطه مستقيم با آن نيست، مي تواند از گفتار و كردار حاكمان جبار ايران معين شود. اما براي پيشبرد هرچه بيشتر چنين مبارزه اي و تسريع سرنگوني رژيم ارتجاعي خميني ضروري است كه مجاهدين از آينده تصوير روشن و صريحي ارائه كنند به ويژه بيش از پيش روشن سازند كه چگونه حكومتي را براي آينده مد نظر دارند"4. البته شايد چنين موضع گيري اي سالها پيش بسياري از مشكوكين به حقانيت شورا را به سكوت دعوت مي كرد، ولي هستند بسياري كه از سازمان مي پرسند: "آيا جواب خود را گرفته ايد؟". آيا مجاهدين هژموني طلب نيستند؟ آيا پروسه دموكراسي آن گونه كه در هر سيستم ائتلافي مرسوم است بر شورا هم حاكم است؟ مگر نمي گفتيد كه "مشخصاً در آينده ايران به هر انتخاباتي كه نتيجه 70 درصد به بالا براي يك حزب سياسي خاص (مثلاً حزب كمونيست) داشته باشد مشكوك خواهم شد" 5 پس چگونه است كه به تعداد مجاهدين در شورا مشكوك نمي شويد؟ و چه مي شود كه رئيس جمهور منتخب را از مجاهدين انتخاب مي كنيد؟ و كليه نمايندگان شورا در كشورهاي غربي از مجاهدين هستند؟ آيا شك "اقليت" در آن بحبوحه درست نبود؟ مگر نه آن كه شعارهاي محوري "ايران - رجوي" و "مريم مهر تابان" و امثالهم است. پس شعارهاي ايجابي چه شدند؟ چه شد كه در كرمانشاه مردم و ارتش رهايي بخش ادغام نشدند؟ چه شد كه مبارزات سياسي شورا به نتيجه ننشست و دادگاه ميكونوس كه مي توانست نقطه اتمام رژيم شود با بيانيه آبكي وزراي اروپا به پايان رسيد؟ سامع : قبل از اين كه به سؤالهاي مطرح شده بپردازم بهتر است كه اول چند مفهوم پايه اي را سبك و سنگين كرده و ببينيم كه رابطه اين مفاهيم با كار عملي ما در شورا چه مي تواند باشد. اولين سؤال اينست كه ما از ائتلاف چه مي فهميم و منظورمان از آن چيست؟ آيا ائتلاف يعني يك همبستگي دائمي، كه در آن كليه نيروها، بدون در نظر گرفتن مقدار انرژي و توان تشكيلاتي، به يك اندازه حق اعمال نظر دارند؟ آيا منظور ما از ائتلاف اينست كه آنها به كارند و ما بخوريم؟ آيا منظور از ائتلاف يعني اطاعت بي چون و چرا از هر آن چه سازمان محوري مي گويد؟ جواب ما به تك تك اين سؤالها منفي است. ائتلاف، مخصوصاً در شرايطي كه شكل اصلي مبارزه، مسلحانه است از مشخصه هاي زير برخوردار است: اولاً براي تحقق يك هدف سياسي تشكيل مي شود. هدف استراتژيك آن مشخص است. تاكتيكهاي سياسي هم بر مبناي آن استراتژي طرح ريزي شده و به مورد اجرا گذاشته مي شود. طبيعتاً نيرويي كه اكثريت را در اين ائتلاف داشته باشد، هم در استراتژي و هم در تاكتيك مي تواند حرف خود را بيشتر پيش ببرد. نيروهايي كه از لحاظ كمي كوچكتر باشند، بايستي با گسترش سازماني خود در گزينش اين تاكتيكها مؤثر بشوند. ثانياً اگر مبارزه مسلحانه در پايه ريزي اين ائتلاف و ادامه حيات آن نقش تعيين كننده داشته باشد، بنابراين نيروي نظامي تمام حركات ائتلاف را تحت تأثير قرار مي دهد. در مورد شوراي ملي مقاومت، ضمن آن كه در مورد اتخاذ مواضع سياسي احتياج به اكثريت دو سوم آراء بدون راي منفي سازمانهاي عضو شورا دارد، در مورد ارتش آزاديبخش ملي ايران، موضوع متفاوت است. ارتش آزاديبخش، يك نهاد مستقل با اساسنامه و برنامه و آئين نامه هاي خاص خود است كه ضمن آن كه شورا آن را ابزار اعمال شكل اصلي مبارزه اعلام كرده، اما يك نهاد تحت نظر شورا نبوده و اساسنامه و آئين نامه آن در شورا به تصويب نرسيده است. يك نهاد به معني دقيق كلمه مستقل است. بنابراين هيچ كدام از ضوابط مربوط به مناسبات نيروها و شخصيتهاي تشكيل دهنده شورا، در مورد ارتش آزاديبخش ملي ايران صادق نيست و اين يك امر اصولي است. حال اگر به سؤالهاي طرح شده بخواهم بپردازم، شايد بشود بسياري از سؤالها را جواب داده مفروض داشت. در كليت و به خصوص در مورد گفته من در (راه آزادي شماره 3) بايد بگويم كه آري ما جوابهايي را گرفته ايم. در آن زمان به خصوص كه آن مقاله نوشته شده بود شورا طرح جدايي دين از دولت را تصويب نكرده بود، و يا بسياري از ممسائل ديگر. البته مقاومت به جلو مي رود، مسائل سياسي جديدي مطرح مي شود، اشتباهاتي رخ مي دهد، و دستاوردهايي كيفي اندوخته مي شود. هر پيشرفتي، مسائل جديدي را به همه تحميل مي كند، كه نيروهاي تشكيل دهنده اين ائتلاف بايستي با آنها برخورد كرده و به آن بپردازند. خلاصه آن كه ما به جلو حركت كرده ايم، مسير طولاني را كوبيده ايم و به اين نقطه رسيده ايم و در اين نقطه من هنوز معتقدم كه مجاهدين خلق به ظرفيتهاي تاريخي و طبقاتي خود پشت نكرده و دارند اين مسير را طي مي كنند. بحرانها و يا بهتر است بگويم طوفانها، زمين لرزه هاي سهمگين، آتشفشانها و... خلاصه آن چه طي سالهاي 64 تاكنون اتفاق افتاده، بسا جريانهاي بسيار بزرگ را نابود و ذوب كرد ولي مجاهدين در مسير پاسخ به ظرفيتهاي تاريخي و طبقاتي خود نابود نشدند و به جلو حركت كردند. اين يك امر ساده اي نيست. ممكن است كساني كه مسائل را جدي نمي گيرند و يا طوفان و زمين لرزه اجتماعي نديده اند و يا در مورد آن مطالعه نكرده اند، به اين ماندگاري توجه نكنند، اين به خودشان مربوط است، چوب آن را مي خورند. حالا ما در سال 1376 هستيم. اگر به رويدادهاي مهم يك دهه گذشته فكر بكنيم، خواهيم ديد كه چگونه مسير پر فراز و نشيب، پر پيچ و خم، پر از سنگلاخ و چاله و چاه، پيموده شده است. اين حقايق، البته حقايقي مطلق، بدون چالش، بدون تنگنا و بدون ضعف نيست ولي مخالفين نمي خواهند به طور جدي به اين مسأله فكر كنند. البته دشمن، يعني رژيم دقيقاً به اين امر توجه دارد. و در اين جاست كه نقش تعيين كننده و بلامعارض مسعود رجوي روشن مي شود. فكر مي كنم به سؤال "آيا جواب خود را گرفته ايد؟" پاسخ داده ام. ما در اين مسير به جلو رفته ايم. جواب قطعي در اين مرحله با سرنگوني رژيم داده مي شود. از آن موقع تا حالا جنبش به پيش رفته است. من البته چك سفيد نمي دهم كه بقيه مسير هم به جلو طي خواهد شد. آن چه مهم است پروسه ايست كه گذشته و براساس ارزيابي اين پروسه، دليلي وجود ندارد كه اولاً آن "ظرفيتهاي تاريخي و طبقاتي" به پايان رسيده باشد و يا مجاهدين خلق به آن پشت كرده باشند. اما در مورد بقيه موارد، مسأله پروسه دموكراسي "شورا" در اساس يك امر نظري و حقوقي نيست. به اين كه تعداد مجاهدين در شورا چقدر است (كه البته من به آن مي پردازم) هم مربوط نمي شود. اين يك مسأله عملي و البته بسيار سخت و پيچيده است. كه دقيقاً و بدون آن كه در كلي ترين خطوط بتوان از آن گريزي داشت، به توازن قوا بستگي دارد. اگر شما فقط جنبه نظري و يا حقوقي آن را در نظر بگيريد، شورا در اساس نقطه ضعفي ندارد. اما در عمل توسعه دموكراسي، به توسعه نيروهاي مختلف مربوط مي شود و اين ربطي به وضعيت مجاهدين خلق ندارد. اين به ديگران مربوط مي شود كه چقدر مي خواهند براي تحقق دموكراسي نقش داشته باشند و بها بپردازند. حق داشتن دموكراسي مثل هر حق ديگري به انسان تقديم نمي شود و اگر در عمل گوناگوني عقايد، سازمانها و نهادها به وجود نيايد، انتظار تحقق دموكراسي، مثل انتظار روز موعود است كه هيچگاه به وجود نمي آيد. بنابراين ، اين "ما" هستيم كه بايد مسئوليت خود را دريابيم. در رابطه با دموكراسي اگر هر كس اول به "ما" و نه به "آنها" بينديشد و حاضر باشد بهاي مسئوليت "ما" را بپردازد، راه بسيار هموار شده است. اين كه يك نيرو به دنبال "هژموني" خود است، اساساً منافاتي با تحقق دموكراسي ندارد. البته مي شود از هژموني مثل هر واژه ديگر تعريف و تفسيرهاي گوناگون كرد. آن چه مهم است برمي گردد به اين كه هر نيرويي با اين هژموني چگونه برخورد مي كند. آيا در چارچوب تعهد به يك "ميثاق عمومي" در جهت حذف ديگران برمي آيد و يا نه؟ آيا در جهت يك رنگي ايدئولوژيك - سياسي حركت مي كند يا نه؟ و درست در اين نقطه است كه در مقابل حركت "آنها" واكنش "ما" معني پيدا مي كند. ما اكنون در شورا هستيم و اين خود دليلي بر عدم يكسان سازي و يك رنگي خواهي است، و اين نشان مي دهد كه راهي كه ما رفته ايم، كه البته بسيار دشوار و سخت بوده، درست بوده و بايد آن را ادامه داد. در مورد تعداد مجاهدين در شورا و مقايسه آن با حرفي كه من در مورد نتيجه يك انتخابات گفتم، بايد بگويم كه من كماكان در مورد نتيجه انتخابات عمومي به هر 70 درصدي مشكوكم. ولي در مورد اعضاي شورا، آنها از طريق انتخابات، به عضو شورا در نيامده اند. آنها درخواست عضويت مي كنند و اگر بر طبق اساسنامه شورا عضويت آنها تصويب شد، عضو مي شوند. در اساسنامه اين حق براي سازمانهاي عضو شورا پيش بيني شده كه مي توانند با راي منفي خود هر مصوبه اي را وتو كنند. ممكن است كسي در مخالفت با حق "وتو" استدلال و حرفي داشته باشد. اين مسأله اي است جدا، به طور مثال من با داشتن حق "وتو" براي سازمانهاي عضو شورا مخالفم، اين نظر شخصي من است. خود ما در موارد بسيار محدودي از اين حق استفاده كرده ايم كه من به موارد مشخص آن اشاره نمي كنم. در مواردي كه فكر مي كرديم اصولي نيست از اين حق استفاده كنيم و يا مصلحت و منافع كل الترناتيو مطرح بوده و به ما هم ضربه اساسي نمي زده، راي ممتنع داده ايم. به هر حال تاكنون هركسي عضو شورا شده دقيقاً براساس ضوابط و اساسنامه عمل شده و هيچ تخطي از آن هم صورت نگرفته است. در مورد تركيب هم اين را به شما اطلاع دهم كه از همان ابتدا كه مسأله گسترش شورا مطرح بود، ما به هر تعدادي كه مي خواستيم مي توانستيم براي عضويت شورا كانديدا معرفي كنيم و هيچ مانعي در اين راه نبود و اين موضوع مورد استقبال شورا قرار مي گرفت. اين كه ما از مرحله اول گسترش به بعد، فرد جديدي را كانديدا نكرديم، به تصميم خودمان برمي گردد و نه به وجود يك مانع احتمالي ، علت اين امر اين بود كه ما در يك دوران مهم سازندگي دروني هستيم و ترجيح مي دهيم در حالي كه سازمان عضو شورا است، فعلاً نيروهايمان تعهدهاي جديدي نپذيرند. در مورد نمايندگيهاي شورا در كشورهاي مختلف هم بايد بگويم كه اولاً در حال حاضر چنين نيست و اين را مي توان از رديف كردن اسامي نمايندگيهاي شورا فهميد. البته در مورد مسئولين دفاتر خانم رجوي وضع فرق مي كند. ثانياً به نظر من در مورد كارهاي اجرايي بهتر و اصولي تر است كه آن را به نيرويي كه اكثريت دارد، مسئوليت اصلي را قبول كرده و به آن عمل مي كند، واگذار شود. من در مورد كارهاي اجرايي در بالاترين سطوح بيشتر تمايل به برخوردي دارم كه اروپائيها در مورد حزب اكثريت انجام مي دهند. يك پارلمان پلوراليستي و يك دولت از حزب اكثريت كه متعهد به تصميمات پارلمان است البته اينها هيچكدام مطلق نيست. بنابراين بستگي به شرايط و اوضاع و احوال مي توان روي آن تصميم گرفت. در مورد تصميم شوراي ملي مقاومت مبني بر انتخاب خانم مريم رجوي براي رياست جمهوري دوران انتقال هم مسأله مجاهد بودن مطرح نبود، مسأله توانائيها و نقشي كه خانم رجوي داشته و مي تواند داشته باشد مطرح بود. مخصوصاً بايد توجه داشت كه زن بودن نقش اصلي در اين تصميم داشت. و به نظر من انتخاب درستي بوده است.ولي بياييم از زاويه ديگر با اين انتخاب برخورد كنيم. فرض كنيم كه خانم رجوي را انتخاب نمي كرديم و فرد ديگري انتخاب مي كرديم. در اين صورت اين سؤال مطرح مي شد كه عضو انتخاب شده، چه مشخصات، توانائيها، صلاحيتها و تأثيرات بيشتري از مريم رجوي دارد. به نظر من مشكل وابستگي سازماني خانم رجوي و يا اسم و نحوه لباس پوشيدن و... او نيست كه مسأله و سؤال ايجاد مي كند. مسأله اصلي بعضي از واقعيتهايي است كه در اين شرايط بر جنبش ما حاكم است. يعني از طرف جنبش ما بايد يك جنبش مقاومت و اپوزيسيون باشد كه بار اصلي آن روي دوش يك نيروي محوري است و از طرف ديگر بايد به عنوان يك نيروي جانشين، رئيس جمهور آن عملكردهاي فراگروهي داشته باشد. اگر ما بخواهيم فقط قسمت دوم متحقق شود، بنابراين تاثير يك فرد صالح در مقاومت و مبارزه جاري را خنثي كرده ايم و اگر بخواهيم قسمت اول عملي شود، مسأله نقش فراگروهي و همگاني داشتن در ابعادي زير سؤال مي رود. اين واقعيت جنبش ما، به خصوص در مورد عملكرد دفاتر خانم رجوي، خود را به اشكال مختلف نشان مي دهد. به هر حال تا آن جا كه به خانم رجوي برمي گردد ما توانائيها، صلاحيتها و تأثيرات او را مد نظر داشتيم و اگر كسي مي خواهد سؤالي مطرح كند بايد راندمان كلي كار خانم رجوي را مد نظر قرار داده و موضع تأئيد ، پشتيباني و يا انتقاد و استيضاح اتخاذ كند. خلاصه آن كه نبايد فقط شكل را در نظر گرفت و محتوا را فراموش كرد. اين دو را در پيوند ارگانيك و با توجه به شرايط مشخص بايد مورد نظر قرار داد و در هر تصميم كوشش كرد منطقي ترين موضع را اتخاذ كرد. براي من به خصوص در هر تصميمي اين مهم و تعيين كننده است كه اين تصميم چه ميزان امر سرنگوني رژيم را تسريع مي كند. من مثل خيلي ها نگراني و دغدغه خاطر آينده را ندارم. چند سوال س - گفته ايد كه رجوي - ايران شعار شورا نيست، پس شعار شورا چيست؟ و چرا بعضي از اعضا شورا كه تعلقات تشكيلاتي به سازمان مجاهدين ندارند اين شعار را مي دهند؟ ج - من در همان جا، به اين سؤال جواب داده ام. شورا دو شعار در مورد سرنگوني رژيم و مبارزه مسلحانه تصويب كرده است، همچنين اعلام كرده كه بايد اين شورا را به مثابه الترناتيو دموكراتيك و ممكن تبليغ و ترويج كرد. شعار ديگري مصوبه شورا نيست و تاكنون هم هيچكس از شورا نخواسته كه شعار ديگري را بدهد و يا تبليغ و ترويج كند. اين كه بعضي اعضاي شورا كه تعلقات تشكيلاتي به سازمان مجاهدين خلق ندارند اين شعار را مي دهند، به خودشان مربوط است. لابد قبول دارند. س - بعضي از اعضاي شورا كه به سازماني وابسته هستند، در موقع عضويت در شورا، عضويتشان در آن سازمان ملغي مي شود، چرا؟ آيا اين تغيير شكلي، تغيير محتوايي هم به همراه دارد؟ ج - هيچ كس به خاطر عضويت در شورا، عضويتش در سازمان به خصوصي ملغي نمي شود. مگر كساني كه كار مشخصي در شورا به عهده آنها واگذار بشود، مثل دبير ارشد و نمايندگيهاي شورا كه اگر عضو يك سازمان يا گروه مشخص باشند، عضويت آنها در آن گروه به حالت تعليق درمي آيد. البته اين منافي روابط آن فرد با گروه مربوط نبوده و تنها از تقسيم مسئوليت جلوگيري مي كند. در مورد تغيير محتوا، اين ديگر به خود افراد مربوط است، ممكن است چنين تغييري صورت پذيرد يا نپذيرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع رجوع 1 - تكثير از روزنامه "استقلال"، بازتكثير: از انجمن دانشجويان مسلمان - انگلستان 22 تير 1360 2 - دگرديسي ضد انقلابي - انتشارات مجاهدين خلق سال 1365، صفحات 95،298 3 - نشريه اتحاديه هاي انجمنهاي دانشجويان مسلمان، شماره 24، بهمن 1360 4 - راه آزادي شماره 3، 30 خرداد 1364 5 - نبرد خلق شماره 81، اول اسفند 1370، صفحه 9 وحدت و جبهه وسيع ساختار بحث شايسته است كه بحث تشكيل جبهه وسيع را با نقل قولهايي از بيژن جزني آغاز كنيم. "در شرايط حاضر، جنبش كارگري و جنبش رهايي بخش خلقهاي ايران، دچار پراكندگي است. وحدت جنبش كارگري و وحدت كليه نيروهاي ترقي خواه، همواره بخشي از برنامه سازمانها و گروه هاي ماركسيست - لنينيست را تشكيل مي داده است. با توجه به سوابق تاريخي جنبش ضد امپرياليستي و اثري كه تفرقه احزاب و جريانهاي سياسي، در افكار توده ها گذاشته است "وحدت" تبديل به آرزويي ملي شده و از حيثيت زيادي برخوردار است"1. "وحدت اين نيروها، به نحو كامل در يك جبهه رهايي بخش ، جامه عمل مي پوشد. محتوا و فرم اين جبهه، امري نيست كه امروز بتواند مورد توافق نيروهاي تشكيل دهنده آن، قرار گيرد". (همانجا). داستان انقلاب نوين عليه رژيم خميني، بعد از 22 سال از چاپ نوشتار جزني هنوز كه هنوز است بر گرد همين مسئله در گردش است. شايد 20 سال پيش كه نطفه قيام 57 گذاشته مي شد، بسياري از انقلابيون، روشنفكران و سياسيون ما به تز "همه با هم" معتقد بودند و يا حداقل با آن تضاد مشخصي نداشتند. ولي بعد از خيانت خميني به "كلمه" و موج سواري تاريخي وي، ديگر نه "وحدت عام" و نه "وحدت خاص" آن گونه كه جزني گفته قابل رويت است. ديگر مبارزه به شكل و شمايل 20 سال پيش نيست. نيروهاي موجود در صحنه سياست و عمل به نحو احسن طينت خود را بروز داده و هر گروه و دسته و سازماني دقيقاً مي داند كه چه مي خواهد، چه مي گويد و چرا مي خواهد و يا نمي خواهد در يك جبهه وسيع نقشي داشته باشد. بسياري از نيروهايي كه ادعاي ملي گرايي مي كردند ديگر "ملي" نيستند، و آن مدعيان انقلابيگري ديگر "انقلابي" نيستند. كلمات ديگر مفهوم خود را از واژه نامه ها نمي گيرند، بلكه اين عمل است كه به كلمات مفهوم مي بخشند. چگونه مي شود گروهي را ملي خطاب كرد در حالي كه تا گردن با رژيم ضد ملي همداستان است؟ چگونه مي شود سازماني را انقلابي (و يا حتي چپ) ناميد، وقتي كه در منتهااليه راست با نيروهايي كه نياكان سازماني اش آنها را ضد خلق مي ناميدند و هنوز هم هستند، هم جبهه مي شود؟ "وحدت" كلامي مقدس، زيبا و انگيزاننده است، ولي وحدت به شرطي كه اگر نيرويي در جبهه "انقلابيون" نيست، در جبهه ضد خلق هم نباشد. ديگر بار به جزني باز گرديم "وظايف ماركسيست - لنينيست انقلابي ايجاب مي كند كه در شرايط حاضر بدون تاكيد بر سر محتواي قطعي وحدت، كليه نيروهايي كه بر ضد امپرياليسم و ارتجاع متحد آن مبارزه مي كنند، در ميدان عمل به يكديگر نزديك شده، همكاري فزاينده اي را آغاز كنند. اين كوشش در راه وحدت نهايي هرقدر آگاهانه تر بوده و مبتني بر شناخت عميق عناصر تشكيل دهنده وحدت باشد، بارورتر خواهد شد." (همانجا) البته وحدت تاكتيكي با نيروهاي مترقي كه خود را در شكل ائتلاف در شوراي ملي مقاومت نشان داده است، بحثي ديگر است. نيروهاي موجود در شورا نه تنها در راستا و كلام بلكه در پراتيك و عمل دموكراتيك ثابت كرده اند كه ائتلاف موجود براي آنها يك "بايد" مهم است. به خصوص كه نقش استراتژيكي چريكهاي فدايي خلق در شركت و انسجام تشكلهاي دموكراتيك - انقلابي از اهميت به سزايي برخوردار است. البته هستند بسياري كه شركت سازمان در شورا را سدي براي نزديكي به سازمان ديده و يا در بهترين شكل تبديل شده اند به همياران و همكاران خجالتي سازمان، و يا آن كه بالكل سازمان را بوسيده و كناري گذاشته و با حداقل راندمان به انجام وظايف دموكراتيك خود مي پردازند. دليل كناره جويي اين گروهها و نيروها از سازمان را مي توان در چند دسته تقسيم نمود: 1- آنهايي كه فقط به "وحدت خاص" معتقدند، يعني به اتحاد و يكپارچگي كليه نيروهايي كه معتقد به تاكتيك و استراتژي واحدي هستند. 2- و آنهايي كه مجاهدين را نيرويي سلطه جو دانسته و نمي توانند در جو موجود در شورا تنفس كنند. سازمان نيز تاكنون، دست به هيچ عمل و تاكتيك روشن و علني اي نزده كه بتوان آن را جوابي قانع كننده براي نيروهاي فوق الذكر دانست. سوالي كه در اين راستا پيش مي آيد اين است كه اگر بر فرض اتحادي بين نيروهاي مترقي چپ هم به وجود بيايد، اول از همه استراتژي حركت اين نيروهاي متحد چه خواهد بود، دوم، رابطه موجود بين سازمان و شورا و سازمان و اين متحدين چگونه تنظيم خواهد شد، سوم و يا شايد مهمتر از همه آن كه آيا اتحاد با ديگر نيروهاي چپ مترقي پاياني به ائتلاف سازمان با شورا و مجاهدين خواهد بود؟ از آن جايي كه هنوز گوسفندي قرباني نشده و دليلي براي تقسيم گوشت نيست به اين سوال نمي پردازيم كه رهبري اين اتحاد در دست چه كسي خواهد بود؟ ولي مي شود پرسيد كه آيا بايستي متحدين (فرضي) سازمان به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشته باشند؟ و آن طوري كه بيژن جزني مي گويد در منتهااليه اين وحدت بايستي "در زير پرچم چريكهاي فدايي خلق" حركت كنند؟ و آيا سازمان آنقدر از لحاظ ايدئولوژيكي رشد كرده است كه بتواند نيروهاي ملي مترقي را هم در كنار خود قرار دهد؟ و از آخر اگر به گفته جزني بپردازيم كه "وظيفه جريانهاي كوچك و بزرگ ماركسيست - لنينيست انقلابي است كه امروز نيروي خود را در اختيار پيشروترين مشي و جريان جنبش بگذارند. اين جريانها بايد بر هر گونه تنگ نظري گروهي، بقاياي بي اعتمادي و استقلال طلبي بي جاي خود غلبه كرده، ضرورت تاريخي را كه در جلو چشم آنان در حال تكوين است درك كنند". آيا منطقي تر نيست كه اين نيروهاي فرضي به شورا و در نتيجه ائتلاف با مجاهدين تن دهند تا با سازمان؟ سامع : مسأله جبهه وسيع، به خودي خود هيچ چيزي را حل نمي كند. من گفته ام كه جبهه يك ابزار براي رسيدن به هدف است. اگر هدف سرنگوني نظام ولايت فقيه، انتقال حاكميت به مردم از طريق انتخابات مجلس مؤسسان است، پس نيروهايي مي توانند با هم متحد شوند، كه اين هدف را با همه الزامات آن قبول داشته باشند. شوراي ملي مقاومت، يك ائتلاف سياسي براساس هدف بالاست. هر فرد و جرياني كه اين هدف را قبول داشته باشد و درصدد برگرداندن اوضاع به رژيم سابق (شاه) نيست، مي تواند عضو شورا شود. و كسي كه عضو شورا شد بايد بداند كه شورا حتماً داراي ضعفها، كمبودها، تنگناها و چالشهايي است كه تنها با شركت فعال در شورا مي توان گام به گام و صبورانه در جهت رفع آن برآمد. حالا اگر افراد و جرياناتي به يك نوع سازش با اين رژيم اعتقاد داشته و يا مي خواهند در چارچوب نظام ولايت فقيه "انتخابات آزاد" برگزار كنند و يا "وسيع" بودن را در همزيستي با شاه و شيخ مي بينند، اين جا ديگر هدف فرق مي كند و جاذبه "جبهه" ، "وحدت" و "وسيع" و يا هيچ چسب ديگر هم نمي تواند نيروهاي با اهداف مختلف را به گرد هم جمع كند. اما در مورد بخش آخر حرف شما در اين باره كه از رفيق جزني نقل قول كرده ايد، حرف شما وقتي منطبق با گفته رفيق جزني بود كه ما عضو شورا نبوديم. و يا افراد و جريانهايي وجود داشته باشند كه هم چپ باشند، هم شورا را قبول داشته باشند و هم به دلايلي پيوستن به ما را قبول نداشته باشند كه من هم معتقدم درست است كه آنها به طور مستقل عضو شورا شده و يا با شورا همكاري كنند. مسائل و فرضهايي كه شما در رابطه با "اتحاد بين نيروهاي مترقي چپ" مي گوئيد اگر منظور شما اتحاد عملهاي موضعي نباشد و يك اتحاد پايدار به مثابه الترناتيو مطرح باشد. فرضهاي واقعي نيست كه من پيرامون رابطه با اين فرض تعيين موضع كنم. آن چه واقعي است، وجود جريانهاي چپي است كه بر سرنگوني رژيم (البته بدون آن كه به تمام الزامات آن پايبند باشند) اعتقاد دارند و شورا را هم قبول ندارند. موضع ما در رابطه با اين نيروها روشن است. ما با تاكيد بر وجود سازمان در شوراي ملي مقاومت از هر اقدام مبارزاتي اين جريانها عليه ارتجاع حاكم حمايت مي كنيم و با افراد منفردي كه به سرنگوني نظام ولايت فقيه اعتقاد دارند و مرزبندي قاطع با رژيم گذشته دارند، ما كوشش مي كنيم كه از طريق مناسبات روشن و دموكراتيك و از طريق بحث سياسي و ايدئولوژيك و ارزيابي شرايط به تفاهم دست يابيم. بالاخره يا حرف ما درست است كه در آن صورت اين نيروها اگر صادق باشند، با ما همراه مي شوند و يا حرف آنها درست كه در آن صورت ما اگر صادق باشيم با آنها همراه مي شويم. آن چه در اين جا مهم است تقويت موضع اين افراد در ضديت با جمهوري اسلامي و مرزبندي با رژيم گذشته است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع رجوع 1 - نبرد خلق شماره 6 - ارديبهشت 1354، چاپ مجدد در نبرد خلق شماره 143، اول ارديبهشت 1376 سفر به آمريكاي شمالي مهدي سامع در سپتامبر و اكتبر 96، در سفري به ايالات متحده آمريكا و كانادا، در چند جلسه سخنراني و پرسش و پاسخ شركت كرد. بي ثمر نيست اگر به گزيده اي از اين پرسش و پاسخ توجه كنيم. چند سوال س - به عنوان وزير صنايع دولت جمهوري دموكراتيك اسلامي، كه طبيعتاً وظيفه خواهد داشت كه روابط بين دولت و كارگر را تنظيم كند، و تعيين كند كه كارگر چه سرنوشتي خواهد داشت، ممكن است بفرماييد كه وضعيت كارگر در نظام حكومتي كه شما نماينده اش هستيد چه خواهد بود؟ مسأله دستمزدش چه خواهد شد؟ مسأله تشكلش چه خواهد شد؟ مي گوييد كه شما به تعريف سنتي كارگر كاري نداريد ولي در عين حال تعريف مي كنيد كه كارگر كسي است كه هم كار يدي مي كند و هم كار فكري. آيا يك آخوند كه در حوضه علميه قم كار فكري مي كند كارگر است، بايد حق داشته باشد؟ و مهمتر از همه آيا انتخاب شما كه ادعا مي كنيد ماركسيست هستيد و بايد روابط سرمايه و كارگر را تعيين كنيد يك سوء تفاهم بوده و يا آگاهانه شما انتخاب شده ايد كه مسأله سركوب كارگران در جمهوري دموكراتيك اسلامي تحت عنوان ماركسيست انجام شود. ج - اول بايد بگويم كه من مسئول كميسيون صنايع شوراي ملي مقاومت هستم. اين كه چه كسي مسئول تنظيم رابطه بين دولت، سرمايه دار و كارگر است، بحثي است كه من نظرم خلاف شماست. شوراي ملي مقاومت به مدت 6 ماه به مثابه دولت موقت كه وظيفه اصلي اش انجام انتخابات مجلس مؤسسان است عهده دار مسئوليت است. اما در گام اول اين مجلس مؤسسان است كه تعيين مي كند چه نظامي براي كشور از نظر سياسي، اقتصادي و اجتماعي برقرار شود و به دنبال آن چه قانون كاري وضع شود. موضع من پيرامون قانون كار مشخص است. خيلي ها هستند كه وارد ريز مواد اين قانون مي شوند. اين البته كار مشكلي نيست و مي شود اين كار را كرد. ولي آن چه اساسي است به نظرم چند نكته است. 1- به رسميت شناختن حق تشكلهاي مستقل كارگري 2- به رسميت شناختن حق اعتصاب 3- به رسميت شناختن حق كنترل و نظارت تشكلهاي مستقل كارگري اگر اين سه اصل را با اصول كلي كه برنامه حداقل ما بر آن استوار است، يعني دموكراتيسم، سكولاريسم و نظام واحد و همگاني تامين اجتماعي تلفيق كنيم، تصوير كلي ديدگاه ما براي طبقه كارگر روشن مي شود. بقيه موارد، مثل حق كار، حق بيمه بيكاري و انواع ديگر بيمه ها و تامين اجتماعي، مسأله افزايش حداقل دستمزد و لغو تمامي تبعيضهاي جنسي، ملي و مذهبي در حقوق كار از مواردي است كه من پذيرش و به رسميت شناختن آن را مفروض و آن را از حقوق پايه اي كارگران و مزدبگيران ايران مي دانم. در مورد اين كه آيا يك آخوند هم مي تواند كارگر محسوب شود و از حقوق كارگري برخوردار باشد، من بسيار روشن گفتم كه تمامي كساني كه از طريق فروش نيروي كار يدي و يا فكري خود زندگي مي كنند و مزد مي گيرند، كارگر محسوب مي شوند. امروز در جهان پيشرفته، يك مهندس، تكنيسين، معلم و شغلهايي از اين نوع، در رديف شغلهاي كارگري است. يعني قانون كار شامل حال آنها مي شود. در مورد شغل آخوندي، بايد ديد حوزه عمل اين شغل چيست؟ كار يك آخوند به مذهب يعني زندگي خصوصي افراد جامعه مربوط مي شود و به كل جامعه ارتباطي ندارد. بنابراين افرادي كه احتياج به آخوند دارند، خودشان هم بايد، آنها را تامين كنند. البته به نظرم اين نقل و انتقال پول، اين درآمد و مخارج بايد در حسابهاي افراد منظور شود. و بنابراين شامل حال ماليات بر درآمد شود. س - خيلي از كشورهاي كمونيستي، پس از مدتي به وضعيت بدي دچار شدند. شما و سازمان شما با ايده چپ، چگونه مي توانيد از اين مشكل جلوگيري كنيد؟ ج - بايد توجه داشت كه بزرگترين رويداد اجتماعي قرن حاضر، انقلاب اكتبر در روسيه بود كه در ابتداي اين قرن صورت گرفت و پس از مدتي به شكست انجاميد. اما بايد توجه داشت كه شكست يك انقلاب و جنبش لزوماً به معني غلط بودن ايده هاي حاكم بر آن جنبش نيست. مسأله شكست سوسياليسم در كشورهاي "سوسياليسم موجود" يك امر مهم است كه بايد بررسي و تحليل شود، اما مسأله مهمتر آن است كه در مقابل اين دنياي غير عادلانه، چه الترناتيوي وجود دارد؟ به نظر من تا وقتي بربريت، بردگي، ستم و ظلم وجود دارد، مبارزه براي عدالت وجود خواهد داشت و اين مبارزه راهي جز رسيدن به سوسياليسم ندارد. سوسياليسم تنها و تنها الترناتيو جامعه سرمايه داري است. هيچ راه حل ديگري تاكنون ارائه نشده است. بحث اصلي اين است كه "چگونه سوسياليسمي؟". اگر در كشوري كه انقلاب سوسياليستي صورت مي گيرد، يك حزب واحد بر كشور حكومت كند، و گروههاي سياسي و اجتماعي تحت عنوانهاي مختلف سركوب شوند و حق مردم براي انتخاب به رسميت شناخته نشود و در عمل پياده نشود، اين انقلاب حتماً شكست خواهد خورد. نظام تك حزبي و فقدان دموكراسي، اساسي ترين مسأله در شكست انقلابهاي سوسياليستي در قرن حاضر بوده اند. خيلي ها از زاويه به اصطلاح چپ به سوسيال دموكراسي اروپايي حمله مي كنند. من البته مدافع سوسيال دموكراسي اروپايي نيستم. اما در مقام مقايسه نظامي كه مثلاً در سوئد پس از جنگ جهاني دوم در يك شرايط خاص به وجود آيد از نظر منافع طبقه كارگر پيشرفته تر از نظامي بود كه در كشورهاي سوسياليستي سابق وجود داشت. البته در اين جا ، بحث مقايسه مطرح است و حلقه اصلي اين مقايسه هم مسأله دموكراسي است. طبعاً آنچه در سوئد و يا در هر نقطه اي ديگر به سود طبقه كارگر وجود داشته، از طرف بورژوازي روي سيني تقديم كارگران نشده است. طبقه كارگر براي به دست آوردن اين حقوق، هزاران و هزاران حركت مبارزاتي با تمام عوارض و نتايج آن كرده است. س - آيا شما به سانتراليزم دموكراتيك در سازمان اعتقاد داريد؟ اگر اعتقاد داريد، اين سانتراليسم دموكراتيك چه مكانيزمي دارد كه از درون سازمان شما باز هم "اكثريت" و "توده اي" بيرون نيايد و آن را كاملاً در اختيار بگيرند. ج - به نظرم من اگر نگرشي "اكثريتي" و يا "توده اي" در سازماني رشد كرده، به اين علت نبوده كه در آن جريان "سانتراليسم دموكراتيك" وجود داشته است. گناه از "سانتراليسم دموكراتيك" نيست، همان طور كه گناه از "سوسياليسم" نيست. بلكه چگونه عمل كردن به آن است كه مسأله اي حل مي كند و يا نمي كند. سانتراليسم دموكراتيك يك شيوه عمل درون سازمان است كه مناسبات افراد را تنظيم مي كند و بنابراين بايد براي آن مكانيسمهاي عمل ايجاد كرد كه هم يك سازمان بتواند عمل كند و رهبري آن بتواند تصميم بگيرد و هم اين كه حقوق افراد تا پايين ترين سطوح تامين شود. براي تصميم گيري مكانيسمهاي متعددي مثل كنگره، كنفرانس و... وجود دارد. براي تامين حقوق افراد هم بايد حق انتقاد از همه را پذيرفت و به رسميت شناخت. بايد مبارزه ايدئولوژيك علني را به رسميت شناخت و بدان عمل كرد و افراد حق داشته باشند در ارگان سازماني و ساير ارگانهاي تبليغاتي نظرات خود را مطرح كنند. در مورد سازمان ما موضع ما روشن است. ما در روي چند اصل متحد هستيم. اصل اعتقاد به سوسياليسم به مثابه الترناتيو نظام سرمايه داري، اصل سرنگوني تماميت رژيم و اصل حمايت و تقويت از شوراي ملي مقاومت. من وارد جزئيات اين سه اصل نمي شوم. به هر حال به جز اين اصول اساسي، در بقيه موارد ما اصل زندگي پلوراليستي داخل سازمان را پذيرفته ايم و معتقديم كه جنبش فدايي بايد از ابتدا به جاي اين كه در فرم بگويد روي يك برنامه كامل اتحاد نظر وجود دارد و در عمل هيچ اصول پايه اي نداشته باشد، بايد از همان ابتدا، به همان گونه كه ما اكنون رفتار مي كنيم، عمل مي كرد. ما البته به جز سه اصلي كه گفتم، بر سر بسياري از مسائل ديگر نيز اتفاق نظر و عمل داريم. اما اصل را بر پذيرش زندگي پلوراليستي داخل سازمان مي گيريم و اين كه اين حق افراد است كه نظراتشان را در ارگان سازماني و يا به اشكال ديگر به طور علني مطرح كنند و از هر مسئول سازماني در هر رده اي علناً انتقاد كنند و خواستار پاسخ گويي شوند، خلاصه كنم، مسأله "سانتراليسم دموكراتيك" مثل هر واژه و مفهوم ديگر، بستگي به آن دارد كه چگونه به آن برخورد و عمل شود. از نظر من زندگي سازماني در يك فضاي دموكراتيك و پلوراليستي ضمن اين كه در چارچوب اصول پايه اي مسئولين بتوانند و اختيار داشته باشند كه تصميم بگيرند و سازمان را نمايندگي كنند، برخورد درست با حيات درون سازمان است. من در اين مورد هم وارد جزئيات و ريزه كاريها نشدم. اما اگر اصل "سانتراليسم دموكارتيك" با آن تلقي كه من بيان كردم مطرح باشد، اصل درستي است و اگر براساس آنچه در بسياري از احزاب و سازمانها و منجمله در سازمان خودمان در بعد از انقلاب بهمن 57 عمل شده، باشد، به نظرم انحرافي بيش نيست. س - شما چه تعريفي از جبهه خلق داريد و چه نيروهايي را جزء جبهه خلق مي دانيد؟ به طور مشخص نيروهايي چون اقليت، اكثريت و حزب توده را هم جزء جبهه خلق مي دانيد يا خير و اگر نمي دانيد برخوردتان با اين نيروها چه گونه است؟ ج - اول بايد ديد منظور از جبهه خلق چيست؟ آيا منظور مجموعه اي از اقشار و طبقاتي است كه در مقابل يك دشمن عمده در يك شرايط مشخص، و عليرغم گوناگوني منافع، يك موضع مشترك دارند و يا يك جبهه سياسي مطرح است؟ اگر منظور از جبهه خلق قسمت اول باشد، آن گونه كه در آثار مائو مطرح است، ديگر بحث نيروهاي سياسي مطرح نيست و اگر منظور جبهه هاي سياسي كه از گروهها و جريانهاي سياسي تشكيل مي شود، است، اطلاق لغت "خلق" به آن هميشه الزامي نيست. نكته ديگر اين كه در آثار ماركس، انگلس و حتي لنين به آن شكل كه در آثار مائو و كساني كه تحت تاثير آثار مائو بوده و هستند صف بنديهاي خلق و ضد خلق مطرح نشده و بيشتر با مواضع نيروهاي سياسي كه يك طبقه و يا قشر را نمايندگي مي كنند برخورد شده است. بنابراين من نمي دانم وقتي شما تعريف "جبهه خلق" را از من مي خواهيد، منظورتان كدام جبهه است. اما آن جا كه بعضي گروههاي سياسي را مطرح مي كنيد، احياناً منظورتان جبهه سياسي است. در اين مورد من معتقدم ايجاد يك جبهه سياسي، بستگي به هدف آن جبهه دارد و نه چيز ديگري. يعني اين كه اول جبهه تشكيل نمي شود و بعد هدف مشخص شود. برعكس اول هدف معين است و بعد براي رسيدن به اين هدف ابزارهايي انتخاب مي شود كه يكي از اين ابزارها ايجاد "جبهه" است كه ممكن است صفات متعددي مثل " آزاديبخش"، "رهائيبخش"، "خلق"، "متحد"، "ترقيخواه"، "ملي"، "دموكراتيك" و ... يا تركيبي از اين صفات براي آن انتخاب كرد. به طور مثال وقتي يك نيروي سياسي به اين نقطه مي رسد كه براي تحقق يك ايران آزاد، مستقل و دموكراتيك، سرنگوني ارتجاع حاكم لازم است، براي تحقق اين امر، ابزارهايي لازم دارد كه يكي از آنها هم اين است كه بتواند تمامي نيروهاي سياسي كه به دنبال اين هدف هستند را متحد كند. من به اين كه هر نيرويي كه جزو اين "جبهه" يا "ائتلاف" باشد را خلق بناميم و اگر نيست "ضدخلق" و اصولاً براي تعيين ماهيت نيروهاي سياسي تعريف "خلقي" بودن يا "ضد خلقي" و يا "ملي" و "ضدملي" بودن را دقيق و كافي نمي دانم. در مورد نيروهاي سياسي بايد مفاهيم سياسي مثل انقلابي، ضد انقلابي، ترقيخواه، رفرميسم، ارتجاعي، محافظه كار و... به كار برد و يا اگر خصلت طبقاتي داشته باشند، از صفاتي مثل بورژوايي، خرده بورژوايي، كارگري و... كه ماهيت آن را مشخص مي كند، استفاده كرد. اما در مورد مشخص ترين قسمت سوال شما بايد بگويم كه ما با "اكثريت" و "حزب توده" كه سوابق خيانت باري دارند، داراي اهداف و برنامه مرحله اي مشتركي نيستيم و بنابراين نمي توانيم در يك اتحاد سياسي قرار گيريم. در مورد اقليت اگر منظورتان جريان اكبر كاميابي (توكل) است، اين جريان هنوز داراي مواضع سيال است و اساساً نمي توان به عنوان يك نيروي جدي روي آن حساب كرد. س - شما از يك طرف شعار "مرگ بر امپرياليسم جهاني" مي دهيد ولي هم زمان به دنبال حمايت گرفتن از "امپرياليسم" هستيد. آيا تناقضي بين اين دو مسأله نمي بينيد و اگر تناقض دارد، آن را چگونه توضيح مي دهيد؟ ج - اين تناقض، همان قدر واقعي است كه تناقض بين موقعيت يك سازمان سياسي و يك دولت در يك كشور. يك سازمان سياسي، داراي يك سلسله مواضع استراتژيك و تاكتيكي، حداقل و حداكثر، كوتاه مدت و بلند مدت، سياسي و آرماني و نيز داراي متحديني در سطح جهاني است. در حالي كه يك الترنانيو و يا يك دولت از موضع "متحدين پايدار" و يا مفاهيمي از اين قبيل برخورد نمي كند. بلكه براساس تلقي اي كه از منافع ملي و امنيت ملي دارد، با جهان خارج خود برخورد مي كند. در اين مورد هم ما و يا هر يك از سازمانهاي عضو شوراي ملي مقاومت، مي توانند در سطح جهاني دوستان و دشمناني براي جريان خود داشته باشند. اما كليت شوراي ملي مقاومت به مثابه الترناتيو، بايد بر اساس برنامه خود، كه سرنگوني ارتجاع حاكم است، در سطح جهاني هر چقدر كه مي تواند، رژيم حاكم را ايزوله كند و حمايت بين المللي را براي كمك به سرنگوني نظام ولايت فقيه، جلب كند. البته اين جلب كردن براساس اتكاء به منافع مردم ايران و حفظ استقلال الترناتيو و جلوگيري از دخالت هر نيروي خارجي در امور داخلي صورت گيرد. تمام جنبشهاي رهائيبخش كه در قرن حاضر مبارزه انقلابي كرده اند نيز به همين متدها متوسل شده اند. البته از نظر ما، جلب حمايت بين المللي، يك اصل اساسي در سرنگوني ارتجاع حاكم نيست. جلب اين حمايت البته به عنوان يك عامل كمك كننده لازم است، ولي اساس مبارزه بايد بر پايه پيوند جنبش انقلابي با جنبش اجتماعي مردم ايران باشد. هرگاه اين دو بخش جنبش، با هم عجين شوند، آن موقع مي توان گفت كه شرايط اساسي براي سرنگوني فراهم شده است. س - آيا شما شعار "ايران رجوي - رجوي ايران" را قبول داريد و آيا اين شعار شوراي ملي مقاومت است؟ ج - شوراي ملي مقاومت دو شعار را در فروردين سال 61 مورد تصويب قرار داده است. يكي از اين شعارها "مرگ بر رژيم خميني" به مثابه شعار اصلي (يا محوري) است و ديگري مبارزه مسلحانه .... به مثابه شكل اصلي و يا محوري مبارزه است و اين شعار كه شما مي گوييد هيچگاه در شورا براي بحث و تصويب يا رد مطرح نشده و بنابراين شعار شورا نيست. در مورد موضع ما هم بايد بگويم كه من معتقدم شعارها دو دسته اند. يك سلسله شعارها هستند كه عمومي هستند و از دل تضاد عمده جامعه مي جوشند و بيرون مي آيند، يك دست شعارها هم هستند كه جنبه خاص يك جريان و يا چند جريان را دارند. به هر حال ما شعارهاي خاص خودمان را داريم و بنابراين شعاري كه گفتيد شعار ما نيست و ما آن را تبليغ و ترويج نمي كنيم. س - چه فرقي بين شما كه در سال 62 از اقليت جدا شديد و بعد زير چتر بورژوازي، يعني مجاهدين رفتيد و حمايت "اكثريت" فرخ نگهدار و كشتگر از بورژوازي كه تجلي اش در خميني بود وجود دارد؟ ج - به نظر من شما اولاً يك مقايسه درستي نمي كنيد و مي خواهيد با كلمه "بوژوازي" يك سياست مشخص را به يك فرمول كلي و آيه وار تبديل كنيد. "اكثريت" از يك رژيم ارتجاعي حاكم كه البته از موضع قرون وسطايي "ضد امپرياليسم" بود، حمايت مي كرد. رژيم خميني در اساس يك حكومت ارتجاعي و مذهبي بود كه هيچكدام از حقوق دموكراتيك را به رسميت نشناخته بود. در حالي كه ما وارد شوراي ملي مقاومتي شديم كه اولاً در اپوزيسيون قرار دارد و براي سرنگوني ارتجاع حاكم مبارزه مي كند. اتحاد ما براساس موازيني است كه اسناد آن انتشار يافته است. اين مواضع اولاً حكومت ديني و مذهبي را رد مي كند و تمامي حقوق دموكراتيك مردم ايران را هم به رسميت مي شناسد. يعني شما دو اشتباه مي كنيد. يكي اين كه توجه به موقعيت متفاوت دو نيرويي كه يكي در حكومت و ديگري در اپوزيسيون است نمي كنيد و ديگر اين كه به اين توجه نمي كنيد كه اصل اساسي نظام جمهوري اسلامي كه خميني آن را پايه گذاري كرد مبني بر ولايت فقيه و دولت مذهبي است. در حالي كه شوراي ملي مقاومت بر اساس طرحهاي خود با هرگونه تبعيض جنسي، ملي، مذهبي و نژادي مخالف و از برابري حقوق تمام شهروندان اعم از جنس، مذهب، نژاد و مليت است و اين را بارها اعلام كرده است. س - شما چگونه ادعا مي كنيد كه دولت شوراي ملي مقاومت لائيك و غير مذهبي است در حالي كه نام اين دولت "جمهوري دموكراتيك اسلامي" است. ج - من در اينجا بايد اولاً در مورد مضمون و محتواي دولتي كه پس از سرنگوني رژيم آخوندها، به مدت 6 ماه براي برگزاري انتخابات مجلس مؤسسان به مثابه دولت موقت بر سر كار است توضيح دهم و ثانياً در مورد نام آن. در مورد مضمون اين دولت، به نظرم يك دولت غير مذهبي و لائيك است و اين در طرح شوراي ملي مقاومت منعكس است. من چهار اصل اساسي اين طرح را مي خوانم: 1- اعمال هرگونه تبعيض در مورد پيروان اديان و مذاهب مختلف در برخورداري از حقوق فردي و اجتماعي ممنوع است. هيچ يك از شهروندان به دليل اعتقاد يا عدم اعتقاد به يك دين يا مذهب در امر انتخاب شدن، انتخاب كردن، استخدام، تحصيل، قضاوت و ديگر حقوق فردي و اجتماعي مزيت يا محروميتي نخواهند داشت. 2- هرگونه آموزش اجباري مذهبي و عقيدتي و اجبار به انجام و يا ترك آداب و سنتهاي مذهبي ممنوع است. حق آموزش، تبليغ و برگزاري آزادانه آداب و سنتهاي تمامي اديان و مذاهب و احترام و امنيت همه اماكن متعلق به آنها تضمين مي شود. 3- صلاحيت مقامهاي قضايي ناشي از موقعيت مذهبي و عقيدتي آنان نيست و قانوني كه ناشي از مرجع قانونگذاري كشور نباشد، رسميت و اعتبار نخواهد داشت. با الغاي مقررات قصاص و حدود و تعزيرات و ديات رژيم ضد بشري خميني و با انحلال دادگاهها و دادسراهاي به اصطلاح انقلاب اسلامي و محاكم شرع، كه در رديف وظايف مبرم دولت موقت است، امر دادرسي، اعم از تعقيب جرايم و رسيدگي به كليه دعاوي، در نظام واحد قضايي جمهوري، براساس موازين شناخته شده حقوقي و مطابق قانون انجام مي شود. 4- تفتيش عقيده و دين و مذهب توسط مراجع دولتي و مؤسسات عمومي وابسته به دولت به هر عنوان ممنوع است. با اين چهار ماده در طرح شوراي ملي مقاومت، به نظر من هيچ ترديدي نمي توان كرد كه از نظر محتوا اين دولت، غير مذهبي و لائيك است. اما در مورد اسم دولت موقت يعني "جمهوري دموكراتيك اسلامي" بايد بگويم تا آن جا كه به ما مربوط مي شود، ما وقتي وارد شورا شديم اين اسم وجود داشت و قبل از ما سازمانها، احزاب و جريانهاي مختلفي بودند كه اين اسم را قبول كرده بودند و اين در حالي بوده كه هنوز اين چهار ماده طرح كه در 21 آبان ماه سال 1364 تصويب شد هم وجود نداشت. ثانياً ما از ابتدا هم كه وارد شورا شديم، با وجود اين اسم مخالف بوديم. و اكنون هم اگر مسأله تجديد نظر در اسم مطرح شود، ما جزء كساني خواهيم بود كه به حذف كلمه "اسلامي" راي مي دهيم. اما ما چون محتواي طرح را اساسي مي دانيم به خاطر اين اسم، ائتلافمان را به هم نمي زنيم. چون ما فكر مي كنيم در هيچ ائتلافي نمي شود همه نيروها به هر آنچه مي خواهند دست يابند كسي كه شرط ائتلاف را پذيرش همه عقايد خود مي داند، يا نمي خواهد ائتلاف كند و يا يك جريان غير جدي و ناآگاه است. س - اگر اكثريت مردم ايران به حكومت مذهبي راي دهند، موضع شما چه خواهد بود؟ ج - موضع ما اين خواهد بود كه اين اكثريت اشتباه كرده و در اثر ناآگاهي و توهم و يا فريب خوردن به يك رژيم ارتجاعي راي داده است. البته اين را هم بگويم كه به نظر من در يك سيستم دموكراتيك اكثريت مردم ايران هيچگاه و به خصوص بعد از تجربه خميني به حكومت مذهبي راي نخواهند داد و تازه خميني هم براساس يك جنبش مذهبي به قدرت نرسيد. و اصولاً در ايران هيچگاه يك جنبش جدي و گسترده براي استقرار حكومت مذهبي وجود نداشته است. س - در برنامه حداقل خودتان، اشاره كرديد كه به سكولاريسم اعتقاد داريد، در حالي كه رئيس جمهور حكومت آينده تان هنوز محجبه است. مگر سكولاريسم در معناي ساده آن جدايي دين از دولت نيست. ادغام كردن مذهب در الترناتيوتان را چگونه توضيح مي دهيد؟ ج - من در مورد جدايي دين از دولت و مواضع ما و شوراي ملي مقاومت قبلاً جواب دادم. اما در مورد حجاب و محجبه بودن بايد اين را بگويم كه محجبه بودن و يا نبودن رئيس يك دولت و يا يك كشور نمي تواند ماهيت آن دولت را مذهبي و غير مذهبي كند. به نظر من ديد كسي كه اين سوال را مطرح مي كند، ديدي ضد دموكراتيك است. چرا كه پوشش افراد كه يك امر خصوصي است را مبنا قرار داده و بنابراين معتقد است كه در يك دولت سكولار، يك زن محجبه نمي تواند، رئيس جمهور شود. اين اعتقاد خود يك تبعيض است. زيرا شما مي خواهيد براساس يك معيار كه وابسته به زندگي و اعتقادات شخصي افراد است، او را از شركت در سرنوشت كشور محروم كنيد. اين درست مثل همان كاري است كه جمهور اسلامي مي كند و زنان بي حجاب و بدون چادر و روسري را از احراز هر شغل دولتي و غير دولتي محروم كرده است. ما اگر آزادي فردي را مي پذيريم، بايد تا آخرش را بپذيريم و ديگر نبايد اما و اگر وارد آن كنيم. ما نمي توانيم مثلاً به يك يهودي كه كلاه مخصوصي مي گذارد بگوييم كه حق نداري رئيس جمهور و يا نخست وزير شوي. اين به اعتقادات شخصي او مربوط است. مهم اين است كه آيا يك فرد مسلمان، يهودي، مسيحي، بدون مذهب، با روسري و بدون روسري، با كلاه مخصوص و بدون كلاه مخصوص و... به يك ميثاق اساسي يعني حكومت غير مذهبي، غير ايدئولوژيك و غير مكتبي كه من چهار اصل مربوط به آن را برايتان خواندم پايبند هست يا نه؟ علت اين كه من گفتم اصل غير مذهبي، غير ايدئولوژيك و غير مكتبي بودن دولت، بايد يك ميثاق اساسي باشد اين است كه اين اصل نبايد شامل اكثريت و اقليت شود و با تغييرات در دولتها و تركيب پارلمان تغيير كند. س - فرض بگيريم كه دولت شما سر كار آمد و خانم رجوي هم رئيس جمهور براي مدت شش ماه بشوند، اگر اكثريت مردم بعد از يك ماه تشخيص دادند كه اشتباه كرده اند، حكومت شما را چگونه مي توانند سرنگون كنند؟ چرا حق عزل به وسيله مردم را مطرح نمي كنيد؟ ج - من فكر نمي كنم مردم براي تغير يك حكومت احتياج به اجازه داشته باشند. اين مردم حتماً حرف خود را به وسيله اي مي زنند و به وسيله نيروهاي سياسي معيني نمايندگي مي شوند. اگر خواست اكثريت مردم ايران اين باشد كه پس از يك ماه و يا حتي يك روز انتخابات مجلس مؤسسان برگزار شود، ما به اين خواست تسليم شده و خودمان سرنگون مي شويم. اما در مورد حق عزل، به نظرم شما مي خواهيد مسأله حق عزل مقامات در هر موقعيت و هر لحظه كه در بعضي متون ماركسيستي به عنوان اساس يك نظام شورايي به آن مي پردازند را مطرح كنيد. يعني اين جا مسأله سرنگوني يا عدم سرنگوني و يا تغيير يك يا چند مقام و يا تمامي مقامات يك دولت مطرح نيست. اينجا يك نظام واحد شورايي مطرح است كه البته اگر شرايط براي تحقق آن ميسر باشد. به نظر من پيشرفته ترين نوع دموكراسي، يعني دموكراسي مستقيم است.. س - شما چه اقداماتي براي منسجم كردن نيروها و جنبشهاي پراكنده كرده ايد؟ ج - كوشش ما اين است كه با تمامي افراد و جرياناتي كه به طور جدي به سرنگوني نظام ولايت فقيه اعتقاد دارند و به ميزاني كه در توان دارند در اين راه قدم برمي دارند. (به جز طرفداران رژيم گذشته) ارتباط داشته و با بحث، تبادل نظر و بعضي اتحاد عملها و حمايت از اقدامات مبارزاتي آنها در جهت سرنگوني رژيم، مسئول بودن خود را نشان دهيم. طبيعي است كه اين موضوع نمي تواند يك طرفه و خصومت آميز پيش رود. من معتقدم كه اين نيروها، اگر واقعاً جدي باشند و بخواهند بهاي حرفهايي كه مي زنند را بپردازند و حرفهايشان به فرصت طلبي آلوده نباشد، حتماً راه همكاري و حمايت از شورا را انتخاب مي كنند. س - اگر به تغييرات ژئوپوليتيكي كه در اطراف ايران اتفاق مي افتد، بنگريم و به فرض محال كه شما بتوانيد به صورت قهرآميز رژيم را سرنگون كنيد، از پاره پاره شدن ايران چگونه جلوگيري خواهيد كرد؟ ج - اگر شما فرض سرنگوني قهرآميز رژيم را محال مي دانيد، بنابراين نگراني شما براي پاره پاره شدن معني ندارد. اگر شما به سوال خودتان درست فكر كرده باشيد، و با اين شكل كه آن را بيان مي كنيد، به نظر من نگراني شما از جاي ديگري آب مي خورد. ببينيد شما از پاره پاره شدن ايران نگران نيستيد. چون آن را مشروط به امري مي دانيد كه خودتان مي گوئيد محال است. شما نگران همين "محال" هستيد كه احتمال دارد "ممكن" شود. شما نگران سرنگون شدن رژيم هستيد و براي جلوگيري از اين كه اين واقعه ممكن شود، تز پاره پاره شدن را مطرح مي كنيد تا مردم را از ترس تجزيه شدن كشور، منفعل كنيد. در حالي كه به نظر من اساساً خطري در ايران به نام پاره پاره شدن وجود ندارد. در تاريخ يك صد سال اخير، سالهاي بسياري وجود داشته كه حكومت مركزي در ايران بسيار ضعيف بوده، اما هيچگاه هيچ بخشي از جامعه ايران، خواستار جدايي و يا پاره پاره شدن نبوده است. ضمناً به تغييرات ژئوپوليتيكي اشاره مي كنيد. اگر منظور جمهوريهاي اتحاد شوروي سابق است، خوب اين جمهوريها از ابتدا جدا بودند و به زور در يك اتحاد غير داوطلبانه قرار گرفته بودند و بنابراين در فرصت مناسب جدا شدند. اين ربطي به جامعه ايران كه تمام بخشهاي آن و تمام مليتهاي ساكن آن خود را ايراني مي دانند ندارد. ضمناً اگر شما با سرنگون كردن ارتجاع حاكم موافقيد ولي بر سر "مسلحانه" بودن آن مسأله داريد، اين موضوع خيلي پيچيده اي نيست. شما و هر كس ديگري اگر بتواند راهي براي سرنگوني مسالمت آميز اين رژيم پيدا كند، البته به طور واقعي و عملي و نه شعاري، مسلماً بدانيد كه ما به طور بسيار جدي از آن استقبال مي كنيم. شكل مسلحانه مبارزه را رژيم به ما تحميل كرده و مسلم بدانيد كه ما از هيچ تحول مسالمت آميزي اگر صورت پذيرد و بتوان رژيم را سرنگون كرد، ضرر نخواهيم كرد و بسيار هم سود مي بريم. تداوم آنچه از نظر گذشت، كنكاشي براي مشخص شدن پارامترهاي هويت، شناختهاي سياسي - نظامي و تشكيلات سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران كه در تداوم راه فدايي تأثير مي گذارد، بود. مهدي سامع بعضي از سوالها را بي پاسخ گذاشت و با ارائه خطوط و تعاريف خود باعث مطرح شدن سوالهاي جديدي شد. ولي او شجاعانه در انكشاف ضعفها كه نقش مداخله گر سازمان و راهبري جنبش خلق را به هيچ رسانده، گام برداشته و هيچ انتقاد واردي را با مصلحت انديشي توجيه نكرده است. گام بعدي تعريف مواضع سازمان و چشم انداز آن در برخورد با سوسيال - دموكراسي است. سوال اساسي اين است كه آيا سازمان، با شناخت و تحليلي كه از جامعه ايران دارد، خود را در نهايت در جبهه سوسيال - دموكراسي ديده و آيا سوسيال دموكراتها مي توانند نقش حساسي در جنبش مقاومت داشته باشند يا نه؟ مهدي سامع معتقد است كه: ما در راه تحقق سوسياليسم مبارزه مي كنيم و همان طور كه گفته ام دو خصلت اساسي اين سوسياليسم جوهر انسان گرايانه و دموكراتيك بودن آن است. اين كه ما اين مسير را چگونه مي خواهيم طي كنيم و در پروسه كار با چه تنگناها، مواضع، چالشها و بالاخره ضعفها روبرو مي شويم، مسأله اي است كه وقتي به طور مشخص مطرح شد بايد به آن بپردازيم. وي معتقد است كه اگر سوسيال دموكراتهاي ايران واقعاً به پرنسيبهاي اعلام شده سوسيال - دموكراسي پايبند باشند بايد به طور پيگير در مبارزه براي سرنگوني ولايت فقيه و تحقق دموكراسي، سكولاريسم و عدالت اجتماعي گام بردارند. مي گويد: من شخصاً فكر مي كنم ما در مبارزه براي اهدافي كه در شرايط كنوني در مقابل خود قرار داده ايم در جبهه چپ دمكرات و ترقيخواهي هستيم كه يكي از اجزاء آن سوسيال دموكراتها هستند. ضمناً آنچه من در اين گفتگو به آن پرداخته ام، يك تصوير كلي، نگاهي گذرا به گذشته و نظري كلي به آينده بود. شايد درست باشد كه بسياري از سوالها بي پاسخ مانده و برخي از پاسخها سوال برانگيز بوده اند. بسياري با شك اين سوال را كرده و مي كنند كه اگر تلاشهاي رهبران جنبش سوسياليستي در گذشته بالاخره منجر به رويدادهايي شد كه در اتحاد شوروي سابق اتفاق افتاد، سوسياليستي نبوده و انحرافي بوده، چه تضميني وجود دارد كه فعاليتها و تلاشهاي ما راهگشا باشد. يك بار ديگر بايد بگويم كه ما به مثابه يك جنبش سوسياليستي در ايران به طور خاص و نيز به مثابه يكي از اجزاء جنبش جهاني سوسياليستي، وارد يك مسير طولاني، دشوار و با تاكيد بسيار مي گويم پر شكوه براي تحقق عالي ترين خواسته هاي بشريت شده ايم. انديشه سوسياليستي براي ما يك راهنماي مداوم است كه اگر با آن بدون تحجرگرايي، شريعت سازي و مطلق گرايي برخورد كنيم، در اين راه نقش خود را اجرا كرده و توانسته ايم مداخله گر باشيم. ما در يك انتقاد مداوم از خود، به بازسازي جنبشمان مي پردازيم و سرانجام يك تصوير و سيماي كلي در چشم اندازهايمان نشان مي دهيم. اين بحث و گفتگو و اين راهي كه وارد آن شده ايم در بستر مبارزه انقلابي عليه نظام سركوبگر ولايت فقيه به مثابه وظيفه اصلي ما در شرايط كنوني تداوم خواهد داشت. سامع اميدوار است كه فعالان جنبش پيشتاز فدايي و مبارزين راه آزادي و عدالت اجتماعي با شركت در اين بحثها به گسترش فرهنگ پژوهش و پايه ريزي يك نظام آموزشي علمي و تحقيقاتي در جنبش سوسياليستي و ماركسيستي ايران كمك كنند. ------------------------------------------------ همه حقوق براي ناشر محفوظ است. تكثير و ترجمه اين كتاب بدون اجازه ناشر اكيداً ممنوع است. نقل مطالب به صورت معمول با ذكر كامل نام ناشر آزاد است. ------------------------------------------------ نام كتاب:تداوم تنظيم و تدوين : علي ناظر ناشر: نبرد خلق چاپ اول: خرداد 1376 تيراژ : 1000 عدد تايپ و صفحه بندي: نبرد خلق قيمت : 25 فرانك فرانسه، 7 مارك آلمان، 5 دلار آمريكا فهرست پيشگفتار آييم؟ از كجا مي سوسياليسم - مرگ و تولدي ديگر زن فدايي مبارزه مسلحانه ما و شورا وحدت و جبهه وسيع سفري به آمريكاي شمالي





[Posted comments]

No press releases currently available



Iran's Crises  1998 - 2007   ©